هيچ: شرحى مقدماتى

کد خبر : ۱۲۹۲۰
بازدید : ۱۶۷۳

فرادید | پرده هاى زرد نيست. حلقه هاى پرده هم نيست. سبوس توى يك سطل، يا خود سبوس هم نيست. آن حيوانى كه به سرخى مى زند و در مزرعه از توى سطل، سبوس مى خورد، مردى كه سبوس را در سطل ريخته، زنش يا آن بانك دار كشمش رنگى كه قرار است وثيقه مزرعه را به اجرا بگذارد هم نيست. هيچ يك از اينها هيچ نيست. يك ماهى ريز دريازى گرمسيرى، هيچ نيست. يك ماهى است، از خانواده پوماسنتروس كه از آب گرم و صخره هاى مرجانى خوشش مى آيد- شايد حتى از خودش، اگر از ما بپرسيد. هيچ نازبالش يا نافهم يا نود و نه يا نينوا نيست. جنگل كوچكى نيست كه در آن، يك ميز سنگى، كنار نهرى باشد و روى آن را انواع ميوه پوشانده باشند. آن زن خوش اندام سرخ پوست هم نيست كه كنار ميز سنگى ايستاده است و يك بچه موبور به گروگان گرفته را در بغل گرفته است. قضيه «هستى فهم هستى را درك كردن است» هم نيست، هيچ نوع رديه اى بر اين قضيه هم نيست. انفيه هم نيست. عجله كن، وقت زيادى باقى نمانده و ما بايد فهرست را تمامش كنيم يا دست كم بكوشيم تمامش كنيم.

هيچ، يك بازدارنده زبان نيست، مرحبا، عجله كن. يك بازدارنده زبان كه روى آن يك نقاش برجسته بخشى از يك بينى، بخشى از يك دهان، يك چشم جدى بى لبخند را نقاشى كرده است. خوب شد، اين را هم آورديم. عجله كن، قبول كرديم كه هيچ، زيرشلوارى هاى زرد نيست، زيرشلوارى هاى زرد حاشيه سفيدى كه كف اتاق زيرصندلى سياه افتاده است. و كف اتاق يا صندلى سياه يا آن زوج دلداده هم نيست كه وسط آن اتاق پوشيده از ملافه سفيد ايستاده اند و بالش ها را به سر و روى هم كوبيده اند و در خلال آن، جفت مرد دور از چشم معشوقه اش، يك نسخه فرهنگ وبستر ترد اينترنشنال را زير روبالشى اش فرو خواهد كرد.

ما عصبى هستيم. وقت زيادى نمانده. هيچ يك سرود گريگورى يا در حقيقت هر نوع سرود ديگرى نيست مگر اينكه فرياد پوچى باشد خفه شده در شنوده نشدگى دقيقاً مفهوم از راه قوانين زبان. يك «۰» يا علامت ستاره يا آنچه ريچارد مى انديشد نيست يا آن چيزى كه در اين لحظه نمى توانيم اسمش را ببريم. اما براى وصل كردن كاغذها از آن استفاده مى كنيم. قالب هاى كوچك يخى نيست كه با گرماى نوشيدنى مان آب مى شود و آن شهرى نيست در اسكاتلند كه در آن نوشيدنى مى سازند و كارگرانى نيست كه ضمن خواندن كتاب مقدس و روزنامه محلى و ريكله، با لذت تمام اين محصول را از ميان لوله هاى نايلونى تقريباً نامرئى پنج مترى، خوش خوشك مى نوشند.


و يك هتل متحرك موتور دار نيست كنار رودخانه لايروبى نشده اى (كه لايروب ها در آن زندگى مى كنند) و درد هم نيست و نان هم نيست كه رويش خردل مى ماليم يا مشماى ضمادخردلى كه روى درد مى كشيم، ملك طلق، هياهوى عشق بازى كرم هاى شب تاب يا گوشت نيست. خرچنگ درازى كه به دليل قيمت بالا از دشمنان طبيعى اش محافظت مى شود هم نيست. جرات واقعى يا جرات ساختگى يا تشنگى هم نيست. پرده هاى زرد نيست، اين را ما قبلاً گفته بوديم و آن چيزى كه پشت پرده زرد است و ما به جهت احترام به خشم پادشاه و شهرت ملكه نمى توانيم اسمش را ببريم هم نيست. عجله كن، وقت زيادى نمانده، هيچ شماره تلفن يا هر شماره ديگرى از جمله صفر نيست. علم نيست و به خصوص فيزيك سياهچال نيست كه نه هيچ بلكه فيزيك است و (زودباش ديگر، زودباش) بنيامين فرانكلين نيست كه مى كوشيد از طريق نامه نگارى بيوه متفكر فرانسوى كلود آدرين هلو تيوس را از راه به در برد و نهيليسم گورگياس هم نيست كه معتقد است هيچ چيز وجود ندارد و حتى اگر چيزى وجود مى داشت نمى توانست شناخته شود و حتى اگر مى توانست شناخته شود اين شناخت، نمى توانست منتقل شود، نه، اين هم نيست هر چند اين آهنگ موج دار خيلى قشنگى است. متاسفم كه نمى توانم بگويم آتوس، پورتوس يا آراميس يا هر بلايى كه بر سر آنها آمد يا هر بلايى كه ممكن است باز بر سر آنها بيايد هم نيست مثلاً يك كاميون حامل مخزن نفت آكسان نيست كه خارج از شهر يوما در ايالت آريزونا با سرعتى بيش از سرعت مجاز، يك سوسمار زهردار را زير بگيرد كه بعدها روح او در بدن دوماى پدر حلول كند. هر نوع وضعيت هوا هم نيست، هواى ملايم، خراب، يا نامشخص و وضعيت هر نوع هواى روانى هم نيست، ملايم، خراب يا بخشى ابرى، روانپزشك من يا روانپزشك تو يا روانپزشك هر يك از اين روانپزشك ها هم نيست، يالا، عجله كنيم. و آن چيزى كه زير تختخواب است نيست چون كه حتى اگر به ما بگويى «زيرتختخواب هيچ نيست» و ما فكر كنيم، آخرالامر! سرانجام! به تابلو نمونه ها چسبانده شد!

باز هم تو فقط يك وضعيت محلى، تنها يك وضعيت ثابت موقتى را به ما گفته اى، خود هيچ را منتقل نكرده اى. فقط فهرست ماست كه مى تواند خود هيچ را به ما ارائه دهد، چسبانده شده، آخرالامر، سرانجام. خوب است فشار بياوريم و جلو برويم. ما از دشوارى هاى ثابت كردن يك گزاره منفى باخبريم، گزاره اى مثل «در اتاق نشيمن من يك اسب آبيبوس وجود ندارد» و اينكه اگر حتى عكسى از اتاق نشيمن خودت را كه در آن اسب آبيبوسى وجود نداشته باشد نشان بدهى و حتى اگر نوار ضبطى ارائه بدهى كه هيچ اثرى از اسب آبيبوسى قابل تشخيص نباشد، چطور مى توانيم مطمئن باشيم كه در اين عكس دست برده باشند و نوار را زيركانه تغيير نداده باشند و اين هر دو مربوط به تاريخى پيش يا پس از ورود اسب آبيبوس نباشد؟

آن حيوان درشت اندام واژه خوارى كه قادر است براى زمان هاى درازى زير آب فكر كند؟ و حالا كه صحبت از واژه پيش آمد، آيا مى توانيم از هيچ بپرسيم كه هيچ اصلاً چه مى كند؟

زودباش، زودباش، هايدگر اظهارنظر كرده است كه «هيچ هيچ نمى كند» - عقيده اى متين و خردمندانه كه سارتر و ديگران با آن مخالف اند. (آنچه هايدگر درباره هيچ فكر مى كند هيچ نيست.» هايدگر ما را به سمت ترس هدايت مى كند. وقتى فنجانى ترس از كيركه گارد قرض مى گيرد، فنجان از دستش مى افتد و موقع پخش و پلاشدن لك ها، (مثل يك فالگير) هيچ را پيدا مى كند. ترس اصلى، از ديد هايدگر چيزى است كه همه اين چه هست ها را تحمل نمى كند و به ما نظر اجمالى گذرايى از اين چه نيست ها را ارائه مى دهد كه سرانجام راهى است به برخورد با هستى. اما هايدگر براى ما آن قدرها هم بزرگ نيست، ما البته شجاعتش را مى ستاييم اما خودمان وظيفه ساده ترى به عهده داريم و مى خواهيم فهرستى تهيه كنيم. فهرست ما ممكن است در اصل هرگز كامل نشود، حتى اگر همه دوستانمان يا يك قشون را براى كمك فرابخوانيم (هيچ قشون نيست، تاريخ يك قشون هم نيست، اسلحه، دل و جرات، عقايد، پيروزى ها يا شكست ها هم نيست- اينجا ديگر كار كامل شده است.) و حتى اگر قادر بوديم، با زحمت زياد، همه امكانات را به كار گيريم، همه چيز را ثبت كنيم، از همه چيزهايى كه هيچ نيست نام ببريم، تا آخرين ذره مزاحم، تا آنكه پشت در مى لوليد و از روى محبت ما را، تهيه كنندگان فهرست را در فهرست گنجانده بود- خود فهرست باقى مى ماند.

كدام يك از شما يك كبريت دارد؟

اما اگر نتوانيم به پايانش برسانيم، دست كم مى توانيم شروعش كنيم.

اگر آنچه وجود دارد در مورد مجموع يك رديف ظاهر شدن ها باشد كه آشكارش مى كند، پس هيچ بايد برحسب ناظاهرشدن ها، ناخودنمودن ها، تاخيرهاى اصلاح ناپذير مشخص شود. هيچ چيزى است كه ما را منتظر نگه مى دارد (تا ابد) و آهنگ «چارلى عزيز دل من است» نيست، مارى هم نخواهد بود اگر من دلدارى به اين اسم مى داشتم. نبود دلدار هم نيست اگر من اهمال كرده بودم و به جست وجويش نپرداخته بودم و يكى را به چنگ نياورده بودم. و آن پرده هاى زردرنگى نيست كه پشت آنها خداى جنگل ها و فضانوردها همديگر را بغل مى كنند، كه پشت آنها تن آدمى به لرزه درمى آيد و سنجاب هاى دم جنبان درون درخت ها وارونه مى افتند. و مرگ هيچ نيست و بخش نشاط انگيز خودآگاهى («آرام به درون اين شب دلپذير پاى مگذار») هم هيچ نيست و صاحبان آن نظريه مخالف هم نيست (نوار كراپ بكت در سونى خود مى گويد «مشتاق خواندن غزل خداحافظى»). درباره دست درازى به لوكرس از سوى برادرزاده بهيمى اش تاركوين مغرور چه مى توانم بگويم؟ جز اينكه: متجاوز پالتويى با آستين هاى رگلان به تن داشت. چيز زيادى نيست، اما نه ديگر هيچ. در فهرست بگنجانش. براى اطلاع بيشتر به شكسپير مراجعه كنيد. و به اين اشتباه تاريخى پى برده ايد كه لرد رگلان سال ها پس از اين حادثه زنده ماند اما اشتباه ها هم هيچ نيستند.

به فهرست اضافه اش كن. از هيچ رنجى هيچ گنجى حاصل نمى شود. چه فهرست معركه اى! اين فكر چه دلپذير است كه هر چه تلاش مى كنيم، هيچ كارى جز ناكام شدن از دست مان برنمى آيد، ناكامى مطلق و اينكه اين وظيفه هميشه برابر ما خود مى نماياند، مثل معنايى براى زندگى مان. عجله كن، زودباش هيچ يك ميخ نيست.

ترجمه: صفدر تقى زاده

۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید