هزار اِدبار و تطاول

کد خبر : ۱۷۰۰۲
بازدید : ۱۸۰۳
ادبيات عرصه‌ي وَهم است -‌هرج‌ومرج موجودات ذهن كه دنبالِ زبانند. مي‌گردند تا بيابند، تا به زبان بيايند -‌برسند به صدا و صوت.» «كوچه ابرهاي گمشده»، رمانِ اخير كورش اسدي، نويسنده صاحب‌سبك، از ميان هذيان‌ها و پرتاب‌هاي فكر و ذهن شخصيت‌ها ساخته مي‌شود.

درست همان‌طور كه ميانه‌هاي رمان در مكتوباتِ درهم‌ريخته‌اي كه راوي از ميان دورريزهاي كوچه برداشته، آمده «موجوداتِ ذهن» دنبال زبان مي‌گردند و در رمانِ اسدي به زبان مي‌آيند، صدا پيدا مي‌كنند. كارون، راوي رمان در انقلاب، كتاب بساط مي‌كند.

ممشاد، از مشتريانش خانه‌اي دست‌وپا مي‌كند تا او را از شر خوابيدن روي كانتينر برهاند. و پريا، شخصيتي است كه از خاطراتِ راوي مي‌آيد تا دوراني پرتنش را نشان دهد. و بعد زن و شوهري ناشناس كه راوي از خلال نوشته‌هاي تكه‌پاره مرد در كيسه‌اي دربسته ميان زباله‌ها با آنها مرتبط مي‌شود و جنِ درون ذهنِ مرد. عمو، هم هست؛ رفتگر آشناي كوچه و دو تا رفيق بساطي كارون و دخترك همسايه. جز اين‌ها رمان شخصيت‌هاي ديگر هم دارد: «فضا و مکان».

به‌قولِ اسدي فضاي جنون‌زده پر از گم‌گشتگي، و مكان‌ها: انقلاب، دكانِ كوچك كتاب‌فروشي كه كتاب‌هاي ناياب و قديمي داشت و حالا پاساژي پُر از كتاب‌هاي درسي جايش را پر كرده. كوچه كاريز، محله كارون. چهارراه كارگر- بولوار كشاورز، دانشگاه. و شايد كوچه ابرهاي گمشده. البته جنوب هم هست در فضاي جنگ، خانه‌اي كه در آتش سوخت و كارون را به ناكجا كشاند. «شخصیت‌های رمان وارث یک فضای جنون‌زده‌ی پر از مصیبت هستند.»

با اين اوصاف، رمان داستان سرراستي ندارد. پُر است از ايده‌هاي بكر و آدم‌هاي غريبه كه به‌گفته اسدي «شاید روزگاری در واقعیت ظهور کنند.» رمانِ اخير اين نويسنده كه ساليان پيش با نام «پايان محل رؤيت است» بخت انتشار نیافت، در ميان انبوه داستان ايراني كه اين روزها منتشر مي‌شوند، در وانفساي كثرتِ بي‌كيفيت، يادآور صداي دستفروشان راسته انقلاب است: ناياب، قديمي، چاپ اول. ناياب و متفاوت است با جريانِ ادبي اخير كه با تركيباتِ ادبيات خوشخوان و متوسط خو كرده و فراتر از آن، به دفاع از آن برخاسته. قديمي است چون از تبارِ نويسندگان چند دهه پيش است،‌ نويسندگاني كه در نظر كورش اسدي تا هنوز هم صاحب «درخشان‌ترین ذهن‌ها و تخیل‌های ادبی» هستند.

اسدي نيز از نسلِ نويسندگاني است كه از «جلسات پنجشنبه‌ها» و داستان‌خواني در جمعِ گلشيري بر آمده‌اند. اما برخلاف بسياري از اين نويسندگان كه كتاب‌هاي اول‌شان بهترين‌هاشان بوده و هست، در تمام اين سال‌ها با وسواسي بيشتر نوشته. تا حدي كه مي‌توان آخرين رمانِ او، «كوچه ابرهاي گمشده» را كامل‌ترين اثر اسدي تا اينجاي كار دانست.

اسدي در فضايي نوشت كه «از فرط آشفتگی و انکار، آدم را منزوی می‌کرد» او معتقد است با همين تيراژهاي اندك هم مي‌شود آدمِ اهل ادبیات دوباره پیدا و تربیت شود. مي‌شود نوشت حتي اگر دوازده سال طول بكشد تا كتاب‌ها چاپ بشوند يا در انزوا، ارواح خود را روی کاغذ سفید احضار كرد. بااين‌همه او فكر مي‌كند همچنان درخشان‌ترین ذهن‌ها و تخیل‌های ادبی را می‌توان میان برخی نویسندگان دهه‌ شصت و هفتاد دید. و از جنس و نوع نگاه شورانگيزي به داستان مي‌گويد که در جلسات بي‌تكرار «پنجشنبه‌ها» ديده است.

«این به معنای نفی داستان‌نویسی امروز نیست. اهل نوشتن، نقدها و سرگذشت‌های ادبی و داستان خوبِ گذشته و امروز را پیدا می‌کند و همین‌طور است که مثل یک نخ نامرئی، تجربه‌های ادبی گذشته با امروز وصل و ترکیب می‌شود و هر نسلی راه و سبک خودش را پیدا می‌کند.»

كورش اسدي، راويِ دوران وهم بر آن است كه کار داستانی خوب هرجا و همیشه خودش را بالاخره نشان می‌دهد، هرچند فرسودگی و هزار اِدبار و تطاول هم هست. همیشه بوده است.

رمانِ «كوچه ابرهاي گمشده» از چند جنبه با ديگر آثار داستاني اخير متفاوت است. اين تفاوت‌ها چنان پررنگ‌اند كه به ‌نظر مي‌رسد فرايند تكوين رمان با روش معمول و عادت مألوف در ادبيات داستاني ما، فاصله‌اي بعيد دارد. راوي میلِ نشان‌ دادن و سر باز زدن از بازگويي ماجراها و نقل اتفاقات دارد. شايد بتوان گفت، اين رويكرد در «باغ مليِ»‌ شما نیز به‌كار رفته و گويا در «كوچه ابرهاي گمشده» به اوج پختگي رسيده است. اگر ممكن است از شيوه داستان‌نويسي خود بگوييد.
شیوه‌ی داستان‌نویسی هر نویسنده از نگاهش به زندگی و شیوه زندگی و اندیشیدن و رفتار‌کردنش آب می‌خورد. به نظرم در نشان‌دادن حرکات و سکنات آدم‌ها وقتی ساکت هستند چیزهای بیشتری می‌شود خواند تا هنگامی که صریح از چیزی می‌گویند. گفتن از یک حرکت ریز و پنهانی در داستان، چه برای افشا کردن باشد چه مخفی‌کردن، به نظرم مهم‌تر از حرف‌های کلی است و رمز و رازی در خود و با خود ایجاد می‌کند، برای همین هم هست شاید که به‌گفته‌ی شما، بیشتر اهل توصیف و نشان دادن هستم.

در زندگی شخصی هم خیلی اهل صراحت و رک‌گویی نیستم. مسئله‌ سبک یک‌مقدار زیادی برمی‌گردد به دغدغه‌ها و خصوصی‌ترین مسائل نویسنده. برای همین هم هست که گاهی در هنگام نوشتن یا بازخوانی داستانش چیزهایی در اثر خودش کشف می‌کند که هنگام نوشتن لزوماً و آگاهانه تمرکزی رویشان نداشته. یک داستان داریم که قرار است روایت شود. مسئله برای من بیشتر مسئله‌ی ترکیب‌کردن است. این ترکیب عناصر، زیرِ لایه‌ ماجرا و با تارهایی پنهانی در بطنِ روایت به هم مرتبط می‌شوند و شکل هنری داستان و اگر استمراری در کار باشد در‌ نهایت شیوه و سبک نویسنده را می‌سازند.

تفاوت ديگرِ رمان شما، پيمودن راه دشوار در طرز داستان‌گويي است. در رمان شما بين زمان رويدادها و زمان روايت فاصله زماني به كمترين حد ممكن رسيده است. مخاطب نمي‌تواند بدون تجسم روايت را دنبال كند. نمونه‌اش آغاز رمان، كه تا چندين صفحه روايت پيش مي‌رود اما مخاطب هنوز حتي با نام شخصيت رمان، «كارون» آشنا نشده است و طول مي‌كشد تا با تصور خود حال و اوضاعِ راوي را درك كند. حتي گفت‌وگوها، واگويه‌ها و بريده‌مكتوبات را هم بايد تجسم كرد. درواقع شما بدون نشان ‌دادن، داستاني را نمي‌گوييد. چرا اين شيوه را به‌كار گرفتيد، كاركرد داستان‌گويي از طريق نشان‌دادن را در چه مي‌دانيد؟
هنگام خواندن رمان، خواننده‌ی حرفه‌ای در آن واحد باید ببیند مسئله‌ی رمان چیست تا دریابد چرا این‌طور دارد روایت می‌شود.

در «کوچه ابرهای گمشده» بحث فقط بر سر نشان دادن نیست. تکرارها هم هستند، دور و نزدیک شدن‌ها و در‌ هم‌ شدن‌ها. این‌ها به نظرم در به‌کار انداختن تخیل خواننده و فهمِ درستِ اثر موثرند. یک چیزی در ده صفحه‌ی اول نشان داده می‌شود بعد در صفحه‌ی مثلا هفتاد به شکل دیگری جلوه می‌کند و در صفحه‌ای دیگر در یک گفتگو باز خودش را به شکلی به رخ می‌کشد. یادمان باشد یکی از حرف‌هایِ تکراری رمان که از چند دهان آن را می‌شنویم این است که من فقط تماشاگر بوده‌ام - شاهدهایی که دارند ماجرایی را به شکل گسسته بیان می‌کنند. دلیل گسستگی و زمان به زمان شدن رمان این است که چند راوی داریم که در یک راوی اصلی که کارون باشد و از طریق او مجموع می‌شوند.

از ديگر خصيصه‌ها و تفاوت‌هاي رمان، خلق نوعي شخصيت است كه به‌واسطه اعمال و كنش‌هايش به «شخصيت» بدل نمي‌شود. درواقع شخصيت‌هاي «كوچه ابرهاي گمشده»، منِ واحد و قوام‌يافته‌اي ندارند. و مانند عنوان كتاب، هر كدام‌شان پاره‌ابري هستند كه مدام جابه‌جا مي‌شوند و جاي خود را به ديگري مي‌دهند. اين نوع شخصيت‌پردازي در داستان شما چه مبنايي دارد، چطور به اين ايده رسيديد تا شخصيت‌ها را به اين شیوه كنار هم بنشانيد؟
شخصیت اصلی رمان راستش را بخواهید فضاست، مکان است، که با تصویرهایی از یک دوران سی‌ساله‌ی آشفته ارائه می‌شود. شخصیت‌های رمان وارث یک فضای جنون‌زده‌ی پر از مصیبت و گم‌گشتگی هستند. فضای زمانه‌ی این آدم‌ها در رمان، همان‌طور که شما گفتید با همان جا‌به‌جا شدن و در هم آمیختن شخصیت‌ها شکل گرفته یا دست‌کم قرار بوده شکل بگیرد. اما اینکه این شخصیت‌ها به‌گفته‌ی شما منِ قوام‌یافته ندارند، نکته‌ای است که با آن موافق نیستم. ویژگی اصلی چند تا از شخصیت‌های رمان، مثل پریا یا کارون، این است که به اصول و احساس خودشان تا حد تاوان دادن پایبند بوده‌اند.

منظورم این بود که شخصيت‌هاي رمان، منِ منسجم شكل‌گرفته‌اي ندارند. به‌عبارتي منِ آن‌ها در اختيار محيط و تاريخ است و برحسب تغيير شرايط، منِ آدم‌ها تغيير مي‌كند، ناپديد مي‌شود. كاركرد «حافظه» هم به همين روال تغيير كرده است. شخصيت‌هاي رمان چيزي را به ياد نمي‌آورند، بلكه در معرض حافظه‌شان قرار دارند و اين محتواي حافظه است كه آن‌ها را شكل داده است. شخصيت‌هاي «كوچه ابرهاي گمشده» عامل يا فاعلِ ماجراها نيستند، بيشتر از ماجراها تاثير مي‌پذيرند و تاثير مي‌گذارند. ماجراهاي پيش‌تر رخ‌داده است كه عامل و انگيزه زندگي و طرز زندگي آن‌ها شده است. آقاي اسدي كاركرد حافظه در رمان شما به چه نحو است؟
کارکرد حافظه، ساختن شخصیت و ساختن تاریخ شخصی و زمان و مکان شخصیت‌هاست. با ترکیب این‌هاست که رمان‌ها ساخته می‌شوند. بیشتر رمان‌ها وقتی آغاز می‌شوند حادثه اصلی پیش‌تر رخ داده و شخصیت شکل گرفته است. حافظه‌ی دن کیشوت را کتاب‌هایی که خوانده است شکل داده. مشکل مادام بواری یا ژولین سورل در «سرخ و سیاه»، پیش از آن‌که رمان شروع شود، شروع شده. حافظه‌ی این شخصیت‌ها در طول رمان تقابل اصلی رمان را می‌سازد -‌‌تقابل میان واقعیت آرمانی یا تخیل با واقعیت محض. خانم دالوی چه تاثیری در ماجراهای رمان دارد؟ خانه‌اش در آغاز رمان دارد برای مهمانی بازسازی می‌شود. درها را از لولا در آورده‌اند. این بازآفرینی، همان کاری است که خانم دالوی در طول رمان انجام می‌دهد. گذشته‌ی چیزها را احضار می‌کند. از روابط و مسائلی می‌گوید که در گذشته رخ داده. خانم دالوی حافظه است به‌علاوه‌ی یک جفت چشم که لندن داستانی‌شده‌ی زمانه‌اش را می‌سازد. شخصیت‌های من عامل یا فاعلِ بیانِ چیزهایی هستند که آن‌ها را به قربانی بدل کرده است - واقعیتی پر از فریب و تهاجم. حافظه‌ی آن‌ها در دایره‌ی همین فجایع دور می‌زند و در این دورِ حافظه‌ها، تصویرهایی شخصی و گاه مخفی‌مانده از یک دوران به چشم می‌آید.

آقاي اسدي زبانِ رمان نيز زباني متفاوت است كه گاه به زبان شاعرانه نزديك مي‌شود. چه در متنِ رمان و چه در مكتوبات پراكنده‌اي كه «عمو» یا همان رفتگر در كيسه‌اي ميان آشغال‌ها و دورريزها پيدا مي‌كند و راوي مي‌آورد تا بخواندشان. براي نمونه در واگويه‌هاي راوي با تركيباتي همچون «دختري با لكه مرگ»، «زني با آرواره‌هاي ماه و لكه‌اي از ماه» يا جملاتي مانند «آتش. خانه نيست مادر سرزمينِ نابود در ما نابود در مادر بر تخته سنگِ پريا كجاست مي‌ريزد باران بر سنگِ بدونِ نامْ سفيدْ يك تكه مرگ گَر آب گَردد آب مي‌گردد مي‌گردد...» مواجهیم. و البته در ميان مكتوباتِ داخل كيسه: «جن جن جن/ من اين جن/ من اين جن و اولادش/ من اين جن و اولادش را هلاك مي‌كنم» و از اين دست جملات ديگر كه در سرتاسر رمان هست. اگر موافق‌ايد كه رمان زبان شاعرانه‌اي دارد از دلايل اين زبان و كاركردش بگوييد.
بستگی دارد تعریفِ زبان شاعرانه چه باشد. صِرفِ اینکه در یک اثر، نثر، شاعرانه باشد دلیل بر شاعرانگی زبان رمان نیست. شاعرانگی رمان‌ها یا داستان‌ها جور دیگر و جای دیگری رخ می‌دهد. مثلاً زبان رمانِ «پدروپارامو» شاعرانه است. جهانش را با تصاویر پراکنده و پرش‌های زمانی، شاعرانه ‌کرده است. با هیچ زبان و روایت دیگری نمی‌شد نوشته شود. از آن شاعرانه‌تر قسمت بنجی در «خشم و هیاهو»ست که در عین گسیختگیِ روایت، تصاویری می‌سازد که در روند رمان همدیگر را مدام کامل و ماجرا را معلوم می‌کنند. این تصاویر به دلیل سیال‌بودن، هر بار در هنگام خواندن، مثل خواب، هی از یادمان می‌رود و هی به یاد می‌آید. تصوری از یک ربط و ماجرا، آنی در ذهن‌مان شکل می‌گیرد و باز محو می‌شود ولی چیزی که همیشه و هر بار با ما می‌ماند همان احساسی است که خواندن یک شعر خوب در ما ایجاد می‌کند. زبان در «بوف کور» گردابی از تکرار می‌سازد. و همین تکرارها، بوف کور را شاعرانه و تاویل‌پذیر کرده است.

تکه‌هایی که از رمان مثال آوردید، اغلب، تصاویر یا عباراتی است که بی‌واسطه، ما را در ذهن راوی در لحظات آشفتگی روحی قرار می‌دهد. رویا و هذیان‌های ذهن به دلیل پرش‌های تصویری و بی‌منطق بودن‌شان اغلب حال و هوای شاعرانه دارند. یک مسئله‌ی مهم در انتخاب و اختیار کردن یک زبان خاص، می‌تواند این باشد که در نهایت چه کسی داستان را روایت کرده یا نوشته است، با چه ذهن و حافظه و منطقی. مثلا، به دلایلی که در رمان وجود دارد، تندترین شکل شاعرانگی شاید همان نوشته‌های روی دیوار شهر باشد. زبان این نوشته‌ها کاملا در هم ریخته است. نمی‌گویم شعر است، بیشتر شاید هذیان باشند، ولی هر‌چه باشند، وجهی دیگر از زبان جهان این رمان هستند که در ترکیب با روایت‌ها و زبان راوی‌ها، قرار است جهان داستان را بسازند.

كتاب و كتابخواني و كتابفروشي نقشي مهم و خاص در «كوچه ابرهاي گمشده» دارد. كارون، شخصيت اصلي رمان ازجمله آدم‌هاي آشنا و شناخته‌شده‌اي نيست كه با كتاب سروكار دارد. نويسنده نيست، مترجم و ناشر هم نيست. اما نزد كساني كه با كتاب ارتباطي دارند، موجودي پيشِ چشم است. كم‌و‌بيش همه ما با كتابفروشان دوره‌گرد و بساطي مواجه بوده‌ايم، اما چندان شناختي از جهان آن‌ها، نحوه مواجهه‌شان با كتاب و درك مفهوم فرهنگ نداريم. اگر ممكن است از شخصيت كارون و امكان‌پذيري‌هاي اين شخصيت بيشتر بگوييد.

شاید بدترین کار و قضاوتی که می‌شود در حق یک اثر داستانی کرد این باشد که آن را مدام با الگوهای واقعی و واقعیت مقایسه کنیم. منظورم اصلاً این نیست که در پرسش شما این شکل از مقایسه صورت گرفته، حرفم این است که شخصیت هر اثری همان‌طور که می‌دانیم، شخصیتی پرداخت‌شده و داستانی است، به این معنی که وجهی است از وجوه دیگر اثر که باید به هم بیایند. اینکه آیا در واقعیت روزمره، همه‌ی کتابفروش‌های بساطی، ذهن و درونی مانند کارون دارند یا اصلاً ندارند چیزی را ثابت یا نقض نمی‌کند. هدف من هم اصلاً این نبوده که یک‌جور تیپ بسازم از کتابفروش دوره‌گرد و بگویم این تیپ آدم‌ها مثلا چنین زبان و فرهنگ و تجربه‌هایی دارند. کارون یک شخصیت داستانی است که کارش و درگیری‌اش با کتاب همان‌قدر اهمیت دارد که خانه و همسایه‌ها و رفتگر داستان اهمیت دارد. اگر این‌ها به شکلی باورکردنی با هم و در کنار هم خوش نشسته باشند و جهان خودشان را درست ساخته باشند، شاید روزگاری در واقعیت بر الگوی کارون شخصیتی ظهور کند. آدم‌های بهرام صادقی در روزگاری که داستان‌شان نوشته می‌شد غریبه بودند. بعدها بود که انگار بر الگوی داستان‌های او و از دل داستان‌های بهرام صادقی این جماعت در عرصه اجتماع ظاهر شد. می‌خواهم بگویم هر داستان خوب و نابی همیشه از واقعیت جلوتر است یا باید باشد.

همین‌طور است، منظور من هم این بود که شما از چهره ناشناسِ کتابفروشی بساطی شخصیتی ساخته‌اید که امکان‌پذیری‌هایی را پیش روی مخاطب می‌گذارد. از روال پيش‌رفتن «كوچه ابرهاي گمشده» پيداست كه رمان در فرايند دشواري شكل گرفته است. منظور از فرايند دشوار اين است كه نويسنده با تصاوير مكرر، موتيف‌هاي زباني و ايماژهاي خاص، قطعات رمان را با هم مرتبط كرده و باز پيداست كه نويسنده مدام به آغاز رمان بازگشته و راه‌ طي‌شده را بازبيني كرده است. چرا شيوه متعارف فصل‌بندي به‌سياق برخي نويسندگان مدرنيست را كنار گذاشته‌ايد و شگردهاي نوآورانه ديگري را به‌كار گرفته‌ايد؟ از كجا به اين شيوه رسيده‌ايد؟
این رمان باید به همین شکل نوشته می‌شد. فصل‌بندی، کارم را خراب می‌کرد. زمان رمان از صبح شروع می‌شود تا شب. همان‌طور که گفتم قرار است در این ١٤، ١٥ ساعت، یک دوران حدودا سی‌ساله جا باز کند. همین‌جا بگویم که اسم رمان قبلا «روز قدیم» بود. پرداختن به یک دوران در حالتی که من می‌خواستم، نیازمند یک‌جور حجم ایجاد‌‌کردن بود. گره‌زدن این چیز به آن چیز و برخورد چند سطح با هم که خودشان سطوح دیگری بسازند و مهم‌تر از همه القای یک‌جور احساس خفگی در زیرِ آوارِ وقایع و فجایعِ پایان‌ناپذیر و تکرارشونده به شکل‌های گوناگون.

مخاطب ادبيات معاصر ما، كورش اسدي را از همان دهه هفتاد با مجموعه‌داستان «پوكه‌باز» و «باغ ملي» نويسنده‌اي وسواسي و بادقت و صاحب سبك می‌شناخت. در فاصله‌اي طولاني قريب به ده سال گويا رماني نوشته‌ايد با عنوان «پايان محل رويت است» كه خبري از چاپ آن نشد تا اينكه سال گذشته مجموعه‌داستان «گنبد كبود» را چاپ كرديد و امسال هم كه رمان ««كوچه ابرهاي گمشده» را. گویا اين كتاب، دومين رمان شما است. تفاوت قالب‌هاي نوشتن در سياستِ ادبي شما چه تاثيري داشته است؟ در باره سكوتِ قريب به ده ساله خود نيز بگوييد، چرا اسدي در اين‌ سال‌ها دير به دير كتاب چاپ كرده است؟
به این دلیل ساده و وحشتناک که اجازه نمی‌دادند. به دلیل اینکه فضا از فرط آشفتگی و انکار، آدم را منزوی می‌کرد. ببینید، شما می‌گویید «کوچه ابرهای گمشده» دومین رمان من است و این درست نیست. البته شما در این اشتباه تقصیری شاید نداشته باشید. «پایان محل رؤیت است» همین رمان است. اسم بعدی‌اش هم گفتم که «روز قدیم» شد و امروز با نام «کوچه ابرهای گمشده» در آمده است. هم مصیبت است هم مسخره. ده، دوازده سال بنویسی و چاپ نشود، مخاطبان آن سال‌ها اغلب یا رفتند یا منزوی شدند و به دلایل درست و غلط با ادبیات و هرچه متن مکتوب قهر کردند. بعد از دوازده سال نسل دیگری می‌آید که هیچ خبر از گذشته ادبی تو ندارد. این‌ها اما به‌گفته شما در «سیاست ادبی» من نقشی ندارد. کدام سیاست؟ نویسنده برای نوشتن چه سیاستی دارد؟ نشسته‌ایم در انزوا و ارواح خودمان را روی کاغذ سفید احضار می‌کنیم، آیا چاپ بشود آیا نشود. که این هم دیگر خیلی مهم نیست. یعنی اصلا مهم نیست.

آقاي اسدي گذشته از اينكه در ايام نمايشگاه كتاب هم به‌سر مي‌بريم و در اين ايام مسئله كتاب تنها به اقتصاد نشر، آمار و ارقام فروش كتاب منحصر است و كيفيت كتاب چندان در اولويت نيست، و با نظر به افت بسيار تيراژ كتاب، وضعيت ادبيات داستاني را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

کار داستانی خوب هر جا و همیشه خودش را بالاخره نشان می‌دهد و هر قدر هم این وقفه‌ها و منع‌ها طولانی باشد، مخاطب خودش را تربیت می‌کند و می‌سازد. هدایت سال‌هاست چاپ نمی‌شود. اما همچنان مطرح است و پرفروش‌ترین نویسنده ایرانی است. البته این امکان هست که در غیاب نویسنده و منتقد و نشریات جدی ادبی، به دلایلی فرع از ادبیات ستایش شود. مهم این است که آدم اهل ادبیات دوباره پیدا و تربیت شود. با پانصد نسخه و هزار نسخه هم می‌شود ولی زمان می‌برد. فرسودگی و هزار اِدبار و تطاول هم هست. همیشه بوده است. ولی مگر بعد از حافظ، گیرم سیصد چهارصد سال بعدش، نیما و هدایت نیامدند؟

با گذشت دو دهه از دوراني كه جمعِ هوشنگ گلشيري در ادبيات ما راهي را آغاز كردند، هنوز نام كورش اسدي يادآور اين جريان است. اخيرا نيز كتاب‌هايي از نويسندگان اين جريان بازنشر شده‌ است كه شايد امكان بازخواني ادبياتِ اين جريان را فراهم كرده باشد. غالب نويسندگان اين جريان هنوز با كتاب‌هاي اول‌شان يا به‌تعبيري با كتاب‌هايي كه در زمان برقرار ‌بودن آن جمع و حضور گلشيري نوشته و چاپ شد، شناخته مي‌شوند. به‌ عبارتي كتاب‌هاي نخست اين نويسندگان هنوز هم بهترين كتاب آن‌ها به‌ شمار مي‌آيد. از اين‌رو بازنشر اين كتاب‌ها، هم‌چنان اتفاق ادبي ما است. اما كورش اسدي برخلاف اين‌دست نويسندگان در هر كتاب خود به تجربه‌اي تازه دست يافته و حتي مي‌توان با تمركز بر رمان شما گفت كه تا اينجاي كار «كوچه ابرهاي گمشده» كامل‌ترين اثر شما است به اين لحاظ كه تمام شگردها و خلاقيت‌هاي سبكي شما در اين كتاب تا حد بسياري به پختگي و كمال مي‌رسد. نظرتان در اين باره چيست؟ از پس اين ساليان چه نقد يا كاركرد موثري در جريان ادبي كه خود از آن برخاسته‌ايد، شناسايي مي‌كنيد؟
می‌دانم خیلی‌ها با این حرف من مخالفند ولی به نظرم همچنان درخشان‌ترین ذهن‌ها و تخیل‌های ادبی را می‌توان میان برخی نویسندگان دهه‌ی شصت و هفتاد دید. از نویسنده‌ها محمدرضا صفدری تک و تکخال داستان‌نویسی ماست. ولی چون حرف از جمع داستانی شد من فقط از داستان‌نویس نمی‌خواهم حرف بزنم. منظورم جنس و نوع نگاه به داستان و بحث‌هایی است که پیرامون یک اثر شکل می‌گرفت. واقعیت این است که آن نگاه به داستان هم شورانگیز بود و هم فوق‌العاده حرفه‌ای و من هرگز دیگر جلساتی مثل «جلسات پنجشنبه‌ها» ندیدم. اما این به معنای نفی داستان‌نویسی امروز نیست. اهل نوشتن، نقدها و سرگذشت‌های ادبی و داستان خوبِ گذشته و امروز را پیدا می‌کند و همین‌طور است که مثل یک نخ نامرئی، تجربه‌های ادبی گذشته با امروز وصل و ترکیب می‌شود و هر نسلی راه و سبک خودش را پیدا می‌کند. این سال‌ها داستان خوب کم نبوده، مهم استمرار در نوشتن است. اینجا و آنجا هم در زمینه نقد دارد کار می‌شود. ولی نقد خوب در میان این همه نان قرض دادن در حکم کیمیاست و واقعاً کیمیاست. نکته‌ی قطعی این است که کسی که به کار خودش باور دارد، کارش را می‌کند. ما پیشگو و پیامبر هم نیستیم که بگوییم آینده‌ی ادبی و شکل ادبیات‌مان حتما به این یا آن شکل خواهد بود. ادبیات حرفه‌ای با استمرار و تجربه به دست می‌آید و خودش را تثبیت می‌کند و شکلِ ادبیات یک دوران را ترسیم می‌کند. ‌
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید