نقدی بر "نابودی"

نقدی بر "نابودی"

«آلکس گارلند» مسیرش در «اکس ماشینا» را با تریلری عامی تخیلی و از لحاظ بصری خیره‌کننده که در آن «ناتالی پورتمن» به دنبال بررسی یک تهدید فرازمینی است ادامه می‌دهد.

کد خبر : ۵۱۳۸۸
بازدید : ۱۸۲۳
نقدی بر
ورایتی | پیتر دبروژ، «آلکس گارلند» مسیرش در «اکس ماشینا» را با تریلری عامی تخیلی و از لحاظ بصری خیره‌کننده که در آن «ناتالی پورتمن» به دنبال بررسی یک تهدید فرازمینی است ادامه می‌دهد.

در لحظات ابتدایی شاید فیلم یادآور «چیز» «جان کارپنتر» باشد. شهاب سنگی است که از عمق فضا از دوربین دور می‌شود و به فانوس دریایی در امتداد خط ساحلی ایالات متحده نزدیک می‌شود.
شاید این یکی از دلایلی است که ما را مطمئن می‌سازد که در «نابودی» این فیلم ترسناک علمی تخیلی زنانه، «آلکس گارلند» سازنده «اکس ماشینا» هنوز راه‌های بیشتری برای متقاعد کردن ما به‌منظور اثبات خطر از دست دادن کنترل انسان بر جهان ارائه می‌دهد. او این بار کار را بر روی بومی بزرگ‌تر و تماشاگرانی انجام داده است که شاید هنوز قدرت تخیلشان به‌اندازه‌ای نباشد که بتوانند تا این حد از تئوری بلندپروازانه او را درک کنند.

برای کسانی که مایل به تلاش هستند، «نابودی» همچون شاهکاری نادر در سینمای ژانر است که در آن مخاطبان نه تنها هیجان (فیلم هم شدیدا ترسناک و هم به طرز غیرمنتظره‌ای در بخش‌هایی زیباست)، بلکه احساس می‌کنید که ذهن آن‌ها در طول مسیر فیلم گسترش‌یافته است: همین است و یا حداقل می‌تواند این‌گونه تفسیر شود، یک داستان از هجوم بیگانگان که در آن، این تهدیدات فرازمینی هیچ فرمی ندارند، اما با هر آنچه با آن‌ها در تماس باشد ارتباط برقرار کرده و به سرعت آن را با چیزی شبیه به ویروس یا نوعی غده بدخیم از بین می‌برند.

به همین ترتیب، شخصیت اصلی، «لنا» (با بازی «ناتالی پورتمن»)، باید دارای تخصص خاصی در زمینه این موضوع باشد. همچون «جان هاپکینز» پروفسوری که در زمینه «برنامه‌ریزی ژنتیکی چرخه زندگی یک سلول» دارای تخصص است که «گارلند» او را در یک سخنرانی درباره این مساله است که چگونه سلول‌ها می‌توانند یک کپی کامل از خود را بسازند و بی‌انت‌ها خود را کپی کنند معرفی می‌کند.
مساله بسیار ساده است، اما به هیچ وجه بیهوده نیست و با توجه به پیشرفت «لنا» و مشاهده جهش‌های سورئال در طول ماموریتش به کار می‌آید. ماموریتی که در آن او ردپا‌های همسرش «کین» (با بازی «اسکار آیزاک») را که در شکلی همچون زامبی از ماموریتی کاملا محرمانه همچون ماموریت «لنا» بازگشته است دنبال می‌کند.

به هر حال این چیزی بیش از آن است که ما می‌توانستیم درباره راوی کتاب «جف واندرمیر» بدانیم، در ابتدا و در آنچه خود نویسنده آن را «تریلوژی رسیدن جنوبی» می‌نامد. در هر یک از این سه کتاب شخصیتی متفاوت سفری را به درون «محدوده ایکس» انجام می‌دهد. منطقه‌ای قرنطینه شده که با یک سری فانوس دریایی محاصره شده است.
در کتاب، «نابودی» به‌عنوان دست‌نوشته‌های یک بیولوژیست بی‌نام ارائه شده است. کسی که توضیحات وحشیانه و سرشار از پارانویایی او این حس را به خواننده القا می‌کند که او حتما عقل خود را از دست داده است.
هر چیزی که در «محدوده ایکس» اتفاق می‌افتد، به وضوح زندگی انسان‌ها را تغییر می‌دهد، در اینجا «گارلند» تاکید می‌کند که «کین» تنها کسی است که از آن منطقه بازگشته است (در کتاب چند نفری برگشته‌اند)

اینکه «نابودی» را یک اقتباس بدانیم هم در حق کتاب و هم در حق فیلم یک جفاست. خیلی قبل از آنکه دنباله‌های کتاب نوشته شوند، فیلم‌نامه «گارلند» با الهام از کتاب اولیه و برداشت ایده‌های کلیدی آن نوشته شده بود و او این ایده‌ها را در مسیری کاملا متفاوت از کتاب به خدمت گرفته است او از منابع خود برای ایجاد فاصله (حتی در جزئیات صحنه ابتدایی شهاب سنگ نیز نشانه‌هایی از گسستگی وجود دارد، اگرچه می‌تواند همچون یکی از عناصر غنی دنیای دیگر باشد) و دادن شانس به پنج زن سرسخت برای مقابله ابتدایی با بیگانگان و شاید نجات نسل بشر در طول این مقابله استفاده می‌کند.

لباس‌های خاکی خیره‌کننده‌ای که مانند لباس شخصیت‌ها فیلم «شکارچیان روح» است، مهماتی که بر دوش خود انداخته‌اند و سلاح‌هایی که به‌اندازه کافی بزرگ هستند تا هیولایی را از پای دربیاورند، با این تفاسیر این تیم زنانه تاثیرگذار (هر کدام به طرز قابل توجهی توسط هنرپیشه‌ای که نقش او را بازی می‌کند، متمایز می‌گردند) شجاعانه هر آنچه بر اساس اعتقاد به آن وارد این ماموریت انتحاری شده‌اند قبول می‌کنند، از موانع عبور می‌کنند، مرز‌ها را تا «شیمر» که با نام الگو‌های شیری رنگ رنگین کمان که از روی لایه‌های نازک مرداب عبور می‌کنند خوانده می‌شود، پیش می‌برند. (یک ترفند شسته و رفته که موجب زیبایی منحصر به فرد و تمرکز زدایی غیرمنحصر به فرد در لوکیشن‌های باتلاقی فیلم شده است و در حالی که تیم به جلو حرکت می‌کند به طرز چشمگیری افزایش می‌یابد)

به جز ساعت‌های ابتدایی‌شان فیلم هیچ‌گاه توضیحی قانع‌کننده درباره اینکه چرا آن‌ها نمی‌توانند با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنند یا از آنجا خارج شوند ارائه نمی‌دهد. اما «گارلند» از این قضیه قصر در می‌رود، چراکه ما نیز به‌اندازه شخصیت‌های فیلم مشتاقیم تا ببینیم که فانوس دریایی چه چیزی را در خود نگه داشته است.
در مقایسه با افسر فرمانده تک بعدی، «دکتر ونترس» (با بازی «جنیفر جیسون لی») و سه زن با قابلیت‌های فراوان نظامی («جینا رودریگوئز»، «تووا نوتنی» و «تزا تامپسون») که در این سفر «لنا» را همراهی می‌کنند، «لنا» در ابتدا به نظر می‌رسد که پیوندی ضعیف میان آن‌ها باشد و ما فقط به این نتیجه می‌رسیم که او یک سرباز دانشمند انعطاف‌پذیر است و او قبلاً هفت سال در ارتش خدمت کرده است و هیچ یک از سربازان به‌اندازه او در شلیک سریع سلاح خوب نیستند.

همان‌طور که ماموریت علمی آزمایشی پیش می‌رود، فیلم بیشتر نشان‌دهنده سفری درونی برای «لنا» است با این حال تعلیق فیلم هرگز متوف نمی‌شود. «استالکر» «آندری تارکوفسکی» را تصور کنید همراه با قهرمانی قوی و حملات پی‌درپی موجودات بیگانه؛ و ناگهان گردشی برای اغوا کردن آنان که سینمای آهسته را تاب نمی‌آورند آغاز می‌گردد (و یا نوع نگرانی‌های هستی شناختی این فیلم را افزایش می‌دهد).
«گارلند» «نابودی» را به‌گونه‌ای طراحی کرده است که هم «شیمر» و هم شخصیت‌های که برای کشف آن جمع شده‌اند رفته رفته در طول ماموریت خود را به تدریج گسترش می‌دهند. این یک رویکرد هوشمندانه است که برای هوش تماشاگر ارزش قائل است به جای آنکه آن‌ها را با اطلاعات اضافی خفه کند و تماشاگران را در صندلی‌های خود به جلو می‌اندازد تا به دنبال سرنخ‌هایی درباره «شیمر» باشند.

تاکنون ما همین قدر می‌دانیم، تا جایی که «گارلند» به کات بک‌هایی از شخصیت «پورتمن» در صحنه‌هایی ایزوله شده ارجاع می‌دهد که در آن «لنا» بعد از ماموریت با افسری در حال مصاحبه است: «لنا» تنها کسی است که زنده بیرون آمده است، آیا واقعا همین طور است؟ هیچ چیز به این اندازه ساده به نظر نمی‌رسد.
از آنجایی که هرگونه فروپاشی در فانوس دریایی باعث ریزش همه چیز در مجاورت آن می‌شود، همان‌گونه که در ساختار ژنتیکی ارگانیسم‌های نزدیک خود که بر روی نور اثر می‌گذارد، همان تاثیر تخریبی را دارد.

از لحظه‌ای که آن‌ها با اولین جهش‌یافته (یک تمساح غول‌پیکر آلبینو که فک قدرتمندش به نوعی دومین مجموعه دندان‌های تیغه‌ای کوسه شکل را طراحی کرده است) روبه‌رو می‌شوند، اعضای تیم «ونترس» -و تماشاگران- متوجه می‌شوند که حیوانات این ناحیه همچون شکارچیان معمولی نیستند.
اما این در مقایسه با این نکته که حضور بیگانگان چه تاثیر بر روی انسان‌ها می‌تواند بگذارد چیزی نیست، اولین بار زمانی این مساله آشکار می‌شود که تیم به پناهگاه مانندی که همسر «لنا» و همراهانش از آن به‌عنوان یک مقر استفاده می‌کنند، می‌رسند. به‌علاوه «شیمر» به نظر می‌رسد که از لحاظ ذهنی نیز روی آن‌ها تاثیر می‌گذارد؛ و باعث می‌شود تا زنان عصبی (و به شدت مسلح) از یکدیگر بترسند.

همان‌طور که دکتر «ونترس» می‌گوید، دو توضیح ممکن برای گروه‌هایی که قبلاً به آنجا رفته‌اند وجود دارد: یا چیزی آن‌ها را کشته، یا آن‌ها دیوانه شده و یکدیگر را کشته‌اند.
به جز این، «نابودی» خارج از قلمرو تجربیات انسانی پیش می‌رود و به «گارلند» این اجازه را می‌دهد تا با سایر احتمالات (یا غیراحتمالات) بازی کند. ازجمله ترس آتاویسی از چگونگی کار بدن ما در یک سطح میکروسکوپی، با تبدیل DNA شخصیت‌ها علیه خودشان در حالی که چیز‌هایی عجیب در ذهنشان دارند.

در مطابقت با سنت «منطقه گرگ‌ومیش» توضیح انتهایی درحقیقت توضیح نیست. اما آزاری مبهم است تا هر آنچه قبل از این رخ داده است را به شک بکشاند. با این حال و با وجود باز رها کردن انتهای فیلم، «گارلند» سوالاتی را پیرامون کتاب «واندرمیر» ایجاد می‌کند، با انتقال تمرکز از روی بخش علمی تخیلی به بخش روانشناسی شخصیت‌هایش و با این حرکت تنگنایی را همچون فیلم «ورود» به تصویر می‌کشد که به آن عمق خوشایند فلسفی می‌بخشد. در عین حال که برخی صحنه‌های غافلگیری فیلم می‌توانند کابوس‌وار باشند، اما این محیطی غیرآسان از طراحی‌های منتخب است که در آن معمولا ارگانیسم‌های رنگارنگ نشان‌دهنده یک آرایه رنگی خیره‌کننده هستند.
در برخی لحظات دشوار است تا که بدانیم در این لحظه از فیلم باید فریاد کشیم و یا اینکه غش کنیم، تنش‌هایی که این جهان را به یک سم‌زدایی اکتشافی تبدیل می‌کند در حالی که قوه تخیل را برای قبول هرگونه اتفاقی آماده می‌کند.
منبع:وب سیات نقد فارسی
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید