همخانه داشتن چه عالمی دارد؟

همخانه داشتن چه عالمی دارد؟

دانشجویانی که تجربۀ تحصیل در شهری دیگر را داشته‌اند، معمولاً چندسالی درگیر رابطۀ انسانی سردرگم‌کننده‌ای شده‌اند که با هم‌اتاقی‌ها یا همخانه‌هایشان داشته‌اند. مشکل هم‌اتاقی این است که واقعاً معلوم نیست چه نسبتی با او داریم. شبانه‌روزمان را با او می‌گذرانیم، ولی رابطه‌ای خونی یا دلبستگی‌ای عاطفی به او نداریم. اگر هم‌اتاقی‌ها حداقل دانشگاهی مشترک دارند، همخانه‌ها وضعشان از این هم بدتر است. همخانه‌ها ممکن است به بدترین شکل روی اعصابمان بروند، یا به بهترین دوستانمان تبدیل شوند.

کد خبر : ۶۳۲۱۹
بازدید : ۵۳۷۷
موجود دوست‌داشتنی و نفرت‌انگیزی به اسم هم‌اتاقی
آتلانتیک | اَلی ولپی، آتلانتیک، الکس شلدورف در آپارتمانی آفتاب‌گیر در شیکاگو، با مردی همخانه شده است که ریخت‌وپاش می‌کند، اما، به گفتۀ شلدورف، خانه را مرتب نمی‌کند. همخانه‌اش اینقدر در‌ها را باز می‌گذارد تا سگ شلدورف، که از نژاد شیبا اینو است، فرار می‌کند و عادت دارد که دربارۀ مهمانان اظهار نظر‌های -از نظر شلدورف- بی‌ادبانه و بی‌ملاحظه بکند. اما شلدورف دیگر مجبور نیست این آزار‌ها را تحمل کند. همخانه‌اش، که نخواست دربارۀ رابطه‌شان حرفی بزند، اجاره‌نامه را تمدید نکرد و شلدورف ۳۱ساله، که برای یک سازمان پژوهشی غیرانتفاعی دربارۀ آموزش و سلامت کار می‌کند، دوباره سر خانۀ اول برگشته است: دادن آگهی اینترنتی برای پیداکردن همخانه.

شلدورف می‌گوید که جست‌وجویش، برای یافتن همخانۀ مناسب، شکست کامل نبوده، بلکه باعث شده است بررسی کند که افراد جورواجوری که با آن‌ها زندگی کرده است بر زندگی‌اش -هم از نظر عاطفی و هم از نظر مالی- چطور اثر گذاشته‌اند. در طول هشت سال او ۱۱ بار اسباب‌کشی و با ۱۰ همخانه زندگی کرده است. سه بار هم تنها زندگی کرده است. اما با وجود وام‌های دانشجویی و مخارج بالای زندگی در شهر‌هایی که در آن‌ها اقامت داشته است -ازجمله واشنگتن دی. سی و تمپای فلوریدا- می‌گوید که هم‌خانگی با دیگران برای سبک زندگی و سلامت روانی‌اش مفید بوده است.


الکس می‌گوید: «واقعاً از زندگی با آدم‌های دیگر لذت می‌برم. گفتنش عجیب است، اما بودنِ بدنِ گرم دیگری در خانه گاهی اوقات خوب است».


برای بسیاری از آمریکایی‌ها، همخانگی با دیگران نه‌فقط نوعی ترجیح بلکه ضرورت است. در دهه‌های گذشته، بسیاری از کسانی که در دهۀ سوم و چهارم زندگی‌شان بودند، خانه را با همسرانشان شریک می‌شدند -نزدیک به نیمی از جمعیت بزرگسال تا حدود سال ۲۰۰۷ با همسرانشان زندگی می‌کردند-، اما اخیراً میزان ازدواج‌های به‌تعویق‌افتاده، افزایش بدهی وام‌های دانشجویی و مخارج فزایندۀ تهیۀ مسکن به افزایش تعداد خانه‌های چندنفره۱ منجر شده است، اصطلاحی که جمعیت‌شناسان به کار می‌برند تا خانه‌هایی را توصیف کنند که به غیر از صاحب‌خانه و همسرش شامل بزرگسالان دیگری هم می‌شود.
این مسئله شامل افرادی هم می‌شود که با همخانه‌ها یا والدینشان زندگی می‌کنند. در ۲۰۱۵، یک‌چهارم آمریکایی‌های ۱۸ تا ۳۴ساله با همخانه‌هایشان زندگی می‌کردند که به گفتۀ داده‌های ادارۀ آمار ایالات متحدۀ آمریکا نسبت به ۲۳ درصدِ دهۀ قبل افزایش پیدا کرده است.
حدود ۳۲ درصد از کل جمعیت بزرگسال آمریکا در ۲۰۱۷ در خانۀ اشتراکی زندگی می‌کردند که نسبت به ۲۹ درصد در سال ۱۹۹۵، طبق تحلیل مرکز تحقیقات پیو از داده‌های ادارۀ آمار، افزایش داشته است. جاناتان وسپا، یکی از جمعیت‌شناسان ادارۀ آمار ایالات متحدۀ آمریکا، هنگامِ بررسیِ گرایش‌های تهیۀ مسکن در میان جوانان، متوجه شد که در سال ۲۰۱۵ بیشتر بزرگسالان ۱۸ تا ۳۴ساله به‌تنهایی، با همسر یا با شریک عاطفی‌شان زندگی نمی‌کردند، که تغییر شگرفی نسبت به یک دهه پیش‌تر بود، یعنی زمانی که بیشتر جوانان، در اکثر نقاط کشور، مستقل زندگی می‌کردند.


وسپا دریافت که، روی‌هم‌رفته، افرادی که بیشتر احتمال دارد با همخانه زندگی کنند ۱۸ تا ۲۴ساله‌اند، کالج را تمام کرده‌اند، و غالباً در مدرسۀ عالی ثبت نام کرده‌اند. وسپا دریافت که احتمال بیشتری دارد که افراد بیکار با همخانه زندگی کنند و یک خانۀ تک‌خانواری یا آپارتمانی را با همدیگر اجاره کنند.


رکود سال ۲۰۰۸ ممکن است این گرایش را تشدید کرده باشد، یعنی زمانی که میزان بیکاری، به گفتۀ ادارۀ آمار کار، به بالاترین میزان خود یعنی ۱۰ درصد رسید. اما به نظر می‌رسد که اقتصادِ در حال بهبودی باعث نشده است که جوانان روششان را تغییر دهند. آرون ترازاس، اقتصاددان ارشد وب‌سایت معاملات ملکی زیلو۲، می‌گوید: «به‌رغم اینکه وضعیت بازار کار بهتر شده، به‌رغم اینکه تعداد بیشتری از فارغ‌التحصیلان جوان کار پیدا کرده‌اند» زندگی‌کردن با همخانه‌ها ادامه پیدا کرده است. وب‌سایت زیلو، در یک بررسی، دریافت که ۳۰ درصد از آمریکایی‌های بزرگسالِ ۲۳ تا ۶۵ساله با همخانه زندگی می‌کنند که نسبت به ۲۱ درصد در سال ۲۰۰۵ بیشتر است. او می‌گوید: «فکر می‌کردیم که پدیده‌ای دوره‌ای خواهد بود، اما کاملاً پایدار از کار درآمد، که تعجب‌آور است».


یکی از توضیحاتِ ممکن این است که بسیاری از جوانان و کسانی که به‌تازگی فارغ‌التحصیل شده‌اند و برای موقعیت‌های کاری در شهر‌های ساحلی گران گرد هم می‌آیند با دوستان یا گاهی با غریبه‌ها زندگی می‌کنند تا هزینه‌ها را کم کنند.
وب‌سایت زیلو دریافت که لس‌آنجلس، میامی و سان‌فرانسیسکو از جمله شهر‌هایی هستند که بیشترین تعداد بزرگسالان در آن‌ها در خانه‌های چندنفره زندگی می‌کنند؛ حدود نیمی از بزرگسالان در لس‌آنجلس با کسی زندگی می‌کنند که شریک زندگی‌شان نیست. ترازاس می‌گوید: «کسانی را در نظر بگیرید که به مراکز شغلی در حال شکوفایی می‌روند و در این مناطق از داشتن شبکۀ خانوادگی‌ای که به آن تکیه کنند محروم‌اند».


آمریکا این پدیده را پیش‌تر تجربه کرده است. هنگامی که آدم‌ها در قرن نوزدهم در جست‌وجوی کار به شهر‌ها می‌آمدند، پانسیون‌ها تبدیل به مراکزی شدند که ساکنان گوناگون -مهاجران، مردان و زنان مجرد، انواع و اقسام کارگرها- می‌توانستند در آن‌ها زندگیِ مقرون‌به‌صرفه‌ای داشته باشند و با دیگران در فضا‌های اشتراکی بجوشند. اکنون، همان‌طور که مَسکن بیش از پیش کمیاب و اجاره‌بها بیشتر می‌شود، تجربۀ پانسیون بازگشته است، اما در مقیاس کوچک‌تر (شهر‌هایی مثل اورلاندو، سالت‌لیک سیتی و ناکسویل سریع‌ترین افزایش اجاره‌بها را تجربه می‌کنند). به‌همراهش گسترش گونۀ خاصی از رابطه می‌آید، یعنی شریک‌شدن زندگی خانگی و همۀ صمیمت‌های کوچکش با شخص، یا اشخاصی، که نسبتی با آن‌ها نداریم، و حتی ممکن است دوستمان هم نباشند.


سوزان فی، روان‌درمانگرِ ساکن سیاتل و نویسندۀ کتاب همخانه‌ام دارد دیوانه‌ام می‌کند! ۳، مواردی از گرفتاری‌های هم‌خانگی را شنیده است. او می‌گوید زندگی در شهر، که بسیاری از جوانان برای کار به آنجا می‌آیند، شیوۀ زندگی بزرگسالان ۲۰ و ۳۰ساله را تحت تأثیر قرار داده است. فی می‌گوید: «به‌خاطر تنهایی نیست؛ آن‌ها چارۀ دیگری ندارند؛ نمی‌توانند طور دیگری از پس هزینه‌ها بربیایند».


بااین‌همه، نکتۀ تعجب‌آور برای فی این است که مستأجر‌ها اقدامات پیشگیرانۀ مناسبی را برای تحقیق‌کردن دربارۀ همخانه‌های احتمالی، در مورد موضوعات مهمی، چون انتظاراتشان از پاکیزگی و چگونگی حل‌وفصلِ اختلافات، اتخاذ نمی‌کنند.
فی می‌گوید، زمانی که اوضاع خراب می‌شود، «مسئله را مثل انواع دیگر عدم پذیرش می‌بینند و این مسئله آزارشان می‌دهد و باعث می‌شود نسبت به افراد محتاط شوند». فی معتقد است، درعوض، قراردادن این اختلافات در قالب درس‌های اجتماعیْ مزیتی بی‌نظیر فراهم می‌آورد. فی توضیح می‌دهد که، با آموختن از کاستی‌های شرایط زندگی -مثل تقسیم‌نکردن کار‌های خانه یا ارتباط ضعیف- و تقصیر را گردن دیگری نینداختن، همخانه‌بودن می‌تواند باعث رشد فردی شود.


فی پیشنهاد می‌کند که، برای رفع‌کردن مرزبندی‌های اجتماعی، در زمان مصاحبه با همخانه‌های احتمالی و سؤال‌کردن از شرایط زندگی گذشته‌شان این ذهنیت را داشته باشیم که انگار قرار ملاقات عاشقانه داریم. چرا که از نظر او با اینکه این روابط لزوماً به صمیمیتِ دوستی یا روابط عاطفی نیستند، اما لازم است که تعاریف دقیقی از این نکته داشته باشیم که آیا زندگی‌کردن با هم صرفاً «فعالیتی مالی» است یا همخانه‌ها انتظار دارند که رابطه‌ای اجتماعی هم داشته باشند.


الکس شلدورف، کارمند سازمانی غیرانتفاعی در شیکاگو، فکر می‌کرد که بررسی‌های پیشگیرانۀ لازم را برای همخانۀ فعلی‌اش انجام داده است، اما سرانجام به این نتیجه رسید که دربارۀ کار‌های خانه، که شلدورف می‌گفت: بخش عمده‌اش را انجام می‌دهد، توافق ندارند. او می‌گوید، اگر در جنوب آمریکا بزرگ شده باشی، این‌ها کار‌های روزمره‌اند و از هر عضو خانواده انتظار می‌رود که سهم خودش را انجام دهد. اگر اختلافاتی پدید بیاید، «در شرایط خانوادگی افراد داد می‌زنند، بحث می‌کنند، اما هنوز همدیگر را دوست دارند».


شلدورف عدمِ همکاری در تمیزکاری را به بی‌احترامی تعبیر می‌کند. این واقعیت که دو همخانه خویشاوند -یا، راستش را بخواهید، حتی دوست- نیستند باعث شد از خودش بپرسد که در زمان بالاگرفتن تنش، در صورتی که اصلاً واکنش نشان‌دادن درست باشد، چه واکنش عاطفی‌ای مناسب است. او می‌گوید: «خیلی بد است که بدانی کسی آن‌قدر به تو اهمیت نمی‌دهد که آشغال‌ها را بیرون بگذارد یا ظرفی را در ماشین ظرف‌شویی بگذارد»؛ و اضافه می‌کند: «از اینکه او همان جایی است که من هستم چه احساسی باید داشته باشم؟»


ایمی کانِوِلو، استاد روان‌شناسی در دانشگاه کارولینای شمالی، می‌گوید: «به‌طور کلی، در روابط، گرایش داریم بخش زیادی از آنچه را رخ می‌دهد تقصیر دیگران بیندازیم». بر اساس اینکه چگونه اَعمال خاصی را درک می‌کنیم، «داده‌ها می‌گویند که ما درواقع تسلط زیادی بر این مسئله داریم که راجع به چیز‌ها چه حسی داشته باشیم». او ادامه می‌دهد: «مسئله این نیست که همخانه به‌طور عینی چه کار می‌کند، بلکه این است که من چگونه خودم را با آن موقعیت تطبیق می‌دهم».


کانولو، در پژوهشی که پویایی و انگیزه‌های اجتماعی را در چارچوب همخانگیِ غیرعاشقانه بررسی می‌کرد، دریافت که انگیزه‌های پشت رفتار‌های همخانه‌ها -مثلاً بیرون نبردن زباله‌ها، یا نیاوردن شام برای دیگران- غالباً مطابق چیزی نیست که همخانه‌های دیگر می‌بینند. مثلاً ممکن است یک همخانه حرکتی از روی حسن نیت را فریبکارانه تعبیر کند. درعوض، کانولو نظریه‌پردازی می‌کند که همخانه‌ها فضای خانه را به یکی از این دو شیوه درک می‌کنند: در حکم اکوسیستمی که از نظر اجتماعی پویاست، یعنی جایی که اعضای خانه احساس می‌کنند که حمایت می‌شوند، یا در حکم یک «اگوسیستمِ» ۴ در خدمت خود که در آن کنش‌های همخانه‌ها یا به توانایی شما برای برآورده‌کردن نیازهایتان -مثل احترام و تعلق- کمک می‌کند یا مانعش می‌شود. کانولو می‌گوید که در مورد همخانه‌ای که هیچ وقت زباله‌ها را بیرون نمی‌برد «واکنش اگو این است که ʼاین فرد به اندازۀ کافی به من اهمیت نمی‌دهدʻ»؛ و می‌افزاید: «واکنش اکو ممکن است این باشد که ʼشاید به اندازۀ کافی برایش توضیح نداده‌ام و متوجه نشده استʻ یا اینکه ʼچیزی هست که او را از انجام این کار بازمی‌دارد و من نمی‌دانم چیستʻ».


کانولو می‌گوید اتخاذ این دیدگاه‌های متفاوت می‌تواند کمک کند که توضیح دهیم چرا افراد در تفسیر نیت همخانه‌هایشان دچار مشکل می‌شوند. او می‌گوید: «فکر می‌کنم وقتی افراد دیگر نشان می‌دهند که به فکر مایند موضوع بسیار واضح است؛ یعنی نمی‌توان به‌سادگی نادیده‌اش گرفت»، اما «وقتی کسی نشان می‌دهد که ممکن است به احساسات یا نیاز‌های شما اهمیت بدهد یا اهمیت ندهد اوضاع گیج‌کننده می‌شود».


آنا لاکهارت، بعد از چند ماه زندگی با زنی که تازه به فیلادلفیا آمده بود، انگیزه‌های همخانه‌اش را زیر سؤال برد. این دو زن از طریق وب‌سایت کریگزلیست۵ در اواخر ۲۰۱۶ با همدیگر آشنا و با هم همخانه شدند، بدون اینکه پیش از آن همدیگر را دیده باشند. لاکهارت می‌گوید از همان ابتدا او و همخانه‌اش، کرولاین، از درگیری اجتناب می‌کردند، اغلب چیز‌هایی را که خراب می‌کردند، به‌جای اینکه گردن بگیرند، مخفی می‌کردند و در سکوت آثار هنری را از روی دیوار‌ها بر می‌داشتند. لاکهارت توضیح می‌دهد: «او تابلوی تخته سه‌لاییِ افتضاحی را به دیوار زد که من ازش متنفر بودم». ادامه می‌دهد: «اما من فقط به این خاطر از دیوار بَرش داشتم که یک آویز دیواری از سایت اتسی به دستم رسید و وقتی او در سفر بود آن آویز را به دیوار زدم تا ببینم که چه شکلی می‌شود و فراموشش کردم».


حالا هر دو می‌گویند بخشی از مشکل این بود که انتظارات متفاوتی از رابطه‌شان داشتند: لاکهارت زندگی اجتماعی تثبیت‌شده‌ای در فیلادلفیا داشت، چیزی که کرولاین، که در بخش آموزش در حومۀ فیلادلفیا کار می‌کرد، احتمالاً قرار نبود بخشی از آن شود. لاکهارت ۳۱ساله می‌گوید: «واقعاً نمی‌خواستم که برای شناختن او از نظر عاطفی تلاش کنم». او افزود: «حس می‌کردم که قرار نیست با هم دوستان خیلی صمیمی‌ای باشیم».


کرولاین ۳۱ساله، که، چون در بخش آموزش کار می‌کند خواست نام خانوادگی‌اش منتشر نشود، حالا می‌گوید: «موقعیت مطلوب در ذهنم این بود که این شخص و من قرار است دوستان بسیار صمیمی‌ای بشویم و بخواهیم که با هم وقت بگذرانیم و برای شام‌خوردن بیرون برویم»؛ و می‌افزاید: «اما درنهایت از آینده خبر نداری».


بعد از شش ماه با هم زندگی‌کردن، یک روز لاکهارت متوجه شد که کرولاین در توییتر دربارۀ رابطه‌شان چیز‌هایی نوشته، و در آن‌ها به‌تفصیل به شیوه‌هایی اشاره کرده است که زندگی با لاکهارت «نگذاشته خودش باشد». کرولاین گفته بود که لاکهارت با کار‌هایی مثل گرم نگه‌داشتن خانه و زندگی‌کردن بدون تلویزیون کابلی این کار‌ها را انجام داده است. کرولاین نوشته بود: «متوجه شدم چیزی که بین من و تحقق رؤیاهایم در مورد خانه قرار گرفته است این شخصی است که هنوز درست نمی‌شناسمش، زنی که فنجان‌های نیمه خالی قهوه را توی خانه رها می‌کند و دوست‌پسری دارد که درواقع هر شنبه شب خانۀ ماست».


کارولاین می‌گوید دقیقاً کار‌های لاکهارت نبود که باعث شد این مطالب را بنویسد، بلکه بیشتر تمایلش به برگشتن به تنها زندگی‌کردن بود، یعنی به شیوه‌ای که قبل از آمدن به فیلادلفیا زندگی می‌کرد. کرولاین قصدش از انتشار آن نوشته‌ها را مطرح نکرد؛ لاکهارت هم هرگز به کرولاین نگفت که مقاله را دیده است. آن‌ها می‌گویند قرارداد اجاره را به پایان رساندند و بعد از یک سال زندگی با یکدیگر با صلح و صفا راهشان را از همدیگر جدا کردند. اکنون کرولاین در خانه‌ای تنها زندگی می‌کند و لاکهارت، که در یک شرکت انتشارات دانشگاهی ویراستار است، با شریک عاطفی‌اش زندگی می‌کند.


درحالی‌که زندگی با آدمی غریبه ممکن است تصمیمی مالی جلوه کند، به نظر می‌رسد افراد همیشه مفاهیم اجتماعی این شرایط زندگی را تا بعد از رخ‌دادنشان متوجه نمی‌شوند. لاکهارت می‌گوید که خودِ او هم همخانۀ ایدئالی نبود. همچنین متوجه است که شرایطی که در آن زندگی می‌کردند -در فضایی نزدیک به هم و با فردی غریبه- اگرچه بی‌سابقه نیست، در همۀ نسل‌ها متداول نبوده است. لاکهارت می‌گوید: «در زمانی زندگی می‌کنیم که هر کس به‌نوعی برای مهارت‌های اجتماعی [نسل]ما به این دلیل اظهار تأسف می‌کند که شبکه‌های اجتماعی مهارت‌هایمان را به‌زور از ما گرفته‌اند، اما درواقع ما بسیاری از حوزه‌های اجتماعی را هدایت می‌کنیم».


زندگی‌کردن با کسی که عضو خانواده‌مان نیست باعث می‌شود حس کنیم که باید با دقت بیشتری مراقب کار‌ها و احساساتمان باشیم. کلر کمپ داش، استاد علوم انسانی و جامعه‌شناسی در دانشگاه دولتی اوهایو، می‌گوید: «روابطی دارید که روابط نزدیکی هم هستند -دارید با کسی زندگی می‌کنید-، اما مشکل این است که این رابطه طوری نیست که لزوماً بتوانید هر آنچه را می‌خواهید بگویید، تا حدی مثل رابطۀ عروس با مادرشوهر». او ادامه می‌دهد: «نمی‌توانم هرچه می‌خواهم به مادرشوهرم بگویم، اما به مادرم می‌توانم چیز‌های بیشتری بگویم. همخانه‌ها عضو خانوادۀ شما نیستند؛ با آن‌ها نسبتی ندارید؛ این انتظار از شما نمی‌رود که تحت هر شرایطی آمادۀ کمک به یکدیگر باشید».


درحالی‌که این وضعیتِ مبهم ممکن است برای بعضی از نظر اجتماعی غامض باشد، اما برای بعضی‌ها مثل هافیز بائوکو دقیقاً جایی است که موفق می‌شوند. بائوکو ۲۷ساله، که در طول یک دهه از مصاحبت با همخانه‌های مختلفش الهام گرفته بود، پادکستی را به نام همخانه‌ها۶ راه انداخت که به‌همراه همخانه‌اش، کریس بلو، آن را اجرا می‌کنند. این دو دربارۀ موضوعاتی مثل قرار عاشقانه، فرهنگ عامه و سیاست بحث می‌کنند.


وقتی در ۲۰۱۶ بائوکو تازه به هیوستون نقل مکان کرده بود در مورد همخانه‌هایش دل به دریا زد. دوستی به او پیشنهاد کرد که در مدتی که برای مصاحبۀ شغلی از دالاس آمده بود با آشنایانی مشترک، ازجمله بلو که حالا ۲۴ساله است، زندگی کند. بائوکو هیچ وقت آن خانه را ترک نکرد. پنج مردی که در خانۀ بائوکو بودند تجربیات و شخصیت‌های متفاوتی داشتند و بائوکو می‌گوید که این پویایی وادارش کرده است که فرد همدل‌تری شود. او همخانه‌هایش را محرم اسرار خودش می‌داند، نه کسانی که صرفاً قبض تلویزیون کابلی را با آن‌ها تقسیم می‌کند: «آن‌ها انسان‌هایی واقعی‌اند که وقت صرفشان می‌کنم و به زندگی‌شان اهمیت می‌دهم».


بائوکو می‌گوید چیزی که رابطۀ هم‌خانگی‌شان را خاص کرده است توانایی‌شان برای دوست و شریک ماندن است، به‌رغم اینکه هر از گاهی وحدت نظر ندارند. برای مثال، بائوکو اخیراً «کمی قشقرق به پا کرد» که همخانه‌هایش قدر اینکه ظرف‌ها را می‌شوید نمی‌دانند و احساس می‌کند که باید از کار‌های خانه معاف شود. او که با انتقاد مواجه شد فریاد کشید: «باید از من معذرت‌خواهی کنید، چون در برابر کاری که کرده‌ام حق‌شناس نیستید». این جروبحث برای بلو تجربۀ تلخی بود، چرا که او فکر می‌کرد که سهمش را در کار‌های خانه انجام می‌دهد. او بعداً دربارۀ این برخورد با بائوکو صحبت کرد.


بلو می‌گوید: «معمولاً از آن‌جور آدم‌های کینه‌ای نیستم»، اما «نمی‌خواهم در خانه‌ای زندگی کنم که باید یک چیز را بار‌ها و بار‌ها توضیح دهم. نمی‌خواهم همیشه عصبانی به خانه برگردم. یا باید خودم را با وضعیت تطبیق بدهم یا آنجا را ترک کنم».


بائوکو توضیح می‌دهد: «شخصیت من این‌طوری است که به احساسات دیگران بی‌توجهم». او می‌افزاید: «موضوع ظرف‌ها نبود؛ موضوع این بود که من بی‌اعتنا بودم».


بائوکو و بلو می‌گویند، در طول دو سال گذشته که با همدیگر زندگی می‌کردند، برای اینکه رابطه‌شان را در طول مسیری که به پیش می‌رفت اصلاح کنند و برای اینکه به‌خاطر پادکست و کار‌های خانه به هم نزدیک شوند، بسیاری از این انطباق‌های کوچک را انجام داده‌اند. باوجوداینکه هیچ وقت نبوده که این دو نفر از دست یکدیگر آن‌قدر سخت آزرده شوند که بگذارند و بروند، می‌گویند این فرهنگِ ارتباطِ آزاد بوده که به رشتۀ پیوندشان استحکام بخشیده است. بائوکو می‌گوید: «این فرهنگ، به‌جای دورکردن، ما را به هم نزدیک‌تر کرده است»؛ و کسانی هم هستند که زندگی‌کردن با همخانه برایشان مثل زندگی با اعضای خانواده می‌ماند. در خانه‌هایی که دوستان قدیمی، یا حتی غریبه‌های محترم، مسالمت‌آمیز زندگی می‌کنند -چیزی که کانولو با عنوان «اکوسیستم» به آن اشاره می‌کند- نتیجه می‌تواند دلگرم‌کننده باشد. او می‌گوید: «نگرانی و افسردگیِ کمتری می‌بینیم» و می‌افزاید: «در اکوسیستم، خودمم و همۀ آن حمایت عاطفی‌ای را که نیاز دارم را هم از دیگران دریافت می‌کنم و این امر مرا خوشحال‌تر می‌کند. من در اکوسیستم خودمم و در خوشحالی دیگران سهیمم و خاطر جمع می‌شوم که حال دیگران خوب است و این چیزی است که باعث می‌شود کمتر نگران و افسرده باشم».


کایل پتی، کارمند تی. دی بانک و اهل بِی‌شورِ نیویورک، می‌گوید رابطه‌اش با همخانه‌اش، استیو، یکی از مهم‌ترین چیز‌ها در زندگی‌اش است.


پتی از حدود ۱۲ سال پیش، با خانواده‌اش تماسی نداشته است و برای به دست‌آوردن حمایتی که انتظار می‌رود بستگان فراهم کنند به حلقۀ دوستانش روی آورد. با اینکه پتیِ ۳۳ساله و همخانه‌اش بیش از یک دهه است که با هم دوست‌اند، فقط یک سال است که با همدیگر زندگی می‌کنند. او در هم‌نشینی و کار‌های روزمره‌شان، از هم‌سفر شدن گرفته تا برنامۀ استفاده از حمام، به آسایش رسیده است. پتی می‌گوید که پویایی‌ای در این رابطه هست که شبیه به خانواده است، البته نه بدون چالش‌هایش، بلکه پویاییِ صمیمی، مهربان و حمایت‌گرانه.


او می‌گوید: «مسلماً پیوند ما عاشقانه نیست، اما مشتاقانه منتظرم که به خانه برگردم. اِ، استیو خانه است؟ دلم لک زده است که برایش بگویم که روزم را چگونه گذرانده‌ام و بشنوم که او روزش را چگونه گذرانده است».
ترجمان
مترجم: الهام آقاباباگلی

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را اَلی ولپی نوشته است و در تاریخ ۱۳ آگوست ۲۰۱۸ با عنوان «The Strange, Unique Intimacy of the Roommate Relationship» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۹۷ با عنوان «موجود دوست‌داشتنی و نفرت‌انگیزی به نام هم‌اتاقی» و با ترجمۀ الهام آقاباباگلی منتشر کرده است.
•• اَلی ولپی (Allie Volpe) وبلاگ‌نویس و روزنامه‌نگار آمریکایی است که دربارۀ روابط انسانی می‌نویسند. نوشته‌های او در آتلانتیک، آبزرور، نیویورک مگزین و دیگر مطبوعات به چاپ رسیده است.

[۱]doubled-up households
[۲]Zillow
[۳]My Roommate Is Driving Me Crazy
[۴]egosystem
[۵]Craigslist
[۶]The Roommates
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید