دست‌های سرخ زینت خانم

دست‌های سرخ زینت خانم

روستایی که در آن، زنان روی زیلو‌های حصیری می‌نشینند و به رسم آنچه از مادربزرگانشان به ارث برده‌اند با دست‌هایشان سفال می‌سازند، با دست‌هایشان سفال رنگ می‌کنند، با دست‌هایشان سفال‌ها را داخل کوزه جای می‌دهند و با دست‌هایشان خرج زندگی می‌آورند.

کد خبر : ۸۴۶۲۲
بازدید : ۱۲۵۰
دست‌های سرخ زینت خانم
نیلوفر رسولی | هر چقدر هم که سنگ سیاه منگنز را با دستانش می‌سابد، سیاهی، سرخی حنای بلوچی را از روی انگشتانش پاک نمی‌کند. سرخی آفتاب ظهر، سرخی رطب‌های زیر نخل‌ها، سرخی سوزن‌دوزی‌های پیراهنش، همه ریخته‌اند میان مفصل‌ها و چروک و خشکی دست‌هایش، دست‌هایی که ۲۸ سال با گرفتن تکه چوب و فرو کردن آن در آب غلیظ و سیاه سنگ «تیتوک»، به رسم هفت هزار ساله، از خاک رس کوزه ساخته‌اند.
«زینت خانم» حالا ۳۶ سال دارد، دست‌هایش، اما انگار بیش از ۳۶ تابستان تند بلوچستان را دیده‌اند، رد آفتاب تمام این سال‌ها تا عمق این دست‌ها نفوذ کرده است، دست‌هایی که علاوه بر ساختن کوزه، پناهی برای ۶ فرزند و یک شوهر بیمار هستند.
زینت خانم یکی از زنان روستای کلپورگان است، روستایی که در جهان به نام یکی از کارگاه‌های زنده سفال‌سازی شناخته می‌شود، روستایی که به نام زنانش گره خورده است، زنانی که هرگز فرصت تحصیل را نداشتند، اما چنان به سنت‌های مادربزرگ‌شان وفادار ماندند تا در ۹۵ کیلومتری مرز ایران و پاکستان، جغرافیای کوچکی در جهان شهره به هنر دست آن‌ها شود.

روستای کلپورگان یکی از آخرین ایستگاه‌های «جاده مرگ» است، جاده پرپیچ و خم مرگ به سراوان که می‌رسد، می‌شود جاده سوخت‌کش‌ها. اگر قبل از سراوان، تویوتا‌های پلاک مخدوش جاده‌ها را قرق کرده‌اند، بعد از سراوان تا کلپورگان، جاده به دست موتوری‌های بنزین‌کش می‌افتد.
بار سوخت‌کش‌ها گازوییل است، بار را می‌خوابانند زیر پارچه‌ای پشت تویوتا، چند بار طناب را می‌کشند روی پارچه و بعد تا زمانی که آفتابی بالای سر بدرخشد، پایشان را فشار می‌دهند روی پدال گاز و سراوان تا «کوهک» را می‌رانند.
از سراوان به بعد، موتوری‌ها ۴ یا ۵ تا دبه ۲۰ لیتری سفید را پر می‌کنند از بنزین، همه را می‌بندند به ترک موتور و هم‌قطار با تویوتا‌ها به سمت مرز می‌تازند، موتوری‌ها حتی نیازی به پنهان کردن ۲۰ لیتری‌ها با پارچه هم نمی‌بینند، موتوری‌ها یا بارشان را می‌رسانند یا می‌میرند، یک اشتباه کوچک، یک دست‌انداز، یک انحراف از جاده کافی است تا زندگی زیر انفجار بنزین به پایان برسد.
روستای کلپورگان سر این دو راهی «مرگ و زندگی» قرار دارد. آنجایی که جاده به روستا می‌رسد در سمت جنوب جاده و میان انبوه نخل‌ها، تابلوی قهوه‌ای که زیر فشار آفتاب سوزان خم شده و سوخته است با بی‌حالی خبر می‌دهد که این روستا، روستای ثبت جهانی است. از این دو راهی جاده با پیچ ۳۰ درجه‌ای به سمت روستای کلپورگان می‌چرخد. در فاصله همین پیچ ۳۰ درجه، صد‌ها ۲۰ لیتری بنزین روی زمین منتظر رانندگان بعدی هستند.
آن‌ها که بالای سر ۲۰ لیتری‌ها ایستاده‌اند از سراوان آمده‌اند، آن‌ها که با موتور می‌رسند و با طناب ۵ تا ۲۰ لیتری را روی هم سوار ترک موتور می‌کنند، راهی «کوهک» یا «جالق» هستند. کنار این ۲۰ لیتری‌های پر از بنزین، باقی ۲۰ لیتری‌های خالی روی هم سوار شده‌اند تا با حصیر سایه‌بانی را برای مردان منتظر بسازند، مردانی که تا این دو راهی زنده رسیده‌اند و تا باری دیگر هنوز فرصت زندگی را دارند.
تل ۲۰ لیتری‌ها، بوی بنزین و اگزوز موتورها، مردانی که زیر سایه لم داده‌اند و مردانی که روی موتور نشسته‌اند و بیهوده ویراژ می‌دهند با انبوهی از نخل‌ها جدا پوشانده می‌شود و می‌رسد به روستایی که در میانه تصعید بنزین و گازوییل از زمین و هوا، هنری جهانی دارد.
دست‌های سرخ زینت خانم
روستایی که در آن، زنان روی زیلو‌های حصیری می‌نشینند و به رسم آنچه از مادربزرگانشان به ارث برده‌اند با دست‌هایشان سفال می‌سازند، با دست‌هایشان سفال رنگ می‌کنند، با دست‌هایشان سفال‌ها را داخل کوزه جای می‌دهند و با دست‌هایشان خرج زندگی می‌آورند.

ساعت ۲ بعدازظهر، آفتاب قفل در موزه زنده خاک را می‌سوزاند، مقابل موزه مردی زیر سایه آفتاب نشسته است و با حصیر دسته‌گلی می‌بافد، آقا بنیامین، مرد ۵۰ ساله‌ای است که دکانی روبه‌روی موزه برای فروش سفال‌های زنان روستا دارد. با صدای آقا بنیامین سرو‌کله زینت خانم پیدا می‌شود، چادر سیاهی روی لباس آبی سوزن‌دوزی شده‌اش به تن کرده است و چشم‌هایش از دیدن مشتری پس از ماه‌های رکود کرونا می‌درخشد.
زینت خانم تند و تند قدم برمی‌دارد و مهمانانش را می‌برد پشت نخل‌ها، جایی که دو اتاق با بلوک‌های سیمانی و آجر کنار هم ساخته شده‌اند و زیر سایه نخل‌ها، حیاط و حوض کوچکی هم دارد.
زینت خانم می‌دود به سمت اتاق کوچک‌تر، جایی که صف کوزه‌های خاکستری رنگ به انتظار کوره آنجا جمع شده‌اند، اینجا مهمان با گرفتن «آب» از دست میزبان عزیز می‌شود، زینت‌خانم آب را از دبه کوچکی داخل یکی از کوزه‌های گلی می‌ریزد، دو تا لیوان را از روی رف برمی‌دارد و آبشان می‌کند.
می‌گوید که از ۸ سالگی کنار مادربزرگش یاد گرفت که «گل هاجک» را با سنگ بکوبد، خاک را الک کند، کمی آب داخل حوض بریزد و گل و آب را دو روز داخل حوض رها کند. هیچ خبری از چرخ سفال در کارگاه زینت خانم نیست، بعد از دو روز که گل در حوضچه می‌ماند، آب گل تخلیه می‌شود و گل باقی‌مانده، می‌شود دستمایه سفال‌هایی که با دست ساخته می‌شوند.
حالا زینت خانم یکی از خمره‌های کوچک را به دست می‌گیرد و زیر تابلوی آبی رنگ‌و‌رو رفته «سفالگران زمرد کلپورگان سراوان» می‌نشیند. کنار دستش سنگ سیاهی است، این سنگ منبع تولید رنگ برای تمام نقش و نگار‌های سفال‌هاست.
دست‌های سرخ زینت خانم
زینت خانم یک مشت آب از کوزه برمی‌دارد و می‌ریزد میان گودی سنگ، با تک سنگ دیگری آب را داخل گودی می‌سابد و حدود ۵ دقیقه می‌سابد و آب زلال کم‌کم کدر و تیره و سیاه می‌شود. سنگ منگنز حالا رنگ سیاهی دارد که با تکه چوب دو سانتی به تن کوزه‌ها می‌رسد. ابزار کار زینت خانم همان تکه چوب است و یک تکه کوچک پارچه. اضافی رنگ منگنز را با همان پارچه کوچک می‌گیرد و بعد با چوب روی سفال دایره می‌کشد.
کوره حالا خاموش است، زینت خانم ویروس کرونا را با خاموش بودن کوره و خاک خوردن سفارش‌هایش می‌شناسد وگرنه می‌گوید که در روستای ما چندان خبری از این ویروس نیست. با این حال هنوز مشتری‌هایش از اصفهان و تهران تلفنی سفارش می‌دهند. در این میان دختر ارشد او هم برای سفال‌های مادر بازاریابی می‌کند.
همان طور که انگشت‌های سرخ زینت خانم می‌نشینند روی گل، می‌گوید که ۱۳ سالی می‌شود که سرپرست خانوار است و بار یک فرزند معلول و ۵ فرزند دیگر را به دوش می‌کشد. شوهر زینت خانم بعد از دوران سربازی بیماری اعصاب گرفت و خانه‌نشین شد.
۸۰ زن دیگر روستای کلپورگان نیز مثل زینت خانم با دستانشان خرج خانه و زندگی را می‌دهند. در آستانه جهانی که با صف طویل قاچاق‌بر‌های سوخت تعریف می‌شود، زینت خانم و سایر زنان روستا بدون آنکه فرصت چندانی برای تحصیل داشته باشند، توانسته‌اند با خاک، بار زندگی را استوار و پرتوان به دوش بکشند.
زینت خانم فقط ۳ کلاس درس خواند، آن روز‌ها جز دبستان مقصد دیگری برای تحصیل دختران روستا نبود. ۱۰ سال بیشتر نداشت که راهی خانه بخت شد، ۱۱ ساله بود که نخستین فرزندش را به دنیا آورد و حالا در ۳۶ سالگی ۳ تا نوه هم دارد.
نوه‌ها و دختران کوچک روستا در این کارگاه دور زینت خانم جمع می‌شوند تا راز و رمز سفال کلپورگان را بیاموزند، آن‌ها در ابتدای کار فقط می‌توانند راه آماده کردن گل را بیاموزند، کشیدن نقش‌ها مرحله آخر آموزش است. زینت خانم گرچه خودش با خنده می‌گوید که سواد ندارد، اما شاگردان بسیاری را در تهران، سراوان و زاهدان تربیت کرده است.
همان طور که تند و تند با خط‌های هندسی، کوهی را میان قلب کوزه جای می‌دهد، می‌گوید که تمام فرزندانش به یاری او آمده‌اند و حالا این سنتی که از مادربزرگ به او ارث رسیده است، تبدیل شده به کسب‌و‌کاری خانوادگی. نقطه‌گذاری سیاه روی کوزه گل که تمام می‌شود، زینت خانم می‌ایستد تا چند خرمایی از نخل خودش تعارف کند، دستی روی کمر پردرد و مفصل‌های سفت انگشتان سرخش بکشد و بگوید که «دیگه پیر شدم».
پسر ارشد به کمک مادر می‌آید تا کوزه‌های آماده و رنگ شده وارد کوره شوند، اینجا میان هرم آفتاب و کوره‌ای که به کندی سرخ می‌شود، کنار امتداد جاده مرگ و تل دبه‌های بنزین و گازوییل سرگردان، دست‌های زنان روستا از شاخه‌های نخل‌ها هم پربارتر است، اینجا روستایی است که با دست‌های سرخ و درخشان زنان می‌چرخد.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید