همسر دومم را طلاق نمی‌دهم!

تا آن روز سرد پاییزی هرگز گذرش به دادگاه نیفتاده بود. با این حال وقتی خود را روبه‌روی قاضی دادگاه خانواده دید و گفت: همسرم را طلاق نمی‌دهم. پیرمرد از همسرش دلخور بود و حتی سه دانگ از خانه‌‌اش را از دست داده بود اما باز هم ترجیح می‌داد زندگی کند تا اینکه با طلاق به زندگی مشترک‌شان پایان دهد.

کد خبر : ۲۷۹۷۷
بازدید : ۱۷۸۳
تا آن روز سرد پاییزی هرگز گذرش به دادگاه نیفتاده بود. با این حال وقتی خود را روبه‌روی قاضی دادگاه خانواده دید و گفت: همسرم را طلاق نمی‌دهم. پیرمرد از همسرش دلخور بود و حتی سه دانگ از خانه‌‌اش را از دست داده بود اما باز هم ترجیح می‌داد زندگی کند تا اینکه با طلاق به زندگی مشترک‌شان پایان دهد.

72 سالی از خدا عمر گرفته بود و البته این ازدواج دومش بود. 10 سال پیش که همسرش «عذرا» چشم از دنیا بست هنگام خاکسپاری با خودش عهد کرد تا آخر عمر به یاد همسرش بماند و تجدید فراش نکند البته تا سه سال روی عهدش استوار بود اما به خاطر اینکه بچه‌ها رفته بودند دنبال زندگی شان او تنها مانده بود با یک خانه بزرگ قدیمی. بعد هم معلوم نشد تنهایی امانش را برید یا مهربانی‌های «صفیه خانم» باعث شد تصمیمش را عوض کند و به فکر ازدواج مجدد بیفتد.
ازدواج کردن مرد 65 ساله با زنی 53 ساله مشکلات خاص خودش را داشت.

فرزندان محمود به پدرشان می‌گفتند: «بیا با ما زندگی کن» و بچه‌های صفیه خانم هم می‌گفتند: «ازدواج کردن از شما گذشته است».

نوه‌های محمودآقا معتقد بودند باید خانه ویلایی را خراب کرد و در آن برج ساخت. عروس‌های زن هم نظرشان این بود که ازدواج آنها مایه آبروریزی است. با این حال محمود به یقین رسیده بود که صفیه‌خانم می‌تواند همدم خوبی برای روزگار پیری‌اش باشد. بنابراین آنها جلوی همه ایستادند و پس از برگزاری جشن کوچک خانوادگی زندگی مشترک‌شان را شروع کردند تا اینکه ماجرای سه دانگ از خانه پیش آمد.

در آن صبح پاییزی و در حالی که هفت سال و سه ماه و پنج روز از زندگی مشترک این زوج گذشته بود مرد به عنوان «خوانده» و زن به عنوان «خواهان»‌ در شعبه 268 دادگاه خانواده حاضر شده بودند. موضوع پرونده دادخواستی بود که «صفیه خانم»‌داشت.

قاضی «حسن عموزادی» اوراق پرونده را ورق زد و نگاهی به آنها انداخت. قاضی رسیدگی به درخواست طلاق یک زوج سالمند گرچه تازگی نداشت اما چندان هم عادی به نظر نمی‌رسید. با این حال رو به مرد گفت: پدر جان همسر شما دادخواست طلاق داده در این مورد برای ما توضیح می‌دهی؟

او هم عصایش را بلند کرد و گفت: «قدمت ازدواج ما به اندازه عمر این عصاست.» همان روزی که به خواستگاری ایشان رفتم این عصا را خریدم. درست هفت سال و نیم پیش بود. از انتخابم راضی بودم و به هر زحمتی که بود بچه‌ها و نوه‌ها را متقاعد کردیم به این وصلت رضایت بدهند. خدا را شکر در این هفت سال و خرده‌ای زندگی خوبی داشتیم تا اینکه...

قاضی با لبخند به حرف‌های پیرمرد گوش می‌کرد که یک دفعه همسرش به میان حرف هایش پرید و گفت: «تا اینکه بداخلاقی‌های ایشان شروع شد.»

پیرمرد حرف‌های او را قطع کرد و رو به قاضی گفت: من بداخلاقم؟! بعد بدون آنکه منتظر جواب از طرف قاضی یا همسرش بماند، ادامه داد: راستش در این هفت سال و خرده‌ای این خانم همه جوره زحمتم را کشید و تر و خشکم کرد.

دستش هم درد نکند اما از وقتی سه دانگ خانه را به نامش کردم اخلاقش از این‌رو به آن رو شد و بنای ناسازگاری گذاشت حالا هم آمده دادخواست طلاق داده.

قاضی عموزادی همان طور که روی برگه چیزی می‌نوشت رو به زن کرد و پرسید: شما این حرف‌ها را تأیید می‌کنی؟

صفیه خانه هم از جا بلند شد و جواب داد: از وقتی همسر اولم فوت شد خواستگاران زیادی داشتم که بعضی از آنها ثروتمند بودند اما متانت و اخلاق ایشان را پسندیدم. وقتی هم پافشاری‌اش را دیدم راضی به ازدواج شدم. در این هفت سال هم کوچک‌ترین کوتاهی نسبت به راحتی و سلامتی‌اش نداشتم اما از آنجا که سن و سال همسرم زیاد است نگران بودم که بعد از فوت ایشان نتوانم سرپناهی برای خودم تهیه کنم و زیر منت بچه هایم باشم. بنابراین خواهش کردم نیمی از خانه قدیمی‌ را به نامم بزند اما از آن روز به بعد هر روز یک بهانه می‌آورد و با من بحث می‌کند. بنابراین به این نتیجه رسیدم که هر چه زودتر جدا شویم برای هر دوی ما بهتر است.

این بار نوبت پیرمرد بود که توضیح دهد. او به روزهای خوشی که در هفت سال گذشته داشتند اشاره کرد و از مهربانی‌های همسرش در روزهای آشنایی و زندگی مشترک‌شان حرف زد. بعد رو به همسرش گفت: شما از روزی که خیالت بابت سه دانگ از خانه راحت شد دیگر به من توجه نمی‌کنی و به هر بهانه‌ای از زیر مسئولیت هایت فرار می‌کنی. من شما را دوست داشتم و در مقابل بچه هایم ایستادم تا نیمی از آن خانه را به نامت کنم اما حالا آمده‌ای اینجا و می‌خواهی طلاق بگیری. خب هر کسی جای من باشد فکر می‌کند چشمت دنبال آن خانه بوده و...

اطلاعات داخل پرونده نشان می‌داد که مهریه زن 14 سکه بوده و ارزش ملک مورد نظر چند میلیارد تومان است. از طرفی پیرمرد اعتراضی به انتقال سه دانگ از ششدانگ خانه به همسرش نداشته با این حال به طلاق هم رضایت نمی‌داد. بحث زن و شوهر تا دقایقی ادامه یافت و در این میان هر کدام دیگری را به طمع کردن متهم می‌کردند.

سرانجام قاضی محاکمه پس از دقایقی گفت‌وگو آنها را به سازش دعوت کرد و خواست با هم صلح کنند. سپس زن و شوهر برای تصمیم‌گیری نهایی راهی خانه شدند تا درباره سرنوشت زندگی و آینده شان به تصمیم قطعی برسند.

منبع: روزنامه ایران
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید