چرا علم به فلسفه نیاز دارد؟

چرا علم به فلسفه نیاز دارد؟

درست به دلیل همین تقدم تکنولوژی بر علم است که علم و تکنولوژی هر دو به اخلاق و از این رو به تأملات عمیق فلسفی نیاز مبرم دارند.

کد خبر : ۶۹۳۰۶
بازدید : ۲۳۳۰
چرا علم به فلسفه نیاز دارد؟
سینا فلاح‌زاده راسته‌کناری | از دوران باستان تا سرآغاز دوران مدرن، علوم طبیعی و ریاضی همیشه با فلسفه توأم بوده‌اند. بسیاری از اندیشمندان بزرگ دوران باستان نظیر افلاطون و ارسطو که ما امروزه بیشتر آن‌ها را به خاطر نبوغ فلسفی‌شان می‌شناسیم و می‌ستاییم، در علوم طبیعی و ریاضیاتی دوران خود نیز سرآمد بودند.
این نکته به همان صورت درباره اندیشمندان بزرگ تمدن اسلامی نیز صادق است. برای مثال، بوعلی و فارابی و خواجه‌نصیر علاوه بر اینکه فیلسوفان بزرگی بودند، در علوم طبیعی و ریاضیاتی دوران خود نیز از سرآمدان به شمار می‌آمدند.
درآغاز دوران مدرن و قرون پس از رنسانس، هنوز هم این جمع بین پرداختن به فلسفه و تبحر در سایر علوم را در اندیشمندانی مانند دکارت، لایب‌نیتس، نیوتن، پاسکال، کانت و... مشاهده می‌کنیم. این مسئله با نسبت‌های مختلفی در مورد برخی از فیلسوفان و دانشمندان قرون نوزدهم و بیستم نظیر جان استوارت میل، گوتلب فرگه، هنری پوانکاره، ارنست ماخ و حتی برخی از چهره‌های نزدیک به دوران ما نظیر کارل پوپر و ایمره لاکاتوش نیز صادق است.
اما رفته‌رفته با گسترده‌ترشدن حجم اطلاعات و عمیق‌ترشدن شاخه‌های گوناگون دانش بشری، دیگر امکان متخصص‌شدن در چند رشته برای یک فرد از میان رفته است و به‌جای فیلسوف-دانشمندان قبلی بیشتر با متفکران و محققانی روبه‌رو شده‌ایم که تنها در یکی از رشته‌ها (علمی، مهندسی یا فلسفی) تخصص و صلاحیت کافی برای اظهارنظر دارند.
امروزه اگر ببینیم دو استاد فیزیک که در یک دپارتمان و در یک گرایش کار می‌کنند، اینکه نتوانند از کار‌های همدیگر سر دربیاورند چندان عجیب نیست و تصور اینکه استادان علوم پایه یا مهندسی از کار‌های فیلسوفان سر دربیاورند طبیعتا بسیار دور از ذهن است. این وضعیت به نوبه خود به این فرض در میان برخی از دانشمندان دامن زده است که اساسا علم و فلسفه جدای از هم هستند یا حتی به نحوی با هم ضدیت دارند.
اگرچه تأثیر پیشرفت‌های علمی بر مباحث فلسفی تا حد زیادی روشن است، ممکن است درباره عکس این رابطه، یعنی تأثیراتی که فلسفه می‌تواند بر علم داشته باشد و کمک‌هایی که می‌تواند به بسط و گسترش آن بکند، با ابهاماتی روبه‌رو شویم. برای مثال، ریچارد فاینمن، فیزیک‌دان معروف آمریکایی قرن بیستم، در جایی گفته بود: فلسفه علم برای دانشمندان به همان اندازه مفید است که علم پرنده‌شناسی برای پرندگان! ۱ در واقع بسیاری از دانشمندان تصور می‌کنند فیلسوفان در عرصه علم نقش توریست‌هایی را دارند که تنها از سر تفنن به مباحث علمی علاقه نشان می‌دهند؛ در‌حالی‌که دانشمندان شبیه کاشفانی هستند که با تلاش طاقت‌فرسای خود، ناشناخته‌ها را کشف می‌کنند.
برخلاف این نظر فاینمن، اینشتین عقیده داشت توجه به فلسفه و تاریخ علم نقش مهمی در آموزش و پژوهش علمی ایفا می‌کند که نمی‌توان و نباید از آن غافل بود.۲ در این مقاله می‌کوشیم نشان دهیم تصور یک فاصله برناگذشتنی میان علم و فلسفه به‌هیچ‌رو با واقعیت علم و کار علمی همخوانی ندارد و فلسفه می‌تواند در موارد بسیاری به پیشرفت علم کمک کند؛ چنان‌که در طول تاریخ کرده است.
برای این منظور، بحث را در چند محور اصلی پی می‌گیریم
مباحث مربوط به غایت علم و ارتباط علم و اخلاق علم در بسیاری از موارد درباره غایت فعالیت علمی ساکت است؛ اما به‌راحتی می‌توان نشان داد مباحث مربوط به هدف نهایی و غایت هر فعالیت علمی در هر سطحی باید همیشه پیش چشم محققان باشد وگرنه سهل است که آن فعالیت علمی از معنا تهی و آسیب‌زا شود.
در سراسر جهان بسیاری از کسانی که اَبَرپروژه‌های علمی و تکنولوژیک را تعریف می‌کنند، معمولا درک درستی از جایگاه انسان در جهان ندارند و «منافعی» که بر اساس آن‌ها به رهبری جریانات کلان علمی می‌پردازند، در واقع ضرورت‌های مادی زودگذری هستند که صِرف دادن صفت‌هایی نظیر «استراتژیک» به آنها، به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند از بیهودگی و سطحی‌بودن و گاهی حتی مضربودن آن‌ها برای حال و آینده بشر کم کند.
این مسئله، امری جهانی است و چنان‌که ممکن است به نظر برسد، اصلا اختصاصی به جهان سوم ندارد. وقتی به علم صرفا به‌عنوان ابزاری در خدمت قدرت نگریسته شود، بروز چنین مسائلی اصلا دور از انتظار نیست. طبیعتا اگر فلسفه و به‌ویژه نوعی از فلسفه اخلاق در کار این‌گونه از استراتژی‌نویسی‌ها دخالت داده نشود، وضع همواره به این منوال خواهد بود. از دوران روشنگری به این سو، با روشن‌شدن تمایزی که میان حقایق و ارزش‌ها وجود دارد، به‌تدریج علم و اخلاق به دو حوزه کاملا منفک از معرفت بشری تبدیل شدند که میدان اولی به پژوهش «هست»‌ها و میدان دومی به بررسی «باید»‌ها محدود شد.
درست است که اخلاق جایی در روش‌شناسی علمی ندارد، اما فعالیت علمی به‌عنوان یک فعالیت اجتماعی، در هیچ سطحی و به‌خصوص در سطوح کلان بی‌نیاز از اخلاق نیست. علم نمی‌تواند بی‌اخلاق باشد، اما طبیعتا نیاز تکنولوژی به اخلاق به مراتب بیشتر از علوم محض است.
از یک دیدگاه، بسیاری از پروژه‌های کلانی که در عرصه علوم محض تعریف می‌شوند در واقع فراهم‌کننده نیاز‌های علوم کاربردی و تکنولوژی هستند. در واقع امروزه به‌خوبی مشخص شده است رابطه میان علوم پایه، علوم کاربردی و تکنولوژی چندان هم سرراست نیست و به راحتی نمی‌توان میان آن‌ها تفکیک قائل شد.۳ هیچ علمی محضِ محض نیست و همیشه دانشمندان و سیاست‌مداران نیم‌نگاهی به کاربرد‌های آنچه روی آن کار می‌کنند، دارند.
از این جهت تکنولوژی مقدم بر علم شده است و روز به روز با بالاتررفتن هزینه‌های اکتشافات علمی این وجه مقدم‌بودن کاربرد و اصل‌بودن تکنولوژی بیشتر نمایان می‌شود. نمی‌توان صرفا از روی کنجکاوی میلیارد‌ها دلار سرمایه و عمر هزاران نفر محقق را بر سر پروژه‌های بلندپروازانه هدر داد.
درست به دلیل همین تقدم تکنولوژی بر علم است که علم و تکنولوژی هر دو به اخلاق و از این رو به تأملات عمیق فلسفی نیاز مبرم دارند. تکنولوژی از آن رو که با تغییر جهان نسبت دارد، نیازمند اخلاق و به ویژه نوعی از بینش اخلاقی است که نسبت به مسائل محیط زیست حساس باشد چراکه مسئله محیط زیست با تمام آینده بشر گره خورده است و پیشرفت‌های تکنولوژیکی چنانچه نسبت به آن بی‌تفاوت باشند می‌توانند به بروز فجایعی به مراتب بیشتر از آنچه تاکنون رقم خورده است، منجر شوند.

روش‌شناسی علم و تفکیک علم از غیرعلم
اینکه تفاوت گزاره‌های علمی و گزاره‌های غیرعلمی در چیست و به چه دلیل افراد می‌توانند روی گزاره‌های علمی حساب ویژه‌ای باز کنند و آن‌ها را برای مثال از گزاره‌های مربوط به دانش روزمره معتبرتر بدانند، یکی از مواردی است که خود علم از پاسخ‌دادن به آن ناتوان است.
به این لحاظ برای بررسی روش‌شناختی دانش علمی نیاز به فلسفه و مقدمات فلسفی داریم. علم با اسطوره و دانش روزمره تفاوت دارد و نشان‌دادن وجوه این تفاوت از عهده خود علم خارج است. تاکنون تلاش‌های فراوانی برای نشان‌دادن وجه تمایز دقیق علم از غیرعلم صورت پذیرفته است.
به ویژه از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم که «فلسفه علم» به عنوان یک رشته دانشگاهی متمایز در کشور‌های اروپایی شروع به کار کرد، تلاش‌ها برای به‌دست‌دادن فهمی دقیق از ماهیت گزاره‌های علمی و همین‌طور معیار‌های تفکیک علم از غیرعلم به یک دلمشغولی عمده برای فیلسوفان علم بدل شد.
از سوی دیگر باید دقت کرد که تمام تلاش‌هایی که برای یافتن چنین معیار دقیقی انجام شدند، هر کدام به نحوی دچار مشکل شده و شکست خورده‌اند. برای مثال ناکارآمدی دیدگاه‌های پوزیتیویست‌های حلقه وین با تلاش‌های پوپر برملا شد و ناکارآمدی معیار «بطلان‌پذیری» پوپری در روش‌شناسی علمی نیز توسط منتقدان معروفش نظیر کوهن و فیرابند مشخص شد.
امروزه به خوبی روشن شده است که توسل به معیار‌هایی نظیر بطلان‌پذیری در توضیح بسیاری از مفاد تاریخ علم کارایی چندانی ندارد، اما از سویی هنوز هم به چنان وضعی از آشفتگی دچار نشده‌ایم که تن به «روش‌شناسی آنارشیستی» از نوع مورد علاقه پاول فیرابند بدهیم.
۴ به هر حال می‌توان نشان داد که با تعریف خاصی که از سیستماتیک‌بودن وجود دارد دانش علمی بسیار سیستماتیک‌تر از دانش روزمره است ۵ و مشخص‌شدن ابعاد این وجه تمایز را تا حد زیادی مدیون تأملات فلسفی درباره علم هستیم. به‌دست‌دادن یک معیار تفکیک مناسب از جهت محافظت از علم نیز کاربرد دارد.

فلسفه و محافظت از علم اینکه گفته شود علم برای محافظت از خود نیاز به فلسفه دارد، شاید امروزه کمی عجیب به نظر برسد زیرا با توجه به قدرت اپیستمولوژیک غیرقابل انکار علم و تغییرات شگرفی که در چند قرن گذشته در زیست-جهان ما از طریق این قدرت روزافزون علم ایجاد شده، ممکن است این تصور ایجاد شود که علم نیازی به محافظت ندارد.
این قدرت اپیستمولوژیک علم آن‌قدر متقاعدکننده است که در چند قرن اخیر علم توانسته است جایگاه خود را به عنوان یگانه ابزار معتبر دسترسی به حقیقت جهان در بسیاری از جوامع بشری تثبیت کند. هواپیما‌ها پرواز می‌کنند، بیماری‌ها درمان می‌شوند و بمب‌های اتمی نیز منفجر می‌شوند؛ همه این موارد نشان‌دهنده قدرت بی‌نظیر علم در پیش‌بینی رفتار موجودات در شرایط گوناگون است.
به‌خصوص در دو قرن گذشته علم از چنان جایگاهی در میان جوامع برخوردار شده که بیم آن می‌رود این مقبولیت روزافزونش عرصه را بر سایر انواع معارف بشری و سایر امکانات فکری و معنوی زاینده تمدن‌ها تنگ کند. در چنین شرایطی بود که فیلسوفی مثل پاول فیرابند سخن از «استبداد علم» به میان می‌آورد و تلاش می‌کرد تا راهی برای «محافظت از جامعه در برابر علم» پیدا کند!
اما این تمام داستان نیست؛ علم دشمنان سرسختی هم دارد که همواره تلاش می‌کنند جایگاهش را به عنوان یک ابزار معتبر دسترسی به حقیقت اشیا و ماهیت انسان و جهان به خطر بیندازند. برخی از این‌گونه دشمنان علم عبارت‌اند از خرافه‌پرستان، اصحاب ایدئولوژی‌های تند، طرفداران نظریه‌های توطئه و... که برای سنجیدن ادعا‌های آن‌ها در مقابل علم ناگزیر به کمک گرفتن از فلسفه هستیم.
البته باز هم این نکته شایان ذکر است که این شیوه‌های دشمنی با علم چنانکه ممکن است به نظر برسد اختصاصی به جوامع در‌حال‌توسعه ندارد و در تمام جوامع کمابیش درجاتی از آن قابل مشاهده است؛ تا جایی که در جوامعی که از لحاظ علمی و تکنولوژیکی در زمره جوامع بسیار پیشرو به حساب می‌آیند نیز خطر ظهور سیاست‌مداران پوپولیستی که با جاافتاده‌ترین و موفق‌ترین نظریات علمی مخالفت می‌کنند، وجود دارد؛ بنابراین بدین لحاظ پرواضح است که برای محافظت از علم در برابر دشمنان کلاسیک و جدیدش همواره نیازمند کمک‌گرفتن از فلسفه هستیم و این کاری است که فیلسوفان علم در طول قرن بیستم به روش‌های مختلف به انجام آن همت گماشته‌اند.

تأثیر فلسفه بر روان‌شناسی و علوم شناختی
شاید در هیچ عرصه‌ای از علوم نیاز به فلسفه و قدرت شفاف‌ساز آن به اندازه روان‌شناسی و علوم شناختی مسلم نباشد.۶ البته همه علوم ریاضی و طبیعی هم در جزئیات و هم در کلیات تا حدود زیادی با مسائل فلسفی دست‌به‌گریبان هستند، اما نقش فلسفه در جستار‌های کلی و هنجاری مربوط به علوم شناختی بسیار برجسته‌تر و پایه‌ای‌تر از بسیاری از علوم دیگر است؛ به همین دلیل ترجیح دادیم تأثیر فلسفه بر علوم شناختی را با تفصیل بیشتری بررسی کنیم.
بی‌توجهی به تأملات فلسفی‌ای که نسبت به علم آگاهی کافی دارند می‌تواند هم به فلسفه آسیب بزند و هم به علم. نگاه به علوم شناختی از جایگاه‌های گوناگون فلسفی می‌تواند به این علوم گرایشات متفاوتی بدهد؛ برای مثال وقتی از یک دیدگاه پوزیتیویستی به علوم شناختی بپردازیم سر از رفتارگرایی درخواهیم آورد و وقتی از دیدگاه متافیزیک و شناخت‌شناسی نسبی‌گرا و ایدئالیستی به این علوم بپردازیم سر از علوم شناختی پست‌مدرن درمی‌آوریم.۷
در برخی موارد در علوم شناختی ایده‌های فلسفی می‌توانند برای تحقیقات فلسفی مفید باشند؛ برای مثال در دهه ۱۹۷۰ برخی از ایده‌های ویتگنشتاین به تحقیقات جدیدی درباره طبیعت مفاهیم انجامید. فلسفه همچنین می‌تواند برای دفاع از برخی از پایه‌ای‌ترین مفروضات علوم شناختی درباره محاسبه و بازنمایی مفید واقع شود.

با توجه به مباحث مطرح‌شده در این نوشتار می‌توان نتیجه گرفت که پیچیده‌تر‌شدن و تخصصی‌تر‌شدن علوم نه‌تن‌ها از نیاز علم به فلسفه نکاسته بلکه در بسیاری از موارد موجب شدیدتر‌شدن این نیاز نیز شده است. جوامعی که برای پیشرفت‌های علمی برنامه‌ریزی می‌کنند باید به این نکته توجه کافی نشان دهند که پیشرفت علم و تکنولوژی بدون کمک‌گرفتن از فلسفه و بدون بسط و گسترش آن یا از اساس امکان‌پذیر نیست یا اگر هم تا حدودی ممکن باشد تأثیرات مثبت اساسی و پایدار در زندگی جوامع نخواهد داشت؛ بنابراین به نظر می‌آید که وقت آن رسیده باشد که از فاصله میان دانشکده‌ها بکاهیم و از علوم انسانی و به‌ویژه فلسفه برای پیشرفت علم و تکنولوژی در تمام سطوح (چه در سطح آموزش و چه در سطح تولید علم) کمک بخواهیم. البته همه این مسائل در جوامعی امکان مطرح‌شدن دارند که در آن‌ها اندیشیدن و به‌ویژه اندیشه فلسفی جدی گرفته می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:
۱-https://www.theguardian.com/science/blog/۲۰۱۸/feb/۰۱/philosophy-of-science-isnt-pointless-chin-stroking-it-makes-us-better-scientists.

۲- Howard, D. A. Albert Einstein as a. Philosopher of Science. Physics Today, v. ۵۸, n. ۱۲, p. ۳۴-۴۰, ۲۰۰۵.

۳- Stefan Gammel, Andreas Losch, Alfred Nordmann," Philosophie der Nanotechnowissenschaft" Jenseits von Regulierung: Zum politischen Umgang mit der Nanotechnologie, Heidelberg: Akademische Verlagsgesellschaft, ۲۰۰۹, pp. ۱۲۲-۱۴۸.

۴- Feyerabed, P. , Against Method: Outline of an Anarchistic Theory of Knowledge, New left books, ۱۹۷۵.

۵- Hoyningen-Huene, P. , Systematicity: The nature of science. Oxford: Oxford University Press, ۲۰۱۳.

۶-https://www.pnas.org/content/ ۱۱۶/۱۰/۳۹۴۸،

۷- Thagard P. Why cognitive science needs philosophy and vice versa. Top Cogn Sci. ۲۰۰۹ Apr;۱ (۲) ۲۳۷-۲۵۴. doi:۱۰.۱۱۱۱/j.۱۷۵۶-۸۷۶۵.۲۰۰۹.۰۱۰۱۶.x.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید