وسوسه خوبنبودن
تراژدینویسان بزرگ به تغییر فکر نمیکردند. در تراژدی همهچیز حول «فرد» و حول «قهرمان» انسجام پیدا میکند. شخصیت تراژیک غرق در ذهنیت خویش و استوار بر شالوده متافیزیکی «من» کنش میکند. او خودخواهتر از آن است که به تغییر اجتماعی بیندیشد.
کد خبر :
۷۱۳۰۵
بازدید :
۲۷۳۴
نادر شهریوری (صدقی) | «از چیزهای قدیمی خوب شروع نکن، از چیزهای بد شروع کن» ۱
برشت نوستالژیک نیست، او با حسرت گذشته بیگانه است. به همین دلیل از چیزهای قدیمی خوب شروع نمیکند، بلکه از چیزهای بد کنونی آغاز میکند. چیزهای بد کنونی اموری بدیهیاند که برحسب عادت بدیهی به نظر میرسند. «ترس و نکبت رایش سوم» شامل بیستوچهار نمایش تکپردهای از زندگی روزمره و اموری بدیهی اند که برشت آن را میان سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ یعنی زمان هیتلر قبل از جنگ و براساس اخبار مطبوعات، صحبتهای شاهدان عینی و اتفاقات روزمره نوشته است
برشت نوستالژیک نیست، او با حسرت گذشته بیگانه است. به همین دلیل از چیزهای قدیمی خوب شروع نمیکند، بلکه از چیزهای بد کنونی آغاز میکند. چیزهای بد کنونی اموری بدیهیاند که برحسب عادت بدیهی به نظر میرسند. «ترس و نکبت رایش سوم» شامل بیستوچهار نمایش تکپردهای از زندگی روزمره و اموری بدیهی اند که برشت آن را میان سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ یعنی زمان هیتلر قبل از جنگ و براساس اخبار مطبوعات، صحبتهای شاهدان عینی و اتفاقات روزمره نوشته است
هر بیست و چهار صحنه با دکلمهای کوتاه به صورت شعر آغاز میشود. دکلمه آغازین در همان حال که اطلاعاتی درباره فضای نمایش میدهد، فراخوان برشت برای تماشاگر است که با تأمل به حوادث پیرامون توجه نشان دهد.
تکنیک تئاتری برشت در «ترس و نکبت رایش سوم» آن است که این اثر را به عنوان اثری واحد ارائه نمیدهد؛ همه صحنهها به صورت تکپرده، مجزا و در قطعاتی کوتاه و طنزآمیز ارائه میشود. قصد برشت البته ارائه نمایش طنز نیست، اما واقعیت گاه چنان واجد سویههای طنز است که تماشاگر از فرط موحشبودن واقعیت به خنده میافتد.
برشت در «ترس و نکبت رایش سوم» رفتار تودهوار ملتی در آستانه فاجعه را به نمایش درمیآورد. «ریتم» حوادث در «ترس و نکبت رایش سوم» تند و شتابان است، گویا وقایع در زمانه بحران ریتمی شتابان به خود میگیرند؛ ریتمی که نهتنها زندگی روزانه را تحت تأثیر قرار میدهد که گاه زندگی به روال معمول را غیرممکن میسازد.
نمونههایی از ریتمی تند را در دو نمایش کوتاه «کمک زمستانی» و «دو نانوا» مشاهده میکنیم. در نمایش تکپردهای «کمک زمستانی» دو مأمور اسآی (مأموران هیتلری) برای زنی فقیر و دخترش بستهای از طرف پیشوا میآورند که در آن سیبزمینی، بلوزی پشمی و سیب گذارده شده است و همینطور پاکتی که در آن پنج مارک پول آلمانی است. زن پیر خوشحال میشود و سیب را میخورد، اما دخترش ارنا از خوردن سیب پرهیز میکند.
این موضوع شک مأموران را برمیانگیزد. آنان در صدد دستگیری دختر جوان برمیآیند. مادر در موقعیت سختی قرار میگیرد، او میخواهد امتناع دخترش از خوردن سیب را توجیه کند، ولی نمیتواند. او در حالی که سیب اهدایی از طرف هیتلر را استفراغ میکند زندهباد هیتلر میگوید.
نمایش تکپردهای «دو نانوا» (۱۹۳۶) از همان مجموعه، نمونهای دیگر از ریتم شتابان سیاست در سالهای بحران منتهی به جنگ است؛ سیاستی که بنابر مقتضیات روز تغییر میکند و گاه حتی جهتی مخالف به خود میگیرد: زندانیان به شکلی دایرهوار و به دنبال هم در حیاط زندان راه میروند.
دو نفر از آنان وقتی به هم میرسند با احتیاط با یکدیگر صحبت میکنند: «یکی از آنها: پس تو هم نانوا هستی نویرر؟ / دیگری: بله، تو هم نانوایی؟ / یکی از آنها: بله تو را برای چه به اینجا آوردهاند؟ / دیگری: برای اینکه حاضر نشدم علف و سیبزمینی داخل نان بکنم، چند وقت است اینجایی؟ / یکی از آنها: دو سال/ دیگری: برای چه؟ / یکی از آنها: برای اینکه علف و سیبزمینی داخل نان میکردم، آن موقع این کار تقلب در مواد غذایی بود».۲
تأکید برشت در تئاتر نه بر شخصیتپردازی چنان که در تئاتر ارسطویی مطرح است بلکه تأکید بر ارائه تیپ است، شبیه به آنچه در نمایشهای «کمک زمستانی» و «دو نانوا» ارائه میدهد. برشت نهتنها در نمایشنامههای معمول خود که حتی در نمایشنامههایی با چهرههایی متمایز و برجسته باز بر تیپ تأکید میکند. مهمترین چهرههای نمایشی برشت «تیپ» هستند و نه «شخصیت». نمونه آن گالیله و شنته است.
این دو، گالیله و شنته (در زن نیک سچوان)، با وجود آنکه فردیت یافتهاند، اما شخصیت نشدهاند: گالیله به رغم گالیله بودنش فردی بسیار معمولی است که اتفاقا میلی وافر به غذای خوب و نوشیدنی عالی دارد. در گالیله هیچ خصوصیت متعالی وجود ندارد.
او در اینکه اختراع تلسکوپ را به دروغ به خود نسبت دهد تردید نمیکند و قبل از هر چیز میلی سیریناپذیر به بیشتر زندهماندن، بیشتر تجربهکردن و بیشتر لذتبردن دارد. او معتقد به آن است که میتواند همسفره شیطان باشد و تحت حمایت خانواده «مدیسی» به زندگی خود تا آنجا که ممکن است ادامه دهد. پراگماتیسم حاد گالیله هرگونه «قهرمانی» را منتفی میکند.
گالیله برشت اصلا «شخصیت» را برنمیتابد. او به شاگردش که میگوید «بدبخت ملتی که قهرمان ندارد» پاسخ میدهد «بدبخت ملتی که به قهرمان احتیاج داشته باشد».
اگر گالیله برشت به رغم چهره علمیاش «شخصیت»، یعنی کاراکتری منحصربهفرد، بود و اگر گالیله بر خود، تشخص و منبودنش تأکید میکرد و اگر «اثبات خود» را همچون تمامی قهرمانان تراژیک به هر چیز دیگری ترجیح میداد، آنگاه برشت به جای نمایشنامه گالیله تراژدی گالیله مینوشت، اما برشت تراژدی نمینویسد او تراژدینویس نیست و با تراژدی بیگانه است؛ زیرا در تراژدی «شخصیت» محور نمایش است و در تراژدی شخصیت قهرمان میتواند الگوی تماشاگر قرار گیرد.
در این شرایط تماشاگر با فراموش کردن خود، خود را به تمامی در «شخصیت» حل میکند. در این شرایط تماشاگر منفعل برای قهرمان هورا میکشد و در پی ابراز احساسات، خود را فراموش میکند. در حالی که به نظر برشت تماشاگر میبایستی به اندازه بازیگر واجد اهمیت باشد. از نگاه برشت تماشاگر واقعی واجد چهره دوگانه است: چهره شخصیت نمایش که از وی متأثر است و همینطور چهره اصلی خویش.
اما اینها همه دلیل پرهیز برشت از تراژدی نیست. برشت با تأکید بر تیپ بر جای شخصیت درعینحال به امکانات تغییر اجتماعی میاندیشد. به نظر برشت اگر تغییری رخ دهد که باید بدهد، این تغییر به واسطه تیپ رخ میدهد که همچنین بیانکننده نیروی اجتماعی است؛ درحالیکه تغییر در تراژدی از اساس منتفی است.
تراژدینویسان بزرگ به تغییر فکر نمیکردند. در تراژدی همهچیز حول «فرد» و حول «قهرمان» انسجام پیدا میکند. شخصیت تراژیک غرق در ذهنیت خویش و استوار بر شالوده متافیزیکی «من» کنش میکند. او خودخواهتر از آن است که به تغییر اجتماعی بیندیشد.
قهرمان میتواند با مرگی زیبا بمیرد تا الگو شود؛ درحالیکه تیپ به واسطه تیپبودن عاری از انگیزه قهرمانی است و علاوهبرآن در عالم واقع پتانسیل تبدیلشدن به نیروی مادی را دارد. در تیپ به واسطه تیپبودنش همهچیز حول امور بدیهی و ساده که به واقع زندگی است، میگذرد؛ اموری که تغییر در آنها به طور محسوس دنیای بهتری پدید میآورد: «بر این هدف مکوشید/ که در دم مرگ/ خود آدم بهتری باشید/ بل بکوشید/ تا در واپسین ساعت/ دنیای بهترشدهای را ترک گویید.» ۳.
به این شکل برشت با ارائه تیپ از دام قهرمانی میگریزد. او به دنبال قهرمانی- قهرمان تراژیک و متافیزیکی- نمیرود و در دام ایدئولوژی آن نمیافتد. به نظر برشت ایدئولوژی قهرمانی، بنبست اجتماعی است: باید قهرمان باشی؛ وگرنه جز موجودی زبون و بیعار چیز دیگری نیستی.
اما راه دیگری وجود دارد. در اینجا برشت دو ایده متفاوت و حتی متضاد را در جهان ایدهها در یک جا گرد هم میآورد تا تمایز خود- اهمیت برشتبودن- را نمایان کند. واقعیت برشت رگههای شدید پراگماتیستی دارد یا چیزی که به آن مصائب سودمندی میگوید و در همان حال معتقد به حقیقت است. برشت انکار حقیقت را تبهکاری میداند. جمله «حقیقت مشخص است» جمله مشهور اوست.
برشت حقیقت مشخص را نه در اموری مهم مانند قهرمانی؛ که گاه در اموری بدیهی و حتی بس بدیهی جستوجو میکند. از یک نظر همه تلاش برشت آن است که حقیقت مشخص را «در پسِ کارهای هرروزه/ در پس قاعده مسلم، ... / به کمترین حرکتی...» ۴ دریابد.
او در پی یافتن حقیقت به سودمندی آن نیز توجه میکند؛ حقیقتی که دنیای بهتری را پدید آورد تا به آن اندازه که آدمی از آن بهره گیرد و در سود مشترک دنیای بهتر شریک باشد. برشت این ایده پراگماتیستی را با حقیقتی که به آن باور دارد، گره میزند.
همه تلاش برشت برای رسیدن به حقیقت ازآنرو است که ما در جهانی بد و نادرست به سر میبریم؛ جهانی که برشت آن را بس تیرهوتار و ظلمانی تصور میکند؛ جهانی که نمیتوان در آن بهدرستی زندگی کرد: «بهراستی در دورانی ظلمانی به سر میبریم/ کلام بیآلایش نشان بلاهت است و/ پیشانی بیچین، نشان بیعاری/ آن که میخندد، خبر هولناک را/ هنوز نشنیده است».۵
جهان بد برشت را به فکر فرو میبرد. برشت با خود میاندیشد اگر جهان بد است، نه به آن سبب است که انسانها خوب نیستند؛ بلکه به آن سبب است که انسانها چندان هم بد نیستند. برشت در «اپرای دوپولی» میگوید: «برای این جهان بد، انسانها زیادی خوب هستند». برشت همین ایده را پیگیرانه در «استثنا و قاعده» پی میگیرد.
برشت در این نمایش به سفر بازرگانی میپردازد که برای دستیافتن به نفت و ثروتی هنگفت به اتفاق خدمتکار و راهنمایش به سفری دور و دراز و پرخطر میرود. بازرگان سوداپیشه ژستی انساندوستانه میگیرد با این ادعا که هدفی جز خدمت به مردمش ندارد و استخراج نفت این هدف را تسهیل میکند. خدمتکار ارباب که کولی سادهدل، اما باهوشی است، در ابتدا فریب وعدههای ارباب را میخورد و در این سفر با حسن نیتی که به بلاهت پهلو میزند، از هیچ خدمتی به ارباب کوتاهی نمیکند.
او پرستار ارباب میشود. هنگامی که درمییابد ارباب از تشنگی در هلاک است، از قمقمه خود به او آب میدهد و در هیچ حال حساب خویش را از او جدا نمیکند. نقش آدم خوب را بازی میکند و همه این کارها به آن سبب است که ارباب زودتر به نفت برسد؛ اما ارباب که جز به خود نمیاندیشد، با سوءظن به کولی سادهدل مینگرد. او درباره خدمتکارش به اشتباه فکر میکند که قصد کشتنش را دارد؛ اما بهتدریج خدمتکار پی به خودخواهیهای ارباب میبرد و بر تفاوت منافع و موقعیت خویش با ارباب آگاه میشود.
او در آخر کار، ایدئولوژی «خوببودن» را به چالش میکشد و موقعیتها -تو و من- را درمییابد. آواز حزنآلود خدمتکار در آخر سفر بیانکننده آن است که کولی زیرک «حقیقت مشخص» را دریافته است: «آن که میگوید ما منظورش تو و من نیست/ ما بر رود چیره شدهایم/ ولی این تویی که بر من چیرهای».۶
خوببودن آدمها مانند قهرمان جلوهکردنشان، برشت را به تأمل وامیدارد. به نظر برشت «خوببودن» یا تلاش برای خوب جلوهکردن نمایش ریاکارانهای بیش نیست. برشت از خوببودن حتی به معنای مرسوم آن نیز گلهمند است. این موضوع آنگاه ریاکارانهتر به نظر میرسد که آدمها میخواهند «خوببودن» خود را در برابر «بدبودن جهان» به نمایش بگذارند تا به همه بگویند ما آدمهای خوبی هستیم؛ نمایشی که برشت دلیلی برای آن پیدا نمیکند.
از یک نظر شکواییه برشت از سوژهای که میگوید «من خوب هستم» نقد «قهرمانشدن» است. این شکواییه سنجش عیار سکه رایج خوببودن است که از فرط استعمال به حقیقت غالب بدل شده است. به نظر برشت اگر کوششی برای «خوببودن» یا «قهرمانی» وجود داشته باشد، فقط در صورتی اهمیت مییابد که نه «شخصیت»؛ بلکه «تیپ» به قهرمان بدل شود. فقط دراینصورت میتوان خوببودن واقعی را از دستبرد ریاکارانه «شخص»های خوب یا حتی قهرمان رهایی بخشید.
پینوشتها:
* تیپ آدم زنده، معمولی و واقعی است که ویژگیهایش قشر اجتماعی خود را بیان میکند. چنین آدمی کسی است که هم عام است و هم خاص.
۱. «پند برشتی» به نقل از والتر بنیامین.
۲. «دو نانوا» به نقل از «ترس و نکبت رایش سوم»، برشت، ترجمه شریف لنکرانی.
۳. شعری از برشت.
۴ و ۶. «استثنا و قاعده»، برشت، ترجمه بهآذین.
۵. شعر «به آنان که پس از ما میآیند»، برشت، برشت شاعر، ترجمه علی عبداللهی.
۰