تصاویر/ شور عاطفى يك زن بحث‌انگيز

تصاویر/ شور عاطفى يك زن بحث‌انگيز

«رزا لوكزامبورگ» در پنجم ماه مارس يك هزار و هشتصد و هفتاد و يك ميلادى در شهر كوچك زامسك (Zamosc) در لهستان بر خشت اين جهان افتاد. روييد، باليد و نوجوانى را ميزبان شد. هنوز شانزدهمين شمع فروزان نكرده بود كه به جنبش انقلابى سرزمينش پيوست. او مبارزه در راه آزادى و عدالت را درست در همان آغازين سكانس هاى زندگانى كليد زد! پدرش، «الياس لوكزامبورگ»، اقتدار زيادى داشت و فرمانروا بود كانون خانواده را.

کد خبر : ۱۳۰۸۴
بازدید : ۱۵۳۹۰
شور عاطفى يك زن بحث انگيز
فرادید | پنجم ماه مارس مصادف با پانزدهم اسفندماه، يكى از بحث انگيزترين زنان قرن حاضر، يكصد و سى و چهار شمع فروزان كرد!

«رزا لوكزامبورگ» در پنجم ماه مارس يك هزار و هشتصد و هفتاد و يك ميلادى در شهر كوچك زامسك (Zamosc) در لهستان بر خشت اين جهان افتاد. روييد، باليد و نوجوانى را ميزبان شد. هنوز شانزدهمين شمع فروزان نكرده بود كه به جنبش انقلابى سرزمينش پيوست. او مبارزه در راه آزادى و عدالت را درست در همان آغازين سكانس هاى زندگانى كليد زد! پدرش، «الياس لوكزامبورگ»، اقتدار زيادى داشت و فرمانروا بود كانون خانواده را.

شور عاطفى يك زن بحث انگيز
بعداً رزا حكايت مى كرد: «آن زمان ها، در خانه صبح اول وقت به طرف پنجره مى خزيدم، آن را به نرمى باز مى كردم و بيرون را مى نگريستم، چرا كه اكيداً ممنوع بود كه پيش از پدر از خواب برخيزيم.» (زن شورشى، زندگى و مرگ رزا لوكزامبورگ تاليف ماكس گالو، ترجمه مجيد شريف، ص ۱۳۶)

اما رزا كه در اين روزگار در ورشو مى زيست در سايه مادرش، لينا ممنوعيت و اقتدار پدر را نقض كرده و از همان آغازين روزهاى باليدن، ابتكار عمل را خود به دست گرفت. «ولى او [پدر رزا] به همسرش، لينا، حكومت بر جان ها را واگذاشته بود... بدين ترتيب، ميان پدر و مادر، گرداگرد رزا در خانه «زامش»، از ابتدا يك اتحاد و يك تقسيم كار وجود داشت. آرى اتحاد: زيرا كه پدر و مادر هر دو يهودى بودند، هم اين و هم آن دستخوش يك تحول شده بودند...» (همان)
شور عاطفى يك زن بحث انگيز
بارى، زندگانى «رزا لوكزامبورگ» چنان پرفراز و فرود و آن سان به رنگ هاى همه گرم پهلو مى زند كه واكاوى سيماى او در چند سطر و در يك مقال آسان نمى نماياند. باز هم نگاهى گذرا و بس فشرده.
زنده ياد مجيد شريف با ترجمه اثر درخور تامل «ماكس گالو» كه پيرامون زندگى و مرگ «رزا» سال ها پيش از اين روانه بازار نشر شد، سعى در واكاوى دقيق شخصيت سياسى و اجتماعى اين زن جريان ساز كرده است. او تصريح مى كند كه «رزا» بيش از هر چيز به عنوان يك مبارز سياسى و نظريه پرداز انقلابى چپ مشهور گشته است. اما زندگى و مرگ وى نشان مى دهد كه ابعاد وجودى او بسى متنوع تر و فراتر از اين است.

هم او رزاست كه در ميانه پيكار بى امان با كژى ها و كاستى ها، عاشقانه هاى بسيار را نيز سرفصل مى سازد!... او به دوستش «لئو بوگيش» مى نويسد: «دليل نوشتنم اين است كه من هنوز اين عادت احمقانه را دارم كه بگويم هر آنچه را كه احساس مى كنم!»

شور عاطفى يك زن بحث انگيز

رزا، لئو را «فرزند عزيزكرده من»، «شوهرم كه از هر كسى عزيزتر است» و «فرشته من» مى خواند. «رزا» با اينكه ترجمان عشق را در «عشق عمومى» مى ديد، اما آن هنگام كه در زوريخ براى دوست و حالا همسرش نامه مى نويسد، تصريح مى كند كه قطعاً به نظرت عجيب خواهد آمد و شايد هم خنده دار، كه من اين نامه را برايت بنويسم.

در حالى كه ما در ده قدمى يكديگر سكونت داريم و سه بار در روز همديگر را مى بينيم وانگهى از آنجا كه من فقط يك زن هستم. اين رمانتيسم، اين نامه نگارى شبانه به شوهر خود، چيست؟ همه عالم ممكن است بخندند اما تو نه. اما تو اين نامه را با جديت و با قلبت بخوان، با هيجان، همان هيجانى كه با آن نامه هاى مرا در گذشته در ژنو، مى خواندى، زمانى كه هنوز زنت نبودم.»

بارى، سرگذشت غالب آرمانخواهان شامل حال هم او كه «شعله فروزان انقلابش» خوانده اند نيز مى شود.

طلب عشق و محبت كانون خانواده و عطش اين همه كه در كوران مبارزات بى وقفه اين خلاء در زندگانى فرد مبارز حس مى شود.

«رزا» نيز تشنه است! تشنه دوستى و لئو به او آن نمى دهد كه مى بايد! نامه ها و نامه ها، پيكار و پيكار. هم عشق عمومى را فرياد مى كند و هم عشق به يار و همدم را! خطاب به لئو مى نويسد: «ديگر نمى توانم كار بكنم. فكرم دائماً متوجه تو است ... جانم همه به جانب تو پرمى كشد و چشمانم از اشك پر مى شوند و شايد كه تو به اين حرف ها بخندى، چه اكنون اشكم در آستينم است...»

و همو رزاست كه در اوج پيكار براى بهروزى مردم به اين مرد يخين مى گويد كه به يك فضاى گرم و محرم نياز دارد.

شور عاطفى يك زن بحث انگيز

«اما چنين فضايى در اين زمان ميان ما چه نادر است!» دلش هواى يار كرده است و به همدم مى گويد كه مى خواهد به او عشق بورزد تا نسيم گذشته را به ياد آورد! «خود را به بى دست و پايى متهم مى سازد كه خواب «فضاى لطيف، محرم و آرزويى» را مى بيند، آنگونه كه بود در زمان نخستين روزها.»

بارى، خلأ عشق و نياز پاك روان در مقطعى از زندگى «شعله فروزان انقلاب» مى رود تا مثل خوره تمام روح سودايى او را دربرگيرد.

«چرا تنهايم مى گذارى؟ آه كه چقدر برايت ناله و زارى مى كنم، اما تو اين طور كه هر روز بيشتر به چشمم مى آيد، انگار ديگر مرا به اندازه گذشته دوست ندارى، آيا چنين نيست؟» و اوج غليان عاطفى عشق در رزا «كينه در من اوج مى گيرد و مى خواهم به تو آزار برسانم، تو را جريحه دار كنم، به تو نشان دهم كه به عشقت نيازى ندارم!»

رزا لوكزامبورگ در سال ۱۸۹۸ راهى آلمان مى شود، آلمانى كه در اين مقطع تاريخى كانون جنبش جهانى چپگرايان بود.

«رزا» قلم به دست مى گيرد و هم زمان به طور منظم در چندين روزنامه مشغول به كار مى شود. او در برخى موارد سردبيرى اين روزنامه ها را نيز برعهده گرفته است. رزا حالا به كارزار شده است.

شور عاطفى يك زن بحث انگيز

سخنرانى پشت سخنرانى، نقد و تبيين خردورزى و آگاهى طبقاتى مخاطبان در دستور كار او قرار مى گيرد.

حضور رزا، آتش را در محافل سياسى و اجتماعى آلمان فروزان مى كند. در ،۱۹۰۴ به جرم «توهين به قيصر آلمان» او را به سه ماه زمان محكوم مى كنند.

اما هموست كه چون بسيارى از پيكارگران در زندان نيز دمى از پاى ننشسته و به طور مرتب، دگرگونى هاى سياسى آلمان، لهستان و نيز انقلاب ۱۹۰۵ روسيه را تعقيب مى كند.

لوكزامبورگ پيرامون اين همه، تحليل هاى عميق و درخور توجهى را نيز ارائه داده است.

«رزا» بار ها به صراحت گفته است كه براى او چيزى جز وظيفه وجود ندارد! زنده ياد شريف در پيشگفتار اثر مذكور از يك چهره شگفت و يكتا، همچنان تپنده و پرهيجان سخن مى گويد. واگويه مان مى كند كه تاريخ، ديروز، او را به قتل رساند، امروز به او حق مى دهد!

شور عاطفى يك زن بحث انگيز

سيماى رزا لوكزامبورگ به مثابه يكى از چهره هاى نامى سوسياليسم، نظريه پرداز ژرف انديش، سياستمدارى موشكاف، اقتصاددانى سختگير و تحليلگرى روشن بين همچنان مطرح است. «او ملى گرايى افراطى را افشا مى كند و از همان سال ،۱۹۱۸ پيوند ضد طبيعى ميان سوسياليسم و وحشت را محكوم مى نمايد.» (همان)

اما رزا اسطوره نيست. بت نيست! و ما را نيز با هيچ اسطوره و بتى كارى نيست!

شور عاطفى يك زن بحث انگيز

«رزا» در خلوتكده رازهايش واگويه مان كرده است كه در گوشه دنجى از باغ، خود را بيشتر در خانه خويش احساس مى كند... تا در يك كنگره حزب...

«با اين وجود اميد وارم در حين انجام وظيفه در نبرد خيابانى يا در زندان بميرم. اما من در اعماق ضمير خويش، بيشتر به گنجشك ها تعلق دارم تا رفقا.» و او تا واپسين دم رزم بر آن بود كه آزادى، همواره، دست كم آزادى كسى است كه ديگر گونه مى انديشد.

شور عاطفى يك زن بحث انگيز
تنها مرور فشرده عناوين بيست و سه سرفصل زندگى و مرگ رزا لوكزامبورگ، ابعاد مختلف و گونه گونى شخصيت وى را خوب هويدايمان مى كند. در اينجا به ذكر اين عناوين كه غالباً گفته هاى رزا در فصول مختلف زندگانى است اشاره مى كنم.

«فرزند بيمار يك خانواده يهودى»، «تحقير شده، آزرده، شورشى، انقلابى»،«شباهنگام صدايى مرا بيدار كرد...»،«من هنوز اين عادت احمقانه را دارم كه بگويمهر آنچه را كه احساس مى كنم.»، «از چه رو تنهايم مى گذارى؟»«اين چه زندگى اى بود؟»، «آنچه در دل دارم، بر زبان مى آرم»، «در يك كلام از اينكه زندگى مى كنم خوشحالم»، «بگذار به آزادى عمل كنم»، «ما يك دوران باشكوه را تجربه مى كنيم»، «من اجازه نخواهم داد كه رهبرى حزب زندگى ام را تامين نمايد»، «من به سختى مى توانم در اين هواى عفن و ساكن نفس بكشم»، «خلق و خوى من نيازى به دفاع ندارد»، «سرنگون باد جامعه رسوايى كه چنين دهشت هايى را به بار مى آورد»، «و اكنون مرا محكوم كنيد»، «بر اين باورم كه امكان ندارد در برابر آن خاموشى گزيد»، «راستى را كه ديگر از هيچ چيز ترس ندارم»، «من غير از آن چوبى كه پرچم را به آن آويخته اند نيستم.»، «در واقع من اندكى زخم خورده ام...»، «اما، تو چه مى خواهى؟ ناليدن طريق بودن من نيست.»، «اين زندگى كه در اينجا مى گذرانم، يك دوزخ راستين است!» بايد تاريخ را بدان گونه دريافت كه جريان مى يابد»، «بودم، هستم، خواهم بود!»، و دست آخر واگويه ژان ژورس با ياد رزا! «گرچه گورها حاشيه جاده را فراگرفته اند، اما جاده به عدالت راه مى برد!»

شور عاطفى يك زن بحث انگيز
رزا لوكزامبورگ در بيست و هفتم ژانويه ،۱۹۰۵ شاهد تظاهرات بزرگ ورشوست. موطن او حالا به غليان آمده و «رزا» دور ترك اين همه! حالا همسرش لئو، راهى ميدان نبرد ورشو مى شود.

«بدين گونه نشان مى دهد كه آن فرد بى ثباتى كه رزا بدان متهمش مى كند نيست؟» و ديگر دوستش «كاسپراك» كه در ۱۸۸۸ به يارى اش آمد تا از مهلكه بگريزد، ماه هايى بعد در پايان يك درگيرى دستگير شده، به مرگ محكوم و اعدام مى شود. «رزا» در سال ۱۹۰۶ به يارى انقلابيون در روسيه مى رود، به فاصله بسيار كمى از حضورش در روسيه بازداشت و زندانى مى شود. تنها به دليل بيمارى و نيز تابعيت آلمانى است كه از زندان آزادش مى كنند.

و اما سال ،۱۹۱۳ سال حادثه است! مهم ترين اثر «رزا»، يعنى «انباشت سرمايه، اداى سهمى در توضيح اقتصادى امپرياليسم» روانه بازار نشر مى شود.

«لوكزامبورگ» در اين اثر شهره خود كنكاشى هوشمندانه دارد پيرامون گسترش سرمايه دارى در مناطق جديد و عقب مانده و اثر آن بر تضادهاى درونى سرمايه دارى. يك سال پس از انتشار كتاب، در بيستم فوريه ،۱۹۱۴ به دليل اعتراض به آغاز جنگ جهانى اول، بار ديگر بازداشت و روانه چهارديوارى محصور مى شود!

و رزا در تمامى اين سال هاى پرمخاطره، زيستن و مرهم نهادن بر زخم هاى پرشماره اش را در جايى ديگر جست. آنگونه كه صاحب نظران و محققان تاريخ گواهى مى دهند، پيكار و مبارزه بى وقفه «رزا لوكزامبورگ» راه سنگلاخ انقلاب اكتبر را هموار كرد. هموست كه در اوج ياس و نااميدى واگويه مان كرد، توده ها وقتى كه به جنبش درآيند، چيز ديگرى خواهند آفريد! او بارها به انقلاب اكتبر اشاره كرده است و نتيجه گيرى كرده كه مهم ترين چيز آموزش توده هاست.

او به فرانتس مهرينگ، همرزم خود مى گويد: «ما بايد چشم به راه مبارزات و اصطكاكات مداومى باشيم... ما به دوره اى نزديك مى شويم كه در آن توده حزبى نيازمند يك جهت گيرى فعال، بى رحمانه و دورنگر خواهد بود.» باور لوكزامبورگ، سازماندهى و تشكيلات در تداوم و خاصه ثمربخشى حركت مبارزان نقشى بسزا دارد.

شور عاطفى يك زن بحث انگيز
در عين حال كه پيكارى بى وقفه را در راه بهروزى توده بى نوا مى آغازد، هر نوع دگماتيسم و ديكته حزبى را نيز برنمى تابد. به ابتكار عمل و حركت به دور از پذيرش كامل و بى چون و چراى ديكته هاى مرسوم سخت خو گرفته است... به رفيق رومانيايى خود مى نويسد: «در اينجا، در آلمان، به نظر مى آيد كه هرگز استراحتى به خود نخواهيم ديد... بيهوده است كه از اين امر شكوه كنيم.» او اين همه را به درستى قانون رشد حزب عنوان مى كند.

در يك هزار و نهصد و دوازده ميلادى، رزا با «پله خانف» و «لنين» ديدارهاى مكررى داشته است. او درباره رهبر انقلاب اكتبر مى گويد: «او ديروز آمد، و امروز، چهاربار، باز آمده است.
من با او با خشنودى بحث مى كنم، او با هوش و با فرهنگ است. من دوست دارم به چهره وى كه چندان زيبا نيست نگاه كنم...»
او هيچ ابايى ندارد از اينكه در اوج مبارزه، سانتراليسم موجود حزبى را به چالش بگيرد و تو تاليتاريسم را با هر قاموس آن محكوم كند! او در اين زمينه حتى اختلاف نظراتى را با برخى از موضع گيرى هاى لنين عيان مى كند.

رزا، آزاد است، مسلط است و رها! هموست كه در تابستان يك هزار و نهصد و دوازده، منطبق با آثار ماركس، مكانيسم هاى سوق نظام كاپيتاليستى به سوى امپرياليسم شدن و شبه نظام سرمايه را به سوى قبض و بسط بيش از پيش سلطه خود بر سرزمين ها و بازارهاى جهان را به درستى تحليل و تبيين مى كند. او بس هوشمندانه به صدور كالاهايى اشاره مى كند كه نظام جهانى سرمايه را مجاز به بازتوليد سرمايه مى نمايد و به ارزش افزوده اى اشاره مى كند كه خون اين نظام است!...

«انباشت سرمايه» را محققان صاحب نام در زمره يكى از شاخص ترين آثار علمى در قلمرو سوسيال دموكراسى پس از كوچ ابدى فرد ريك انگلس دانسته اند.

حالا چهارم ماه اوت يك هزار و نهصد و چهارده ميلادى است. «رزا لوكزامبورگ» در كنار «كارل ليپ كنشت»، «فرانتس مهرينگ» و «كلارا زتكين» جمعيت اسپارتاكوس را بنيان مى ريزند.

ليپ كنشت درباره اين دوران گفته است: «پيش از ۴ اوت به همراه تعدادى ديگر هر آنچه را كه از نظر انسانى امكان پذير است انجام دادم تا گروه پارلمانى را به رد اعتبارات نظامى متقاعد سازم.»

درست در همين مقطع زمانى است كه ماتيلا ياكوب مردى كه صاحب يك دفتر تكثير اسناد در برلين بود و دو سال از رزا كوچكتر شيفته او مى شود. «نخستين بار كه رزا لوكزامبورگ نزد من آمد تا يك مقاله را برايم بازخوانى كند، تاثير عميقى بر من گذاشت. من چشمان بزرگ درخشان او را نگاه مى كردم، چشمانى كه به نظر مى آمد همه چيز را درك كنند، قلبم تندتر از پيش به تپش درآمد!» «ياكوب» حالا شيفته رزمنده انقلابى است اما «رزا» دست نايافتنى تر مى نماياند.

«متاسفانه آدم هاى اندكى را مى يابم كه قصد شان يارى من باشد. هرگز نمى توان به «كارل ليپ كنشت» دست يافت. زيرا كه همچون ابرى در آسمان به هر سو مى دود. «فرانتس مهرينگ» براى هر كارى غير از ادبيات تفاهم اندكى نشان مى دهد و واكنش «كلارا زتكين» هيستريك و كاملاً نوميدانه است.

اما به رغم همه اينها قصد من اين است كه ببينم چه مى توانند انجام دهند.»

و همو رزاست كه چهار سال پياپى از داخل زندان به رهبرى، برانگيختن و سازماندهى مبارزات ضدجنگ ادامه داده و از اين رو خشم توسعه طلب هاى آلمانى بيش از هر زمان ديگرى برانگيخته مى شود. در هشتم نوامبر يك هزار و نهصد و هجده ميلادى انقلاب آلمان به وقوع مى پيوندد، متعاقب اين انقلاب، «رزا» از زندان رها مى شود. او همه عزم خود را جزم مى كند و براى يارى انقلاب نوپا از هيچ فرو نمى گذارد.
اما باز هم همان شاه كلام ماناى تاريخ مكرر مى شود، «انقلاب كردن آسان اما انقلاب را نگاه داشتن سخت است!» انقلاب آلمان به رغم تمامى ازجان گذشتگى ها شكست را ميزبان مى شود. حالا جوخه اعدام انقلابيون چون هميشه ايام برپا مى شود.

اما «او رزا در اين شامگاه برلينى ۱۵ ژانويه ۱۹۱۹ آنجا بود، بى دفاع با موهاى خاكسترى، با خطوط چهره گود افتاده در اثر خستگى و بى خوابى، صورت پهن او چين افتاده و رنگ پريده بود، با بينى درشت و بلند، بالا پوشش، شانه هايش را كه هيئتى سنگين داشت مى پوشانيد، زن سالمند با پيكرى اندك خميده، بيش از چهل و هشت ساله به نظر مى آمد...»

«رزا لوكزامبورگ» به همراه ديگر هم رزمش «كارل ليپ كنشت» بازداشت مى شوند. «او با جامه هاى خويش با ريخت خود، به هر زن بورژواى آلمانى شباهت مى يافت اما حالت چهره او كه سربلندى از آن مى باريد آنچه را كه بارها نوشته بود تكرار مى كرد «من از هيچ چيز نمى ترسم.» و يا «من در اين اواخر به مانند فولاد صيقل خورده سخت گشته ام.»

عقربه ها را ياراى حركت نيست. همرزم «رزا» كارل ليپ كنشت، با پيكرى سراسر خون آلود از سرسراى هتل ادن عبور داده مى شود. سرگذشت تراژيك كمون پاريس تاكمون آلمان ممتد مى شود! حالا يكى از گزمگان نعره مى زند: «پتياره پير را ببينيد كه دارد غوطه مى خورد!» «رزا» را سخت شكنجه كرده اند. رشته اى از خون از دهان و بينى او جارى است.

پيش از هرگونه محاكمه و دادرسى، درست در روز پانزدهم ژانويه يك هزار و نهصد و نوزده ميلادى، «رزا لوكزامبورگ» زير ضربات قنداق تفنگ سربازان آلمانى جان مى بازد.

و ستوان فوگل، محض احتياط، گلوله اى را به شقيقه چپ پيكر بى جان رزا شليك مى كند. دو روز پس از واقعه در هفدهم ژانويه، لئوبوگيش تلگرامى به رهبر انقلاب اكتبر مخابره مى كند: «كارل و رزا آخرين وظيفه انقلابى خود را به انجام رساندند!»

هاى و هوى گنجشكان در شاخ و برگ هاى درختان تى پرگارتن تا به آ سمان رفته است و آبى آسمان را سرخ ماسيده. آن سوترك، نجوايى جامه از تن برون كرده و فريادوار نقش مى زند. او برتولت برشت بيست و يك ساله است! ساعتى است كه رز سرخ ناپديد شده! معلوم نيست كه كجا دفن شده! ...

منبع: متن از روزنامه شرق 1383/ تصاویر وبسایت فرادید

۰
نظرات بینندگان
  • آیدا ارسالی در

    ممنون،عالی بود

  • ناشناس ارسالی در

    جاودان باد یاد و نام رزا لوکزامبورگ.

    • ناشناس ارسالی در

      یک متن تو کتابش همچین چیزی بود زمانی که یک کشور مردمش در فقر و فشار قرار دارن حیوانات اون کشور هم در فقر و بی چارگی هستن..

  • علی ارسالی در

    بسیارزیبابود

  • ناشناس ارسالی در

    این انسانها همیشه در قلب بشریت زنده می مونن

  • ناشناس ارسالی در

    اه اه

تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید