نگاهی به فیلم "غول بزرگ مهربان"

فیلم غول مهربان از شبکه نمایش پخش شد، فیلمی که دوباره بر ناتوانی‌های اسپیلبرگ طی ۱۵ سال اخیر صحه می‌گذارد.

کد خبر : ۵۳۶۷۹
بازدید : ۳۰۴۵
ایمان هادی l جامعه آمریکایی بیش از صد سال است که از یک بحران اجتماعی، به‌صورت حادی رنج می‌برد و این آسیب اجتماعی بزرگ همانا عدم پایبندی و تعهد اغلب اعضای ذکور جامعه نسبت به خانواده و فرزندان است. بزرگترین شخصیت‌های فرهنگی سرشناس در این جامعه از بحران خانواده‌های تک‌والدینی رنج می‌برند و دایره این معضل در جامعه آمریکایی روز به روز گسترده می‌شود.
نگاهی به فیلم "غول بزرگ مهربان"؛ پسرهای آمریکایی در حسرت پدرانی متعهد به خانواده هستند
شاید در قیاس با جامعه خودمان، با تمام نقصان‌های مدیریتی و سیاسی، بزرگترین دستاورد جمهوری اسلامی این است که علی‌رغم مشکلات اجتماعی، اقتصادی در بطن اجتماع، دارای یک جامعه حلال‌زاده است و کمتر فرزند ایرانی در بزرگسالی حسرت تجربه زیستن کنار والدینش را دارد.

تصور کنید سرشناس‌ترین کارگردان سینما که «رؤیای آمریکایی» را با آثار سینمایی‌اش احیا کرده و فراتر از مرز‌های سینما برده است از ناهنجاری‌های خانوادگی ــ اجتماعی رنج می‌برد و در آثارش نسبت به این موضوع معترضه‌اش را به‌نمایش می‌گذارد.


استیون اسپیلبرگ در ایالات سین‌سینانی اوهایو به‌دنیا آمد و در سال ۱۹۵۰ همراه با خانواده‌اش به نیوجرسی نقل مکان کردند. آن‌ها در ۱۹۵۳ به فونیکس آریزونا رفتند و اسپیلبرگ در حالی که آخرین روز‌های دبیرستان را پشت سر می‌گذاشت پدرش آرنولد از مادرش لئا جدا شد و استیوی همراه پدرش به لس‌آنجلس رفت و مادر و سه خواهرش در شهر ساراتوگا ماندگار شدند.

اسپیلبرگ از رفتن و همراهی با پدرش راضی نبود، اما لس‌آنجلس او را به رؤیای فیلمسازی یک قدم نزدیک می‌کرد. او و خواهرانش به نحوه رفتار‌های پدرشان و جدایی از مادر، معترض بودند. اسپیلبرگ هم‌اکنون هفت فرزند دارد، اما در آثارش چالش‌های پدران آمریکایی را از زوایای مختلفی بررسی می‌کند. او در عمده آثارش پدر نابالغی را تصویر می‌کند که سبب فروپاشی نهاد خانواده می‌شود و این تصویر را می‌توان در شخصیت روی نیری (ریچارد دریفوس) فیلم برخورد نزدیک از نوع سوم جست‌وجو کرد که تمثیلی از پدر اسپیلبرگ است.

در صحنه‌ای از فیلم فرزند روی نیری، او را بچه‌ننه خطاب می‌کند که دقیقاً همان لفظی است که استیوی در مورد پدرش به‌کار می‌برد. او به‌مدت پانزده سال با پدرش به‌دلیل عدم بازگشت به زندگی با مادرش، قطع رابطه کرد. در فیلم «ائی‌تی» هم پدر خانواده، فرزندانش را ترک کرده است و خارج شدن خانواده از شکل استاندارد روایت فرعی را در بر می‌گیرد. در فیلم گزارش اقلیت نیز شخصیت اصلی اندرتون (تام کروز) پدر ناتوانی است که فرزندش ربوده شده است.

از سوی دیگر استیوی تمنای اقتدار پدرانه را در هیولا‌ها و یا موجودات عجیب و غریبی که خلق می‌کند، جست‌وجو می‌کند. در واقع خلق چنین فیلم‌هایی در ابتدا لذتی روانی برای خود مؤلف دارد و از سوی دیگر با تهمیدات روانکاوانه، روی جامعه کودکان و نوجوانان در آمریکا که اغلب به سرنوشت اسپیبلرگ دچار شده‌اند، تأثیر شگرفی می‌گذارد.

«غول بزرگ مهربان» با عنوان اختصاری BFG را «رولد دال» در سال ۱۹۸۲، همان سالی «ائی‌تی» ساخته شد، منتشر کرد. دال نویسنده محبوب کودکان است که بیش از ۲۰۰ میلیون نسخه از کتاب «غول بزرگ مهربانش» فروش رفته است.

در بررسی اولیه فیلم باید به این موضوع اشاره کرد؛ چرا اسپیلبرگ مأموریت ساخت فیلم از چنین کتابی را به‌عهده گرفته است؟ این چرایی را باید در شخصیت صوفی در ابتدا جست‌وجو کرد. مؤلف صوفی را گوشه‌گیر و جداافتاده از جامعه، تمثیلی از خود و خواهرانش می‌بیند و شخصیت غول، سمبلی از پدرانگی مقتدرانه است که اسپیلبرگ رؤیاباف آن را جست‌وجو می‌‎کند تا از غول برای خودش پدر دیگری خلق کند و از طریق غول، احساس داشتن پدری مقتدر را در قالب فیلم، به میلیون‌ها کودکی که در آمریکا طعم نداشتن پدر را تجربه کرده‌اند، منتقل کند.

طلب پدرانگی اقتدارگونه کردن از تمثال هیولا مؤلفه بصری استعاری تعجب‌برانگیزی از استیوی که آن را با تصویر برمی‌انگیزد، نیست. ساختن چنین فیلمی از سوی او با ضعف‌های مشهود ساختاری و فرمی، جای تعجب ندارد و مشخص است فیلم آن‌قدر غرق در روابط صوفی و غول بزرگ مهربان می‌شود که بسیاری از جنبه‌های داستانی لازم، به‌صورت سردستی از بین می‌رود. غول بزرگ مهربان اسپیلبرگ، پس از آثار تلویزیونی و انیمیشینی فراوان با همین عنوان، نخستین برداشت سینمایی بزرگ از این کتاب است. برای کسانی که این کتاب را نخواندند تماشای فیلم آشنایی حداقلی از متن کتاب ارائه می‌دهد در واقع فیلم اسپیلبرگ از معدود نسخ اقتباسی سینمایی است که روایتش با کتاب در جزئیات کاملاً فرق می‌کند. اما برای آنان که این کتاب را خوانده‌اند جذابیت دیدن فیلم به برداشت مخاطبان از کتاب بستگی دارد.

در کتاب «رولد دال» می‌خوانیم صوفی، دختری یتیم نیمه‌شبی بیدار می‌شود و غول بزرگ مهربانی را از پنجره یتیم‌خانه می‌بیند که با شیپور عجیبش سرگرم دمیدن رؤیا و کابوس در گوش بزرگتر‌ها و کودکان است. غول مهربان صوفی را به سرزمین غول‌های آدمخوار می‌برد.

استیون اسپیلبرگ از جانمایه تخیل کابوس وار روایت دال، ابزاری برای افسار گسیختگی بصری و سینمایی خودش پیدا کرده است و البته برای عبور از مرز‌های جاه‌طلبی از وارونه جلوه دادن برخی فراز‌های قصه اورجینال «غول بزرگ مهربان» کوتاهی نکرده است. در فیلم از غول و شیپورش خبری نیست و اسپیلبرگ غول را تبدیل به کیمیاگر رویا‌ها کرده است. غول مهربان، کوچکترین عضو خانواده غول‌هاست، سایر اقوام خانواده او از جمله برادرانش با اسامی عجیب خطر‌ها بزرگی برای جامعه بشری هستند.

قهرمان دوران کودکی اسپیلبرگ، معمولا خواهرهایش هستند، به همین دلیل در روایت‌های افسانه‌ای خود علاقه‌مند است که دختر بچه‌ای در محور داستان باشد. یادآوری گرتی (درو بریمور) بازیگر محوری فیلم «ائی‌تی» می‌تواند ارجاعی برای تثیبت این استدلال فرامتنی باشد.

صوفی دختر بسیار زیرک و قوی است، هرگز جواب رد را قبول نمی‌کند و قائم به ذات است و زیر بار زور نمی‌رود. صوفی یکی از قویترین شخصیت‌هایی است که اسپیبرگ تا به حالا در فیلم‌هایش تصویر کرده است. در واقع اسپیلبرگ تمثیلی از کودکی خواهران مقتدر و باهوش خود را در کالبد شخصیت صوفی ارائه می‌کند.

صوفی زیرک تصمیم می‌گیرد از توانایی جادویی غول مهربان در فهم زمزمه‌های ذهنی مردم و رویا دیدن، استفاده کند برای نابود کردن غول‌های آدمخوار. آن‌ها به کیمیاخانه «غول بزرگ مهربان» می‌روند و صحنه‌های فجیع و تلخ بلعیده شدن کودکان را در خواب‌های ملکه انگستان بارگذاری می‌کنند. غول بزرگ با تدبیر خاص صوفی به کاخ باکینگهام به دیدار ملکه می‌روند تا نیرو‌های ارتش را بسیج کنند برای حمله هوایی به سرزمین غول‌ها.

در این فیلم تخیل آنقدر صعود می‌کند که قید و بند‌های زمانی و تاریخی فراموش می‌شود و تنها قید مولف محدود می‌شود به ارائه ترکیب دختر خردسال و غول عظیم جثه فیلم با استفاده از تکنولوژی‌های تصویری.

شخصیت غول از جاذبه‌های اصلی کتاب به عنوان رویاساز کیمیاگر رویاهاست که رویا‌های زیبا را به گوش آدم‌ها فوت می‌کند و این وجه روایی در کتاب کاملا از دست رفته است. «غول گیاهخوار» بر خلاف برادران گوشت‌خوارش آدم‌ها را نمی‌خورد و رویای بد کودکان را از آنان می‌گیرد و رویا‌های زیبا را جایگزین می‌کند. اما اسپیلبرگ معکوس غول نشان داده شده در فیلم عمل می‌کند و مثل چهل سال قبل در شکل دادن به زندگی رویایی تماشاگران با این فیلم موفق عمل نمی‌کند. گویا زمان در نیم قرن گذشته برای اسپیلبرگ متوقف شده است و او برخلاف غول بزرگ مهربان نمی‌تواند با سینما رویا‌های زیبا به مخاطبانش هدیه دهد.

البته فیلم‌های اسپیلبرگ هم دیگر آن نشاط دهه هشتاد و نود را ندارد و آثار بسیار کسالت‌باری هستند. مشکل دیگر فیلم این است که کتاب داستان چندان بزرگ و پیچیده‌ای نیست که بتواند دو ساعت کشش روایی ایجاد کند. کاملا مشخص است که بیشتر از آنکه تماشاگر از این فیلم لذت ببرد، اسپیلبرگ از ساختن آن لذت برده و لذت‌های جنون آمیز آقای کارگردان خلاصه می‌شود به استفاده از ترفند‌های خلاقه تصویری که مخاطب را به درک و تمییز از قصه و جهان اهورایی و اهریمنی نمی‌رساند.


کتاب «غول بزرگ مهربان» از آن دست کتاب‌هایی است که می‌توان برای کودکان و نوجوانان قبل از خواب خواند. اگر هدف اسپیلبرگ کمک کردن برای به خواب رفتن کودکان و نوجوانان باشد حداقل از پس این کار به خوبی برآمده و جای تاسف فراوانی دارد که فیلم لبریز از خمودگی و خواب‌آوری است و نخ روایت کاملا از دست اسپیلبرگ در رفته است.

اسپیبلرگ به صورت رسمی و در اثر پروپاگاندای رسانه‌ای به عنوان یکی از اساتید سینمای امروز لقب گرفته که با دیدن چند اثر اخیرش، استاد بودنش و حتی متوسط بودنش با چالش‌های مبنایی فراوانی همراه است. پس از ساخت فیلم مونیخ، آثار اسپیلبرگ مثل آثار دهه هشتاد و نود او لبریز از دیدنی‌ها و قصه‌های سرگرمی‌ساز نیست. اما اسپیلبرگ همچنان به دنبال بهانه‌ای است تا دست به درهم آمیزی رویا و واقعیت بزند، کاری که در تمام دوران فعالیت سینمایی‌اش انجام داده است و صِرف ترکیب رویا و واقعیت، و ساختن فیلم بر اساس حس و دوری از عقلانیت هنری، سبب شده او مدت‌های مدیدی نتواند فیلم خوبی بسازد.

فیلم درک عمیقی ازانزوای کودکی که در کتاب تبیین شده را نشان نمی‌دهد، اغلب میزانسن‌های منتخب برای نمایش تنهایی صوفی غلط و اشتباه است و تاثیر شفا بخش تخیل در رفع این تنهایی کارکرد اساسی ندارد. حضور بازیگر تئاتر و سینما مارک رایلنس بازیگر فیلم پل جاسوسان (برنده جایزه اسکار برای همین فیلم) در نقش غول مهربان به نقطه ضعف بزرگ فیلم تبدیل می‌شود. او از همه غول‌ها کوتوله‌تر است و مولف سعی دارد او را باهوش‌تر از بقیه نشان دهد، اما هوش نمودی در صورت رایلنس ندارد و انباشته از شوق نیست.
دیالوگ‌ها بی معنی‌اند و فانتزی دنیای تیره و هول انگیز غول‌ها تحت سیطره اسپیلبرگ نیست و ترکیبی از فضای خلق شده توسط اسپیلبرگ کپی شده از آثار لوکاس و تیم برتون است. این فیلم نشان می‌دهد علی رقم تمام توانایی‌های اسپلیرگ او و فیلمنامه‌نویسش، ملیسا متیوسن توانایی خلقی کودکی را برای درک دنیای هیولا‌ها ندارد و به همین دلیل فیلم برای کودکان بالای ۵۰ سال هم سرگرمی‌ساز نیست.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید