ایران پر از مشکل است؛ اما مسئله ندارد

ایران پر از مشکل است؛ اما مسئله ندارد

مقاله رضا داوری اردکانی معطوف به وضعیت کنونی کشور است. هرچه بحران‌های پیش‌روی کشور عیان‌تر می‌شود، قلم این فیلسوف نیز تیزتر می‌شود و زبانش صریح‌تر.

کد خبر : ۷۰۰۹۹
بازدید : ۲۶۵۶
ایران پر از مشکل است؛ اما مسئله ندارد
داوری اردکانی در توضیحی که برای مقاله خود با عنوان «ایران و مسائل و مشکلاتش» در شماره شصت و هشتم خبرنامه فرهنگستان علوم نوشته، به یک نکته اشاره می‌کند و می‌نویسد: «در پانزده شانزده سال اخیر که من در این نشریه قلم می‌زنم، بار‌ها به صراحت یا به‌صورت سربسته خداحافظی کرده‌ام، اما مثل اینکه همچنان باید آماده نوشتن خداحافظی‌های دیگر باشم. مگر آنکه مجالی برای آن نماند. نوشته‌ای که می‌خوانید نه خداحافظی است و نه گله و شکایت از مشکلات اداری بلکه ادامه کوششی است که در طی دهه‌های اخیر برای درک وضع موجود کشور و اندیشیدن به آینده امور داشته‌ام و کمتر به آن التفات شده است. شاید لحن نوشته اندکی تلخ باشد و کسانی بگویند یأس‌آور است. اندیشیدن به مشکلات و سعی در طرح مسائل نباید مایه یأس شود بلکه نور امید در دل‌ها می‌افروزد. سخن روشن‌کننده، یأس‌آور نیست.

در این نوشته روزن هیچ امیدی بسته نشده است اصلاً اگر جایی امیدی باشد با حرف بدبینان از میان نمی‌رود، ولی جایی که امید نیست، آن را پدید باید آورد. شاید توجه و تذکر به وضع خود و کشور و آنچه دارد می‌گذرد و پیش می‌آید و خردی که کار‌ها با آن صورت می‌گیرد، بسیار دشوار و اندکی دردآور باشد، ولی مگر با گریز از درد و پناه بردن به مسکّن، بیماری علاج می‌شود؟ مسکّن لازم است، اما مسئله یا مسائل کشور را باید شناخت. همه باید مسئولیت وضع کشور را هر چه باشد خوب یا بد به عهده بگیرند و بیندیشند که ایران چگونه می‌تواند ایرانی که ایرانیان آن را دوست می‌دارند بشود. آنچه می‌خوانید نه خوش‌بینانه است نه بدبینانه. کوششی است برای آشنایی با وضع کنونی زندگیمان و دعوت به اندیشیدن در باب آینده ایران.» رئیس فرهنگستان علوم با این مقدمه مخاطبان را دعوت به خواندن سرمقاله‌اش می‌کند. در ادامه می‌توانید خلاصه‌ای از این سرمقاله را مطالعه کنید.

۱. ایران پر از مشکل است، اما مسئله ندارد. در این کشور کمتر جایی را می‌توان سراغ گرفت که مشکل و گرفتاری نداشته باشد یا لااقل من هر چه فکر کرده‌ام جایی و کاری را بی‌مشکل نیافته‌ام. ما در سراسر ایران مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کار‌ها و راه‌ها و منزل‌ها داریم و، چون به عمق و ریشه این مشکل‌ها کمتر توجه می‌کنیم نمی‌پرسیم که چگونه می‌توان و باید آن‌ها را رفع کرد و نمی‌خواهیم بدانیم که رفع آن‌ها تا چه اندازه دشوار است و احیاناً می‌پنداریم که رفع مشکل‌ها در هر شرایطی به‌آسانی از عهده دولت و حکومت برمی‌آید (قدرت دولت و حکومت را ناچیز نمی‌انگارم و معتقدم که اگر حکومت عزم اصلاح داشته باشد و همت صرف آن کند به نتیجه می‌رسد) ما مسئله نداریم، ولی مشکل‌هایمان فراوان است. هوا و آب و خاک آلوده است.

از سلامت غذایی که می‌خوریم اطمینان نداریم. در خانه‌ها نمی‌دانیم چه می‌گذرد، اما وقتی به کوچه می‌آییم کوچه عبوس است و نشاط ندارد و بیشتر جولانگاه و عرضه آشوب ترافیک است. اگر کار داشته باشیم و به سرکار برویم شاید زحمت بکشیم، اما چون نه پیوستگی و همبستگی طولی در نظام اجتماعی وجود دارد و نه پیوستگی عرضی. وقتی در گفتار‌های سیاسی نظر می‌کنیم، در آن‌ها از مشکل‌های کشور چیزی گفته نمی‌شود و اگر گفته شود محض خالی نبودن عریضه است. ما ایده‌آل را دوست می‌داریم و این دوستی چندان است که گاهی برای علایق عملی و اصلاح امور عمومی جایی در دل و جان باقی نمی‌ماند.

از مردم زیاد می‌گویند، اما مراد از مردم کسانی هستند که به حرف‌های خوشایند گوینده و نویسنده دلخوشند و آن‌ها را بی‌چون و چرا و بدون تأمل تأیید و تکرار می‌کنند وگرنه مردمی که با سختی‌های زندگی دست به گریبانند منظور نیستند. اینکه کشور در چه وضعی است و به کجا می‌رود و چه نیازی دارد و چه می‌تواند و باید بکند اصلاً مطرح نیست. باید ایدئولوژی را محقق کرد. کاش می‌دانستیم که ایدئولوژی چگونه و از چه راه محقق می‌شود و اندکی به شرایط امکان و تحقق امور می‌اندیشیدیم.

۲. وقتی سیاست از زمین و زمان جدا می‌شود، چون ماهی بیرون افتاده از آب است. این سیاست نظم و تعادل را از دست می‌دهد و به مجموعه‌ای از دستورالعمل‌های پراکنده مبدل می‌شود... سیاستی که همه کاره است، وقتی به خرد زمان پشت کند، همه کار‌ها معطل می‌ماند. در جهان توسعه‌نیافته چگونگی دخالت سیاست در کار‌ها اهمیت بسیار دارد و اگر این دخالت با خرد کارساز صورت نگیرد، پریشانی‌ها بیشتر و مردمان بیش از پیش نومید و بی‌اعتماد و اهمال‌کار و ندانم کار می‌شوند.

۳. برگردیم به بحث مشکلات و مسائل. مشکلات را همه کم‌وبیش حس می‌کنند و آن‌ها را به درجات با درک حسّی و قیاسی می‌شناسند، اما کمتر می‌پرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمده‌اند. گاهی هم اگر چنین پرسش‌هایی به زبان می‌آید، برای این است که مثلاً بگویند متصدیان امور نالایقند و هر مشکلی هست نتیجه بی‌تدبیری و اهمال و غفلت یا سوءنیت آنان است. شاید حرفشان در مواردی نادرست نباشد، اما همه که نالایق نیستند و اگر نالایقند پس لایق‌ها کجا هستند و چرا نمی‌آیند؟ آیا بهتر نیست فرض کنیم که اشخاص لایق هم هستند، اما کار‌ها چندان دشوار و پیچیده است که به صرف اعمال لیاقت آسان نمی‌شود. به نظر می‌رسد که مدعیان بی‌لیاقتی مدیران، به پریشانی امور اهمیت نمی‌دهند و برای مخالفت حرف می‌زنند. بی‌مسئله بودن در کار کشور نشانه بدی است.

۴. مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشم‌انداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است. کارشناسان معمولاً امور را تخصصی می‌بینند و می‌پندارند که با تصمیم‌های موضعی می‌توان مشکل‌های کلی و ساختاری را رفع کرد، ولی سازمانی که به‌درستی نمی‌داند برای چه به وجود آمده و چه می‌تواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری می‌تواند برآید. ما هر چه را که در جهان تجدد پدید آمده خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار هم قرار داده‌ایم. گویی این‌ها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.

مثلاً در نظر ما دانشگاه هر جا باشد کار خود را می‌تواند انجام دهد و ارتباطش با فرهنگ کشور و زندگی و نیاز‌های مردم و توجه به فرهنگ و تاریخ اهمیت ندارد بلکه مهم آموختن و اخذ تکنولوژی است، ولی وقتی شئون تجدد بی‌توجه به جایگاه و پیوستگی‌های آن‌ها در جایی که نمی‌دانیم مناسب است یا نه، قرار گیرند راه به تحقق تجدد نمی‌برند، زیرا تجدد و توسعه مجموعه اشیاء و سازمان‌ها و گفتار‌ها و رسوم نیست بلکه یک نظم و وحدت و صورتی از فهم و خرد قابل تحقق در تاریخ است که در پانصد سال اخیر اوج و حضیض و قوت و ضعف داشته است.

۵. در این میان سخن خوب دیگری هم به میان آمده است و آن سخن تمدن نوین اسلامی است. برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افق‌های باز خداحافظی می‌کند، ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن (که نمی‌دانیم چگونه ممکن است) متصوّر نمی‌شود. زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است، ولی متأسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمی‌دانیم و نمی‌خواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با درد تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود.

ما امروز به هر جا بخواهیم برویم، باید از همین جا که ایستاده‌ایم آغاز کنیم. اکنون، اقتصاد ما پریشان است. سازمان‌های اداری‌مان کارآیی و توانایی ندارند. علم‌مان تمرین پژوهش شده است. بانک و بازارمان بلاتکلیف و فاسد است. اعتماد عمومی از میان رفته و احساس تنهایی کم‌کم دارد همه‌جا را می‌گیرد. در این شرایط چگونه می‌توان از امید و آینده سخن گفت. وقتی کوشش نمی‌شود که از فرو‌رفتن در باتلاق فساد که همه‌چیز را در خود می‌کشد جلوگیری کنند، چگونه می‌توان به مقصد صلح و صلاح و آزادی و عدالت رسید. اگر کار به مدد مبدأ غیبی باید صورت گیرد، دیگر به سیاست چندان نیاز نیست یا به قدرت و قهر سیاسی تکیه نباید کرد و سیاست آماده‌گر را باید پیش گرفت.

در هوای جهل و غرور و تعصّب هیچ جهانی ساخته نمی‌شود. متجددان هم با اراده به اصلاح و درک وجهی از صلاح و رعایت نظم، بنای جهان علم و تکنولوژی و سیاست پیشرفت و توسعه را گذاشته و وقتی در راه تاریخ خود با مسائل مواجه شده، کوشیده‌اند که آن‌ها را حل کنند. ما نیز که نظم اداری و آموزشی و سازمان‌ها و شیوه زندگی را از غرب وام کرده‌ایم، باید با توجه به آنچه در جهان جدید روی داده است یاد بگیریم که آن وام‌کرده‌ها را با توجه به شرایط تاریخی‌مان در جای مناسب قرار دهیم و تأمل کنیم که با چه برنامه سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و با کدام سازمان اداری و مدرسه و دانشگاه و با چه روحیه و اخلاقی می‌توان بر انبوه و انباشته‌ای از مشکلات تاریخی دویست سیصدساله غلبه کرد.

اروپاییانی که ما را سست عهد و متظاهر و بی‌حمیت و چاپلوس و تسلیم قهر و استبداد و... خوانده‌اند، خود و فهم و خرد خود را میزان قرار داده و ما را محروم و دور از خرد عملی پدید آمده در دوران جدید یافته و به بی‌خردی منسوب کرده‌اند. درست است که اروپای متجدد از خردی بهره داشته و هنوز هم کم‌وبیش بهره دارد که جهان پیش از تجدد آن را نمی‌شناخته است، اما این بدان معنی نیست که دوران پیش از تجدد با خرد آشنایی و انس نداشته است. عقل تجدد، مطلق عقل و عقل مطلق نیست و اگر مردمی واجد آن نباشند نمی‌توان بی‌خردشان دانست. اما از آنجا که خرد قدیم خرد توسعه نیست، برای رفتن در راه تجدد باید از عقل جدید راهنمایی خواست. به‌خصوص که این عقل، عقل قدیم را به تاریکی افکنده و تاحدودی از اثر انداخته است و تا زمانی که راه و منزل دیگری در افق آینده ظاهر نشود، نمی‌توان از راه توسعه روگرداند یعنی وقتی چشم‌اندازی نباشد و مردمان به راه تجدد و نظام مصرف آن بستگی پیدا کرده باشند، انصاف نیست که خرد پشتوانه سیاست و اقتصاد جدید و علم بزرگ تکنولوژیک با بی‌باکی تحقیر شود.

اکنون همه جهان برای پیشرفت و توسعه به آن خرد نیاز دارد و دست یافتن به آن البته آسان نیست. تکرار این معنی لازم است که اولین شرط این دست یافتن شناخت خود و درک و توان موجود و آشنایی با ماهیت و شأن و جایگاه و قدرت خرد کارساز است. ما در دوران پیش از تجدد با خرد دیگری آشنا بوده‌ایم. آن خرد مستقیماً گفتار و رفتار عمومی را سامان نمی‌داده و خلق و خوی مردمان را راه نمی‌برده است. احکام و رسوم شریعت هم برای اینکه حسن رفتار و اخلاق عمومی را ضمان شود، باید پیروان را به اصل و آغاز متذکر سازد و به راه معرفت ببرد وگرنه صرف اعتقادات و آداب و مناسک ضامن پایبندی به راستی و درستی در گفتار و کردار نمی‌شود.

۶. یکی از راه‌های شناخت وضع خود، نگاه کردن در آئینه دیگران است. پس بد نیست که به کتاب‌ها و مقالات غربیان راجع به خلقیات و اوصاف اخلاقی ایرانیان توجه کنیم. در همه این آثار وضع اروپا و اروپاییان ملاک و میزان حکم است و چه بسا به ایرانیان از آن لحاظ نظر شده است که در رسیدن به مراحل تجدد ناتوانند. پیداست که ما در قیاس با اروپای غربی و آمریکای شمالی و ژاپن توسعه نیافته‌ایم و باید پاسخ بدهیم که چرا راه پیشرفت و توسعه را نتوانسته‌ایم بپیماییم. غربی‌هایی که در باب خلقیات ما چیزی گفته و نوشته‌اند به استثنای معدودی مثل ادوارد براون نیاکان ما را سست‌عنصر و ریاکار و مطیع زور و قدرت و … دانسته و بعضی از آن‌ها هیچ صفت خوبی برای آن‌ها قائل نشده‌اند.

هموطنان در این راه دورتر رفته و احیاناً مردم ایران را در تمام طول تاریخ چند‌هزار‌ساله سست‌عنصر و دروغگو و ریاکار خوانده‌اند. ازجمله محمدعلی جمال زاده نوشته است که در ملت ایران هیچ صفت نیکویی ندیدم. این اتفاق نظر تقریبی و اصرار در نسبت دادن کج‌رفتاری و بدکرداری به ایرانیان در طول تاریخ پانصد ساله از کجاست؟ البته دروغگویی و ریا و چاپلوسی و بلهوسی و دمدمی‌مزاجی و نااستواری در رفتار و گفتار ما در چندین قرن اخیر جای انکار ندارد، ولی معلوم نیست چه اصراری داریم که آن را به نژاد ایرانی نسبت دهیم.

مگر این نژاد چیست و از کی بوده و علائم و نشانه‌ها و فصل‌های ممیزش چیست؟ می‌گویند ایرانیان تاریخ پرفراز و نشیب داشته و در معرض جنگ‌ها و کشتار‌های بزرگ قرار گرفته و ترس در جانشان رسوخ کرده است یا ایرانیان مردمی کشاورز بوده‌اند و ناگزیر می‌بایست با طبیعت کنار آمده و برابر مصائب و حوادث صبر پیشه کنند. آیا جنگ و کشتار فقط در منطقه جغرافیایی ایران روی می‌داده و کشاورزی اختصاص به ایران داشته و مردم مناطق دیگر در همه زمان‌ها صاحب تکنولوژی پیشرفته بوده‌اند و آیا درست است که همه عیب‌های ایرانیان را به یک صفت مثل سازگاری و سازشکاری یا ترسویی نسبت دهیم؟ ممکن است در یک مطالعه و پژوهش پژوهشگر به نتیجه برسد که عمومی‌ترین صفت مردم ترس یا سازشکاری است، اما اینکه سرنوشت این صفت را به ما هدیه کرده و بقیه صفات از آن ناشی شده‌اند، موجه به نظر نمی‌رسد.

هر انسانی هر وقت چشم‌انداز امیدش تیره شود و ناهماهنگ باشد و از خرد همسازکننده بی‌بهره بماند، پریشان‌خاطر و پراکنده‌دل می‌شود و نادرستی در زبان و رفتارش راه می‌یابد. هیچ صفتی، ذاتی هیچ قومی نیست. تقدیر تاریخی ما هم در داستان‌های رستم و اسفندیار و رستم و سهراب و در جنگ ماراتن معین نشده است. اما چون در دویست سال اخیر در راه تاریخ تجدد درماندیم و اراده گشودن و پیمودن آن راه را نداشتیم، هر چه اروپا در حقمان گفت: تصدیق کردیم و به خود بستیم. یعنی پذیرفتیم که آنچه او می‌گوید باشیم.

۷ در دوران قدیم و قبل از تجدد مسائل تاریخی وجود نداشت که لازم باشد حکومت‌ها و مردم به آن‌ها بیندیشند. در جهان جدید است که آدمی عهده‌دار ساختن جهان برای خود (و این خود، بشری است که تقدیرش تسخیر جهان و تصرف مالکانه در آنست) شده است. اگر نویسندگان دوران رنسانس و مخصوصاً اوتوپی‌نویسان و فیلسوفانی، چون بیکن و دکارت و هابز و لاک و روسو و کانت و... این طرح را درنینداخته باشند، لااقل در آزمایش دشوار درک و دریافت و تحمل بار سنگین آن شریک بوده‌اند. تاریخ غرب جدید به یک اعتبار تاریخ طرح و حلّ مسائل است.

مسئله تاریخی در راه ساختن و اندیشیدن به آینده پیش می‌آید و پیداست که مسائل فراوان و گوناگونند و در نظر صاحبنظران طرح می‌شوند. با گوناگون شدن مسائل و درک تفاوت‌هاست که حوزه‌های علمی از هم جدا می‌شوند و هر یک به مسائل خاص می‌پردازند، اما جهان علم از یاد نمی‌برد و نباید از یاد ببرد که علم و سیاست و اخلاق متعلق به یک نظام و عضو یک پیکرند و از یک روح مدد می‌گیرند و توفیقشان در طرح و حل مسائل محتاج به پشتیبانی فهم و خرد است و این توفیق در عین حال در وضع شئون دیگر نیز اثر دارد. با توجه به آنچه گفته شد مسئله داشتن را با مشغولیت‌های علمی و غیرعلمی و مخصوصاً با حدیث آرزومندی اشتباه نباید کرد.

شاید ما از آن جهت با مسائل ایران چندان آشنایی نداریم که نمی‌پرسیم یا به این پرسش فکر نمی‌کنیم که ایران چه می‌خواهد و به کجا می‌رود و آینده‌اش چه خواهد بود و برای آن چه می‌توان و باید کرد مسلماً سیاستمداران در یافتن پاسخ این پرسش باید بکوشند و بدانند که پاسخ در صورتی امیدبخش و کارساز است که چشم انداز آینده و مراحل راه و وضع هر منزل و مرحله در آن روشن باشد. اکنون ایران بیش از هر زمان به تذکر تاریخی و خودآگاهی ملی و توجه و دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و اصحاب قلم نیاز دارد. جهان کنونی پر از انواع خطر‌ها و مصیبت‌هاست و ایران در کانون خطر‌ها قرار دارد. در این شرایط خطیر باید از ایران پاسداری کرد.

شاید کشور ما هرگز و در هیچ زمانی تا این اندازه از بیرون تحت فشار و از درون دچار تفرقه و اختلاف‌های مخرب و بنیان سوز و غفلت از آنچه روی داده است و روی می‌دهد و پریشانی و دوری مردمان از یکدیگر و سرگرمی به اوهام و حرف‌های بیهوده و غالباً دور از فهم و خرد و سرگردانی در کار‌ها و راه‌ها نبوده است. اختلاف‌های موجود حتی اگر به فرض قریب به محال به غلبه یک گروه بینجامد، سودی برای غالب ندارد، اما به ایران زیان و آسیب می‌رساند. ایران در شرایط کنونی به ترمیم و التیام زخم جدایی‌ها و گسست‌های روحی و تاریخی و اخلاقی و به وحدت و همبستگی و اعتماد و امید نیاز دارد و حصول این‌ها به تدبیر‌ها و تصمیم‌هایی بسته است که دانایان و صاحبان خرد و تدبیر و سیاست و بزرگان قوم باید اتخاذ کنند.
پیداست که پیش از آن باید بتوان شرایط جهان و کشور را با فهم و خرد سیاسی دریافت و در کار و بار و کارنامه خود به دیده انصاف نگریست تا اندکی در درد ایران تنها و دردکشیده و دردمند و نگران آینده‌اش شریک شد. آیا راه دیگری مانده است و کار دیگری می‌توان کرد؟
منبع: سازندگی
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید