روایت اخلاق در نمایش خنکای ختم خاطره

روایت اخلاق در نمایش خنکای ختم خاطره
کد خبر : ۵۷۹۹۳
بازدید : ۲۲۶۴
روایت مقولات اخلاقی در نمایش خنکای ختم خاطره
ابراهیم طلعتی‌نژاد | نمایش‌نامه «خنکای ختم خاطره» با تکیه به رویکرد شهودی و درونی انسان در وهله نخست، به مقولات اخلاقی- اجتماعی و در جا‌هایی با نگاهی عمیق‌تر به شرایط انسان در جهان خود می‌پردازد که با محوریت مسئله جنگ تحمیلی است و تحمیل شرایط برآمده از جنگ بر خانواده‌هایی که به‌واسطه شرکت‌کردن عزیزانشان در این جنگ نابرابر در انتظار رجعت آن‌ها هستند.
رزمنده‌ای بعد از سال‌ها مفقودبودن، حالا جسدش در حالی پیدا شده است که قلبش می‌تپد و مژه‌هایش گهگاه تکان می‌خورد.
متن از لحظه نخست رویداد هدف خود را که همانا قلب و احساس و در پی آن رابطه‌ای احساسی- شهودی است برگزیده. دیدن، اما در پس پلک‌های کم‌رمق دغدغه دورتری است برای هستی جهان در متن، در این میان مأموران بنیاد شهید که باید برای یافتن خانواده او دست به تلاش بزنند با خانواده‌هایی روبه‌رو می‌شوند که هر یک داستانی از عزیز به‌جبهه‌رفته خود دارند.
در این نمایش اپیزودیک که رشته پیوسته آن همان سرباز پیداشده است، ما به‌نوعی با زاویه‌هایی مختلف از آثار جنگ بر انسان‌های جنگ‌زده و در انتظار روبه‌رو می‌شویم، هرچند نویسنده متن با نگاهی اخلاقی به احساس و مقولات احساسی و شهودی پیش از نگاه اجتماعی به جنگ به‌واسطه مقوله‌ای غیرانسانی پرداخته است، تا در این میان جنگ را نه به‌عنوان پدیده‌ای اجتماعی- انسانی که به‌عنوان دلیلی برای رنج انسان‌های در انتظار و ویرانی زندگی‌شان روایت کند؛ ویرانی‌ای که خود را به درون انسان‌ها می‌کشاند تا مقوله انتظار و محبت به فرزند و عزیز ازدست‌رفته او را همواره به رنجی همیشگی دچار کند، هرچند در اپیزود‌هایی با زاویه‌ای اجتماعی‌تر و مقوله‌هایی انسانی‌تری مواجه می‌شویم، اما جنبه‌های اخلاقی نمایش‌نامه بیش از پرداخت انسانی آن است که همین دلیل موجب می‌شود تا لایه‌های درونی رفتار‌های انسانی در برخورد با شرایط مختلف بازتابی یکسان بیابد و با رویکردی ژرف‌تر در بیشتر اپیزود‌ها در دنیای متن روبه‌رو نباشیم.
البته شاید نویسنده چنین رویکردی به روایت داده است، اما باز این موجب چشم‌پوشی از آنچه موجب رویکردی جهان‌شمول در واکاوی شرایط انسان‌ها برای خلق جهانی کامل‌تر نمی‌شود. بی‌شک متن خواست خود را در روایت به سمتی می‌برد که بر نقطه حساس انسان - همان احساسات و قلب آکنده از درد و آشنا به آن- انگشت بگذارد. در این میان مخاطب را با همذات‌پنداری و درک شهودی خویش همراه می‌کند و در لحظه مناسب تأثیر خود را برجای می‌گذارد؛ هرچند این تأثیر به‌واسطه شهودی‌بودن آنی است، اما این آنی‌بودن در خود قدرت انتقال لایه‌های درونی رفتار‌های انسان‌های نمایش را ندارد و این از آنجاست که رویداد‌ها برآمده از رویکردی شهودی است و آدم‌های متن در بی‌ارادگی شخصیت‌های قوام‌یافته‌ای نیستند، مگر در جا‌هایی که به‌خوبی پرداخت شده‌اند، زیرا پیش از هر چیز متن بر رنج موجود پافشاری می‌کند تا عوامل و علت‌های به‌وجودآمدن آن، تا مخاطب در این میان با دریافتی درونی‌تر، لحظه‌های تقابل شخصیت‌ها را جز به درک شهودی با مقوله‌ای پیچیده‌تر که همان رفتار‌های اوست با چالش روبه‌رو نشود.
روایت مقولات اخلاقی در نمایش خنکای ختم خاطره
در اپیزودی، خانواده‌ای برای اینکه از مزایای ویژه بهره‌مند شوند، به دروغ روی می‌آورند، تا کودک محتاج به پیوند قلبشان را زنده نگه دارند و مأمور باید اینجا برای زنده‌ماندن فرزند این خانواده تصمیم بگیرد، اما نه او و نه خانواده در این اپیزود برای تقابل درونی و کشمکش‌های انسانی بر صحنه حضور نمی‌یابند، بلکه آن‌ها برای به‌وجودآمدن سطحی احساسی با توجه به بیچارگی موجود در متن خلق شده‌اند. آن‌ها انسان‌هایی تک‌بُعدی هستند، هرچند جزء اجتماعی هستند که خانواده‌های بسیاری برای حفظ آن از عزیزانشان گذشته‌اند و در انتظار می‌سوزند؛ مقوله‌ای اخلاقی که ماهیت اجتماعی و رویکری انسانی به خود نمی‌گیرد و جز در حد اتفاقی دردآور ما را به شهودی وابسته به احساس نزدیک می‌کند، نه آگاهی.
در اپیزود دیگری که ناکارآمدی مأمور مربوطه برای پیداکردن خانواده‌های شهیدان مفقودالاثر را روایت می‌کند، مردی ارمنی از بی‌احترامی‌ای می‌گوید که نسبت به او و همسر چشم‌انتظارش شده است، به‌واسطه هم‌وطنی که هم‌کیش نیست.
او مردی است که پیش از انتظار بازگشت فرزند مفقودش انتظار رفتاری احترام‌آمیز را دارد. در این اپیزود چرخشی بجا در روند درونی متن صورت می‌گیرد. مفقودشدن در جنگ یا شهادت پسر او بستری را فراهم می‌آورد تا روایت به سمت لایه‌های درونی‌تر رفتار‌ها و نیاز‌های انسان به دنبال هویت باشد.
پیرمرد به دنبال فرزند خود نیست و اشاره می‌کند که من او را پس نمی‌گیرم. او هویتی را طلب می‌کند که با نادیده‌گرفتن او و همسرش از آن‌ها سلب شده است. اینجا روایت بار‌ها بهتر و تواناتر جنبه‌های هویتی انسان امروز را بازگو می‌کند. ما دیگر با جنبه‌ای صرفا شهودی که بار احساسی را دنبال کند مواجه نیستیم.
او پسرش را برای حفظ جامعه‌ای داده است که همان جامعه اکنون با عدم رفتار صحیح و رفتاری انسانی، هویت او را سلب کرده است. در جمله پدر صدایم کن؛ محبت از یک مقوله اخلاقی به یک رویکرد انسانی تبدیل می‌شود تا باز پدری که فرزندش را برای حفظ جامعه و اعتقاداتش داده است، خود را در پناه آن جامعه ببیند. هرچند دیر و تلخ.

در اپیزود‌های دیگر نیز روایت دچار چنین فرازوفرود‌هایی است، اما آنچنان که باید هستی خود را قادر به بازتابیدن نیست و جز روشنی، به دیدنی آگاهانه و پیش‌برنده نمی‌انجامد، اما به‌واسطه درک صحیح از جهانی که نویسنده در آن به‌سر می‌برد و شناخت و درک شایسته جامعه خود قادر به برقراری ارتباط است و همان‌طور که ذکر شد، در جا‌هایی موفق عمل می‌کند.
در شکل اجرائی، اما ما با ناتوانی در روایت صحنه‌ای روبه‌رو هستیم که شاخصه‌های درون‌متنی را به‌درستی در مقابل تماشاگر به اجرا نمی‌گذارد و ابزار صحنه جز به‌گونه‌ای که قسمتی از فضا را تسخیر کند به فضا‌سازی نمایشی نمی‌انجامد، هرچند در برخی بازی‌ها توانایی‌هایی دیده می‌شود و در انتقال روایت صحنه‌ای به مخاطب موفق عمل می‌کند.
به‌هررو نمایش خنکای ختم خاطره، نمایشی با متنی قابل‌قبول و دغدغه‌مند است، تا با توان خود آینه‌ای پیش‌روی مخاطب بگیرد تا از درون آن به آنچه باید بنگرد تا مگر نگاه به دیدن بینجامد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید