مغز استخوان، فیلمی که گرههایش باز نمیشود
این چالش بین زن و شوهر جدید با پرداخت کاراکتری مثبت و عاشقپیشه برای شوهر دوم، معطوف به کشمکشهای زن با خودش شده بدون آنکه مخالفت شوهر در آن دخالت پررنگی داشته باشد.
کد خبر :
۷۶۸۲۰
بازدید :
۱۰۹۵
سحر عصرآزاد | «مغز استخوان» دومین فیلم سینمایی حمیدرضا قربانی پس از فیلم تحسین شده «خانهای در خیابان چهل و یکم» است که بر اساس فیلمنامهای از علی زرنگار شکل گرفته است.
فیلمی که یک موضوع پزشکی را محور کار خود قرار داده که به جهت چالشبرانگیزی میتواند یک درام تاثیرگذار را شکل دهد. چالش اصلی قصه بر سر اجبار یک زوج برای رجوع به یکدیگر به جهت امکانی است که برای بهبود فرزند بیمارشان فراهم میکند.
سریال «دیگری» ساخته مرجان اشرفیزاده یکی از نمونههای خوب رویکرد به این موضوع است که بر بستر درام دیگری ساخته و پرداخته شده است. اما اینبار قرار است موقعیت پدر و مادری که در این اجبار قرار میگیرند، با پیچیدگیها و گرههای بیشتری مواجه باشد تا با درامی از جنس «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» مواجه باشیم که نه تنها هیچ گرهی در طول فیلم باز نمیشد، بلکه با گرهی کورتر پیش رفته و در نهایت به بنبست ختم میشد.
«مغز استخوان» داستان خود را با پیگیری کاراکتر مادر آغاز میکند که ازدواج مجدد کرده و حالا باید به دنبال شوهر سابقش بربیاید تا از او کمک بگیرد. این چالش بین زن و شوهر جدید با پرداخت کاراکتری مثبت و عاشقپیشه برای شوهر دوم، معطوف به کشمکشهای زن با خودش شده بدون آنکه مخالفت شوهر در آن دخالت پررنگی داشته باشد.
به خوبی مشخص است که نویسنده و فیلمساز خواستهاند قصه خود را از سمت شوهر سابق و گرفت و گیرهای او در زندگی امروز پی بگیرند و به همین دلیل هم او را در آستانه اعدام در زندان قرار دادهاند تا گرهاندازی برجستهتر و محکمتر شود.
در این شرایط درام همچنان قابل پیگیری و تلاش زن برای ارتباط برقرار کردن با شوهر سابقش از پیچیدگیهای قابل قبول و جذابی برخوردار است که منجر به مواجهه او با برادر شوهر سابقش میشود.
اما قصه وقتی از دست میرود و هسته ملتهب خود را تحت تاثیر گرهاندازیهای افراطی و ناکارآمد قرار میدهد که نویسنده آگاهی برادرشوهر از دروغین بودن جرم برادر محکوم به اعدامش را در کش و قوس همین پیگیریها متوجه میشود و تصمیم میگیرد ته و توی ماجرا را دربیاورد.
از اینجاست که خط مکملی برای بسط و گسترش داستان در سطحی دیگر طراحی شده؛ یعنی تلاش یک برادر برای زنده ماندن برادر بزرگترش، نه تنها نمیتواند در راستای تلاشهای یک مادر برای زنده ماندن فرزندش قرار بگیرد، بلکه آن را لوث و کمرنگ میکند. کارکرد این خط داستانی را تنها میتوان در تعدیل کاراکتر شوهر سابق و بسط چهره تخت او از بُعدی دیگر موثر دانست که اگر این گونه هم باشد، کمترین تاثیرش باید باورپذیری کنش مرد در سکانس پایانی و رد پیشنهاد زن سابقش باشد.
فیلمی که یک موضوع پزشکی را محور کار خود قرار داده که به جهت چالشبرانگیزی میتواند یک درام تاثیرگذار را شکل دهد. چالش اصلی قصه بر سر اجبار یک زوج برای رجوع به یکدیگر به جهت امکانی است که برای بهبود فرزند بیمارشان فراهم میکند.
سریال «دیگری» ساخته مرجان اشرفیزاده یکی از نمونههای خوب رویکرد به این موضوع است که بر بستر درام دیگری ساخته و پرداخته شده است. اما اینبار قرار است موقعیت پدر و مادری که در این اجبار قرار میگیرند، با پیچیدگیها و گرههای بیشتری مواجه باشد تا با درامی از جنس «چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت» مواجه باشیم که نه تنها هیچ گرهی در طول فیلم باز نمیشد، بلکه با گرهی کورتر پیش رفته و در نهایت به بنبست ختم میشد.
«مغز استخوان» داستان خود را با پیگیری کاراکتر مادر آغاز میکند که ازدواج مجدد کرده و حالا باید به دنبال شوهر سابقش بربیاید تا از او کمک بگیرد. این چالش بین زن و شوهر جدید با پرداخت کاراکتری مثبت و عاشقپیشه برای شوهر دوم، معطوف به کشمکشهای زن با خودش شده بدون آنکه مخالفت شوهر در آن دخالت پررنگی داشته باشد.
به خوبی مشخص است که نویسنده و فیلمساز خواستهاند قصه خود را از سمت شوهر سابق و گرفت و گیرهای او در زندگی امروز پی بگیرند و به همین دلیل هم او را در آستانه اعدام در زندان قرار دادهاند تا گرهاندازی برجستهتر و محکمتر شود.
در این شرایط درام همچنان قابل پیگیری و تلاش زن برای ارتباط برقرار کردن با شوهر سابقش از پیچیدگیهای قابل قبول و جذابی برخوردار است که منجر به مواجهه او با برادر شوهر سابقش میشود.
اما قصه وقتی از دست میرود و هسته ملتهب خود را تحت تاثیر گرهاندازیهای افراطی و ناکارآمد قرار میدهد که نویسنده آگاهی برادرشوهر از دروغین بودن جرم برادر محکوم به اعدامش را در کش و قوس همین پیگیریها متوجه میشود و تصمیم میگیرد ته و توی ماجرا را دربیاورد.
از اینجاست که خط مکملی برای بسط و گسترش داستان در سطحی دیگر طراحی شده؛ یعنی تلاش یک برادر برای زنده ماندن برادر بزرگترش، نه تنها نمیتواند در راستای تلاشهای یک مادر برای زنده ماندن فرزندش قرار بگیرد، بلکه آن را لوث و کمرنگ میکند. کارکرد این خط داستانی را تنها میتوان در تعدیل کاراکتر شوهر سابق و بسط چهره تخت او از بُعدی دیگر موثر دانست که اگر این گونه هم باشد، کمترین تاثیرش باید باورپذیری کنش مرد در سکانس پایانی و رد پیشنهاد زن سابقش باشد.
رفتاری که هر چند تعیینکننده است، اما به هیچوجه در اشل این کاراکتر باورپذیر نمیشود و تنها تبدیل به کنشی تحمیلی از سوی نویسنده میشود که برای رها کردن فینال قصه در بیسرانجامی و نامعلومی وارد کار کرده است.
نوید پورفرج پس از نقشآفرینی تحسینبرانگیزی که در «مغزهای کوچک زنگزده» داشت، این نوید را میداد که بتواند هوای تازه را به حضور بازیگران جوان در نقشهای متفاوت بدهد، اما متاسفانه کیفیت حضور او در این فیلم نتوانست انتظاری را که از او میرفت، برآورده کند که بخشی از آن میتواند به باورپذیر نشدن موقعیت و کنشهای کاراکتر او در فیلمنامه بازگردد.
نوید پورفرج پس از نقشآفرینی تحسینبرانگیزی که در «مغزهای کوچک زنگزده» داشت، این نوید را میداد که بتواند هوای تازه را به حضور بازیگران جوان در نقشهای متفاوت بدهد، اما متاسفانه کیفیت حضور او در این فیلم نتوانست انتظاری را که از او میرفت، برآورده کند که بخشی از آن میتواند به باورپذیر نشدن موقعیت و کنشهای کاراکتر او در فیلمنامه بازگردد.
۰