نسخه‌ای آمریکایی از سینمای رئالیستی

نسخه‌ای آمریکایی از سینمای رئالیستی

جیم‌ جارموش از لینچ و بکت جوان‌تر و به‌قول حاضران کول‌تر و باحال‌تر بود، اما در خستگی پرجاذبه‌اش برای تمامی کافی‌شاپ‌نشینان پاتوق‌های فرهنگی پایتخت از دو مرد خاکستری‌موی دیگر هیچ کم نداشت.

کد خبر : ۴۹۴۰۷
بازدید : ۲۱۲۳
در نیمه دوم دهه 70 و پس از دوم خرداد که خبرها و تحلیل‌ها نوید اصلاحات را در سپهر سیاسی می‌دادند بنا بود آسمانی روشن و آفتابی مطابق با قانون اساسی در افق توسعه ‌سیاسی کشور گشوده شود. روی زمین هم بدنه اجتماعی مطالبات فرهنگی خود را نه در کف خیابان‌ها که در فضای مسقف کافی‌شاپ‌ها و در نقاط پراکنده‌ای از مرکز شهر تهران، در شعاع میدان«هفتم تیر» تا «میدان انقلاب»، می‌جست؛
محدوده‌ای که می‌شد در کافی‌شاپ‌هایی نشست که بر تثلیثی از سه پرتره از سه مرد با موهای جوگندمی استوار بود؛ سمیوئل بکت، دیوید لینچ و جیم جارموش؛ مردانی ساده با آثاری غریب؛ ترکیبی کامل که با سس «پست مدرنیسم» خواه ناخواه پرمشتری‌ترین سالاد اغلب کافی‌شاپ‌های مرکز تهران بود. از فرط نوشیدن چای و دودکردن، خاکستری دود ابر آسمان کافی‌شاپ‌‌ها بود.

جارموش یک روایت بومی
جیم‌ جارموش از لینچ و بکت جوان‌تر و به‌قول حاضران کول‌تر و باحال‌تر بود، اما در خستگی پرجاذبه‌اش برای تمامی کافی‌شاپ‌نشینان پاتوق‌های فرهنگی پایتخت از دو مرد خاکستری‌موی دیگر هیچ کم نداشت. هر سه مرد مو خاکستری به تعبیر آن زمان خفن بودند، اما جیم جارموش برای مشتریانی که کمی در جریان روزمره زندگی دنبال کمی شعر می‌گشتند جنس جوری بود؛ نسخه‌ای آمریکایی از همان سینمای رئالیستی و شاعرانه.
نسخه‌ای آمریکایی از سینمای رئالیستی و شاعرانه
جالب این است‌که در همان زمان در گلخانه سینمای دولتی با سه ستون «نظارت، هدایت و حمایت» مدیران به دنبال نوعی سینمای شاعرانه بودند، اما سینمای جیم جارموش شاخه‌ای بود از درخت سینمای آمریکا که تنه‌اش هالیوود بود و در اقتصاد دولتی ریشه نداشت؛ دست‌کم در عرصه نظر (صرفا در عرصه نظر) می‌توانست خود را در زمین سینمای آمریکا مستقل بنامد.
در آن سو و در سینمای ایران همه راه‌ها به زمین دولت ختم می‌شد. این‌جا هم همه دوست داشتند که برچسب سینمای مستقل بر پیشانی داشته باشند. به‌هرروی هر دو محصول آمریکایی و ایرانی در بهترین جشنواره‌های اروپایی عرضه می‌شدند.

جیم جارموش در بازار فیلم کن از باغ خوش و آب رنگ و محصولات عالی باغ سینمای ایران می‌گفت: «من فیلم‌های کیارستمی و مجیدی را دوست دارم. سینمای ایران مانند باغی پر از گل و میوه است و غنچه‌های جدیدی از این سینما به‌صورت پیوسته در سطح جهان می‌شکفند.»
توصیفی شاعرانه از یک حرفه پیچیده و پرخرج و تحلیلی خوش‌مشرب و دوستانه(همان کول) از تلاش همکاران غیر آمریکایی. گفت و گو همچنان در جریان است احتمالا در بارها و کافه‌های نیویورک تا پاریس و تگزاس درباره فیلم‌های عباس کیارستمی تا مجید مجیدی و اصغر فرهادی صحبت می‌شود.

در این سو هم در کافی‌شاپ‌های تهران و اغلب شهرهای بزرگ ایران بسته به حال و هوای صاحب کافه و مشتریانش آن مثلث مو خاکستری‌ها به سختی تبدیل به مربع سیموئل بکت، دیوید لینچ، میشاییل هانکه و جیم جارموش شده است. تز بین‌المللی دولت اصلاحات آن سال‌ها به «رخداد»های خود در سپهر عمومی فرهنگ جهان ادامه می‌دهد.
در گوشه‌ای از یک سینما تک در توکیو یا کافی‌شاپی در رشت موخاکستری دیگری، راجر واترز گروه «پینک فلوید»، ترانه‌اش را با سلامی مشکوک می‌آغازد و با ملودی شنیدنی چنین ترانه‌اش را می‌برد:«اون بچه بزرگ شده، رؤیاش رفته، اما من به راحتی بی حس می‌شم.»

جیم جارموش به سال 1953 در شهر آکرون ایالت اوهایو به دنیا آمد. مادر او قبل از ازدواج در یک روزنامه محلی به‌عنوان شرح‌نویس فیلم و تئاتر کار می‌کرد و به گفته خود جیم جارموش، برای این‌که شنبه بعدازظهرها از شر او خلاص شود، او را به سالن سینمایی که روزی دو یا سه تا فیلم نشان می‌داد، می‌فرستاد. پدرش حقوق خوانده بود، اما بیشتر از این‌که کارهای حقوقی انجام دهد به کارهای تجاری کوچک مشغول بود. آرزوی پدرش همواره این بود که او نیز در رشته حقوق تحصیل کند، اما جیم جارموش به نویسندگی علاقه داشت.
نسخه‌ای آمریکایی از سینمای رئالیستی و شاعرانه
او در سال ۱۹۷۱ از دبیرستان فارغ‌التحصیل شد، به شیکاگو نقل مکان کرد و در مدرسه روزنامه‌نگاری دانشگاه «نورث وسترن» مشغول تحصیل شد، اما علاقه او به ادبیات و تاریخ باعث شد سال بعد با هدف شاعر شدن به دانشگاه «کلمبیا» انتقال یابد. در دانشگاه کلمبیا، ادبیات انگلیسی و آمریکایی را تحت نظر اساتید مدرسه نیویورک خواند و شروع به نوشتن قطعه‌های نیمه روایتی کوتاه کرد.
همچنین مجله «کلمبیا ریویو»، مجله ادبی دوره کارشناسی را ویرایش می‌کرد. ترم آخر دانشگاه، برای تحصیل در رشته ادبیات فرانسه به شعبه دانشگاه کلمبیا در پاریس رفت، اما این موضوع به جای یک ترم، نزدیک به یک سال طول کشید.

جارموش جوان که اهل سفر بود در این سفر به‌عنوان یک راننده کامیون برای یک گالری نقاشی آمریکایی کار می‌کرد. بیشتر کار او در پاریس به جای رفتن به کلاس و درس خواندن، دیدن فیلم در سینما تک فرانسه بود و در همان‌جا بود که با انواع فیلم‌های اروپایی و آسیایی آشنا شد. شناخت سینمای جهان از ژان رنوآر فرانسوی تا یاسوجیرو ازو ژاپنی هم در روحیه و جهان‌بینی‌اش تاثیر گذاشت و هم بعدها ایده ادای دین‌ به اساتید سینما در فیلم‌هایش دیده شد. جارموش در سال ۱۹۷۵ از دانشگاه کلمبیا فارغ‌التحصیل شد.
او در سال ۱۹۷۶، از پاریس به نیویورک بازگشت و مدتی به‌عنوان موزیسین فعالیت کرد، اما از هم پاشیده شدن گروه و علاقه او به سینما باعث شد که در مدرسه فیلمسازی دانشگاه نیویورک ثبت نام کند.

مدرسه عالی فیلمسازی جایی بود که شرط ورود به آن، داشتن تجربه بازیگری یا ساخت فیلم بود، چیزی که جارموش آن را تجربه نکرده بود، اما در کمال ناباوری به جهت نوشته‌هایی که درباره فیلم داشت در این مدرسه پذیرفته شد. او چهار سال در آن‌جا درس خواند، هم سینما یاد گرفت و هم با فیلم‌بازهای دیگر که بعدها فیلمساز شدند مثل اسپایک لی آشنا شد. کم‌کم از خانه نیکلاس ری سر درآورده بود.
جارموش جوان مورد پسند استاد سینما قرار گرفت و کمی بعد یک بورس تحصیلی دانشگاه نیویورک هم به او رسید. جارموش فیلم پروژه تحصیلی خود را با نام «تعطیلات همیشگی» با استفاده از بورس تحصیلی ساخت. فیلم «تعطیلات همیشگی» به‌عنوان اولین فیلم جارموش موفق به کسب جایزه جشنواره فیلم «انهایم هایدلبرگ» آلمان شد.

راوی عجیب‌تر‌ها
چهار سال بعد جیم جارموش با جمعی از رفقایش از بازیگران تا فیلمبردار «عجیب‌تر از بهشت» را ساخت. فیلمی که فرم‌اش شبیه کلیپ‌های ام‌تی‌وی بود، اما حال و هوایی از فیلم‌های یاسوجیرو ازو هم به آن پیوند خورده بود. جارموش توانست در سه اپیزود هم داوران جشنواره کن را غافلگیر کند و هم منتقدان هموطنش را در آمریکا. فیلم «عجیب‌تر از بهشت» موفق شد جایزه دوربین طلایی جشنواره فیلم کن (جایزه‌ای که به فیلم اول کارگردان‌ها داده می‌شود) همچنین جایزه بهترین فیلم انجمن ملی منتقدان فیلم آمریکا در سال ۱۹۸۵ را نیز دریافت کرد.
نسخه‌ای آمریکایی از سینمای رئالیستی و شاعرانه
با همین فیلم جیم جارموش تبدیل به چهره مشهور سینمای مستقل آمریکا شد و بچه معروف آمریکایی در جشنواره‌های اروپایی. فیلم اول جارموش درباره سفر عجیب و غریب سه جوان سرخورده از نیویورک به فلوریدا بود.

فیلم دومش، «اسیر قانون»، هم باز با جمعی از رفقایش ساخته شد. البته روبی مولر فیلمبردار و روتو بنینی در رنگ و طعم دومین فیلم سیاه و سفید جیم جارموش موثر بودند. فیلمبرداری با روبی مولر است که در کارهای دیگری مثل «قطار اسرار»، «مرد مرده» و «گوست داگ: سلوک سامورایی» با جیم جارموش همکاری داشته است. موسیقی کار توسط جان لوری بازیگر فیلم نوشته شده و ترانه‌های فیلم را هم تام ویتس دیگر بازیگر فیلم تصنیف کرد.جارموش در سال ۱۹۸۹ «قطار اسرار آمیز» را ساخت.

در «قطار اسرار آمیز» در هر سه اپیزود فیلم درباره الویس پریسلی صحبت می‌َ‌شود، از این رو جارموش از موزیسین‌ها در نقش‌های اصلی استفاده کرده‌است. جو اشترومر خواننده اصلی گروه راک«کلش» قهرمان اصلی قطار اسرار آمیز است. جارموش در سال ۱۹۹۱ فیلم ۵ اپیزودی «شب روی زمین» را عرضه کرد.
در این فیلم داستان‌های مختلف آن در ۵ شهر و بین راننده و مسافر یک تاکسی، همگی در زمانی واحد و در یک شب روی می‌دهد. این بار رفقایش را در پنج نقطه جهان از نیویورک تا هلسینکی دور هم جمع کرده بود تا در فاصله سوار و پیاده شدن شخصیت‌هایش از ماشین، پنج قصه روایت کند.

جارموش در روزگار استادی
ساخت ششمین فیلم جارموش در سال ۱۹۹۵ تمام شد. «مرد مرده» با بازی جانی دپ، یک وسترن سیاه و سفید و با موسیقی زیبای نیل یانگ است. فیلم بعدی‌اش فیلم «گوست داگ: راه و رسم سامورایی»، فیلمی همراه با صحنه‌های اکشن است که فرهنگ ایتالیایی ژاپنی و سیاهان را به نماش می‌گذارد. فیلم درباره یک آمریکایی آفریقایی‌تبار است که با گروه‌های مافیایی کار می‌کند. بعد نوبت به فیلم «قهوه و سیگار» رسید که حاصل دورهمی رفقایش طی 20 سال در کافه‌ها بود که قهوه می‌نوشیدند و سیگار می‌کشیدند.

شباهتی آشکار بین رفقای جیم جارموش و طرفداران دو آتیشه‌اش از هلسینکی تا تهران. فیلم«گل‌های پژمرده» را در سال ۲۰۰۵ ساخت. این فیلم در جشنواره کن ۲۰۰۵ جایزه بهترین کارگردانی را برای جارموش به ارمغان آورد؛ فیلمی که خیلی از منتقدان و تماشاگران حدس می‌زدند برنده نخل طلا شود. او دیگر در جایگاه اساتید تاریخ سینما قرار گرفته بود. در سال 2009 « مرز‌های کنترل»‌ را جلوی دوربین برد.
فیلمی درباره یاغی مرموز که می‌کوشد عملیات تبهکارانه‌ای را در اسپانیا به پایان برساند. همین طرح و توطئه ظاهرا سرراست و یک خطی چنان پیچیده و ذهنی روایت شد که سرسخت‌ترین طرفدارانش هم جارموش را در این فیلم به جا نمی‌آوردند و برخی هم این را غایت شیطنت‌های جارموشی در سینما دانستند.

او در فیلم بعدی‌اش «تنها عاشقان زنده ماندند» با همان شیطنت‌های خونسردانه‌اش با ژانرهای سینمایی بازگشت و این بار به ژانر وحشت قدم گذاشته بود و سر به سر خون‌آشام‌ها گذاشت. در آخرین فیلم‌ داستانی‌اش «پترسن» به علایق ادبی‌اش بازگشته و به زندگی روزانه شاعری می‌پردازد که راننده اتوبوس هم هست یا شاید راننده اتوبوسی است که حرفه‌ای شعر می‌گوید و فیلمش به‌شدت جارموشی است! فیلم مناسبی برای گفت‌وگوی فیلم‌بازها در همه کافه‌ها.
منبع: روزنامه آسمان آبی
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید