حدسهایی هستند دربارۀ احتمالات آینده
رایج است که دو دهۀ اخیر را دوران «نئولیبرالیسم» بنامند. بااینحال، ریشههای موقعیتی که امروز درگیر آنیم، متکثرتر از آن است که به سادگی ذیل یک ایدئولوژی اقتصادی خلاصه شود. در واقع، ما شاهد تحولی عظیم در «امر اجتماعی» بودهایم. چیزی که از جنبشهای دانشجویی تا جنگ سرد در آن دخیل بودهاند و نتایج آن نهتنها اقتصاد، که سیاست و اجتماع را نیز درنوردیدهاند. حالا پرسش جدید این است: آیا دوران فردگرایی نئولیبرالیستی به پایان رسیده و باید فصلِ تازهای از همبستگی باشیم؟
کد خبر :
۶۵۱۶۶
بازدید :
۱۷۴۱
یوروزین | دنیل تی. راجرز، استاد تاریخ اندیشه، دنیل تی راجرز، توضیح میدهد که از دهۀ ۱۹۷۰، مفاهیم اشتراک گرای موجود از خود و از جامعه، جای خود را به فردیت مستقل و حق بنیاد دادند؛ و آنچه امروز، درقالب بازگشت سیاستهای همبستگی، شاهدش هستیم، درواقع پس ضربۀ ناشی از همین امر است. بااینحال اما، به اعتقاد او، هرچه سیاست به سوی بازاری شدن پیش می رود، ازهم گسست بیشتری بر وضعیت آینده حاکم میگردد.
•••
در قطعهای به یادماندنی و تأمل برانگیز از نوشتههای ویرجینیا وولف، رمان نویس شهیر، آمده: «در دسامبر ۱۹۱۰ یا همان حولوحوش شخصیت انسان تغییر کرد». به نظر او، از آن پس رابطۀ میان اربابان و خدمتگزاران، زنان و شوهران، والدین و کودکان، دیگر هرگز مثل قبل نشد؛ یا لااقل در انگلستانی که او میشناخت چنین بود. این گفته البته اشتباه است. شخصیت انسانی به یکباره تغییر نمیکند. جامعه و گفتمان اجتماعی، بسیار پیچیده تر، و ماهیتاً بسیار متکثرتر، و ناهمگنتر از آن هستند که به یکباره متحول شوند. بااینحال وولف یک چیز را به درستی تشخیص داده بود: وقوع تغییری ناگهانی در نحوۀ بروز تجربۀ مشترک ما در تخیل اجتماعی مان امکان پذیر است، تغییری با پیامدهایی کاملاً اساسی، و آغازی تقریباً نامحسوس.
امروزه در بررسی تحولات قرن بیستم، مورخان غالباً اوائل دهۀ هفتاد را به عنوان نقطۀ آغاز تغییر فاز در قرن بیستم معرفی میکنند. همان زمانی که رونق اقتصادی ناشی از جنگ رفته رفته فروکش میکرد، نابرابری شدت میگرفت، و رشد اقتصادی در ابعاد وسیع دیگر نمیتوانست معیاری تعیین کننده باشد؛ همان زمانی که نهادهای مدیریت جهانی اقتصاد و سیاست، که با امیدهای بسیار در اواخر ۱۹۴۰ بنیان گردید بودند، تحت فشاری شدید و فزاینده قرار گرفتند، وقتی که نظم جهانیِ دوران جنگ سرد جای خود را به جهانی میداد مملو از ستیزه جوییها و جنگهای بسیار منکسرتر از قبل. از اوایل ۱۹۷۰ به بعد، کامپیوتر و اینترنت، با محوری سازیِ تجارت جهانی، همه چیز را دگرگون ساختند. اما در همین دوره، همزمان، شاهد آغاز تحولی اساسی در ایدههای معطوف به اقتصاد، جامعه، تاریخ، قدرت، و سوژۀ انسانی نیز بودیم؛ تحولی قدرتمند، و با دامنهای بسیار وسیع.
این تغییر در ایدهها موضوع کتاب من، عصر گسست۱، بود که در ۲۰۱۱ منتشر شد. معنا و دامنۀ واژۀ گسست از آن پس به حدی تغییر یافته که اکنون تبیین آنچه از آن منظور بوده و آنچه منظور نبوده مفید به نظر میرسد. قصد من از توصیف این دوره باعنوان عصر گسست، این نبوده که بگویم در ربع آخر قرن بیستم جامعه به نسبت قبل پرنزاعتر گردیده است. وجود خرده فرهنگهای به شدت متعارض، که هریک قویاً از عقاید خود دربارۀ درست و نادرست در برابر دیگری دفاع میکنند، در تاریخ آمریکا سابقهای طولانی دارد. ناپایداری بازار و تغییرات اقتصادیای که منجر به زیانها و سودهای کلان میشوند، و تبعات بسیار رنگارنگی برای گروههای اقتصادی متفاوت درپی دارند، در تاریخ سرمایه داری پدیدهای همیشگی بوده و هست. یا مثلاً وقتی در دهۀ ۱۹۶۰، مبارزاتِ منجر به ازهمپاشی و براندازی نهادها و قوانین تبعیض نژادی سبب رشد بی رویۀ ملی گرایی سفیدپوست میشد، وقتی که شهرها درگیر شورشها و تظاهرات متعدد بودند و جنگی بسیار شوم سیاست آمریکا را دوقطبی کرده بود، جامعۀ آمریکایی به اندازۀ هر دهۀ دیگری در طول قرن بیستم پرتفرقه بود.
همانگونه که در کتابم شرح داده ام، آنچه در ربع آخر قرن بیستم ازهم گسست و تکهتکه شد مجموعۀ تعاریف و روابط محوری در تخیل اجتماعی غالب در این دوران بود. رایج است که سالهای میانی قرن بیستم را عصر تودهها مینامند، اما توصیف دقیقتر آن است که بگوییم در سالهای میانی قرن بیستم تخیل جامعه شناختی هویتی ازآن خود یافت. دراین دوران، تفکر دربارۀ رفتار انسانی برابر بود با تفکر دربارۀ افراد به مثابۀ آحادِ درون جامعه، که عمیقاً تحت تأثیر امکانات نهادیِ ارائه شده از سوی جامعه اند. فهم اقتصاد از اقتصاد کلان آغاز میشد، و فهم سیاست از شناخت ساختارهای دولت و ملت. برای فهم رفتار انسانی باید به نقشهای اجتماعی، هنجارهای اجتماعی برساختهشده، و قدرت تاریخ و فرهنگ پرداخته میشد. در همۀ این عرصه ها، «امر اجتماعی»، جایگاهی گسترده و مهم را در تفکر اجتماعی اواسط سدۀ بیستم به خود اختصاص داده بود.
در اواخر قرن بیستم ما، شِمای تفکر اجتماعی اساساً تغییر یافته بود. فشارهایی که هر فرد به تنهایی باید تحمل مینمود به هیچ وجه کاهش نیافته، و درعوض، رویههای پیشین تصورِ خود و جامعه، تا حد زیادی از هم گسیخته بود. باور قوی به مفهوم جامعه محوریت خود را در زبان و در تخیل از دست داده بود. ساختارها و نهادها کمتر به چشم میآمدند. سخنگفتن از قدرت بیش ازپیش انتزاعی شده و آنچه به جای اینها در مرکز تفکر اجتماعی قرارگرفته بود، نوعی عاملیت فردی بود که مستقل عمل میکرد، انتخابگر بود و حقوق خود را مطالبه میکرد.
به مرور، تعداد بیشتری از این عاملانِ فارغ از فشارهای اجتماعی در عرصههای بیشتری از گفتمان اقتصادی و سیاسی دیده میشدند. مورخان دیگر کمتر از فشارهای جامعه، و بیشتر از بازیابی «عاملیت» نقش آفرینان انسانی سخن میگفتند. اقتصاددانان به جای مدلهای اقتصاد کلان، به استتناجهای اقتصاد خردی مبنی بر انتخابهای مرجح و رضایت مندی کنشگران منفرد روی آوردند. کارشناسان سیاست خارجی گمان کردند که تاریخ را میشود فشرده ساخت، و تغییر رژیم ساختاری نه به شکلی تدریجی، بلکه در چشم برهم زدنی و با حملهای ناگهانی قابل حصول است. در داخل آمریکا، سخن از حقوق سراسر مباحث سیاسی را دربرگرفت. محافظهکاران، که زمانی از جدیترین مدافعان جامعه، تاریخ و سنت بودند، بیشتر و بیشتر اختیارگرا میشدند. در پیشروترین سویۀ طیف اندیشۀ چپ، دغدغههایی که روزی همه بر سر آنها همنوا بودند -و بیش از همه، جنسیت و نژاد- فروشکستند و به هزار گزینۀ کوچکتر تبدیل شدند. انتخاب درهمه جا حضور یافت، گویی که طبیعیترین کنش انسانی باشد.
دراین حین، این تصور مداوماً رو به گسترش بود که مفهومی به نام قدرتِ «بازار» انسجام بخش همۀ این امیال و انتخاب هاست. این واژۀ انتزاعی و مفرد که عملاً به مثابۀ اسمی با قابلیت کاربرد جهانشمول و قدرتی سحرآمیز تلقی میشد، درواقع برآیند انبوهی درهم ریخته از بازارهای جهان واقعی بود. در حوزۀ سیاست عمومی، بهره برداری از قدرت انگیزههای بازار به هدفی فراتر از اختلافهای حزبی بدل شد؛ نه تنها به این دلیل که منافع شخصی صاحبان قدرت به این سو منعطف گشته بود، بلکه، چون تحول اساسیِ رخ داده در زبان و در استعارههای اجتماعی سبب میشد این عمل درنزد متخصصان حوزۀ سیاست گزاری روزبه روز کارآمدتر، عقلانی تر، و طبیعیتر جلوه کند.
امروزه بسیاری از نظریه پردازان از این پدیده باعنوان «نئولیبرالیسم» یاد میکنند، و این نام گذاری خالی از فایده هم نیست. اما از سویی، تجمیع تمامی این پدیدهها تحت یک عنوانِ ایدئولوژیک خطرات خاص خود را نیز دارد. چرا که سبب میشود انسجام و یکپارچگی بیشتری از آنچه در واقعیت تاریخی رخ داده است به شیوههای نوین تفکر نسبت داده شود. اینگونه، تمام بررسیها به سمت یک نقطۀ شروع واحد سوق داده میشود: مثلاً به سوی آرای بنیان گذاران انجمن حکومتستیزِ مون پلهرن۲؛ یا به سوی طبقۀ حاکمی که نگران ازدست رفتن حاشیۀ سود خود است؛ یا نیازهای کارکردی خودِ سرمایه داری متأخر.
درحقیقت، تحولی که در تخیل اجتماعیِ غالب رخ داد سرچشمههای متعددی داشت. ازجمله مهمترین آنها میشود به اختلاف نظرها و نزاعهای تخصصی مابین اقتصاددانان اشاره کرد. اینکه مدلهای جدیدی مبنی بر تئوری انتخاب ظهور کردند و چنین شور و حرارت بی سابقهای در عرصۀ تحلیلهای اقتصادی و اجتماعی به وجود آوردند، حاصل مجموع چنین مناقشاتی بود و نه فقط آرایی که فریدریش هایک و میلتون فریدمن ارائه کردند. منشاء دیگر این تحول را، مستقل از منشاء پیشین، در جنبشهای دانشجویی دهۀ شصت باید جست. این جنبشها گرچه ابتدای امر حول محور قدرت و آگاهی جمعی سخن میگفتند، اما نهایتاً به ایجاد موج جدیدی از اختیارگرایی در فرهنگ سیاسی منجر شدند.
برخی از تغییرات رخ داده در تخیل اجتماعی نیز همزمان با قدرت گیری سرمایۀ مالی رقم خوردند. در قوانین آمریکا، بازتعریف شرکت سهامی۳ درمقام نمایندۀ تمام وکمالِ افرادی که از بازده ارزش سهامش سود میبرند، باعث شد یکی از عمیقترین نهادهای تثبیت شدۀ اقتصاد در اواسط قرن بیستم، صرفاً به نوعی داراییِ سرمایه گذارانه تبدیل شود. همچنین، همگامی رشد قدرت و سرعت پردازش دادهها و اطلاعات در کامپیوترهای مدرن، با رشد و توسعۀ بازار کالا در ابعاد جهانی، شمار گزینههای موجود برای انتخاب کالای مصرفی را به حدی افزایش داد که از پیش از این هرگز در تصور بشر نمیگنجید.
نمیتوان گفت: دراثر این تغییرات ایدئولوژی نوینی بر دوران حاکم شد که منطق درونی آن اکنون برای ما کاملاً قابل شناخت و تجزیه و تحلیل است. بلکه دراصل، برای بخش شایان توجهی از جمعیت جهان، اتفاقی که رخ داد این بود که استعارههای غالب بر تخیل اجتماعی شان تغییر کرد. اساسیترین نحوۀ وقوع این تحول، ازخلال لحظات پرتنشی بود که مدلهای قدیمیتر شکست میخوردند و مردم برای یافتن پاسخ در الگویی جدید به هر دری میزدند.
•••
در قطعهای به یادماندنی و تأمل برانگیز از نوشتههای ویرجینیا وولف، رمان نویس شهیر، آمده: «در دسامبر ۱۹۱۰ یا همان حولوحوش شخصیت انسان تغییر کرد». به نظر او، از آن پس رابطۀ میان اربابان و خدمتگزاران، زنان و شوهران، والدین و کودکان، دیگر هرگز مثل قبل نشد؛ یا لااقل در انگلستانی که او میشناخت چنین بود. این گفته البته اشتباه است. شخصیت انسانی به یکباره تغییر نمیکند. جامعه و گفتمان اجتماعی، بسیار پیچیده تر، و ماهیتاً بسیار متکثرتر، و ناهمگنتر از آن هستند که به یکباره متحول شوند. بااینحال وولف یک چیز را به درستی تشخیص داده بود: وقوع تغییری ناگهانی در نحوۀ بروز تجربۀ مشترک ما در تخیل اجتماعی مان امکان پذیر است، تغییری با پیامدهایی کاملاً اساسی، و آغازی تقریباً نامحسوس.
امروزه در بررسی تحولات قرن بیستم، مورخان غالباً اوائل دهۀ هفتاد را به عنوان نقطۀ آغاز تغییر فاز در قرن بیستم معرفی میکنند. همان زمانی که رونق اقتصادی ناشی از جنگ رفته رفته فروکش میکرد، نابرابری شدت میگرفت، و رشد اقتصادی در ابعاد وسیع دیگر نمیتوانست معیاری تعیین کننده باشد؛ همان زمانی که نهادهای مدیریت جهانی اقتصاد و سیاست، که با امیدهای بسیار در اواخر ۱۹۴۰ بنیان گردید بودند، تحت فشاری شدید و فزاینده قرار گرفتند، وقتی که نظم جهانیِ دوران جنگ سرد جای خود را به جهانی میداد مملو از ستیزه جوییها و جنگهای بسیار منکسرتر از قبل. از اوایل ۱۹۷۰ به بعد، کامپیوتر و اینترنت، با محوری سازیِ تجارت جهانی، همه چیز را دگرگون ساختند. اما در همین دوره، همزمان، شاهد آغاز تحولی اساسی در ایدههای معطوف به اقتصاد، جامعه، تاریخ، قدرت، و سوژۀ انسانی نیز بودیم؛ تحولی قدرتمند، و با دامنهای بسیار وسیع.
این تغییر در ایدهها موضوع کتاب من، عصر گسست۱، بود که در ۲۰۱۱ منتشر شد. معنا و دامنۀ واژۀ گسست از آن پس به حدی تغییر یافته که اکنون تبیین آنچه از آن منظور بوده و آنچه منظور نبوده مفید به نظر میرسد. قصد من از توصیف این دوره باعنوان عصر گسست، این نبوده که بگویم در ربع آخر قرن بیستم جامعه به نسبت قبل پرنزاعتر گردیده است. وجود خرده فرهنگهای به شدت متعارض، که هریک قویاً از عقاید خود دربارۀ درست و نادرست در برابر دیگری دفاع میکنند، در تاریخ آمریکا سابقهای طولانی دارد. ناپایداری بازار و تغییرات اقتصادیای که منجر به زیانها و سودهای کلان میشوند، و تبعات بسیار رنگارنگی برای گروههای اقتصادی متفاوت درپی دارند، در تاریخ سرمایه داری پدیدهای همیشگی بوده و هست. یا مثلاً وقتی در دهۀ ۱۹۶۰، مبارزاتِ منجر به ازهمپاشی و براندازی نهادها و قوانین تبعیض نژادی سبب رشد بی رویۀ ملی گرایی سفیدپوست میشد، وقتی که شهرها درگیر شورشها و تظاهرات متعدد بودند و جنگی بسیار شوم سیاست آمریکا را دوقطبی کرده بود، جامعۀ آمریکایی به اندازۀ هر دهۀ دیگری در طول قرن بیستم پرتفرقه بود.
همانگونه که در کتابم شرح داده ام، آنچه در ربع آخر قرن بیستم ازهم گسست و تکهتکه شد مجموعۀ تعاریف و روابط محوری در تخیل اجتماعی غالب در این دوران بود. رایج است که سالهای میانی قرن بیستم را عصر تودهها مینامند، اما توصیف دقیقتر آن است که بگوییم در سالهای میانی قرن بیستم تخیل جامعه شناختی هویتی ازآن خود یافت. دراین دوران، تفکر دربارۀ رفتار انسانی برابر بود با تفکر دربارۀ افراد به مثابۀ آحادِ درون جامعه، که عمیقاً تحت تأثیر امکانات نهادیِ ارائه شده از سوی جامعه اند. فهم اقتصاد از اقتصاد کلان آغاز میشد، و فهم سیاست از شناخت ساختارهای دولت و ملت. برای فهم رفتار انسانی باید به نقشهای اجتماعی، هنجارهای اجتماعی برساختهشده، و قدرت تاریخ و فرهنگ پرداخته میشد. در همۀ این عرصه ها، «امر اجتماعی»، جایگاهی گسترده و مهم را در تفکر اجتماعی اواسط سدۀ بیستم به خود اختصاص داده بود.
در اواخر قرن بیستم ما، شِمای تفکر اجتماعی اساساً تغییر یافته بود. فشارهایی که هر فرد به تنهایی باید تحمل مینمود به هیچ وجه کاهش نیافته، و درعوض، رویههای پیشین تصورِ خود و جامعه، تا حد زیادی از هم گسیخته بود. باور قوی به مفهوم جامعه محوریت خود را در زبان و در تخیل از دست داده بود. ساختارها و نهادها کمتر به چشم میآمدند. سخنگفتن از قدرت بیش ازپیش انتزاعی شده و آنچه به جای اینها در مرکز تفکر اجتماعی قرارگرفته بود، نوعی عاملیت فردی بود که مستقل عمل میکرد، انتخابگر بود و حقوق خود را مطالبه میکرد.
به مرور، تعداد بیشتری از این عاملانِ فارغ از فشارهای اجتماعی در عرصههای بیشتری از گفتمان اقتصادی و سیاسی دیده میشدند. مورخان دیگر کمتر از فشارهای جامعه، و بیشتر از بازیابی «عاملیت» نقش آفرینان انسانی سخن میگفتند. اقتصاددانان به جای مدلهای اقتصاد کلان، به استتناجهای اقتصاد خردی مبنی بر انتخابهای مرجح و رضایت مندی کنشگران منفرد روی آوردند. کارشناسان سیاست خارجی گمان کردند که تاریخ را میشود فشرده ساخت، و تغییر رژیم ساختاری نه به شکلی تدریجی، بلکه در چشم برهم زدنی و با حملهای ناگهانی قابل حصول است. در داخل آمریکا، سخن از حقوق سراسر مباحث سیاسی را دربرگرفت. محافظهکاران، که زمانی از جدیترین مدافعان جامعه، تاریخ و سنت بودند، بیشتر و بیشتر اختیارگرا میشدند. در پیشروترین سویۀ طیف اندیشۀ چپ، دغدغههایی که روزی همه بر سر آنها همنوا بودند -و بیش از همه، جنسیت و نژاد- فروشکستند و به هزار گزینۀ کوچکتر تبدیل شدند. انتخاب درهمه جا حضور یافت، گویی که طبیعیترین کنش انسانی باشد.
دراین حین، این تصور مداوماً رو به گسترش بود که مفهومی به نام قدرتِ «بازار» انسجام بخش همۀ این امیال و انتخاب هاست. این واژۀ انتزاعی و مفرد که عملاً به مثابۀ اسمی با قابلیت کاربرد جهانشمول و قدرتی سحرآمیز تلقی میشد، درواقع برآیند انبوهی درهم ریخته از بازارهای جهان واقعی بود. در حوزۀ سیاست عمومی، بهره برداری از قدرت انگیزههای بازار به هدفی فراتر از اختلافهای حزبی بدل شد؛ نه تنها به این دلیل که منافع شخصی صاحبان قدرت به این سو منعطف گشته بود، بلکه، چون تحول اساسیِ رخ داده در زبان و در استعارههای اجتماعی سبب میشد این عمل درنزد متخصصان حوزۀ سیاست گزاری روزبه روز کارآمدتر، عقلانی تر، و طبیعیتر جلوه کند.
امروزه بسیاری از نظریه پردازان از این پدیده باعنوان «نئولیبرالیسم» یاد میکنند، و این نام گذاری خالی از فایده هم نیست. اما از سویی، تجمیع تمامی این پدیدهها تحت یک عنوانِ ایدئولوژیک خطرات خاص خود را نیز دارد. چرا که سبب میشود انسجام و یکپارچگی بیشتری از آنچه در واقعیت تاریخی رخ داده است به شیوههای نوین تفکر نسبت داده شود. اینگونه، تمام بررسیها به سمت یک نقطۀ شروع واحد سوق داده میشود: مثلاً به سوی آرای بنیان گذاران انجمن حکومتستیزِ مون پلهرن۲؛ یا به سوی طبقۀ حاکمی که نگران ازدست رفتن حاشیۀ سود خود است؛ یا نیازهای کارکردی خودِ سرمایه داری متأخر.
درحقیقت، تحولی که در تخیل اجتماعیِ غالب رخ داد سرچشمههای متعددی داشت. ازجمله مهمترین آنها میشود به اختلاف نظرها و نزاعهای تخصصی مابین اقتصاددانان اشاره کرد. اینکه مدلهای جدیدی مبنی بر تئوری انتخاب ظهور کردند و چنین شور و حرارت بی سابقهای در عرصۀ تحلیلهای اقتصادی و اجتماعی به وجود آوردند، حاصل مجموع چنین مناقشاتی بود و نه فقط آرایی که فریدریش هایک و میلتون فریدمن ارائه کردند. منشاء دیگر این تحول را، مستقل از منشاء پیشین، در جنبشهای دانشجویی دهۀ شصت باید جست. این جنبشها گرچه ابتدای امر حول محور قدرت و آگاهی جمعی سخن میگفتند، اما نهایتاً به ایجاد موج جدیدی از اختیارگرایی در فرهنگ سیاسی منجر شدند.
برخی از تغییرات رخ داده در تخیل اجتماعی نیز همزمان با قدرت گیری سرمایۀ مالی رقم خوردند. در قوانین آمریکا، بازتعریف شرکت سهامی۳ درمقام نمایندۀ تمام وکمالِ افرادی که از بازده ارزش سهامش سود میبرند، باعث شد یکی از عمیقترین نهادهای تثبیت شدۀ اقتصاد در اواسط قرن بیستم، صرفاً به نوعی داراییِ سرمایه گذارانه تبدیل شود. همچنین، همگامی رشد قدرت و سرعت پردازش دادهها و اطلاعات در کامپیوترهای مدرن، با رشد و توسعۀ بازار کالا در ابعاد جهانی، شمار گزینههای موجود برای انتخاب کالای مصرفی را به حدی افزایش داد که از پیش از این هرگز در تصور بشر نمیگنجید.
نمیتوان گفت: دراثر این تغییرات ایدئولوژی نوینی بر دوران حاکم شد که منطق درونی آن اکنون برای ما کاملاً قابل شناخت و تجزیه و تحلیل است. بلکه دراصل، برای بخش شایان توجهی از جمعیت جهان، اتفاقی که رخ داد این بود که استعارههای غالب بر تخیل اجتماعی شان تغییر کرد. اساسیترین نحوۀ وقوع این تحول، ازخلال لحظات پرتنشی بود که مدلهای قدیمیتر شکست میخوردند و مردم برای یافتن پاسخ در الگویی جدید به هر دری میزدند.
درمقابل، میزان وقوع چنین لحظاتی نیز خود دراثر نوعی نیروی پراکنشی افزایش مییافت. این نیرو ازآنجا نشأت میگرفت که مردم تلاش میکردند تا به درکی از جهانی دست یابند که هردم به جهانی دیگر بدل میشد، حال آنکه چنین تلاشی، با گذر از جهان معنایی پیشین مردم، ایدهها و مباحث مطرح در حوزههایی بسیار دورتر را نیز تحت تأثیر قرار میداد، و اینگونه مجموعۀ مدلهای دسترسیپذیر و استعارههای اجتماعی را متحول میساخت. سردرگمی، واگیری، و تحقق و توسعۀ صنعتی چیزهایی هستند که تاریخ اجتماعی اندیشهها را به پیش میبرند. زبانِ «جامعه» نیز خود همینگونه، دراوایل قرن بیستم، ازدرون فضاهای اجتماعی بسیار، و از خلال تفاوتها و تمایزات عمیق سیاسی اجتماعیِ بیشمار پدیدار گشت؛ و اینگونه مسیر تحول زبانِ امر اجتماعی تا انتهای قرن رقم خورد.
در کتاب عصر گسست مجموعهای از این تحولات را به دقت مورد بررسی قرار دادهام. کتاب به این پرداخته که چگونه اقتصاددانان مدلهای اقتصاد کلان را به نفع مدلهای اقتصاد خرد کنار نهادند، اینکه زبانِ سخنگفتن از قدرت چگونه ضمن فراگیرترشدن نسبت به قبل، به مرور رقیقتر شده و از تاریخ و نهادها فاصله گرفته، اینکه چگونه زبانِ ابراز همبستگی که ابتدا بر جنبشهای فمینیستی و حقوق سیاهان حاکم بود، درقالب مجموعهای متنوع از هویتهای منتخب تکثر یافت، چگونه زمان فشرده شد، چگونه سخن از حق و حقها به همه جا سرایت یافت، و اینکه چگونه درنهایت فرد انتخابگر، صاحب حق، و فعال در بازار، به مثابۀ استعارۀ غالب از امری بینهایت پیچیده که 'خود' مینامیمش، ظهور کرد.
با طرح این نظرات، قصدم این نبود که بگویم تغییرات رخ داده در ایدهها علت تحولات ساختاریای بود که، در ربع آخر قرن بیستم، سیاست و اقتصاد جهانی را دگرگون ساخت. مشخصۀ بارز زمان حال ما فزونی سرعت و قدرت تحرک جهانیِ سرمایه، کالاها، و افرادی است که از بند ثبات مکانی یا روابط اجتماعی عمیق گسسته اند، و این چیزی نیست که آرایش جدید مجموعه استعارههای غالب را به خودی خود سبب گشته باشد. تغییرات رخ داده در ایدهها درواقع سبب شدند قوای تغییرات سیاسی-اجتماعی طوری طبیعی جلوه کنند که به سختی بتوان آنها را به مثابۀ چیزی فراتر از کارکردهای طبیعی اقتصاد، و تمایلات فردی، دید و تشخیص داد.
وقتی عصر گسست در ۲۰۱۱ انتشار یافت، شرحی که از تحولات رخ داده ارائه میداد به نظر خودم تقریباً کامل بود. زبان پیشین همدلی و همبستگی به میزان قابل توجهی از توان افتاده بود. ولی حالا آشکار است که من در اشتباه بودم. از همان سال به بعد شاهد تلاش عظیمی برای بازسازی امر اجتماعی بوده ایم. ملی گرایی در همه جا درحال اوج گیری است. قدرت شعارها و ادعاهای مربوط به همبستگی قومی و نژادی دوچندان گردیده است.
در کتاب عصر گسست مجموعهای از این تحولات را به دقت مورد بررسی قرار دادهام. کتاب به این پرداخته که چگونه اقتصاددانان مدلهای اقتصاد کلان را به نفع مدلهای اقتصاد خرد کنار نهادند، اینکه زبانِ سخنگفتن از قدرت چگونه ضمن فراگیرترشدن نسبت به قبل، به مرور رقیقتر شده و از تاریخ و نهادها فاصله گرفته، اینکه چگونه زبانِ ابراز همبستگی که ابتدا بر جنبشهای فمینیستی و حقوق سیاهان حاکم بود، درقالب مجموعهای متنوع از هویتهای منتخب تکثر یافت، چگونه زمان فشرده شد، چگونه سخن از حق و حقها به همه جا سرایت یافت، و اینکه چگونه درنهایت فرد انتخابگر، صاحب حق، و فعال در بازار، به مثابۀ استعارۀ غالب از امری بینهایت پیچیده که 'خود' مینامیمش، ظهور کرد.
با طرح این نظرات، قصدم این نبود که بگویم تغییرات رخ داده در ایدهها علت تحولات ساختاریای بود که، در ربع آخر قرن بیستم، سیاست و اقتصاد جهانی را دگرگون ساخت. مشخصۀ بارز زمان حال ما فزونی سرعت و قدرت تحرک جهانیِ سرمایه، کالاها، و افرادی است که از بند ثبات مکانی یا روابط اجتماعی عمیق گسسته اند، و این چیزی نیست که آرایش جدید مجموعه استعارههای غالب را به خودی خود سبب گشته باشد. تغییرات رخ داده در ایدهها درواقع سبب شدند قوای تغییرات سیاسی-اجتماعی طوری طبیعی جلوه کنند که به سختی بتوان آنها را به مثابۀ چیزی فراتر از کارکردهای طبیعی اقتصاد، و تمایلات فردی، دید و تشخیص داد.
وقتی عصر گسست در ۲۰۱۱ انتشار یافت، شرحی که از تحولات رخ داده ارائه میداد به نظر خودم تقریباً کامل بود. زبان پیشین همدلی و همبستگی به میزان قابل توجهی از توان افتاده بود. ولی حالا آشکار است که من در اشتباه بودم. از همان سال به بعد شاهد تلاش عظیمی برای بازسازی امر اجتماعی بوده ایم. ملی گرایی در همه جا درحال اوج گیری است. قدرت شعارها و ادعاهای مربوط به همبستگی قومی و نژادی دوچندان گردیده است.
خط جدیدی میان خودیها و غیرخودیها کشیده شده، خطی که حامل بار احساسی سنگینی نیز هست و دو دسته را ازهم جدا میکند: «مردم» و «دیگرانی» که در میان آنها رخنه کرده و یا در تلاشند از مرزهای آنها به داخل هجوم آورند. برخی ازین جریانهای سیاسیِ همبستگی جاهایی سربرآورده اند که انتظارش میرفت: انواع مختلف همبستگیهای ملی بلافاصله پس از سقوط اتحاد جماهیر شوروی از نو برپا شدند، همان اتفاقی که در جهان اسلام رخ داد پس از آنکه دوگانگی حاصل از جنگ سرد ازمیان برداشته شد؛ تا پیش از آن، نیروی دوقطبی جنگ سرد مانع از قدرت گیری دیکتاتوریهای ملی گرا میشد. اما اکنون، به نحوی مشابه، قدرت گیری این نوع سیاست همبستگی پرتنش را در آمریکا و اروپای غربی نیز شاهد هستیم. امر اجتماعی، با چهرهای بسیار خشمگینتر ازقبل، به صحنه بازگشته است.
در ایالات متحده، این پدیدهها با شدت و همت ویژهای در حوزۀ انسان شناسیِ اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته، و نتیجۀ این مطالعات قدرت خشمی را عیان ساخته که در پس این پدیدهها جای دارد.۴
طرفداران دونالد ترامپ از طیفهای گوناگونی برآمده بودند. اما اساسیترین نقطۀ اشتراک بخش مهمی از مجموع آرای او خشمی بود که به مهاجران جویای کار، پناهجویان بحران زده، رقبای بازار جهانی، و سرمایه گزاران منفعت طلب داشتند؛ و ویژگی مشترک تمام گروههای مذکور این است که از مکان ثابت و اصلی خود جدا افتاده اند. آنچه در تخیل اجتماعی حال حاضر نقشی پررنگ و جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده، خشمی است که این جمعیت متحرک و انتخابگر را آماج خود ساخته است.
در آمریکا و سایر کشورهای توسعه یافته، تجارت جهانی تهدیدی است برای مشاغل موجود، و همزمان موقعیت و ارزشمندیِ کسانی را تهدید میکند که در سفرهای که اقتصاد جهانی گسترده سهمی برای خود نمیبینند. این دسته، به همین دلیل به تجارت آزاد میتازند، حتی زمانی که خود نیز از آن منتفع میشوند. آنها به خارجی ها، به مهاجران و اقلیتهای داخلی میتازند حتی وقتی چنین گروههایی حتی در نزدیکی حوزۀ زندگی آنها حضور ندارند. آنها همچنین به طبقۀ بالادستانِ جامعه، به احزاب قدرتمند، و به نهادهای حکومتی در واشنگتن دی سی و بروکسل نیز میتازند، چراکه آنها را بسیار دور از تجارب و دغدغه هایشان، و بالتبع بی علاقه به شنیدن صدایشان میبینند.
دستۀ مذکور چاره را در نوعی گفتمان همبستگی جسته اند. در آمریکا، تجمعاتی که ترامپ با زیرکی هرچه تمام ترتیب داده است به آنها نیرو میبخشد و پس از هرگردهمایی خشم خود را با خود به خانه میبرند. آنها خود را آمریکای واقعی (یا فرانسه، آلمان، و ایتالیای واقعی) مینامند، اما فحوای اعتراضشان نشان میدهد چندان مطمئن نیستند که آیا ادعاهایشان هنوز اعتباری دارد یا نه، و نمیدانند آیا در صحنۀ سیاسی موقعیت مستحکمی کسب کرده اند یا خیر. آنها درواقع پس ضربههای همان عصر گسست اند.
بااینحال، مشخص نیست که فوران این خشم در آینده چه عواقبی درپی خواهد داشت. پس ضربه و واکنش سیاسی کنونی را نمیتوان در قالبی یگانه و مشخص جای داد. مجارستانِ ویکتور اربان۵ و آمریکای ترامپ یکی نیستند. جریانهای پوپولیستی و شبه پوپولیستی عصر ما، حاصل اوضاع و شرایطی مرتبط باهم اند، ولی باهم یکی نیستند. گاهی شرایط به نحوی است که رژیمهای استبدادگر با بهره جویی از این حس خشم و خیانت توفیق پیدا میکنند. چنانچه همین حالا هم در بسیاری از نقاط دنیا، با اتکا به نیروی همبستگی و بی اعتمادی ناشی از رشد بیگانه ستیزی، و تعصبات شبه قومی سلطه یافته اند. چنین رژیم هایی، ضدلیبرالیسم بودن، دشمنی شدید با تکثرگرایی فرهنگی، و آرزوی رسیدن به دولت، ملت، و قدرتی یکپارچه را مایۀ افتخار خود میدانند.
البته ازین نکته نیز نباید گذشت که در ایالت متحدۀ ترامپ احتمال ظهور رژیمی واقعاً خودکامه و مستبد بسیار ضعیف به نظر میرسد. در آمریکا، تکثرگراییِ مبنی بر دموکراسی سابقهای بس طولانیتر از اروپای مرکزی دارد؛ همچنین نظام نظارت و توازن قوای مستحکم تری در این کشور حاکم است. ترامپ بیشتر نمادی از کاریزمای منفی است. او در همراه سازی حامیانش با طرحهای بی ثبات و دیدگاههای متغیرش به آن اندازه که در نطقهای آتیشن خود بازتاب میدهد موفق نبوده، ولی همین شعارهای پرشور او آنها را جذب میکند. ناسازگاری و نامشخصی طرح ترامپ، با خودفرافکنی حامیانش در مواجهه با پدیدۀ ترامپ پیوندی بسیار عمیقی با هم دارند، و همین باعث به وجود آمدن جامعۀ انتخابگران و حامیانی پرشور شده، اما در عین حال، پایۀ محکمی برای فراگیریِ سیاستهای استبدادی فراهم نساخته است.
همچنین نگرانی ما از اوج گیری تمایلات استبدادگرایانه نباید سبب نادیده انگاشتن موج مقابل شود: در سمت مقابل، سیاستهای مشارکت مدنی با دیدگاههایی مترقیتر و دموکراتیک تر، و خشمی کم دامنهتر نسبت به قبل در حال تجدید قوا هستند. در آمریکا جلوهای از این را در پدیدۀ برنی سندرز شاهد بودیم، گرچه که جلوههای آن در جنبشهایی که ریشههای عمیق تری در جامعۀ مدنی دارند آشکارتر نیز هست: جنبشهایی مثل راهپیمایی زنان۶، هشتگ من_هم_همین طور۷، راهپیمایی برای زندگیمان۸، و جنبش اعتراضی 'جان سیاهپوستان مهم است'۹. تمامی اینها از بازسازی تخیل اجتماعی سخن میگویند، با زبانی به غیر از زبان خشم و نفرت.
عموماً عرصۀ اصلاحات ترقی جویانه در زمینۀ امر اجتماعی ماهیتی محلی داشته است تا ملی. زمانی که سیاستهای ترقی جویانه از اواخر قرن نوزدهم پا میگرفتند، عنصر مکان از اهمیتی حیاتی در آنها برخوردار بود. شکوفاترین بستر برای این دست سیاست ها، شهرهایی بودند که در آنها فشار جامعه، قدرت بهره کشی سرمایۀ بی نظارت، و فساد سیاسی، عمیقترین پیوند را با هم داشته اند. سیاستهای اجتماعی بیش از آنکه از بالا به پایین تسرّی یابند، از بسترهای محلی به سطح سیاستهای کلان ملی راه یافته اند. نمونۀ مشابه همین امر را در زمان خودمان در رویکرد تِک هاب۱۰های کالیفرنیا و اروپا شاهدیم. این مراکز با بازخلق تخیلِ خود به مثابۀ لابراتوارهایی برای ساخت آینده، مستقل عمل کرده و توجهی به سیاستهای کنگره یا پارلمان ندارند. چنین حرکتهایی گرچه کامل نیستند، ولی در پاسخ به حس گسستی که اکنون وجود دارد، گزینهای کاملاً واقعی محسوب میشوند، درست به همان اندازه که مدلهای ویران شهرانه ای، چون مجارستان و لهستان واقعی اند.
بااینهمه، محتملترین آیندۀ ممکن درنظر من نه تسلط صداهای همبستگی راست گرا، و نه پیروزی فعالیتهای مدنی چپ گراست. در ایالات متحده و احتمالاً در سایر نقاط جهان، بیشترین تغییرات احتمالاً به سمت جدایی و از هم پاشیدگیِ بیشتر سیاسی معطوف خواهد بود. شکست و سقوط احزاب سیاسی شتاب بیشتری گرفته، و این به نوبۀ خود ممکن است سیاست دوحزبی حاکم بر آمریکا را دچار گسستی بکند بیش از آنچه اکنون هست. رأی منفی در حال افزایش است.
در ایالات متحده، این پدیدهها با شدت و همت ویژهای در حوزۀ انسان شناسیِ اجتماعی مورد بررسی قرار گرفته، و نتیجۀ این مطالعات قدرت خشمی را عیان ساخته که در پس این پدیدهها جای دارد.۴
طرفداران دونالد ترامپ از طیفهای گوناگونی برآمده بودند. اما اساسیترین نقطۀ اشتراک بخش مهمی از مجموع آرای او خشمی بود که به مهاجران جویای کار، پناهجویان بحران زده، رقبای بازار جهانی، و سرمایه گزاران منفعت طلب داشتند؛ و ویژگی مشترک تمام گروههای مذکور این است که از مکان ثابت و اصلی خود جدا افتاده اند. آنچه در تخیل اجتماعی حال حاضر نقشی پررنگ و جایگاهی مهم را به خود اختصاص داده، خشمی است که این جمعیت متحرک و انتخابگر را آماج خود ساخته است.
در آمریکا و سایر کشورهای توسعه یافته، تجارت جهانی تهدیدی است برای مشاغل موجود، و همزمان موقعیت و ارزشمندیِ کسانی را تهدید میکند که در سفرهای که اقتصاد جهانی گسترده سهمی برای خود نمیبینند. این دسته، به همین دلیل به تجارت آزاد میتازند، حتی زمانی که خود نیز از آن منتفع میشوند. آنها به خارجی ها، به مهاجران و اقلیتهای داخلی میتازند حتی وقتی چنین گروههایی حتی در نزدیکی حوزۀ زندگی آنها حضور ندارند. آنها همچنین به طبقۀ بالادستانِ جامعه، به احزاب قدرتمند، و به نهادهای حکومتی در واشنگتن دی سی و بروکسل نیز میتازند، چراکه آنها را بسیار دور از تجارب و دغدغه هایشان، و بالتبع بی علاقه به شنیدن صدایشان میبینند.
دستۀ مذکور چاره را در نوعی گفتمان همبستگی جسته اند. در آمریکا، تجمعاتی که ترامپ با زیرکی هرچه تمام ترتیب داده است به آنها نیرو میبخشد و پس از هرگردهمایی خشم خود را با خود به خانه میبرند. آنها خود را آمریکای واقعی (یا فرانسه، آلمان، و ایتالیای واقعی) مینامند، اما فحوای اعتراضشان نشان میدهد چندان مطمئن نیستند که آیا ادعاهایشان هنوز اعتباری دارد یا نه، و نمیدانند آیا در صحنۀ سیاسی موقعیت مستحکمی کسب کرده اند یا خیر. آنها درواقع پس ضربههای همان عصر گسست اند.
بااینحال، مشخص نیست که فوران این خشم در آینده چه عواقبی درپی خواهد داشت. پس ضربه و واکنش سیاسی کنونی را نمیتوان در قالبی یگانه و مشخص جای داد. مجارستانِ ویکتور اربان۵ و آمریکای ترامپ یکی نیستند. جریانهای پوپولیستی و شبه پوپولیستی عصر ما، حاصل اوضاع و شرایطی مرتبط باهم اند، ولی باهم یکی نیستند. گاهی شرایط به نحوی است که رژیمهای استبدادگر با بهره جویی از این حس خشم و خیانت توفیق پیدا میکنند. چنانچه همین حالا هم در بسیاری از نقاط دنیا، با اتکا به نیروی همبستگی و بی اعتمادی ناشی از رشد بیگانه ستیزی، و تعصبات شبه قومی سلطه یافته اند. چنین رژیم هایی، ضدلیبرالیسم بودن، دشمنی شدید با تکثرگرایی فرهنگی، و آرزوی رسیدن به دولت، ملت، و قدرتی یکپارچه را مایۀ افتخار خود میدانند.
البته ازین نکته نیز نباید گذشت که در ایالت متحدۀ ترامپ احتمال ظهور رژیمی واقعاً خودکامه و مستبد بسیار ضعیف به نظر میرسد. در آمریکا، تکثرگراییِ مبنی بر دموکراسی سابقهای بس طولانیتر از اروپای مرکزی دارد؛ همچنین نظام نظارت و توازن قوای مستحکم تری در این کشور حاکم است. ترامپ بیشتر نمادی از کاریزمای منفی است. او در همراه سازی حامیانش با طرحهای بی ثبات و دیدگاههای متغیرش به آن اندازه که در نطقهای آتیشن خود بازتاب میدهد موفق نبوده، ولی همین شعارهای پرشور او آنها را جذب میکند. ناسازگاری و نامشخصی طرح ترامپ، با خودفرافکنی حامیانش در مواجهه با پدیدۀ ترامپ پیوندی بسیار عمیقی با هم دارند، و همین باعث به وجود آمدن جامعۀ انتخابگران و حامیانی پرشور شده، اما در عین حال، پایۀ محکمی برای فراگیریِ سیاستهای استبدادی فراهم نساخته است.
همچنین نگرانی ما از اوج گیری تمایلات استبدادگرایانه نباید سبب نادیده انگاشتن موج مقابل شود: در سمت مقابل، سیاستهای مشارکت مدنی با دیدگاههایی مترقیتر و دموکراتیک تر، و خشمی کم دامنهتر نسبت به قبل در حال تجدید قوا هستند. در آمریکا جلوهای از این را در پدیدۀ برنی سندرز شاهد بودیم، گرچه که جلوههای آن در جنبشهایی که ریشههای عمیق تری در جامعۀ مدنی دارند آشکارتر نیز هست: جنبشهایی مثل راهپیمایی زنان۶، هشتگ من_هم_همین طور۷، راهپیمایی برای زندگیمان۸، و جنبش اعتراضی 'جان سیاهپوستان مهم است'۹. تمامی اینها از بازسازی تخیل اجتماعی سخن میگویند، با زبانی به غیر از زبان خشم و نفرت.
عموماً عرصۀ اصلاحات ترقی جویانه در زمینۀ امر اجتماعی ماهیتی محلی داشته است تا ملی. زمانی که سیاستهای ترقی جویانه از اواخر قرن نوزدهم پا میگرفتند، عنصر مکان از اهمیتی حیاتی در آنها برخوردار بود. شکوفاترین بستر برای این دست سیاست ها، شهرهایی بودند که در آنها فشار جامعه، قدرت بهره کشی سرمایۀ بی نظارت، و فساد سیاسی، عمیقترین پیوند را با هم داشته اند. سیاستهای اجتماعی بیش از آنکه از بالا به پایین تسرّی یابند، از بسترهای محلی به سطح سیاستهای کلان ملی راه یافته اند. نمونۀ مشابه همین امر را در زمان خودمان در رویکرد تِک هاب۱۰های کالیفرنیا و اروپا شاهدیم. این مراکز با بازخلق تخیلِ خود به مثابۀ لابراتوارهایی برای ساخت آینده، مستقل عمل کرده و توجهی به سیاستهای کنگره یا پارلمان ندارند. چنین حرکتهایی گرچه کامل نیستند، ولی در پاسخ به حس گسستی که اکنون وجود دارد، گزینهای کاملاً واقعی محسوب میشوند، درست به همان اندازه که مدلهای ویران شهرانه ای، چون مجارستان و لهستان واقعی اند.
بااینهمه، محتملترین آیندۀ ممکن درنظر من نه تسلط صداهای همبستگی راست گرا، و نه پیروزی فعالیتهای مدنی چپ گراست. در ایالات متحده و احتمالاً در سایر نقاط جهان، بیشترین تغییرات احتمالاً به سمت جدایی و از هم پاشیدگیِ بیشتر سیاسی معطوف خواهد بود. شکست و سقوط احزاب سیاسی شتاب بیشتری گرفته، و این به نوبۀ خود ممکن است سیاست دوحزبی حاکم بر آمریکا را دچار گسستی بکند بیش از آنچه اکنون هست. رأی منفی در حال افزایش است.
در صحنۀ سیاسی شاهد حضور افراد بی تجربۀ بیشتری خواهیم بود -کسانی مثل ترامپ و مکرون، که خود را به مثابۀ شخصیتهایی کاملاً خودساخته جلوه میدهند- پاک و عاری از ردپای هرگونه نهاد موجود پیش از این. چنین افرادی برای لحظهای رأی دهند گان را مجذوب خود ساخته و سپس آنها را با واقعیات تلخ تنها میگذارند. ظهور احزاب سیاسی موقتی و ناگهانی بیشتری را شاهد خواهیم بود. همچنین احزاب مجازی بیشتری را با رویکردی مشابه با جنبش پنج ستاره۱۱ خواهیم دید که از دل جهان اینترنتی زاده میشوند. بیش از پیش شاهد سیاستهای مبتنی بر رفراندوم خواهیم بود، که مرتب بین گزینههای کاملاً متضاد ارائه شده در رفراندومها تغییر خواهند یافت.
به این دلیل که، اگر سیاست را اساساً یک نظام هم اندیشی بدانیم، اگر تلقی و تصورمان از سیاست روش نهادی شدۀ پیچیدهای باشد درتلاش برای اعمال سیاست از طریق امتیازدادن و امتیازگرفتن، اگر ایجاد هم پیمانی ها، انتخابات مردمی، و نظارت نهادی بر نتایج آرای مردمی را اساس سیاست بدانیم، آنگاه وجود فُرمی از مفاهیمی، چون خیرعمومی و رفاه اجتماعی نیز ضروری خواهد بود. اما اگر سیاست اساساً دربارۀ انتخاب باشد، دربارۀ ابراز و ثبت یک اولویت یا ترجیح، آنگاه فرایندهای هم اندیشی، طاقت فرسا و ناامیدکننده خواهند بود و خشم و رنجش میآفریند. براساس چنین نگرشی، وفاداریهای حزبی صرفاً جنبهای ابزاری خواهندداشت: افراد، طی دورههای مختلف انتخاباتی، به ائتلافهای سیاسی مختلف پیوسته و از آنها جدا میشوند.
به این دلیل که، اگر سیاست را اساساً یک نظام هم اندیشی بدانیم، اگر تلقی و تصورمان از سیاست روش نهادی شدۀ پیچیدهای باشد درتلاش برای اعمال سیاست از طریق امتیازدادن و امتیازگرفتن، اگر ایجاد هم پیمانی ها، انتخابات مردمی، و نظارت نهادی بر نتایج آرای مردمی را اساس سیاست بدانیم، آنگاه وجود فُرمی از مفاهیمی، چون خیرعمومی و رفاه اجتماعی نیز ضروری خواهد بود. اما اگر سیاست اساساً دربارۀ انتخاب باشد، دربارۀ ابراز و ثبت یک اولویت یا ترجیح، آنگاه فرایندهای هم اندیشی، طاقت فرسا و ناامیدکننده خواهند بود و خشم و رنجش میآفریند. براساس چنین نگرشی، وفاداریهای حزبی صرفاً جنبهای ابزاری خواهندداشت: افراد، طی دورههای مختلف انتخاباتی، به ائتلافهای سیاسی مختلف پیوسته و از آنها جدا میشوند.
تجربه و تخصص پراکنده میگردد: هر طیف به کمک متخصصین حامی خود میکوشد نسخۀ مدنظرش را واقعیت مطلق، و سیاستهای خود را تنها سیاستهای کارآمد جلوه دهد. تحت چنین شرایطی، باور به وجود حقیقت از بین نمیرود، بلکه با افزایش و پراکندگی مدعیان بیان حقیقت، حقیقت نیز متکثر میشود؛ و اینگونه، حقیقت نیز، همچون سیاست، بازاری میشود.
اگر چنین روندی بر اوضاع کنونی ما حاکم باشد، پس در آینده شاهد گسست سیاسی بیشتری چه در حوزۀ نهادی و چه در چشم اندازهای سیاسی خواهیم بود. چنین روندی، متلاشی شدن احزاب سیاسی، ضعیف شدن قدرت سیاسی ائتلافهای بزرگ، تغییر جهتهای سریعتر و شدیدتر در گرایشات سیاسی، و عدم انسجام بیشتری در سیاست را در پی خواهد داشت.
اگر چنین روندی بر اوضاع کنونی ما حاکم باشد، پس در آینده شاهد گسست سیاسی بیشتری چه در حوزۀ نهادی و چه در چشم اندازهای سیاسی خواهیم بود. چنین روندی، متلاشی شدن احزاب سیاسی، ضعیف شدن قدرت سیاسی ائتلافهای بزرگ، تغییر جهتهای سریعتر و شدیدتر در گرایشات سیاسی، و عدم انسجام بیشتری در سیاست را در پی خواهد داشت.
پروژههای تغییر رژیم با سرعت بیشتری به انجام خواهند رسید. انجام برنامه ریزیهای بلندمدت دشوارتر خواهدگردید؛ و تمامی اینها سبب خواهد شد سیاستی که در آن مسالۀ گزینه و انتخاب بالاترین ارجحیت و اهمیت را داراست، بیش ازپیش به یک بازار شبیه گردد: بازاری سیال، با سرعت پاسخگویی بالا، با ضرباهنگی برساخته از حبابهای اقتصادی و مُدهای زودگذر، مملو از تبلیغات و مملو از تبلیغات برای خود، جایی که هرکس یک چیز را ترجیح میدهد، ولی نهایتاً این بازار است که نتیجه را «تعیین میکند». تلاشهای هم اندیشانه، که زمانی اصل و اساس سیاست قلمداد میشدند، نادیده انگاشته خواهند شد؛ و استعارۀ غالب بر سراسر زبان اجتماعی -یعنی 'بازار'- حد نهایت قدرت و ظرفیت خود را تحقق خواهد بخشید.
اینها البته همه حدسهایی هستند دربارۀ احتمالات آینده: یعنی محبوبیت دیکتاتوری در بعضی نقاط، بازیابی حیات مدنی در برخی دیگر، و از هم گسستگی سیاسی در بسیاری دیگر. اما درصورت فراگیری حالت احتمالی آخر، با آیرونیِ تاریخی عظیمی مواجه خواهیم شد. چراکه همان قیام آغشته به خشم و عصبانیت برعلیه گسترش ایدهها و استعارههای بازار، که شاخصۀ ربع آخر قرن بیستم بود، درواقع بیش و پیش از هر چیز جایگاه همان استعارهها را در قلب فرهنگ سیاسی زمان ما استحکام خواهد بخشید.
اینها البته همه حدسهایی هستند دربارۀ احتمالات آینده: یعنی محبوبیت دیکتاتوری در بعضی نقاط، بازیابی حیات مدنی در برخی دیگر، و از هم گسستگی سیاسی در بسیاری دیگر. اما درصورت فراگیری حالت احتمالی آخر، با آیرونیِ تاریخی عظیمی مواجه خواهیم شد. چراکه همان قیام آغشته به خشم و عصبانیت برعلیه گسترش ایدهها و استعارههای بازار، که شاخصۀ ربع آخر قرن بیستم بود، درواقع بیش و پیش از هر چیز جایگاه همان استعارهها را در قلب فرهنگ سیاسی زمان ما استحکام خواهد بخشید.
منبع: ترجمان
مترجم: سارا زمانی
مشخصات کتابشناختی:
Rodgers, Daniel T. Age of fracture. Harvard University Press, ۲۰۱۱
پینوشتها:
• این مطلب را دنیل تی. راجرز نوشته است و در تاریخ ۲ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان «Age of fracture and after» در وبسایت یوروزین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۹۷ با عنوان «همین خشمها علیه بازار، بازار تازهای خواهد ساخت» و ترجمۀ سارا زمانی منتشر کرده است.
•• دنیل تی. راجرز (Daniel T. Rodgers) استاد بازنشستۀ تاریخ اندیشهها در دانشگاه پرینستون است. تقاطعات آتلانتیک: سیاستهای اجتماعی در دوران پیشرفت (Atlantic Crossings: Social Politics in a. Progressive Age) از جمله کتابهای اوست.
[۱]Age of Fracture
[۲]Mont Pelerin Society: سازمانی بینالمللی است متشکل از اقتصاددانان (شامل ۸ برنده نوبل اقتصاد)، فیلسوفان، تاریخدانان، روشنگران، رهبران کسب و کار و دیگر هواداران لیبرالیسم کلاسیک که با هدف دفاع از آزادی بیان، سیاستگذاریهای اقتصادی بازار آزاد، و ارزشهای سیاسی جامعه باز در ۱۹۴۷ تشکیل شد [مترجم].
[۳]corporation
[۴]Arlie Russell Hochschild. Strangers in Their Own Land: Anger and Mourning on the American Right. New Press, ۲۰۱۶; Katherine J. Cramer. The Politics of Resentment: Rural Consciousness in Wisconsin and the Rise of Scott Walker. University of Chicago Press, ۲۰۱۶
[۵]Viktor Orbán
[۶]the women's marches
[۷]MeToo Movement: حرکت رسانهای و اینترنتی درمحکومیت اذیت و آزار جنسی و سایر موارد مشابه [مترجم].
[۸]the March for Our Lives: جنبش دانشجویی خواستار اصلاح به قوانین کنترل اسلحه در آمریکا [مترجم].
[۹]the Black Lives Matter
[۱۰]tech hubs
[۱۱]Five Star Movement: یک حزب سیاسی عوامگرا در ایتالیا [مترجم].
مشخصات کتابشناختی:
Rodgers, Daniel T. Age of fracture. Harvard University Press, ۲۰۱۱
پینوشتها:
• این مطلب را دنیل تی. راجرز نوشته است و در تاریخ ۲ اکتبر ۲۰۱۸ با عنوان «Age of fracture and after» در وبسایت یوروزین منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۴ آذر ۱۳۹۷ با عنوان «همین خشمها علیه بازار، بازار تازهای خواهد ساخت» و ترجمۀ سارا زمانی منتشر کرده است.
•• دنیل تی. راجرز (Daniel T. Rodgers) استاد بازنشستۀ تاریخ اندیشهها در دانشگاه پرینستون است. تقاطعات آتلانتیک: سیاستهای اجتماعی در دوران پیشرفت (Atlantic Crossings: Social Politics in a. Progressive Age) از جمله کتابهای اوست.
[۱]Age of Fracture
[۲]Mont Pelerin Society: سازمانی بینالمللی است متشکل از اقتصاددانان (شامل ۸ برنده نوبل اقتصاد)، فیلسوفان، تاریخدانان، روشنگران، رهبران کسب و کار و دیگر هواداران لیبرالیسم کلاسیک که با هدف دفاع از آزادی بیان، سیاستگذاریهای اقتصادی بازار آزاد، و ارزشهای سیاسی جامعه باز در ۱۹۴۷ تشکیل شد [مترجم].
[۳]corporation
[۴]Arlie Russell Hochschild. Strangers in Their Own Land: Anger and Mourning on the American Right. New Press, ۲۰۱۶; Katherine J. Cramer. The Politics of Resentment: Rural Consciousness in Wisconsin and the Rise of Scott Walker. University of Chicago Press, ۲۰۱۶
[۵]Viktor Orbán
[۶]the women's marches
[۷]MeToo Movement: حرکت رسانهای و اینترنتی درمحکومیت اذیت و آزار جنسی و سایر موارد مشابه [مترجم].
[۸]the March for Our Lives: جنبش دانشجویی خواستار اصلاح به قوانین کنترل اسلحه در آمریکا [مترجم].
[۹]the Black Lives Matter
[۱۰]tech hubs
[۱۱]Five Star Movement: یک حزب سیاسی عوامگرا در ایتالیا [مترجم].
۰