نگاهی به فصل سوم سریال کارآگاه حقیقی
از منظر بصری، فصل سوم کارآگاه حقیقی به اندازهی فصل اول نوآوری و جذابیت ندارد و آسمان سرد و خاکستری شهر اوزارک با غروبهای تابستانی لوئیزانای فصل یک کاملا متفاوت است. اما روایت پیزولاتو در فصل سوم به همان اندازه پیچیده و تاثیرگذار است.
کد خبر :
۶۷۸۵۲
بازدید :
۳۶۱۸
دنبال کردن جرائم واقعی این روزها از یک سوژهی جذاب فراتر رفته و به صنعتی تبدیل شده که در جریان اصلی حضور پررنگ و موفقی دارد. از پادکستهایی با میلیونها شنونده گرفته تا رمانهای پرفروش، مستندها و بیشمار سریال تلویزیونی مستند و داستانی که با الهام از جرائم واقعی ساخته شدهاند، همه نشان میدهد گذشته از دلایل جامعهشناختی پررنگ شدن این ٰژانر در مدیومهای متنوع در سالهای اخیر، کنجکاوی مخاطب دربارهی قتل و جنایت چیزی نیست که صرفا در اثر حجم انبوه تولیدات ایجاد شده باشد. سریال «کارآگاه حقیقی» یکی از اولین نمونههای این موج نوپا در سال ۲۰۱۴ بود که خیلی زود به یکی از کلاسیکهای این ژانر تبدیل شد.
روایت تو در تو و تار عنکبوتی قصهی نیک پیزولاتو در فصل اول نقطهی قوتی بود که جای خالی آن در فصل دوم در سال ۲۰۱۵ منجر به شکست آن شد. فاصله گرفتن از فضاسازی قدرتمند فصل اول که ریشه در همان سلیقهی عام به جرائم واقعی داشت و جایگزینی آن با اکشن هواداران سفت و سخت فصل اول را به شدت ناامید کرد. اما در فصل سوم پیزولاتو دوباره به همان اصول قصهگویی در ژانر جرائم واقعی بازگشته و تا اینجا که نیمی از فصل جدید کارآگاه حقیقی از شبکهی اچ. بی. او پخش شده، توانسته فرم و موتیفهایی را که در فصل اول خلق کرده بود، در کنار یک پروندهی جنایی معمایی پرکشش به عناصری تثبیتشده در این مجموعه تبدیل کند.
به نظر میرسد وقفهی زمانی طولانی بین فصل دوم و سوم سریال صرفا برای از بین بردن خاطرهی بد شکست فصل قبل نبوده، در این مدت پیزولاتو وقتش را صرف نوشتن داستانی کرده است که به نظر میرسد حتی از قصهی فصل اول هم پیچیدهتر باشد. شاید فصل سوم کارآگاه حقیقی درنهایت به اندازهی فصل اول منحصربهفرد و غافلگیرکننده نباشد، اما همانطور که راست کول گفته بود، «زمان یک دایره است» و کارآگاه حقیقی با رجعتی درست به فرم به نقطهی شروع خود بازگشته است.
قصهی فصل سوم: دو کارآگاه، دو بچهی گمشده
ماجرای فصل سوم کارآگاه حقیقی در سه دورهی زمانی متفاوت اتفاق میافتد و محور اتفاقات آن وین هیز با بازی ماهرشالا علی، کارآگاه پلیس آرکانزا و سرباز سابق جنگ ویتنام است که پروندهی گمشدن یک خواهر و برادر را در دههی ۸۰ به دست میگیرد. او و همکارش رولند وست (استفن دورف) پلیسهای وظیفهشناسی نیستند، اما وضعیت اسفبار پدر و مادر دو بچهی گمشده (با بازی اسکات مکنیری و میمی گامر) و همینطور روند پیشرفت تحقیقاتشان در پرونده، هر دو را به شدت تحتتاثیر قرار میدهد.
قصهی فصل سوم: دو کارآگاه، دو بچهی گمشده
ماجرای فصل سوم کارآگاه حقیقی در سه دورهی زمانی متفاوت اتفاق میافتد و محور اتفاقات آن وین هیز با بازی ماهرشالا علی، کارآگاه پلیس آرکانزا و سرباز سابق جنگ ویتنام است که پروندهی گمشدن یک خواهر و برادر را در دههی ۸۰ به دست میگیرد. او و همکارش رولند وست (استفن دورف) پلیسهای وظیفهشناسی نیستند، اما وضعیت اسفبار پدر و مادر دو بچهی گمشده (با بازی اسکات مکنیری و میمی گامر) و همینطور روند پیشرفت تحقیقاتشان در پرونده، هر دو را به شدت تحتتاثیر قرار میدهد.
ماجرای پروندهی فرزندان گمشدهی خانوادهی پرسل به دههی ۹۰ کشیده میشود. در این مقطع زمانی کارآگاه هیز از نیروی پلیس کنارهگیری کرده، اما به خاطر پیشرفتهای جدیدی که در پرونده رخ داده، برای ارائهی توضیحاتی دربارهی پروندهی پرسل جلوی تیم بازپرسی پلیس آرکانزا نشسته و اتفاقات دههی ۸۰ را بازگو میکند. در تایملاین سوم داستان، هیز در سال ۲۰۱۵، مرد میانسال بازنشستهای است که به تازگی به بیماری آلزایمر مبتلا شده و ذهن از هم گسیخته و نامنظم اوست که روایت را از یک مقطع زمانی به مقطعی دیگر میبرد و پازل چهلتکهی پیزولاتو را شکل میدهد.
شباهتها بین فصل اول و سوم متعددند، تقسیمبندی داستان در سه دورهی زمانی مختلف با تمرکز بر سه شخصیت اصلی، رابطهی بین دو کارآگاه و فراز و نشیبهایش در این سه دوره، لوکیشن گوتیک و دورافتادهای که قصه در آن اتفاق میافتد، اما برجستهترین وجه داستان فصل سوم، حافظهی مخدوش شدهی وین هیز است که به عنصر اصلی پیشبرندهی داستان تبدیل میشود.
از منظر بصری، فصل سوم کارآگاه حقیقی به اندازهی فصل اول نوآوری و جذابیت ندارد و آسمان سرد و خاکستری شهر اوزارک با غروبهای تابستانی لوئیزانای فصل یک کاملا متفاوت است. اما روایت پیزولاتو در فصل سوم به همان اندازه پیچیده و تاثیرگذار است. ماجرای زندگی هیز هم مثل شخصیت کول در فصل اول با پیشروی در معمای اصلی بازگو میشود.
شباهتها بین فصل اول و سوم متعددند، تقسیمبندی داستان در سه دورهی زمانی مختلف با تمرکز بر سه شخصیت اصلی، رابطهی بین دو کارآگاه و فراز و نشیبهایش در این سه دوره، لوکیشن گوتیک و دورافتادهای که قصه در آن اتفاق میافتد، اما برجستهترین وجه داستان فصل سوم، حافظهی مخدوش شدهی وین هیز است که به عنصر اصلی پیشبرندهی داستان تبدیل میشود.
از منظر بصری، فصل سوم کارآگاه حقیقی به اندازهی فصل اول نوآوری و جذابیت ندارد و آسمان سرد و خاکستری شهر اوزارک با غروبهای تابستانی لوئیزانای فصل یک کاملا متفاوت است. اما روایت پیزولاتو در فصل سوم به همان اندازه پیچیده و تاثیرگذار است. ماجرای زندگی هیز هم مثل شخصیت کول در فصل اول با پیشروی در معمای اصلی بازگو میشود.
هیز هم مثل کول مهارتهای ویژهای دارد. به خاطر سابقه خدمت در جنگ ویتنام به عنوان ردیاب، شخصیتش لایه های عمیقتری پیدا میکند و چند سکانس فوقالعاده را در نیمهی اول فصل سوم رقم میزند.
یکی از آن سکانسها در پایان قسمت اول اتفاق میافتد. هیز با اعتمادبهنفس از تیم جستوجو جدا میشود و به تنهایی در جنگل به دنبال نشانهای از دو بچهی گمشده به راه میافتد. کارگردان با ریتمی کند ما را با هیز همراه میکند و اضطراب و دلهرهای که احتمالا تا پایان فصل همراهمان خواهد بود در این سکانس آرام آرام پا میگیرد. این سکانس دقیقا همهی ویژگیهایی را دارد که از سریال کارآگاه حقیقی انتظار داریم و درعینحال بخش مهمی از پازل زندگی هیز هم از همین جا آغاز میشود.
گذشتهی هیز و سابقهاش در جنگ ویتنام، پای تمها و موتیفهای متعددی را به روایت باز میکند و پیزولاتو در ادامهی راه هیچ کدام از این عناصر تازه را بیتوجه رها نمیکند و نشان میدهد که مرزهای قصهگوییاش به حل معمای پروندهی پلیس محدود نیست. پیزولاتو محتاطانه گوشهی چشمی هم به این واقعیت دارد که وین پلیسی سیاهپوست است که در دههی هشتاد مسئول حل پروندهای حساس در شهری کوچک با همکاری سفیدپوستی میشود، اما روی این بخش از وضعیت وین متمرکز نمیشود و از آن یک مضمون محوری نمیسازد. در عوض اجازه میدهد انتخابها و موقعیتهای مختلفی که وین در آن قرار میگیرد سرنوشت شخصیت را پیش ببرد.
کارگردانی فصل سوم، برگ برندهی پیزولاتو
کارگردانی درخشان فصل اول، از مهمترین جنبههای موفقیت سریال بود. کری فوکوناگا نقش مهمی در بصری کردن لحن سرد و تلخ پیزولاتو و باورپذیر کردن فضاهای مالیخولیایی ذهنی کارآگاه کول داشت. در این فصل هم پیزولاتو کارگردانی دو قسمت اول را به عهدهی کسی گذاشته که در فضاسازی و ایجاد حال و هوایی هولناک و دلهرهآور و به شدت سیاه و تاریک استادانه عمل کرده است.
کارگردانی فصل سوم، برگ برندهی پیزولاتو
کارگردانی درخشان فصل اول، از مهمترین جنبههای موفقیت سریال بود. کری فوکوناگا نقش مهمی در بصری کردن لحن سرد و تلخ پیزولاتو و باورپذیر کردن فضاهای مالیخولیایی ذهنی کارآگاه کول داشت. در این فصل هم پیزولاتو کارگردانی دو قسمت اول را به عهدهی کسی گذاشته که در فضاسازی و ایجاد حال و هوایی هولناک و دلهرهآور و به شدت سیاه و تاریک استادانه عمل کرده است.
جرمی سالنیر به نظر میآید هنوز از حال و هوای رویاگونه و غمبار فیلم تحسینشدهاش در سال ۲۰۱۸ «تاریکی را نگه دار» بیرون نیامده و در همان پنج دقیقهی ابتدایی قسمت اول با قاببندیهای زیبا و تاثیرگذارش کاری میکند که تمام ترس و نگرانی که از مواجهه با افتضاحی مشابه فصل دوم در دل داشتیم، به فراموشی بسپاریم. خوشبختانه این بار از همان ابتدا میفهمیم که پیزولاتو و کارگردانش میدانند که چه میخواهند و قرار است مخاطب را به کجا ببرند، چیزی که در فصل دوم هیچ نشانهای از آن نبود.
کارگردانی سالنیر در دو قسمت اول کار معرفی شخصیتها و لوکیشن داستان را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد. به سرعت مخاطب را وارد فضای دلهرهآور و تاریک شهر اوزارک میکند و علاوه بر این کاری میکند که خیلی زود تفاوت میان واقعیتی که در دههی ۸۰ اتفاق افتاده، با چیزی که ما از دریچهی خاطرات هیز میبینیم آشکار شود. کسانی که «اتاق سبز» و «تاریکی نگهدار» سالنیر را دیدهاند، متوجه پیشرفت تواناییهای او به عنوان کارگردان خواهند شد و از طرف دیگر هواداران سرخوردهی سریال کارآگاه حقیقی نفسی از سر راحتی خواهند کشید و از سبک کارگردانی او لذت خواهند برد که با وفاداری به واقعیت، فضای از هم گسیختهی ذهنی شخصیت اصلی را با مهارتی ویژه ترسیم میکند.
پس از دو اپیزود اول، خود پیزولاتو و دنیل سکهایم به عنوان کارگردان پشت دوربین قرار میگیرند و تلاش میکنند فضای بصری خارقالعادهای را که سالنیر خلق کرده، دنبال کنند، اما تفاوتهای آنها با سالنیر واضح و آشکار است. یکی از مهمترین تفاوتها ریتم کارگردانی است.
کارگردانی سالنیر در دو قسمت اول کار معرفی شخصیتها و لوکیشن داستان را به بهترین شکل ممکن انجام میدهد. به سرعت مخاطب را وارد فضای دلهرهآور و تاریک شهر اوزارک میکند و علاوه بر این کاری میکند که خیلی زود تفاوت میان واقعیتی که در دههی ۸۰ اتفاق افتاده، با چیزی که ما از دریچهی خاطرات هیز میبینیم آشکار شود. کسانی که «اتاق سبز» و «تاریکی نگهدار» سالنیر را دیدهاند، متوجه پیشرفت تواناییهای او به عنوان کارگردان خواهند شد و از طرف دیگر هواداران سرخوردهی سریال کارآگاه حقیقی نفسی از سر راحتی خواهند کشید و از سبک کارگردانی او لذت خواهند برد که با وفاداری به واقعیت، فضای از هم گسیختهی ذهنی شخصیت اصلی را با مهارتی ویژه ترسیم میکند.
پس از دو اپیزود اول، خود پیزولاتو و دنیل سکهایم به عنوان کارگردان پشت دوربین قرار میگیرند و تلاش میکنند فضای بصری خارقالعادهای را که سالنیر خلق کرده، دنبال کنند، اما تفاوتهای آنها با سالنیر واضح و آشکار است. یکی از مهمترین تفاوتها ریتم کارگردانی است.
سالنیر با صبر و حوصله در اوزاک پرسه میزند و بیهیچ تلاشی برای خودنمایی ما را در حال و هوای قصه قرار میدهد، اما در ادامه پیزولاتو و سکهایم این ریتم را میشکنند و با آنکه این تفاوت آنقدر چشمگیر نیست که در تاثیرگذاری سریال خللی ایجاد کرده باشد، باز هم این سوال را پیش میکشد که چه میشد اگر شش اپیزود دیگر فصل سوم را هم سالنیر کارگردانی کرده بود، خصوصا با سورئالتر شدن فضاها به واسطهی فراموشی شخصیت هیز.
بازیگران فصل سوم، درخشش ماهرشالا علی
فصل سوم کارآگاه حقیقی، بالاخره موفق میشود بازیگری را جایگزین متیو مککاناهی در فصل اول کند که نقشآفرینیاش در آن هشت اپیزود درخشان در کنار حضور تاثیرگذار وودی هارلسون به یکی از مهمترین نقشآفرینیهای عصر طلایی تلویزیون تبدیل شد.
بازیگران فصل سوم، درخشش ماهرشالا علی
فصل سوم کارآگاه حقیقی، بالاخره موفق میشود بازیگری را جایگزین متیو مککاناهی در فصل اول کند که نقشآفرینیاش در آن هشت اپیزود درخشان در کنار حضور تاثیرگذار وودی هارلسون به یکی از مهمترین نقشآفرینیهای عصر طلایی تلویزیون تبدیل شد.
نقش وین هیز برای علی در این مقطع از کارنامهاش، نقشی ایدهآل است. درست همانطور که مککاناهی با نقش کول قدمی مهم در مسیر تازهی بازیگریاش برداشت. دو سال پس از اسکار بهترین بازیگر مرد برای «مهتاب» و شانسی برای یک اسکار دیگر با «کتاب سبز»، او با مدیوم تلویزیون هم به خوبی آشناست و در این مدت در «خانهی پوشالی» نتفلیکس و «لوک کیج» مارول هم جلوی دوربین رفته است.
انرژی علی هم مثل مککاناهی در کارآگاه حقیقی تمام جنبههای روایت را تحت تاثیر قرار میدهد. علی برای شخصیت وین هیز در سه مقطع زمانی زندگیاش الگوهای متفاوت رفتاری و ظاهری را از لحن حرف زدن گرفته تا نگاهها به نمایش میگذارد که هیچ کدام در ضدیت با دیگری نیست و وفادار به ذات شخصیت است. دیگر بازیگران سریال هم در نقشآفرینیهایشان موفقاند.
همکار وین هیز، رولند وست با بازی استفن دورف شخصیتی تودار و محافظهکار مثل مارتی هارت (وودی هارلسون) در فصل اول است. شوخطبعی و دینامیک رابطهاش با هیز، به شکل عجیبی وجه تاریکی به شخصیت داده است. یکی از مهمترین شخصیتهای این فصل، همسر وین هیز، معلم مدرسهای است که او در جریان پروندهی پرسل در دههی ۸۰ با او آشنا میشود و رابطهی پر فراز و نشیب زناشویی این دو کاراکتر در پسزمینه معمای داستان در جریان است.
شخصیت املیا ریردان با بازی کارمن اجوگو تلاشی از جانب نیک پیزولاتو برای برطرف کردن نقص بزرگی در دنیای داستانهایش است، یعنی خلق کاراکتر زنی قدرتمند که مسیر مستقلی از دنیای مردانه را طی میکند. برخلاف مادر خانوادهی پرسل، لوسی با بازی میمی گامر که به دام همان الگوی زنان دنیای پیزولاتو افتاده است، املیا با وجود آنکه انگیزهها و محرکهای بسیار ساده و معمولی دارد، اما موفق میشود از زیر سایهی شخصیتهای مرد داستان بیرون بیاید. البته با وجود این تمایز، باز هم شخصیت املیا یادآور کلیشههای متعددی از شخصیت زن در ژانر نوآر است.
دیگر نقشآفرینی درخشان سریال از آن اسکات مکنیری مستعد و دوستداشتنی در نقش پدر خانوادهی پرسل است که پیشتر تواناییهایش در سریال موفق «هالت و کچ فایر» برای مخاطبان تلویزیون اثبات شده بود. آشفتگی و تلخی او در دههی هشتاد، آرامش همراه با ایمانش در دههی ۹۰ و رابطهی مخدوش و از هم گسیخته با همسرش لوسی، فرصت مناسبی برای مکنیری بود که در نقشی متفاوت مهارتهای بازیگریاش را دوباره به رخ بکشد.
منبع: سازندگی
مترجم: لیدا صدرالعلمایی
۰