ورای زیباییشناسی: هنر و برهمکنش
زیباییشناسی، تفسیر، هرمنوتیک، نشانهشناسی، هنر پستمدرن، فلسفۀ ذهن، و بسیاری مفاهیم و مکتبهای غربیِ دیگر، دیر زمانی است که در محافل هنری-فلسفی ایران جای خود را باز کردهاند. اما مشکل اینجاست که نسبتهای میان این مفاهیم و علل فلسفی طلوع و غروب آنها هنوز برای بسیاری از کارورزان هنر تبیین و تشریح نشده است. نسبت زیباییشناسی با فلسفۀ هنر، نسبت روایت با تفسیر، تاریخ با روایت، نسبت نظریۀ مرگ مؤلف و هرمنوتیک، وحشت و شوخی. بسیاری از دادههایی که درباره هنر سخن میگویند به صورت آشفتهای در ذهن ما روی هم تلنبار شده است. خواندن کتاب ورای زیبایی شناسی کمک میکند که ریشه این مفاهیم را به درستی بفهمیم و تصورات واضحی از آنها داشته باشیم. در این سلسله مطالب گزارش مفصلی از کتاب ورای زیبایی شناسی را در چندین بخش ارائه میکنیم. گزارشی که خلاصه تمام مقالات کتاب با ارجاعات و توضیحات مختلف را در خود دارد و تصاویر و نمودارهایی هم برای فهم بهتر بحث ها به آن ضمیمه شده است.
مقدمه مترجم
جهان هنر قلمرو اسرارآمیزهاست؛ پر از ابداعات بیسابقه و تفاسیر بیانتها. در جهان امروز که همه چیز به کارکرد، ابزار، سرمایه و ارزش تجاری فرو کاسته میشود، هنر، فضایی برای آزادی به ما میدهد، فضایی به وسعت تخیل انسان. هنر اساساً با مفهوم زیبایی سر و کار دارد. هنر . . .
اگر جملات بالا به نظرتان درست و استوار میآیند، متاسفانه باید بگویم که، به یک معنا، همۀ آنها غلط هستند و خواندن متن حاضر میتواند نظر شما را دربارۀ آنها تغییر دهد.
در کشور ما فلسفه، در درجۀ اول، و فلسفۀ هنر، به تبع آن تحت تأثیر سنت فرانسوی-آلمانی بوده و هست. تشخیص این مسئله با نگاهی به حجم نسبتاً زیاد کتابهایی که در زمینۀ نشانهشناسی و هرمنوتیک منتشر شدهاند، کار چندان دشواری نیست. اما کتاب حاضر متعلق به سنت دیگری است که مشهور به سنت انگلیسی-آمریکایی است.
مولف کتاب ورای زیبایی شناسی، نوئل کرول، از نویسندگان منتقد و پیشرو فلسفۀ هنر تحلیلی است. تأثیر او بر فلسفۀ هنر معاصر انکارناپذیر است. او دارای مدرک دکترای فلسفه و دکترای مطالعات سینمایی و درحال حاضر استاد ممتاز «دانشگاه شهر نیویورک» است. دانش عظیم او دربارۀ تاریخ هنرهای مختلف از جمله فیلم، تئاتر، ادبیات، نقاشی، و رقص و ترکیب این دانش با بحثهای فلسفی بدون شک بیهمتاست. از بین آثار او کتابهای «فلسفۀ هنر» و «دربارۀ نقد» را جناب آقای صالح طباطبایی به فارسی ترجمه کردهاند.
کرول علاوه بر کتابها و مقالات بسیاری که در زمینههای فلسفۀ فیلم، فلسفۀ تاریخ، فلسفۀ هنر، نظریۀ رسانه، تفسیر، نقد و غیره منتشر کرده، روزنامهنگاری حرفهای نیز هست که مقالات زیادی از او در روزنامهها و مجلات آمریکا به چاپ رسیده است. وی در قلمروهای متعددی از جمله شناختگرایی و پسانظریه از چهرههای شاخص محسوب میشود.
گفتیم که کتاب حاضر متعلق به سنت تحلیلی است، اما لطفاً فراموش نکنید که این هم گفته شد که کرول، فیلسوفی منتقد و پیشرو است. او نقدهای سهمگینی به نظریۀ فیلم و فلسفۀ هنر درسنت انگلیسی-آمریکایی وارد کرده و به همین خاطر مخالفان زیادی نیز دارد. مخالفان وی بهخصوص در حوزۀ نظریۀ فیلم و مطالعات سینمایی به او برچسبهایی از جمله محافظهکار، فرمالیست، و پوزیتیویست زدهاند، و برخی اساساً کار او را چیزی غیر از فلسفه دانستهاند. شاید دلیل این امر این باشد که او در بررسی مسائل، به صورت کلی و نسنجیده مهر تأیید بر هیچ پاسخی نمیزند. به بیان خودش او به جای پیش نهادن یک نظریه که پاسخ همۀ پرسشها را به صورت یکجا در خود دارد، قصد دارد تا دربارۀ پرسشهای مختلف، یک به یک نظریهپردازی کند. البته به نظر میرسد که با گذشت زمان و مشخصشدن اهمیت نظریات او، تعداد این مخالفان رو به کاهش است.
کرول در دورۀ کارشناسی ارشد رشتۀ فلسفۀ علم را انتخاب کرده است. و این مسئله از دو جهت در آثار او حائز اهمیت است. اول اینکه او تصوری عملگرایانه از نظریهپردازی و درستی و غلطی یک نظریه دارد، و از همین رهگذر است که نقدهای کوبندهای بر نظریۀ فیلم و نقد هنری حاکم بر محافل هنری و سینمایی در ربع آخر قرن بیستم وارد میکند. و از طرف دیگر آشنایی او با علوم تجربی باعث شده تا هر کجا که برای نظریهاش مناسب باشد از دستاوردهای آنها استفاده کند. او خصوصاً در بحث عواطف و احساسات، به علوم شناختی توسل میجوید، و به همین دلیل است که او از چهرههای اصلی شناختگرایی در نظریۀ فیلم و فلسفۀ هنر محسوب میشود.
برای کرولِ عملگرا، جدا نبودن نظریات از شهود متعارف اهمیت فراوان دارد. در توضیح شهود میتوان گفت که آن چیزی است که به طور معمول مورد قبول همگان است. پس در جایی که نظریات فلسفی در مقابل شهود قرار میگیرند، او به دنبال نظریات جایگزین میرود و با تحلیل مفاهیم و پیشداوریهای نظریهپردازان نشان میدهد که چرا و چگونه اشتباهات آنها باعث شده تا نظریۀ آنها در تضاد با شهودهای ما قرار بگیرند.
او وارث سنت غنیای است که چهرههایی مانند «آرتور دانتو» و «جورج دیکی» را در فلسفۀ هنر معرفی کرده است. اینها فیلسوفانی هستند که از نزدیک با هنر درگیر بوده و هنر برایشان یک مفهوم انتزاعی صرف نبوده است. دیکی استاد مستقیم کرول، به نقد نظریۀ زیباییشناسانۀ هنر میپردازد و در عین حال در مقابل شکاکیت دربارۀ امکان یک نظریۀ هنر، نظریۀ نهادی را مطرح میکند. آرتور دانتو نیز از تأثیرگذارترین منتقدان هنری بوده و هست و نظریۀ هنر او که رگههایی از نظریات هگل در آن دیده میشود، بسیار مورد توجه جهان هنر واقع شده است. وی در کتاب معروفش «دگردیسی امر معمولی» بهخصوص به موارد بحث برانگیز در هنر آونگارد، از جمله آثار هنری پیشساخته و هنر مفهومی میپردازد و آنها را به خوبی تبیین میکند.
«فوّاره» اثر مارسل دوشان، یک اثر هنری پیش ساخته
«پیتر کیوی» که خود از بزرگان فلسفه هنر است و در زمینۀ فلسفۀ موسیقی نیز فعالیت میکند در پیشگفتارش بر کتاب ورای زیباییشناسی چنین مینویسد:
دگردیسی امر معمولی فلسفۀ هنر در «مقیاس بزرگ» است: نظریهای در عالم هنرها، یک «نظریه دربارۀ همه چیز». من شخصاً فکر میکنم که آن کتاب، تا مدتی بسیار طولانی، آخرین کار بزرگ و جسورانۀ تأملی خواهد بود: مدتی چنان طولانی که من حتی نمیتوانم حدس بزنم. اما در هر صورت ما در حال ورود به دورۀ جدیدی در کاوشهای فلسفی ادامهدار دربارۀ هنرهای زیبا هستیم. اگر عصر دانتو عصر خارپشت بود، که یک چیز بزرگ میدانست، اکنون در حال ورود به عصر روباه هستیم، که تعداد زیادی چیزهای کوچک میداند. و روباه بزرگ، حداقل از جایی که من نگاه میکنم، به نظر میرسد نوئل کرول باشد.
. . . فلسفۀ هنر در طول نیم قرن گذشته روباههای کوچک خودش را داشته است. اینها افرادی هستند که یک حیطه از این رشته را به طور خاص با تلاشها و استعدادهایشان متناسب یافتهاند: فردی روی تفسیر ادبی کار کرده است، دیگری روی موسیقی، فرد سومی دربارۀ مسائل بازنمایی تصویری تخصص پیدا کرده، و قس علی هذا. خارپشت یک چیز بزرگ میداند و روباههای کوچک یک چیز کوچک. روباههای کوچک نباید به هیچ وجه حقیر شمرده شوند. آنها نیز خدمت میکنند، و متفقاً، بهرهبخشی عظیمی میکنند. آنچه روباه بزرگ را بزرگ میکند این است که او نه فقط یک چیز کوچک، بلکه بسیاری چیزهای کوچک میداند. و اگر آنها مهم باشند، و چیزهای اساسی باشند، آنگاه مانند خارپشت، او استاد کل این رشته خواهد بود. با هر معیاری که در نظر بگیریم، نوئل کرول یک روباه خیلی بزرگ است.
از اهمیت کرول در جهان هنر که بگذریم هنوز این پرسش مطرح است که چرا این کتاب برای ترجمه و تلخیص انتخاب شد. آیا مسائلی که در این کتاب مطرح میشود برای کارورزان هنر در جامعۀ فارسیزبان اعم از هنرمندان، منتقدان، نظریهپردازان، و مخاطبان علاقمند به هنرهای مختلف سودمند خواهد بود؟ از آنجایی که جامعۀ کارورزان هنر در ایران منزوی و جدای از بقیۀ جهان نیست، پاسخ مثبت است. زیباییشناسی، تفسیر، هرمنوتیک، نشانهشناسی، هنر پستمدرن، فلسفۀ ذهن، و بسیاری مفاهیم و مکتبهای غربیِ دیگر، دیر زمانی است که در محافل هنری-فلسفی ایران جای خود را باز کردهاند. به نظر نگارنده، شاید مشکل اینجا باشد که نسبتهای میان این مفاهیم و علل فلسفی طلوع و غروب آنها هنوز برای بسیاری از کارورزان تبیین و تشریح نشده است. نسبت زیباییشناسی با فلسفۀ هنر، نسبت روایت با تفسیر، تاریخ با روایت، نسبت نظریۀ مرگ مؤلف و هرمنوتیک، وحشت و شوخی، و ارتباط میان بسیاری از دادههایی که در ذهن مخاطبان علاقهمند ایرانی به صورت آشفتهای روی هم ریخته شده، در اینجا به سادگی و دقت تمام و با نظم و ترتیب به خواننده عرضه میشود.
البته به دلیل اینکه نوشتۀ حاضر خلاصهای از کتاب اصلی است، مترجم مجبور شده تا برخی از مباحث و مثالهایی را که کرول در حین بحث ذکر میکند، حذف کند. میتوان گفت که این یک ترجمۀ آزاد همراه با تلخیص متن اصلی است، بنابراین نباید انتظار داشت که صورتِ جملات بهطور یک به یک در هر دو متن قابلمقابله باشد، اما خواننده میتواند مطمئن باشد، مترجم تلاش بسیار نموده که سطر به سطر کتاب را بهدرستی فهم کند و سپس مقالات را تلخیص نماید. بنابراین سعی فراوان شده است که هر آنچه در متن پیش رو خواهد آمد همان نظرات کرول باشد. در عین حال، از آزادبودن این ترجمه به نفع سادهبودن ساختار جملات استفاده شده و مترجم تلاش کرده است که اگر دانشجویان یا علاقهمندانی از رشتههایی غیر از فلسفه مانند تاریخ، ادبیات، هنرهای نمایشی، و غیره ، بخواهند متن حاضر را بخوانند، با مشکل مواجه نشوند.
در بیشتر موارد بخشهای مختلف هر مقاله توسط مترجم نامگذاری شدهاند، و برای مثال خود کرول در مقالاتش عنوانی با نام «طرح مسئله و مشخصکردن مسیر تحقیق» یا «نتیجهگیری» ندارد. هدف از این عنوانبندی مشخصکردن ساختار این مقالات است. ساختاری شبیه به آنچه که در مقالات حاضر مشخص شده را میتوان در تقریباً تمامی مقالاتی که در مجلات معتبر فلسفه به چاپ میرسند دید (واضح است که منظور مجلات معتبر انگلیسی زبان است). از این نظر مشاهدۀ اینکه نویسنده چگونه ادعا (تز) و طریقۀ اثبات آن را مشخص میکند، و سپس تنها در محدودهای که مشخص نموده قدم بر میدارد، و سپس اعتراضات احتمالی به آن تز را پاسخ میدهد، میتواند برای دانشجویان فلسفه نیز آموزنده باشد.
از طرف دیگر، همانطورکه ذکر شد، جامعۀ روشنفکر ایرانی تحت تأثیر فلسفۀ فرانسوی-آلمانی است؛ نیازی به گفتن نیست که منظور از گفتۀ بالا این نیست که فلسفۀ هنر تحلیلی به کلی در ایران ناشناخته است. در هر حال هنوز متون کلاسیک این حوزه نظیرکتاب «زیباییشناسی» اثر «مونرو بیردزلی» یا «دربارۀ هنر و ذهن» اثر «ریچارد ولهایم» یا «دگردیسی امر معمولی» اثر آرتور دانتو به فارسی ترجمه نشدهاند. پس از مزایای دیگر برگرداندن کتابهایی از این دست به زبان فارسی میتواند این باشد که از تکصدایی در عرصۀ اندیشه جلوگیری کند. مثلاً اگر باور عمومی بر این است که قصد هنرمند در تفسیر و علاوه بر آن در اینکه ما اثر او را چگونه ارزیابی کنیم تأثیری ندارد، شاید بهتر این باشد که استدلالهای مخالفان این نظریه را نیز بشنویم. یا اگر با واساخت دریدایی و یا تأکید متون پستمدرن بر نبودن معیار و مبنا در هنر، نقد، تفسیر، و زبان دشوار آنان آشنایی داریم، شاید بهتر باشد تلاش یک ذهن پویا برای عقلانیساختن کاربست هنر یا تفسیر یا تاریخ را با زبانی ساده و روان نیز ببینیم. اجازه بدهید این مقدمۀ کوتاه را با نقل قول دیگری از پیتر کیوی به پایان ببرم:
من معتقدم زمینۀ کار کرول در زیباییشناسی و فلسفۀ هنر، نوع سالمی از کثرتگرایی با عقل سلیم است: تمایل به اجتناب از نظریههای فراگیرنده که به ما میگویند همۀ هنر یک چیز است، یا هیچوقت چیز دیگری نیست، و گفتن اینکه شاید هنر چیزهای بیشتری غیر از یک چیز باشد. کار کرول، در ترجیح کاربست به نظریه، بیشتر ارسطویی است تا اسپینوزایی. اگر فکر میکنید فلسفه باید بالا و والا باشد، این فلسفه برای شما نیست. اگر فکر میکنید حقایق هنر و زیباییشناسی میتوانند دقیقاً زیر دماغ شما باشند، نوئل کرول بهترین استدلالها را در تأیید شهودهایتان به شما میدهد. در عصر پستمدرنِ پارادوکسهای گستاخ، در اینجا واحهای از عقلانیت را خواهید یافت.
فصل اول: ورای زیبایی شناسی
مقالۀ اول: هنر و برهمکنش (Art and Interaction)
1. طرح مسئله و مشخص کردن مسیر تحقیق
مفاهیم زیباییشناسانه در دو بخش از فلسفۀ هنر بیشتر مطرح میشوند. 1. در واکنش ما نسبت به اثر هنری: یعنی تجربه یا حکم یا ادراک زیباییشناسانه، عامل متمایزکنندۀ واکنش ما به آثار هنری است. واژۀ زیبایی شناسی در این گزارش جنبۀ تجربی و ادراکی دارد. به این معنا که در مقابل واکنشهایی با واسطۀ مفاهیم یا استدلال عقلانی قرار میگیرد. 2. در تعریف اثر هنری: بدین معنا که اثر هنری ساخته شده است تا تجربۀ زیباییشناسانه پدید بیاورد.
این دو ادعا را میتوان با این رویکرد فهم متعارفی به هم مرتبط کرد که معتقد است با کارکرد یک شیء میتوان گفت که آن شیء چگونه چیزی است. پس در این دیدگاه اثر هنری چیزی است که طراحی شده تا تجربۀ زیبایی شناسانه برانگیزد.
مقصود این مقاله انکار هر دو ادعای بالا است. ابتدا این ادعا که تنها واکنش متمایزکنندۀ آثار هنری واکنش زیباییشناسانه است، با توسل به دیگر واکنشها به اثر هنری، از جمله تفسیر، رد میشود. بنابراین در رابطه با ادعای دوم، کسانی که به دنبال تعریف اثر هنری با کارکرد آن هستند میبایست واکنشهای هنری دیگری را نیز در کنار واکنشهای زیباییشناسانه بپذیرند.
«مونرو بیردزلی» و «ویلیام تالهورست» از فیلسوفانی هستند که میکوشند با ارجاع به تجربۀ زیباییشناسانه میان هنر و غیر هنر تفاوت بگذارند. به صورت کلی این کار طی دو حرکت انجام میشود: اول اینکه مقصود خالق اثر این بوده که شرایط خاصی را برانگیزد و دوم اینکه مقصود از آن شرایط خاص فراهمکردن تجربۀ زیباییشناسانه است. با این شرایط آثاری مثل «فواره» از «مارسل دوشان» یا «شعر سمفونیک» از «ادوارد کان» که تشکیل شده از صدای صد مترونوم که همزمان با هم کار میکنند، در زمرۀ هنر قرار داده نمیشوند، چراکه هدف آفرینندۀ آنها نمیتوانسته برانگیختن تجربۀ زیباییشناسانه باشد.
نظریۀ زیباییشناسانۀ هنر به خاطر فهممتعارفی بودنش بسیار جذاب است. این نظریه به هنرمند، شیء و مخاطب به یک اندازه اهمیت میدهد و مانند «کروچه» یا «کالینگوود» کفۀ ترازو را به سمت هنرمند سنگین نمیکند. بهعلاوه این نظریه ما را در جایگاه مستحکمی قرار میدهد که میتوانیم به پرسشهای بعدی فلسفۀ هنر نیز پاسخ دهیم. پرسشهایی از این دست که ارزش هنر چیست و چرا ما به دنبال آثار هنری میرویم؟
من استدلال خواهم کرد که غیر از واکنش زیباییشناسانه واکنشهای درست و مشروع دیگری نیز به هنر وجود دارند و هیچ دلیلی وجود ندارد که برای واکنش زیباییشناسانه امتیاز خاصی قائل شویم. پس از بحث دربارۀ این واکنشها میتوانیم نشان دهیم که آثاری مثل فواره و شعر سمفونیک نیز هنر هستند.
2. دو گزارش از تجربۀ زیباییشناسانه
مشکل اینجاست که توصیفات مختلفی از تجربۀ زیباییشناسانه وجود دارد. در اینجا به دو نمونه میپردازیم. بیردزلی دربارۀ لذت زیباییشناسانه که به نظر من چیزی غیر از تجربۀ زیباییشناسانۀ مثبت نیست، ادعا کرده است که «لذت زیباییشناسانه نوعی از لذت است که از دریافت قطعاتِ بهلحاظ کیفی مختلفِ یک محدودۀ پدیداری به دست میآوریم، به گونهای که آن بخشهای متمایز در یک کل که برای خودش خاصیتی جداگانه دارد، یکپارچه شده باشند».
چون این تعریف بر روی محتوای اثر هنری متمرکز میشود آنرا «محتوا-محور» مینامیم، بسیاری از تعاریف زیباییشناسانه را برای هنر که بر روی ظاهر کیفی شیء تمرکز میکنند، میتوان در این دسته جای داد. همچنین در بعضی موارد بیردزلی تلاش میکند تا تجربۀ زیباییشناسانه را با استفاده از تحلیل احساسات درونی مشخص سازد که میتوان آنرا گزارش «تأثر-محور» از تجربۀ زیباییشناسانه خواند.
برای بیردزلی پنج مشخصۀ مربوط به تجربۀ زیباییشناسانه عبارتند از: متوجه شیء بودن، احساس آزادی، تأثر گسلیده ، کشف فعال، کلبودن، یعنی یک حس یکپارچگی به مثابۀ یک شخص. او تجربۀ زیباییشناسانه را تجربه ای میداند که اولین مشخصه و حداقل سه مشخصه از چهار مشخصۀ بعدی را داشته باشد.
البته این دو گزارش منعکسکنندۀ همۀ اشکال تجربۀ زیباییشناسانه در سنت مربوطه نیستند، اشکال دیگری نیز طی بحث واکنشهای غیرزیباییشناسانه ذکر خواهند شد.
3. تفسیر: واکنشی که در قالب تجربۀ زیباییشناسانه نمیگنجد؛
اول: کشف معانی پنهان. دوم: تشخیص ساختار.
ابهام یک اثر هنری مخاطب را با مانعی مواجه میکند که مخاطب داوطلبانه در صدد رفع آن بر میآید. چگونگی انتخاب هنرمند و مخاطب در رابطه با تفسیر، هردو به وسیلۀ سنت تعیین میشود. البته سنت هم در محدودۀ خلق هنر و هم در محدودۀ تفسیر، نوآوری را مجاز میداند. در این کاربست که شبیه به یک بازی است، وقتی یک موضوع پنهان را کشف میکنیم مایلیم که فعالیتمان را خرسندکننده بدانیم چراکه اثر هنری ما را قادر ساخته تا مهارتمان را در مورد یک شیء هنری که ما را به چالش فراخوانده است، به کار بگیریم. اما این بازی که از تفسیر نشأت گرفته است در قالب واکنش زیباییشناسانه چه در گزارش محتوا محور و چه در گزارش تأثر محور نمیگنجد.
بهعلاوه تشخیص ساختار یک اثر هنری و پرسش از اینکه چرا اثر چنین ساختاری دارد نیز از واکنشهای تفسیری مشروع به اثر هنری است. پس تشخیص ساختار یک اثر نیز بهعنوان یک واکنش مشروع به آثار هنری، از این جهت که در قالب تجربۀ زیباییشناسانه نمیگنجد در کنار کشف معانی پنهان در اثر هنری قرار میگیرد.
4. دلایل له و علیه تفسیر بهعنوان یک واکنش هنری
4-1. ممکن است اعتراض شود که در فلسفۀ هنر بحثهای زیادی در رابطه با تفسیر میشود و اینگونه نیست که از تفسیر بهعنوان یک واکنش به اثر هنری غافل باشند. اما در واقع واکنشهای عقلیای که من ذیل حیطۀ تفسیر ذکر کردم در سنت فلسفی بخشی از تجربۀ زیباییشناسانه محسوب نمیشوند و بحثهایی که دربارۀ تفسیر میشود صبغه معرفتشناسانه دارند. برای مثال هیوم به ما میگوید که اگرچه شعور خوب برای کارکرد درست ذوق لازم است، اما شعور، بخشی از ذوق نیست.
فلاسفهای که تفسیر را جزئی از تجربۀ زیباییشناسانه نمیدانند، در تجربۀ هنری، احساس لذت را اصل میدانند. چه لذت لااقتضای هیومی باشد و چه لذت بیعلاقۀ کانتی. به عبارت دیگر ممکن است گفته شود که فعالیت تفسیری هیچ ارتباط آشکاری با لذت ندارد. اما من این باره چندان مطمئن نیستم؛ چراکه تفسیر درست میتواند به ما احساس خرسندی بدهد. اگرچه این احساس با لذت حسی متفاوت است اما به هرحال میتوان آنرا نوعی لذت در نظر گرفت.
4-2. دلیل دیگر کنار گذاشتن تفسیر از واکنشهای هنری درست ، این است که تفسیر میتواند به فعالیتهای دیگری نیز تعلق بگیرد (مثلاً رمزگشایی) و اینکه تفسیر، فقط تفسیر هنری نیست. از این نظر، ظاهراً امتیاز تجربۀ زیباییشناسانه این است که میتواند توضیح دهد چگونه تجربۀ ما از هنر با تجارب دیگرمان متفاوت است. اما اصلاً مشخص نیست که گزارش نظریهپرداز معتقد به تجربۀ زیباییشناسانه بتواند این تفاوت را توضیح دهد. بنا به این دلایل:
4-2-1. معلوم نیست که آن نسخههایی از تجربۀ زیباییشناسانه که بر مفهوم بی علاقگی تأکید میکنند درست باشند.
4-2-2. حتی گزارشی به دقت گزارش تأثر-محور بیردزلی نمیتواند تجربۀ زیباییشناسانه از هنر را از همۀ فعالیتهای دیگر متمایز کند. مثال: ریاضیدانی که بدون توجه به کاربرد عملی یک مسئله به حل آن میپردازد.
4-3. در اینجا طرفدار نظریۀ زیباییشناسانۀ هنر ممکن است بپذیرد که واکنشهای دیگری نیز غیر از تجربۀ زیباییشناسانه به اثر هنری وجود دارند اما تجربۀ زیباییشناسانه شرط لازم در هر واکنش هنری است. در اینجا فوارۀ مارسل دوشان یک مثال نقض است، چراکه به شدت ما را به تفسیر فرا میخواند اما به نظر نمیرسد آن واکنشی را برانگیزد که نظریهپردازان تجربۀ زیباییشناسانه میخوانند. نظریهپرداز زیباییشناسانه میتواند از اساس منکر هنر بودن فواره بشود اما در این صورت آن نظریه پرداز بدون ارائۀ دلیل قلمروی هنر را به تجربۀ زیباییشناسانه محدود کرده است.
4-4. ممکن است ادعا شود که تفسیر را میتوان به تجربۀ زیبایی شناسانه در گزارش تأثر-محور فروکاست. بیردزلی در نسخۀ متأخرش از تجربۀ زیباییشناسانه مشخصۀ جدیدی را به نظریۀ تأثر-محور اضافه کرده است که میتواند تفسیر را به تجربۀ زیباییشناسانه پیوند بزند: کشف فعال.
من موافق نیستم. چراکه حتی در نسخۀ جدید بیردزلی نیز یک واکنش نیازمند چیزهای بسیار بیشتری از کشف فعال است تا بتواند واکنش زیباییشناسانه به حساب بیاید. یعنی باید علاوه بر آن متوجه شیء هم باشد و دو شرط از این سه شرط را نیز برآورده سازد: احساس آزادی، تأثر گسلیده و بیعلاقه، کلبودن.
واضح است که میتوانیم از طریق تفسیر، کشف فعال داشته باشیم بدون اینکه احساس آزادی کنیم و بدون اینکه تأثر گسلیده (یعنی فاصلۀ عاطفی) داشته باشیم. مثال: یک منتقد ادبی مارکسیست که میبایست در زمان معینی مقالهاش را دربارۀ معنای ارتجاعی نهفته در یک رمان از بالزاک تمام کند.
5. متوجه دیگری بودن در مقابل متوجه شیءبودن
شرط متوجه شیءبودن نیز دربارۀ بسیاری از تفاسیر به نظر صادق نمیرسد. اثری مانند فواره را باید با توجه به زمینۀ تاریخ هنری اثر تفسیر کرد و نه توجه به خود شیء. هنر مانند هر کاربست دیگری فقط از روابط بین کارورزان کنونی آن تشکیل نشده است بلکه نسبتی نیز با گذشته دارد. ساختن هنر و مشاهدۀ هنر با سنتها در ارتباط هستند. وقتی که ما بهعنوان مخاطب هنری وارد کاربست هنر میشویم، یعنی وارد یک سنت میشویم، از آن مطلع میشویم، با آن درگیر میشویم، و علاقهمند به تاریخ و بسط آن میشویم. بنابراین یک واکنش معمول به هنر این است که یک اثر هنری را در جایگاه خود در سنت مربوطه قرار دهیم. این تلویحاً نتیجه میدهد که جنبههای مهمی از برهم کنش ما با آثار هنری متوجه شیء نیست بلکه متوجه مسائلی خارج از آن شیء است. و این انحراف توجه از خود شیء یک خطای زیباییشناسانه نیست، بلکه بخشی از ملزومات ورود به کاربستی با یک سنت زنده است.
مثلاً وقتی «تریستان تسارا» با در آوردن کاغذهایی از داخل یک کلاه که کلماتی بر روی آنها نوشته شده بود یک شعر ساخت، در صدد ردکردن معیار شاعر رمانتیک در رابطه با بیانکردن بود، همانگونه که شاعر رمانتیک معیار شاعران پیش از خود را در رابطه با بازنمایی جهان بیرونی به نفع تأکید بر جهان درونی و ذهنی ، رد کرده بود. عمل تزارا تصادفی نبود و در گفتگوی ادامهدار تاریخ هنر کاملاً معنادار بود.
از مطالبی که گذشت استنباط میشود که اهمیت نقشی که اثر هنری در تاریخ هنر ایفا میکند نسبت به علاقۀ ما به هنر عَرَضی و اتفاقی نیست، بلکه عنصری ذاتی فهم ما از سنت مربوطه است. دنبالکردن تنشها و دعواهای درون تاریخ هنر عنصری از کاربستِ مخاطبِ هنر بودن است که به اندازۀ تجربۀ زیباییشناسانه اهمیت دارد. هنرمندان با شدت بخشیدن و تقویت سنت گذشته یا ردکردن آن، با اسلاف خود در حال گفتگو هستند.
«متوجه دیگری بودن» در مقابل «متوجه شیء بودن» شکلهای دیگری را نیز به غیر از تقویت کردن یا رد کردن
شامل میشود. مثلاً ممکن است بخواهیم دنبالۀ تأثیرات یک هنرمند یا تغییر مسیرهای او را در کارش در نظر بگیریم.
6. نتیجهگیری
مدعای اصلی من این بوده که واکنشهایی غیر از واکنشهای زیباییشناسانه هم وجود دارند که نسبت به اثر هنری مناسب هستند. من لیست کاملی از این واکنشها ارائه نکردم اما روی انواع مختلف واکنشهای تفسیری متمرکز شدم. در اینجا این پرسش مطرح میشود که آیا نمیتوان با قراردادن واکنشهای دیگر از جمله واکنشهای تفسیری در کنار واکنشهای زیبایی شناسانه، نظریۀ کاملی برای هنر به دست آورد؟
این یک حرکت جذاب است اما شک دارم که در عمل جواب دهد. داشتن خصوصیات زیباییشناسانه یا تفسیری شرط کافی برای هنر بودن نیست. مثلاً اتومبیلها طراحی شده اند تا باعث ادراکات زیباییشناسانه شوند اما معمولا اثر هنری نیستند. همچنین یک سند رمزبندی شدۀ نظامی با یک پیام پنهان هنر نیست، اگرچه واکنش تفسیری را فرا میخواند.
نویسنده: نوئل کرول
ترجمه و تلخیص: مهدی شمس
منبع: ترجمان