مردی که همه چیز را آتش زد!
مرد بیخانمانی که به "کثیفترین مرد اروپا" شهرت پیدا کرده بود در مزرعهای متروک که محل زندگیاش بود، روز گذشته درگذشت. اما او که بود و چگونه زندگی می کرد؟
فرادید | مرد بیخانمانی که به "کثیفترین مرد اروپا" شهرت پیدا کرده بود در مزرعهای متروک که محل زندگیاش بود، روز گذشته درگذشت. اما او که بود و چگونه زندگی می کرد؟
لوودیک دولزال بیخانمانی است که از اختلال روانی رنج میبرد. او هرچه به دستش میرسید را میسوزاند و روی خاکسترها غلط میزند تا خود را گرم نگه دارد. این مرد شصتساله در ویرانهای نزدیک به شهر "نووی بیدزوو" در جمهوری چک زندگی میکرد. دود سیاه پنجرهها محل سکونت او را فراگرفته و آنقدر ضخیم است که اندک کسی میتواند در آنجا دوام بیاورد.
او تُشک، کفشهای اسکیت، انواع لباس و کفشهایی که مردم به او میدادند را میسوزاند. حتی رادیو و دو ساعت را در آتش انداخت. میگفت زمانی که خیلی نزدیک به آتش میخوابد، گاهی بدنش میسوزد: "بالباسهایم روی خاکستر دراز میکشم و اندکی غلط میزنم تا گرم شوم. لاستیک، فلز، چوب و هر چیزی که تولید خاکستر کند را میسوزانم. ژاکتهایم از تماس با خاکستر سوختهاند."
هشت سال بود که در ساختمانهای متروک نزدیک شهر زندگی میکرد. سبک زندگیهای مختلف و شهری برایش جذابیتی نداشت. او توضیح داد که چگونه داوطلبانه تصمیم گرفت بیخانمان شود: "یک روز تصمیم گرفتم دیگر کار نکنم. از کار خسته شده بودم و دیگر نرفتم."
هر روزِ زندگیاش شبیه هم بود. ساعت هفت صبح از خواب بیدار میشد و برای خرید به روستای مجاور میرفت. زمان خیلی برایش مهم بود، بااینکه هیچوقت نمیدانست ساعت دقیقاً چند است. صبحها صدای سوت قطاری در دوردست را میشنید و میفهمید فروشگاه بهزودی بازخواهد شد. سریع راه میرفت و دو کیلومتر را در حدود پانزده دقیقه طی میکرد. مردم روستا او را خوب میشناختند. برخی با او احوالپرسی میکردند و برخی به او میخندیدند.
او ماهیانه 300 کرونا از سازمان رفاه دریافت میکرد، اما این مبلغ مستقیم به او داده نمیشد. مددکاران سازمان، پول را به یک فروشگاه مواد غذایی میدادند و لوودیک میتوانست هرروز تا سقف 100 کرونا خرید کند. فروشنده فروشگاه هرروز منتظرش بود و آنچه هر روز میخرید را برایش حاضر میکرد. سیگار، کبریت، نان، سوسیس و گاهی اوقات شکلات، قهوه و آبجو. گاهی نوشابه تمشک میخرید و آن را به روشی غیرمعمول و مختص به خودمصرف میکرد.
وقتی لوازم مورد نیازش را خرید، به مزرعهاش بازمیگشت. در مسیر بازگشت سطلهای زباله را برای وسایل "بهدردبخور" جستجو میکرد. کارتن و اشیاء مشابه برای سوزاندن پیدا میکرد.
لوودیک یک سیگاریِ حرفهای بود و به قول خودش، همیشه ساعت 2:30 عصر سیگارهایش ته کشیده بود. با اینکه شدیداً سرفه میکرد و با هر پُک به سیگار اوضاعش وخیمتر میشد، اما نمیتوانست آن را کنار بگذارد. سیگار یکی از لذتهای روزانهاش بود.
مسیر رفتوبرگشت به روستا مشکلات خودش را داشت. در زمستان کسی جاده خاکی را باز نمیکرد و مجبور بود در میان برف به راه بیفتد. بنابراین پیادهرویاش نیم ساعت طول میکشید. در پاییز هم باد، به گفته خودش میوزید، میوزید و افکارش را میدزدید که باعث ناراحتیاش میشد.
لوودیک هشت سال در ساختمان متروک زندگی کرد و در طول این دوران، به ساختمانهای مجاور هم نقلمکان میکرد. مجبور بود بهطور مداوم تغییر مکان دهد زیرا خانهها براثر شعلههای آتش خراب میشدند.
او هر چه دستش میرسید را میسوزاند. آنقدر خانه سیاه و غرق در دوده میشد که ابتدا وانتهای خانه مشخص نبود. همهچیز سیاه میشد و زمین را لایهی ضخیمی از دوده گرفته بود.
مردم محلی روستا به دیدنش میرفتند و برایش لباس، غذا و نوشیدنی میبردند. گاهی هم برایش کار میآوردند تا بتواند پول بیشتری درآورد. "فلز میسوزانم. مردم برایم لاستیکهای اسکودا میآوردند، آنها را میسوزانم تا فقط یک دیسک و یک سیم باقی بماند. بعد یک ماشین میآید و آنها را میبرد."
لوودیک بیشتر وقتش را مشغول جمعآوری هیزم بود. چوب و درختان زیادی در آن اطراف هست. هیچ ابزاری نداشت و باید با دست هیزم جمع میکرد (قبلاً تبر داشت که آن را سوزاند). بقیه روز را به جمعآوری چوب میگذراند تا بتواند آتش درست کند و از سرما نمیرد.
حتی در هنگام کار سنگین نیز سیگار میکشید. هر بار که پک میزد، کارش را متوقف میکرد. میگفت: "مشکل تنفسی دارم. اما همیشه سیگار میکشم. روزی یک پاکت. اما سیگار کمکم میکند نفس بکشم، واقعاً بهم کمک میکند."
در گوشه خانه آتش راه میانداخت و چیزهایی که از سطل آشغال پیداکرده بود را در آن میریخت تا شعلهها بالا رود. مینشست و از یک فنجان قهوه لذت میبرد. نوشابه تمشک را در ماهیتابهای میریخت و آن را روی آتش قرار میداد. از نوشابه به خاطر شیرینیاش استفاده میکرد. "قبلاً بطری آبمعدنی و یک بسته شکر میخریدم. اما همیشه یکی میآمد و آنها را میدزدید."
لوودیک به گرما و حرارت عادت داشت. زمانی که نوشابه جوشید، آن را با دستان خالی از روی آتش برمیداشت و قهوه درست میکرد.
لذتبخشترین زمان روز برای لوودیک، لحظه خوردن قهوه بود. در این لحظه به آینده یا ادامه روز فکر نمیکرد. باید آتش را قوی نگه میداشت تا از سرما یخ نزند. او میگفت: "چند با سرمازده شدم و آنقدر بد بود که نمیتوانستم روی پاهای بایستم. در طول شب سرما بدتر میشود." ساعت 8 شب آتش رو به خاموشی میرفت و هرروز همین داستان برقرار بود.
اما آتش تنها نگرانیاش نبود. گاهی موش از بالای سرش رد میشد که خیلی از آن میترسید. تا جایی که میتوانست چمن اطراف خانهها را کوتاه میکرد تا حیوانات دور شوند.
حالا لوودیک مرده است. دیگر نه سرما او را اذیت می کند و نه موش ها. پلیس جمهوری چک اعلام کرد، عدم مراجعه لوودیک دولزال برای دریافت بسته غذایی روزانهاش موجب شد تا مردم و مقامات محلی به جستجوی او برآمده و در نهایت مشخص شد که در محل سکونتش فوت کرده است.
زندگی مردی از جنس خاکستر به روایت تصاویر
منبع: Zamography
ترجمه: وبسایت فرادید
مجموعهای از بهترین تصاویر تاریخ ایران و جهان را اینجا ببینید