جنگ سرد؛ حکایت هزارویک شب عشقِ سالهای جنگ
اولین سکانسی که تعلیق هیجان عشق سالهای جنگ را رقم میزند به یاد بیاوریم؛ جایی که در آن، زولا در آغاز مرحله هنرجویی خود و در برابر استاد آواز و موسیقی (ویکتور) ایستاده، میپرسد: «به سبب استعدادم شیفته من شدهای یا کلا....» استاد هنگام تمرین با شاگرد، با نگاه نیمهگذرای عشق به احساس و لطافت صدای شاگردش، کنجکاوی مخاطب در برابر پرسش زولا را برای ادامه پیرنگ فیلم و تعلیق آن، تحریک میکند که در واقع این سکانس به طرز شگفتانگیزی به سکانس بعدی بُرش میخورد
کد خبر :
۶۵۴۲۱
بازدید :
۱۰۰۷
دو کلوزآپ (نمای نزدیک) آغاز داستان، سکانسی سرشار از ایماژهای متضادگونه آفریدهاند تا سلسله حوادث فیلمنامهای را در پیرنگ تضادها، عشق همیشگی و زودگذر، موسیقی اصیل و درباری، جفا و وفا با نماهای متعدد از نوع متوسط به تصویر درآورند.
کارگردان به طرز چشمگیری توانایی درگیر کردن هیجان تماشاگر را با ماجراهایی دارد که در عین ریتم آهستهشان بسیار کوبنده ذهن و روان تماشاگر را به خود معطوف میکنند. براساس منطق همیشگی سینما که هنر بصریاش بر هنر گفتاریاش میچربد، دیالوگهای فیلمنامه «جنگ سرد» در نوع خود نسبتا کوتاهند و بیشترین کنش و واکنشها، انتقال هیجانها از نوع بصری را به نمایش میگذارند و از همین زاویه میتوان فیلمنامه را سزاوار تحسین دانست.
بیشتر بخوانید: فیلم جنگ سرد؛ یک عاشقانه آکادمیک
اولین سکانسی که تعلیق هیجان عشق سالهای جنگ را رقم میزند به یاد بیاوریم؛ جایی که در آن، زولا در آغاز مرحله هنرجویی خود و در برابر استاد آواز و موسیقی (ویکتور) ایستاده، میپرسد: «به سبب استعدادم شیفته من شدهای یا کلا....» استاد هنگام تمرین با شاگرد، با نگاه نیمهگذرای عشق به احساس و لطافت صدای شاگردش، کنجکاوی مخاطب در برابر پرسش زولا را برای ادامه پیرنگ فیلم و تعلیق آن، تحریک میکند که در واقع این سکانس به طرز شگفتانگیزی به سکانس بعدی بُرش میخورد؛ این امر در نوع خود بخشی از سکانسهای دیگری است و در آن موسیقی به شکلی رسا نقطه ثقل پیش برنده پیرنگ فیلم یعنی عشق نورس میان استاد و شاگرد را شکوفا میکند.
در واقع موسیقی از آغاز و تقریبا تا انتهای فیلم ساری و جاری است و موازی با جریان عشق، موسیقی هم با ماجراهای غم انگیزش جاری است و داستان هزارویک شب خود را برای تماشاگر، موازی با دیالوگ و نماهای متعدد بازگو میکند. شب نخست حکایت غمانگیز هزارویک شب با صدای گرم برخاسته از گلو و نفسهای سرد دو مرد و بعدها یک زن مسن روایت میشود تا به شرح داستان شب دیگرش از زبان کاراکتری دیگر بپردازد که در آن موسیقی در بیشتر لحظاتش درد و رنج محض میآفریند و در لحظهای دیگر، لبخند عشق میشود.
در فرانسه و ایتالیا اختلافات و دوری زولا و استاد اوج میگیرد. درگیریها و رفتارهای مبتذلگونه که موجب شکایتهای استاد و شاگرد شده است گاه از طریق بُرش (کات) به سکانسهایی شکل میگیرد که هرکدام از طریق نوازندگی و خوانندگی میخواهد به دیگری منتقل کند و تنها این مخاطب زیرک و شخصیتهای فیلم از این راز درونی آگاهند و سایرین در بیخبری سپری میکنند؛ البته از طرفی دیگر هم تماشاگران چنان صحنههای هنرمندانه پاولیکوفسکی میشوند که نمیتوانند به خود بقبولانند چگونه عشق شکلگرفته در هزارویک شب، موسیقی رنگ خزان به خود میگیرد.
از لابلای رخدادهای فیلم، واکنش پرسکوت و مبهم ویکتور به نوعی ابهام را در پیرنگ فیلم میافزاید و در یک نما روز روشن است و سپس به نمای دیگری از همان نوع سکوت رازآمیز منتقل میشود؛ این نگاه سکوتآمیز چندان هم قابل حل نیست و پایان این نگاه را شاید در لحظهای که داستان به انتهای خط مستقیم خود میرسد نیز میتوان مشاهده کرد. طبق آنچه ظاهرا در روایت میگذرد پایان خط داستان کاملا امری گشودنی و معلوم شده است و، اما چه انگارهای قابل باور باید وجود داشته باشد که فیلمنامهنویس از ترسیم یک پایان کاملا باز سر باز زده است و میخواهد ذهن مخاطب با پایان یافتن فیلم کاملا درگیر مسالهای دیگر نشود؟
در حقیقت پایان اتمامشدهای که ما میبینیم در دل خود حاوی یک نگاه ناشناخته از طرف ویکتور به افقی ناشناخته است؛ یعنی فیلمنامهنویس، پایان روایتش را با سخنان عجیب و غریب و پر زرق و برقی درگیر نکرده است که لذت هنر سینمایی و کنش دراماتیکی را از ذوق مخاطب پس بگیرد بلکه تصویر پرمعنای نگاه مبهم ویکتور، آخرین تار و پود فیلم را تنها با دیالوگی ساده کنار هم چیده است؛ آنجا که زولا میگوید: «بیا برویم آن طرف، از آنجا منظره بهتر دیده میشود!»
شاید پرسشی که به ذهن مخاطبان میرسد این است که آیا نماهای نگاه بیحالت ویکتور کنار زولا در پایان از جنس همان نگاه ابهامآمیز و معنادار همیشگی است که در طول فیلم دیده میشود یا معطوف به افق دیگری است؟ به نظر نگارنده احتمالا این نگاه در سکانس آخر فیلم سرشار از گونهای حسرت و پشیمانی است؛ معطوف به گذشتهای مملو از خیانت و ناسازگاریهایی که با زولا داشته است و اکنون با پیوستن دوباره به عشق ابدی زولا از خواب غفلت چندین ساله بیدار شده است؛ یا شاید نگاه ویکتور به سرنوشت آینده اسفبار موزیک فولکلور و وضعیت شکننده فرهنگی زندگی سالهای جنگی است که مردم با آن دست به گریبانند. یا شاید... شاید مولف خود پایان را اعلام کرده است، اما مخاطب همچنان درگیر ماهیت نگاه مبهم ویکتور است و پایان قصه همچنان مفتوح!
۰