هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟

هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟

نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟ ساده‌ترین بیان رنج هانا همین مسئله است. با زنی روبرو هستیم که نمی‌خواهد واقعیت‌های دردناک اطرافش را بپذیرد. حتی اگر خوب به چهره‌ی او در اندازه نما‌های غالبا مدیوم کلوز خیره شویم درمی‌یابیم که انگار اصلا دلیل درد‌های خود را هم نمی‌داند.

کد خبر : ۶۲۸۶۹
بازدید : ۲۲۰۳
هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟
Hannah، روایت زندگی زنی است که برای نپذیرفتن حقیقتِ دنیای اطراف خود، تقلا می‌کند. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.

فیلم Hannah دومین ساخته‌ی آندرا پالااُرو، فیلمساز ایتالیایی، است که پس از اولین فیلمش یعنی Medeas، نام او را بیشتر بر سر زبان‌ها انداخته است. فیلمی که در جشنواره ونیز ۲۰۱۷ توانست جایزه‌ی بهترین بازیگر زن را برای شارلوت رمپلینگ بازیگر کهنه کار انگلیسی به ارمغان آورد.
فیلم از منظر دیدگاه‌های متفاوت رسانه‌های منتقد، بحث برانگیز است. عده‌ی زیادی از منتقدان نتوانسته‌اند با فضای سرد و بی روحی که پالااُرو به مدت ۹۰ دقیقه پیش رویشان می‌گذارد ارتباط مناسب برقرار کنند، اما تعدادی نیز رویکرد جسورانه‌اش را در عدم دادن کمترین اطلاعات درباره شخصیت‌ها به مخاطب، پسندیده‌اند. حال در این مطلب سعی داریم جهان فیلم او را بررسی کنیم تا به درک بهتری از میزان موفقیتش در پرداخت فیلم برسیم.

نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟ ساده‌ترین بیان رنج هانا همین مسئله است
نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟ ساده‌ترین بیان رنج هانا همین مسئله است. با زنی روبرو هستیم که نمی‌خواهد واقعیت‌های دردناک اطرافش را بپذیرد. حتی اگر خوب به چهره‌ی او در اندازه نما‌های غالبا مدیوم کلوز خیره شویم درمی‌یابیم که انگار اصلا دلیل درد‌های خود را هم نمی‌داند.
هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟
نه قبول کرده است و نه می‌فهمد. شاید وقتی نمی‌خواهی رنج خودت را بپذیری، دلیلی هم پیدا نمی‌کنی که به دیگران بگویی. حال با این نگاه دریچه‌ای به جهان فیلم باز کنیم. فیلم که شروع می‌شود هانا سعی می‌کند صدایش را رها کند (یا تمرین صدا سازی کند). کمی بعد متوجه می‌شویم که عده‌ای دور هم نشسته‌اند و گویی با هیجان و رهاییِ خاطر در عالم دیگری سیر می‌کنند. از ابتدا به هانا نزدیک هستیم چرا که فقط لمس درونیات او است که برای دنبال کردن فیلم راهگشا است ولاغیر. با او همراه می‌شویم تا با نگاهش به دنیای بیرونی، بیشتر آشنا شویم.

صحبت از نقش بازی کردن و فرار از واقعیت رنج‌آور است. شاید واژه‌ی فرار هم نتواند دقیق باشد. به جای فرار می‌توان تسکین را هم اضافه کرد. حال فیلمسازی که قرار نیست با تکیه بر دیالوگ، حس درونی هانا را القا کند روی به چه نمود‌های تصویری آورده است؟ وقتی اولین بار هانا را در مترو می‌بینیم، زنی در انعکاس شیشه‌ی پشت سر هانا مشغول تعویض لباس است.
یا در نمایی دیگر چند مرد نظافت‌چی با لباس‌های مخصوص خود دور هانا را در مترو احاطه کرده‌اند. پلان‌های زیادی را هم شاهد هستیم که روی تعویض لباس هانا تاکید می‌شود. اگر یک نگاه استعاری به لباس داشته باشیم آیا لباس‌ها چیزی به جز کالبد‌های ما هستند که هربار ما را به شکلی جدید در می‌آورند؟
برای هر نقشی که در زندگی بازی می‌کنیم یک لباس مخصوص به آن نقش را داریم. از سرکار برمی‌گردیم، لباسمان را عوض می‌کنیم و وارد نقش دیگرمان می‌شویم. یا حتی در نبودمان، لباس ما می‌تواند نشانه‌ای جا مانده از ما باشد. همچون لباس‌های مردانه شوهر هانا که می‌تواند در فقدانش، فضای اطراف هانا را در اتاقشان پر کند. لباس به عنوان یک المان تصویری در فیلم اهمیت پیدا می‌کند و معنایی استعاری به خود می‌گیرد. تعویض لباس به عنوان یک المان تصویری در فیلم اهمیت پیدا می‌کند و معنایی استعاری به خود می‌گیرد.
هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟

هانا نقش بازی می‌کند تا واقعیت دردناک اطرافش را نپذیرد. یا حتی روزنه‌ی امیدی پیدا کند که بتواند به این زندگی سرد ادامه دهد. وقتی به قاب‌های زیادی نگاه می‌کنیم که او مقابل آینه یا شیشه قرار گرفته و انعکاس تصویرش در سمت دیگر است، به بیان تصویری به یک دوگانگی می‌رسیم.
یعنی می‌توانیم با دیدن چنین قاب‌هایی بگوییم دو دنیا داریم: دنیای هانا و دنیای واقعی بیرون. آن وقت معنی پلان‌های زیادی را که آنا چه در ماشین نشسته است و انعکاس تصاویر بیرون روی صورتش رد می‌شود و چه در مقابل آینه قرار می‌گیرد می‌فهمیم. گویی جهان دیگری را در آن سوی شیشه‌ها ساخته است و در آن زندگی می‌کند.
حتی وقتی به عنوان خدمتکار یک خانه مشغول تمیز کردن شیشه‌ها است، انگار جهان خود را از هر کثافتی پاک می‌کند. لحظاتی هم که تحمل دنیای بیرون برایش سخت می‌شود به خانه‌اش پناه می‌برد و تمام پرده‌ها را می‌کشد تا نگذارد پرتویی از واقعیت به جهانش بتابد.

اما در خانه‌اش چه داریم؟ هانا برای اینکه نشان دهد تسلیم شرایطش نمی‌شود، دسته گل پژمرده را دور می‌اندازد و آن را با گلدانی تازه روی میز جایگزین می‌کند.
هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟
فیلمساز در این سکانس دوربینش را بیرون از آشپزخانه برده و هانا را از درون یک پنجره نشان می‌دهد که گویی دریچه‌ای ایست برای تماشای دنیای هانا. حتی پلانی نسبتا طولانی از دور ریخته شدن گل به وسیله‌ی هانا را نیز نشان می‌دهد تا بر این کار‌های به ظاهر ساده‌ی او تاکید کند. اما این ایراد هم می‌تواند وارد باشد که این ایده قدری کلیشه‌ای و با تاکید زیاد در فیلم نمایش داده می‌شود و ممکن است توی ذوق مخاطب بزند.
در تلاشی دیگر هانا سعی می‌کند هرطور شده سگ خانه را وادار به غذا خوردن کند، اما سگ امتناع می‌ورزد و هانا را مستاصل می‌کند.
این استیصال در اندازه نمای فول شات (Full Shot) به خوبی القا می‌شود. هانا برای تسکین این درماندگی چند جای فیلم به شستشو پناه می‌برد و در استخر یا زیر دوش حمام خود را صیقل می‌دهد تا از نو به جهان خود برگردد. اما وقتی متصدی استخر به او می‌گوید عضویت شما تمام شده است گویی لحظه لحظه امید‌ها برای دور بودن از واقعیت کمرنگ‌تر می‌شود.
هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟

تا اینکه با دیدن نهنگ مرده‌ای که در ساحل به دورش حصار می‌کشند ناخودآگاه به یاد هانا می‌افتیم و اینکه به راستی چه سرنوشتی در انتظار او است؟ وقتی که دیگر نمی‌تواند در کلاس نقش بازی کند با چه چیزی روبرو می‌شود؟ وقتی نتواند در دنیای خودش بماند چگونه باید ادامه دهد؟ فیلمساز قرار نیست پاسخ روشنی درباره آینده هانا به ما بدهد. در سکانس پایانی در یک برداشت بلند به دنبال هانا از پله‌های زیادی به پایین سقوط می‌کنیم تا به مترو برسیم.
حالا در این نقطه از فیلم برای ما کاملا آشکار است که جهان درون مترو عجین با واقعیتی است که آنا از آن فرار می‌کند. پس وقتی هانا وارد مترو می‌شود و دوربین بیرون در می‌ماند معنایش می‌تواند این جمله باشد: هانا به دنیای واقعیِ بیرون پرتاب شد. وقتی هیچ اطلاعاتی درباره هانا نداریم، همذات پنداری با شخصیت در برخی سکانس‌ها سخت می‌شود.

اما فیلم از منظر فیلمنامه چالش‌های فراوانی را پیش روی مخاطبانش می‌گذارد. ما از هانا واقعا اطلاعات زیادی نداریم. نمی‌دانیم شوهرش چرا به زندان افتاده است. چرا با پسرش رابطه‌ی خوبی ندارد. یا حتی رابطه‌ی او با شوهرش را درک نمی‌کنیم. این ندانستن‌ها را شاید بتوانیم با این موضوع توجیه کنیم که خود هانا هم انگار نمی‌خواهد این دلایل را به یاد بیاورد و بپذیرد، بنابراین مخاطب هم نباید آن‌ها را بفهمد.
اما وقتی هیچ اطلاعاتی در این باره نداریم همذات پنداری با شخصیت در این سکانس‌ها سخت می‌شود چرا که اکثرا به دنبال چرایی این رابطه‌ها هستیم و این ابهام‌ها شاید مانع درگیر شدن با فیلم شود. ایراد دیگر تکرار مداوم ایده‌های فیلمساز می‌تواند باشد.

به طور مثال ما معنی انعکاس تصویر هانا در آینه را متوجه شدیم، اما تا پایان فیلم بار‌ها از این ایده استفاده می‌شود و جای خالی ایده‌های متنوع‌تر برای پر کردن دقایق فیلم بسیار حس می‌شود. ایده‌ی ارتباط هانا با بچه‌ی نابینایی که انگار توصیف دنیای بیرون را قرار است از دل قصه‌های هانا دریابد نیز خیلی گل درشت است و پرداخت بیشتری نمی‌شود.
هانا؛ نقش بازی کردن یا پذیرفتن واقعیت؟
خلاصه‌ی این ایرادات می‌شود آنکه فیلم هانا فیلم بهتری می‌شد اگر پرداخت‌های متنوع‌تری برای روبرویی شخصیت با رنج‌های پیرامونش شاهد بودیم.
هرچند که این پرداخت بسیار موجز و سر بسته تصمیم فیلمساز بوده و به عواقب آن گویی فکر کرده است. از بازی شارلوت رمپلینگ هم نباید گذشت که توانسته به سرپا نگه داشتن فیلم کمک کند.
اینکه اکثرا او را در اندازه نمای مدیوم کلوز یا کلوز آپ ببینیم در حالی که با کمترین دیالوگ و بازی بدن باید ظاهر شود و حسش را به مخاطب القا کند، به بهترین شکل ممکن با استفاده از تمام اجزای چهره‌اش توانسته از پس این نقش بربیاید و شایسته دریافت جایزه ونیز باشد. آندرا پالااُرو هم با این فیلم با وجود تمام کاستی‌هایش نشان داد از او در آینده بیشتر خواهیم شنید.
منبع: نقد زومجی
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید