12سال پیش در چنین روزی چه لباسی پوشیده بودید؟!

12سال پیش در چنین روزی چه لباسی پوشیده بودید؟!

افراد اندکی وجود دارند که بتوانند هر روز زندگیشان با جزییات تقریباً کامل به یاد بیاورند؛ و حال پس از سالها پژوهش، دانشمندان عصب‌شناسی بالاخره در حال متوجه شدن علت این موضوع هستند.

کد خبر : ۱۰۰۳۵
بازدید : ۸۶۰۲
فرادید | افراد اندکی وجود دارند که بتوانند هر روز زندگیشان با جزییات تقریباً کامل به یاد بیاورند؛ و حال پس از سالها پژوهش، دانشمندان عصب‌شناسی بالاخره در حال متوجه شدن علت این موضوع هستند.

به گزارش فرادید به نقل از بی‌بی‌سی انگلیسی، برای بسیاری از ما، حافظه مانند روزنامه دیواری است و ملغمه‌ای از تصاویر تار و در حال محو شدن زندگیمان است. هر چقدر هم که دوست داشته باشیم به گذشت چنگ بزنیم، حتی متاثرکننده‌ترین لحظاتمان نیز به مرور زمان کمرنگ می‌شوند.

اما از نیما ویسه بپرسید که فلان روز 15 سال پیش چه می‌کرده و به شما با جزییات از آب و هوای آن روز، لباسی که پوشیده بود و حتی اینکه در کدام سمت مترو نشسته بود، خواهد گفت.

او می‌گوید: "حافظۀ من مثل یک گنجینۀ نوارهای ویدیویی می‌ماند که از هر روز زندگیم از راه رفتم تا خوابیدنم در آنها ضبط شده است.

او حتی روزی را که این نوارهای ویدیویی شروع به ضبط شدن کرده‌اند را نیز به خاطر دارد: 15 دسامبر 2000، زمانی در تولد 16 سالگی بهترین دوستش، با نامزدش آشنا شد. او همیشه حافظۀ خوبی داشت، اما هیجان عشق اول ظاهراً دنده‌ای را در مغز او جابه‌جا کرد؛ از آن به بعد او تمام زندگی را با جزییات ضبط می‌کرد. او می‌گوید: "من می‌توانید همه چیز را در مورد هر روزی که از آن روز به بعد آمده، به شما بگویم."

لازم به گفتن نیست که افرادی نظیر ویسه، برای عصب‌شناسانی که امیدوار به درک نحوۀ ثبت و ضبط زندگی در مغز هستند، بسیار مهم هستند. ثابت شده که دلایل دم دستی، نظیر مرتبط دانستن آن به اوتیسم، در این مورد هیچ جایگاهی ندارند، اما اخیراً چند مقالۀ تازه ظاهراً پنجره‌ای را به ذهن خارق‌العادۀ این افراد باز کرده است. و این پژوهش شاید حتی بتواند به همۀ ما کمک کند تا بتوانیم گذشته را با شفافیت بیشتری به یاد آوریم.

اصطلاح "حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار" اولین بار در اوایل قرن بیستم با پیدا شدن زنی به نام جیل پرایس باب شد. او یک روز با فرستادن ایمیلی به عصب‌شناسی به نام جیم مک‌گاف، مدعی شد که از 12 سالگی به بعد هر روزش را به یاد دارد و از او برای توضیح تجربیاتی که برایش روی می‌دهند، کمک خواست.

جیل پرایس
تلخ و شیرین زندگی کسانی که هیچ چیز را فراموش نمی‌کنند

مک‌گاف که موضوع برایش بسیار جالب شده بود، زن را به آزمایشگاهش دعوت و شروع به آزمایش بر روی او کرد: او تاریخی را به زن می‌گفت و از او می‌خواست تا اتفاقات که آن روز در جهان افتاده بود، را برایش بگوید. زن تقریباً همه را درست گفت و مشخص شد که حقیقت را می‌گفته است.

خوشبختانه، پرایس دفترچه خاطراتی هم داشت که به پژوهشگران اجازه می‌داد که درستی خاطراتش از زندگی شخصی را نیز بررسی کنند؛ این بار هم او در اکثر مواقع درست گفته بود. پس از چند سال مطالعات دوره‌ای، پژوهشگران تصمیم گرفتند که او را مورد آزمایشی فراتر و ناگهانی قرار دهند و از او خواستند که تاریخ هر روزی را که به آزمایشگاه آمده را بگوید. بلافاصله، فهرستی از تاریخهای ویزیت را برایشان ردیف کرد. مک‌گاف و همکارانش در مقالۀشان اشاره کرده‌اند که "هیچ یک از ما قادر نبودیم این فهرست را به یاد بیاوریم، اما پس از مقایسۀ فهرست او با دفاتر خودمان متوجه شدیم که صددرصد درست گفته است."

طولی نکشید که مجلات و مستندسازان پرایس را سوژۀ خود کردند و از آن پس دهها نفر دیگر (از جمله وسیه) پا پیش گذاشته و با تیم تحقیق در دانشگاه کالیفرنیا تماس گرفته‌اند.

نکتۀ جالب اینجاست، حافظه‌های آنان شدیداً بر خودشان متمرکز است: آنها در حالیکه می‌توانند رویدادهای "اتوبیوگرافی‌وار" زندگیشان را به خوبی به یاد بیاورند، به نظر می‌رسد که در به خاطر آوردن اطلاعات غیر شخصی، نظیر فهرستی از کلمات تصادفی، همچون دیگران هستند. "بیل" که دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار است می‌گوید: "بعضی وقتها یادم نمی‌آید پنج دقیقۀ پیش چه اتفاقی افتاد، اما می‌توانم یک اتفاق جزیی از 22 ژانویۀ 2008 را به یاد بیاورم." و اگرچه حافظۀ آنان بسیار وسیع است، اما آنها هم به برخی از اشتباهاههایی که همۀ ما انجام می‎دهیم، دچار می‌شوند: لارنس پاتیتیس از دانشگاه می‌سی‌سی‌پی جنوبی دریافته‌ است که افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار نیز دچار "خاطرات کاذب" می‌شوند؛ برای مثال می‌توانند به اشتباه انداخته شوند و رویدادهای جهانی‌ای را به خاطر بیاورند که در واقع اصلاً اتفاق نیافتاده‌اند.

مشخصاً چیزی به عنوان حافظۀ "بی‌نقص" وجود ندارد؛ ذهنهای خارق‌العادۀ آنها نیز از همان ابزارهای ناقصی سایر ما از آنها بهره می‌بریم استفاده می‌کنند. سوال اینجاست که چگونه این ابزارها را به کار می‌بندند.

برخی از یافته‌ها در این مورد با مشاهدۀ اینکه حافظۀ این افراد چگونه به مرور زمان تکامل می‌یابد بدست آمده است. کریگ استارک از دانشگاه کالیفرنیا، به تازگی با افراد یک هفته، یک ماه و یک سال پس از رویدادهای زندگیشان مصاحبه کرده تا ببیند که خاطرات آنها از رویدادها چگونه به مرور زمان دچار تغییر می‌شود. او فکر می‌کرد که افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار مثلاً یک شروع قوی و پرجزییات دارند و به محض اتفاق افتادن رویداد جزییات بیشتری را در اختیار دارند. در واقع اما، افراد خاطرات افراد عادی طی چند ماه بعد از مصاحبۀ اولیه، محو و مبهم شده بود، اما خاطرات افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار به همان تازگی و شفافیت بار اول باقی مانده بود. استارک می‌گوید: "باید نکته‌ای در مورد روشی که آنها اطلاعات را حفظ می‌کنند وجود داشته باشد که باقی ما از آن بی‌بهره‌ایم."

اسکنهای مغزی هیچ تفاوت آناتومیک عمده‌ای را در مغز این افراد نشان نمی‌دهد که آن را مسئول این نوع حافظه بدانیم. استارک می‌گوید: "این طور نیست که آنها یک لوب یا نیمکرۀ اضافی در مغزشان داشته باشند." البته تفاوتهای کیفیتی خاصی، همچون داشتن ارتباطهای اضافی میان لوبهای پیشانی (که در تفکر تحلیلی نقش دارند) و در هیپوکامپوس که تصور می‌شود "دستگاه چاپ" مغز ما باشد، با ما دارند. اما کاملاً ممکن است که اینها نتیجۀ مهارتهای آنها باشد، نه علت آن: چرا تمرین کردن هر مهارتی، چه موسیقی، چه ورزش یا زبان، به ساخت شبکه‌های عصبی بهینه‌تری در بخشهای خاصی از مغز منجر می‌شود. استارک می‌گوید: "یک جورهایی همان قضیۀ مرغ و تخم مرغ است."

اینگونه به نظر می‌رسد که کلید ماجرا در الگوهای کلی تفکر و عادات ذهنی باشد. پاتیتیس به تازگی اطلاعات مربوط به 20 فرد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار را ثبت کرده و دریافته‌ است که آنها در دو حیطه به خصوص نمره‌های بسیار بالای کسب می‌کنند: استداد خیالپردازی و جذب. استعداد خیالپردازی را می‌توان گرایش به تخیل یا تصور کردن دانست و جذب نیز به گرایشی اتلاق می‌شود که به ذهن شما اجازه می‌دهد تا در یک فعالیت غرق شود. نیکول دونوهو، فردی دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار است که در مطالعات بسیاری شرکت کرده است، می‌گوید: "من شدیداً به صداها، بوها و جزییات دیداری حساس هستم. من مطمئناً چیزها را قویتر از افراد عادی حس می‌کنم."

محرکهای ناشناس
جذب به آنها کمک می‌کند تا بنیانهای قدرتمندی برای به خاطرآوری دوباره در آینده داشته باشند و همین به خاطر آوردن دوباره‌ و دوبارۀ خاطرات در ماهها و هفته‌های بعد، باعث می‌شود که آن خاطره حتی قویتر هم بشود.

شما به تقریباً به شکلی این اتفاق را در مورد رویدادهای بزرگ زندگیتان نظیر روز عروسی تجربه می‌کنید، اما تفاوت اینجاست که افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار به خاطر گرایشات روانشناختی‌شان هر روز این اتفاق را تجربه می‌کنند.

هر کسی که به تخیلات تمایل داشته باشد، به حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار مبتلا نمی‌شود و در نتیجه، پاتیتیس حدس می‌زند که عاملی باید باعث شده باشد که آنها، مثلاً به جای فیلم و هواپیما، به اینقدر به گذشته فکر کنند. او می‌گوید: "ممکن است یک تجربه در کودکی آنها، باعث وسواسی شدن آنها نسبت به تقویم و اتفاقاتی که برایشان می‌افتد شده باشد. خود افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار، نمی‌توانند به محرک خاصی اشاره کنند؛ مثلاً وسیه می‌داند که حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار او زمانی آغاز شد که با نامزدش آشنا شد، اما همچنان نمی‌تواند توضیح دهید که این مسئله چگونه به این ویژگی دامن زده است.

با توجه به این یافته‌ها، آیا همۀ ما می‌توانیم خود را به گونه‌ای تربیت کنیم که بتوانیم همچون وسیه، دونوهو یا بیل چیزها را به خاطر بیاوریم؟ استارک مجذوب این پرسش شده است. برخی از همکاران همکاران او امیدوارند تا با ارایۀ یک اپلیکیشن، به یادآوری فعالانه و باجزییاتی که در افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار دیده می‌شود را تشویق کنند تا ببینند که آیا این موضوع در به خاطر آوردن وقایع در آینده موثر است یا نه. همین حالا هم شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد این کار ممکن است مفید باشد؛ یک تحقیق تازه نشان داده است که مرور یک رویداد به مدت چند ثانیه در ذهنتان، بلافاصله پس از آن رویداد، می‌تواند به خاطر آوردن آن موضوع در یک هفتۀ بعد کمک کند.

استارک این کار را با ورزش کردن مقایسه می‌کند: ایدۀ داشتن یک ابرحافظه ممکن است در تئوری خوشایند به نظر برسد، اما عملی کردن آن سخت‌تر از چیزی است که فکر می‌کنید. او می‌گوید: "ببینید، خیلی از ما می‌توانیم هیکل متناسب و ورزشکاری داشته باشیم. اینها انگیزه‌های بزرگی هستند، اما تعداد معدودی از ما واقعاً دنبال این قضیه را می‌گیریم."

افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار که من با آنها مصاحبه کردم، موافقند که این موضوع هم خوب است و هم بد. جنبۀ مثبتش این است که به شما امکان می‌دهد تا تجربیات اثرگذار و غنی خود را دوباره زندگی کنید. مثلاً، وسیه به سبب این حافظه به یک علامه بدل شده است. او در جوانی در رقابتهای بین‌المللی تکواندو شرکت می‌کرد، اما در اوقات فراغتش به گالری‌های هنری کشورهای محل مسابقات می‌رفت، و شاید به این خاطر که عشقش به هنر با هویتش گره خورده است، این نقاشی‌ها حالا عمیقاً در خاطرات اتوبیوگرافی‌وارش ذخیره شده‌اند.

او می‌گوید: "تصور کنید که بتوانید هر نقاشی‌ای، هر دیواری، هر گالری‌ای را در نزدیک به 40 کشور به یاد داشته باشید. این خودش یک دانش عالی در زمینۀ هتر خواهد بود." او با استفاده از دانش دائره‌المعارفی‌اش از تاریخ هنر، بدل به یک نقاش حرفه‌ای شده و تخلص "معمای نیویورک" را برای خود برگزیده است. حافظۀ او همچنین به او در شغل دیگرش به عنوان محقق دکترا در زمینۀ طراحی و فناوری نیز کمک کرده است و فکر می‌کند که قابلیتش توانسته به او در جمع‌آوری میزان عظیمی از دانش کمک کند.

دونوهو، که در حال حاضر معلم تاریخ است، قبول دارد که حافظه‌اش در برخی از بخشهای یادگیری به او کمک کرده است. او می‌گوید: "من کاملاً می‌توانم هر آنچه را در هر روزی از مدرسه آموخته‌ام به یاد بیاوریم. می‌توانم هر آنچه را که معلم آن روز می‌گفت را به خاطر بیاورم و یادم بیاید که آن مبحث در کتاب چه شکلی بود."

با این وجود، همۀ افراد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار از این فواید منتفع نشده‌اند؛ پرایس از مدرسه متنفر بود و به همین خاطر ظاهراً قادر نیست به آنچه در مدرسه یاد می‌گرفت دسترسی داشته باشد. مشخصاً اطلاعات باید شخصاً برای فرد دارای حافظۀ شدیداً برتر اتوبیوگرافی‌وار مهم باشد تا در ذهنش ثبت و ضبط شوند.

مشاهدۀ گذشته به صورت اچ‌دی، می‌تواند پشت سر نهادن تجربیات دردناک و غمناک را دشوارتر کند. دونوهو می‌گوید: "فراموش کردن لحظات شرم‌آور بسیار دشوار می‌شود. شما همان احساسات را به همان خامی و تازگی دفعۀ اول دوباره تجربه می‌کنید، مهم نیست که چقدر تلاش کنید، شما نمی‌توانید آن جریان خاطرات را خاموش کنید." وسیه هم همین نظر را دارد: "مثل این است زخمهای باز داشته باشید، آنها بخشی از شما هستند."

از این رو، آنها اغلب سعی ویژه‌ای برای به گذشته سپردن گذشته‌ها انجام می‌دهند؛ مثلاً بیل اغلب دچار "فلَش بک"های دردناک می‌شود و خاطراتِ ناخواسته به خودآگاهش وارد می‌شوند، اما در کل او تصمیم گرفته است تا به این اتفاق به عنوان بهترین راه برای عدم تکرار اشتباههای گذشته نگاه کند. او می‌گوید: "برخی از افراد غرق گذشته شده‌اند و خاطرات تازه را نمی‌پذیرند، اما من اینطور نیستم. من هر روز را امیدوارانه آغاز می‌کنم به دنبال چیزهای جدید هستم."

وسیه حتی فکر می‌کند که وضعیتش او را به فردی مهربانتر تبدیل کرده و باعث شده تا تحمل و درک بیشتری داشته باشد. او می‌گوید: "بعضی‌ها می‌گویند که "ببخش و فراموش کن"، اما از آنجایی که فراموش کردن برای من یک گزینه نیست، من یاد گرفته‌ام تا حقیقتاً ببخشم. نه فقط دیگران را، بلکه خودم را."
۰
نظرات بینندگان
  • ناشناس ارسالی در

    مانتوی گل و گشاد و سیاه و بدترکیب با مقنعه ای در همین رنگ و شکل ...نهایت هر چه زشتی!

اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید