نقد «ورایتی» از «همه می‌دانند»

به مانند بهترین کار‌های «فرهادی»، همه می‌دانند هم یک سناریوی ساده دارد: یکی از آن اتحاد‌های دوباره همیشگی میان دو زوج که قبلا عاشق هم بوده‌اند، اینجا «پنه لوپه کروز» و «خاویر باردم» با یک گذشته عجیب و غریب و استفاده از زندگی شخصی این کاراکتر‌ها برای لایه لایه باز کردن تمامی اسرار آن‎ها.

کد خبر : ۵۶۵۵۵
بازدید : ۲۱۵۱
ورایتی | پیتر دبروژ، بین فیلم «گذشته» که در پاریس جریان داشت و درام جدید اسپانیایی «همه می‌دانند» اثر کارگردان ایرانی برنده اسکار یعنی «اصغر فرهادی»، کارنامه کارگردان بسیار شبیه به کارنامه «وودی الن» به نظر می‌رسد، از آن جایی که او هم شروع کرده و یکی پس از دیگری بازیگران زیبا را به یک کشور اروپایی می‌برد و یک درام خوش رنگ و لعاب را تحویل مخاطب می‌دهد، درست مثل «الن». جهانگردی خوب و به جاست، مگر آن که انتظار داشته باشید که کارگردان به شدت بااستعدادی که قبلا با «جدایی» و «فروشنده» او را شناخته‌ایم و در داخل مرز‌های کشور خود به خاطر زیر ذره بین بردن برخی موضوعات جنجال برانگیز هم ظاهر شده، در خارج از مرز‌های کشورش آزادی بیشتری برای به به تصویر کشیدن اتفاقات فیلمش داشته باشد.

ضعیف‌ترین فیلم «فرهادی» تا به امروز که برای افتتاح جشنواره کن ۲۰۱۸ که به عقیده بسیاری، یکی از ضعیف‌ترین سال‌های این فستیوال خواهد بود، انتخاب شده، هنوز هم بهتر از بسیاری از درام‌های فرانسوی، اسپانیایی و آمریکایی با اهداف تجاری است که سالانه تعداد زیادی از آن‎ها ساخته می‌شود.
به مانند بهترین کار‌های «فرهادی»، همه می‌دانند هم یک سناریوی ساده دارد: یکی از آن اتحاد‌های دوباره همیشگی میان دو زوج که قبلا عاشق هم بوده‌اند، اینجا «پنه لوپه کروز» و «خاویر باردم» با یک گذشته عجیب و غریب و استفاده از زندگی شخصی این کاراکتر‌ها برای لایه لایه باز کردن تمامی اسرار آن‎ها.

همان طور که از نام «همه می‌دانند» بر می‌آید، بزرگ‌ترین نکته داستانی آن و ایده‌ای که بقیه چیز‌های داستانی حول آن شکل گرفته را بدون اسپویل نمی‌توان توضیح داد و این فیلم هم اولین اکران‌اش را در افتتاحیه جشنواره کن تجربه کرده پس صحبت در مورد آن سخت است.
ولی اگر بخواهیم به طور مختصر اشاره کینم، فیلم حول محور یک آدم ربایی می‌گردد. «لاورا» (با بازی «پنه لوپه کروز») و بچه‌هایش از آرژانتین به کشور خود یعنی اسپانیا بازگشته‎اند تا در یک مراسم ازدواج فامیلی شرکت کنند، در حالی که شوهر او یعنی «الخاندرو» (با بازی «ریکاردو دارین») در آرژانتین مانده تا به دنبال کار بگردد.

در ابتدا، همه چیز به مانند ماچ و بوسه‎‌های پس از دیدار دوباره پس از مدتی طولانی است. به نظر می‌رسد که رابطه میان لاورا و یکی از دوستان قدیم خانوادگی او یعنی «پاکو» (با بازی «خاویر باردم»)، که در خارج از شهر به ساخت نوشیدنی‌ها مشغول است و با توجه به لباس‌ها، گوشواره‌ها و ریش‌اش تیپ و قیافه جالبی هم دارد، قوی‌تر از آن چیزیست که فکر می‌کنیم و علت آن هم آن رابطه عاشقانه قدیمی میان آن دو است که سال‌ها پیش جریان داشته و گذشت زمان هم چندان در پاک کردن آن موفق عمل نکرده است.
درست به مانند فیلمبرداری آن آگهی‎‌های تبلیغاتی دارو‌ها که در آن همه کاراکتر‌ها با لبانی خندان در یک مرتع سرسبز شروع به دویدن می‌کنند (بدون آن که اصلا ارتباط خاصی با آن داروی مورد تبلیغ داشته باشد)، این سکانس‌های اولیه فیلم بانشاط هستند، ولی هیچ گاه نمی‌توانند به جذابیت بالایی برسند. درست به مانند ورق زدن آلبوم عکس‌های شخصی یک غریبه، تماشای این سکانس‌های اولیه هم سریعا تکراری می‌شود و رنگ می‎‌بازد.

در طی آن سکانس‌های اولیه طولانی به این نکته اشاره می‌شود که دختر لاورا یعنی «آیرین» (با بازی «کارلا کامپرا») دارای یک خوی سرکشی است: او فرار می‌کند تا با یک نوجوان محلی به عیاشی برود، و در طول مجلس عروسی، آن دو نفر با هم به بالای زنگ کلیسا فرار می‌کنند تا با هم معاشقه داشته باشند.
پس از گذشت مدتی از این جشن و سرورها، او ناگهان ناپدید می‌شود، و تنها چیزی هم که به عنوان سرنخ می‌توان مورد استناد قرار داد روزنامه‌هایی در مورد یک آدم ربایی قدیمی است.

لاورا به طور قابل درکی نگران است، اگرچه بازخورد‌های مخاطبان نسبت به این قضیه احتمالا بسیار سردتر خواهد بود: برخی با تاکید بر موقعیتی که او در آن گیر افتاده به قضیه نگاه می‌کنند، و در واقع خود را وادار می‌کنند که اگر این اتفاق برای فرزند خودشان رخ می‌داد چگونه می‎شد؛ بقیه هم این را به عنوان فرصتی برای کروز (که در همان سکانس‌های ابتدایی فیلم شادی خود را از دست می‌دهد) می‌بینند تا بتواند بر خلاف آن غم و غصه، خودی نشان دهد. این یک نقش آفرینی بلندپروازانه از سوی بزرگ‎‌ترین ستاره بین المللی اسپانیاست؛ اگرچه تلاش زیادی را در بازی او می‌بینیم، ولی هیچ گاه نمی‌توانیم او را به عنوان یک مادر قبول کنیم.

نقطه ضعف بزرگ‌تر آن است که مهم نیست لاورا چقدر به طور ناامیدانه به دنبال پیدا کردن دختر خود است، در نهایت، فیلم به شکلی واضح به دنبال حل این جنایت نمی‌رود و این حس خوبی را به شما منتقل نمی‎کند. در واقع، عکس این قضیه ممکن است صادق باشد، چرا که ربوده شدن آیرین به مانند چیزی عمل می‌کند که باعث می‌شود روابط میان دیگر شخصیت‌ها را به شکلی ملموس‌تر در فیلم مشاهده کنیم.
هر چقدر که آیرین بیشتر از فیلم و مادرش دور باشد، فرهادی بیشتر می‌تواند به شکاف‌های موجود در زندگی گذشته شخصیت‌ها بپردازد.

از این لحاظ، «همه می‌دانند» یک جورایی به مانند یک نسخه خواب آور و کسالت‌بار از «درباره الی»، آن درام غیرمعمول که فرهادی را در سطح جهان معروف کرد، می‌ماند. آن فیلم، که برای او جایزه بهترین کارگردان را در جشنواره فیلم برلین سال ۲۰۰۹ به همراه داشت، از گم شدن یک زن جوان به عنوان یک مک گافین استفاده می‌کرد و به جای آن که به گم شدن الی و جنبه‌های مختلف آن بپردازد، بیشتر به سراغ جنبه‌های پنهان میان باقی کاراکتر‌های اطراف او و روابط آن‌ها با یکدیگر می‎‌رفت. اینجا نیز، فرهادی به نظر بیشتر تمرکزش را روی مردمانی که اطراف آن شخصیت گمشده هستند گذاشته تا خود آن شخصیت.

به همین علت، «همه می‌دانند» یک فیلم هیجانی که در آن پازل‌های «جیگسا» مانند وجود داشته باشد نیست، بلکه فیلمیست که فرهادی در آن از مخاطب می‌خواهد که خودش کارآگاه قصه شود و در میان چندین سرنخ جزئی، به دنبال کلید حل معما باشد. مجرمان تنها یک بار نشان داده می‎شوند، آن هم در سکانسی که به مانند یک اعتراف می‌ماند، و این با توجه به اینکه فیلم چقدر کم به اجرای عدالت برای آن‌ها اهمیت می‌دهد بسیار نابجا نیز است.
با این حال، هنوز هم ما نمی‌توانیم گمان کنیم که چه کسی مجرم است، و با توجه به اینکه همان طور این پرونده در ذهن ما گسترش می‌یابد، لاورا هم به این نکته پی می‌برد که فردی که دست به انجام این کار زده احتمالا یکی از نزدیکان خانوادگی است و او مقصر ربوده شدن دخترش است.

در همین حال، جذابیت‌های اصلی فیلم خودشان را نشان می‌دهند، وقتی که فرهادی به سراغ زیر و رو کردن گذشته میان پاکو و لاورا می‌رود. اینجا جاییست که او به عنوان کارگردان خودش را نشان می‌دهد، اگرچه فیلم در راه رسیدن به جایی که افشاسازی‌هایش به حداکثر تاثیرگذاری برسد به شدت کند عمل می‌کند، ولی وقتی هم که به آن نقطه می‌رسد، فوق‌العاده عمل می‌کند.
فرهادی در ابتدا مثل یک نمایشنامه نویس شروع می‌کند، ولی «همه می‎دانند» پای خود را به ویلاها، تاکستان‌ها، قصر‌ها و جاده‌های بیرون شهری هم باز می‎کند و حالا کنش‌ها و واکنش‎های بین شخصیت‎ها از همیشه سینمایی‌تر شده است، به طوری که در افشای اطلاعاتی که انتشارش در واقع هدف او بوده از همیشه موفق‌تر است.

کروز شاید پررنگ‌ترین نقش را داشته باشد، ولی مرد‌ها یعنی «باردم» و «دارین» در دمیدن روح به شخصیت خود عالی عمل می‌کنند. در مورد پاکو، باید گفت که او آن قدری در تلاش برای نجات دخترِ عشق سابقش به آب و آتش می‌زند که گویی به مانند حرف‌های همسر او (با بازی «باربارا لنی»)، او حاضر است در راه پس گرفتن او تمام زندگی‌اش را نیز به فرد آدم ربا بدهد.
الخاندرو، اما فلسفه دیگری دارد، اعتماد به خدا برای بیرون آوردن آن‌ها از این موقعیت، شاید خیلی‌ها فکر کنند پاسخی هم به این‌ها داده نمی‌شود، ولی در یک سکانس به خوبی نشان داده می‌شود که خدا چگونه در یک نقطه کلیدی از زندگی او وساطت می‌کند.

تماشای آن که چگونه این سه بازیگر از یکدیگر بهتر نقش آفرینی می‌کنند لذت بخش است، خصوصا آن که «فرهادی» می‌گذارد تا ما بازی «باردم» را با بازی فوق العاده قبلی او در فیلم «ذیبا» که در جشنواره کن ۲۰۱۰ حضور داشت و خیلی هم موفق نبود (ولی «باردم» توانست به خاطر آن جایزه بهترین بازیگر را تصاحب کند) مقایسه کنیم؛ و بر خلاف فیلم «بی‌عشق» که سال پیش اکران شد، معما خود به خود حل می‌شود، هرچند که در انتها سوالات زیادی باقی می‌ماند.

به این‌ها به چشم چیز‌هایی نگاه کنید که هیچ کس در مورد «همه می‌دانند» نمی‌داند: چرا لاورا و پاکو در دوران بچگی زیر یک سقف بزرگ شدند؟ آیا آیرین ارتباطی با پسری که از او خوشش می‌آید دارد؟ و چرا شجره نامه خانوادگی فیلم این مقدار جای سوال باقی می‌گذارد؟ مقداری معما و راز بی‌پاسخ چیز خوبی است، ولی این فیلم از آن دقت لازمه بهره‌مند نیست - یا شاید هم آن بلندپروازی مورد نیاز - که آثار قبلی فرهادی آن‌ها را داشتند.
خیلی‌ها ممکن است سوال کنند که چرا «فرهادی» فیلمی به زبان انگلیسی نمی‌سازد، ولی بدون شک این مسئله نیز در آینده کاری او و گردش او به دور دنیا دیده خواهد شد. بیایید امیدوار باشیم که او با فیلم بعدی‌اش استانداردهایش را هم رو به جلو ببرد.

منبع: سایت نقدفارسی

مترجم: دانیال دهقانی
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید