قربانیِ یک تصویر
در مقایسه با گینزبورگ و پازولینی و حتا وزوو، شاشا بسیار مهجور است. شاید به یک دلیل مهم اینکه بیموقع ترجمه شده؛ وقتی که مردم ایران کارهای مهمتری داشتند.
کد خبر :
۶۸۶۹۱
بازدید :
۱۲۳۲
لئوناردو شاشا در فارسی آنقدری که بقیه نویسنده های ایتالیایی قدر دیدند مهم نشده است. نویسندهها دلشان میخواهد به دورهای برگردند که مثل طراحان مد هر چیزی را میسازند همه استفاده کنند، اما فکر نکنم دیگر هیچوقت به آن دوره برگردیم و این حرمان بزرگ همیشه با این شغل باقی خواهد ماند مثل یک امپراطوری که فقط اسمش در تاریخ باقی مانده با چند قلعه نیمهویران و یکی دوتا مجسمه در موزهها. شاشا یکی از همین یادبودها است، یکی از همین مجسمههای در موزه کسی است که در یک دوره تاریخی هر چیزی نوشته بر نسلی تاثیر داشته. نویسندهای که توانسته مُد خودش را بسازد، داستان «سیسیلی ضدمافیا».
اینجور داستانگفتن آنجور هم که بهنظر میرسد ساده نیست، اگر داستان مافیایی از یک اکشن و تضاد درونی برای بهوجودآمدن تعلیق داستانی استفاده میکرد، اگر داستان مافیایی سعی میکرد ارزشهای قلبشده انسانی را در قالبی جدید بیافریند؛ داستان ضدمافیایی هیچچیز هیجانانگیزی نداشت، حتی بدتر این بود که در دورهای که همه دنبال اجتماعگریزی بودند نظم اجتماعی و قانون را تبلیغ میکرد. اساسا بهنظر میرسد تا همینجا شاشا نویسنده بسیار حوصله سَربَری باشد، اما اینجوری نشد و همین تضاد اولین جایی است که میشود باور کرد شاشا یکی از آن شمایلهای نویسندگی باشد و همینجور سر پا باقی بماند در تاریخ ادبیات.
برگردم به تصویر شاشا در ایران. ما یک انقلاب داشتیم و یک جنگ و سالها تحریم و الان هم که احتمالا ماجرامان را با آمریکا میدانید. راستش این مسئله تا جایی که مجبور نباشم برای خریدن بعضی چیزها توی صف بایستم برایم اهمیتی ندارد، ولی برای شاشا مهم است؛ یعنی برای توضیح این مسئله که چرا شاشا به قدر «امبرتو اکو» یا مثلا «داریو فو» در ایران دیده نشده است.
توضیح دادم که سه نسل کامل از ایرانیها درگیر انقلاب و جنگ و تبعات بعد از آن هستند، من متولد ۱۹۷۹ هستم یک آدم چهلساله که تمام این چهل سال را درگیر همین چیزها بوده و دیگر حوصله توضیحدادن اینچیزها را برای کسی ندارد. اما آنطور که دیشب با دوستان عربم حرف زدیم و تاریخهای چاپ آثار شاشا را مرور کردیم در ایران زودتر از بقیه جاهای خاورمیانه چاپ شده. اولینبار در سالهای انتهایی دهه هفتاد. «مجمع مصر» که به فارسی «توفان در مرداب» ترجمه شد اولینبار در سالهای ابتدایی دهه هشتاد چاپ شده است، درست در میانه جنگ ایران و عراق و البته بسیار نخوانده مانده است.
در مقایسه با گینزبورگ و پازولینی و حتا وزوو، شاشا بسیار مهجور است. شاید به یک دلیل مهم اینکه بیموقع ترجمه شده؛ وقتی که مردم ایران کارهای مهمتری داشتند. ادبیات فارسی آدمهای مهم زیادی را از ادبیات جهان در دهه هشتاد و هفتاد بهدلیل همین اتفاقات تاریخی نادیده گرفته، شاشا یکی از همینها است. اما شاید این دلیل تاریخی تنها دلیل نباشد. شاشا نویسندهای است که بسیار مقهور پرسونای خودش شده، مغلوب تصویری که از خودش ساخته، آن مجاهد ضدمافیا، آن پارلمانیست رادیکال که خودش خودش را غرق کرده. سعی میکنم این پرسونای قوی اجتماعی را که نویسنده را هم گرفته در رمان «مجمع مصر» نشان بدهم. رمان با یک ایده درخشان شروع میشود، کشتی عالیجناب عبدالله محمدبن علمان، سفیر مراکش در دربار پالرمو کنار سیسیل غرق میشود و نایبالسلطنه سیسیل دنبال کشیشی بهاسم دن جوزپه ولا میفرستد تا مترجم این سفیر کشتی شکسته باشد.
دن جوزپه معروف است که مترجم عربی است، اما درواقع هیچ نمیداند، در آن چند روز اقامت سفیر فقط لبخند میزند و از قول خودش چیزهایی از زبان سفیر میگوید. داستان از جایی هیجانانگیز میشود که سفیر میرود و دن جوزپه که تا حالا توانسته به همه بقبولاند که زبان عربی میداند دست به جعل میزند. کتابی میسازد با عنوان «مجمع سیسیل» درباره حضور اعراب در سیسیل و حتی عقبتر میرود و کتابی میسازد با عنوان «مجمع مصر» که گذشته خاندانهای فئودال را در سیسیل به خطر میاندازد، همهچیز عالی پیش میرود و بهنظر میرسد نویسنده به منبعی از تخیل دسترسی دارد که هرگز تمام نخواهد شد. شاشا شبیه استادکارهای داستان دایرهالمعارفی مثل دکتروف و بورخس و تالکین دارد جهانی را میسازد که شگفتزدهمان میکند، دنیایی درون دنیایی دیگر.
جعلی وسط جعل این دنیا. به عنوان یک نویسنده میتوانم بگویم تا اینجای داستان به شاشا حسادت کردهام و بعد نفسی به راحتی کشیدم. شاشا از آنها نیست که باید در این زندگی سعی کنم بهتر از آنها بنویسم؛ او از وسط داستان تصمیم گرفته خودش را نابود کند. دن جوزپه میرود اعتراف میکند که جاعل است، چرا؟ چون دیگر از کاری که کرده لذت نمیبرد، فکر میکنم این دقیقا حالی است که شاشا وقت نوشتن کتاب داشته، از یک جایی دیگر لذت نمیبرده و فکر میکرده اینهمه خیالپردازی در راستای وظیفهای که در سرش بوده نیست که برمیگردد به خطی بسیار فرعی که در زیر داستان داشته. یکی از اشراف سیسیل توطئهای کرده تا خاندان سلطنتی را براندازد.
کتاب "مجمع مصر"
دن فرانچسکو پائولو دیبلازی را میگیرند شکنجه میکنند و میکشند. داستان با این ایده تمام میشود که سیسیل سنتهایی دارد که حفظ شده و تاریخ چیزی نیست جز ابزاری برای هویتسازی قدرت. «و قدرت روزی تاریخ را مصرف خواهد کرد؛ و قدرت برای مصرف تاریخ باید آن را جعل کند.» و چند جمله شعاری دیگر نزدیک به همین مضمون.
من باز به عنوان نویسنده یک نفس راحت کشیدم، باور کنید حسادت یک نویسنده به یک متن از دور هم هویدا است. دی بلازی را که علیه نایبالسلطنه توطئه کرده شکنجه میکنند، در بین شکنجه برای اینکه اعتراف نکند، فاصلهای بین ذهن و خودش به وجود آورده. انگار شاشا این داستان را در همان فاصله ذهنی نوشته است. داستانی از یک دنیای خیالی که زیر شکنجه افکار عمومی تاب نیاورده و دوباره رفته است سراغ موضوعی که همه انتظارش را از او داشتهاند: رابطه قدرت و فرد، اجتماع ویرانگر هویتساز و اجتماع ویرانگر هویتزدا.
من باز به عنوان نویسنده یک نفس راحت کشیدم، باور کنید حسادت یک نویسنده به یک متن از دور هم هویدا است. دی بلازی را که علیه نایبالسلطنه توطئه کرده شکنجه میکنند، در بین شکنجه برای اینکه اعتراف نکند، فاصلهای بین ذهن و خودش به وجود آورده. انگار شاشا این داستان را در همان فاصله ذهنی نوشته است. داستانی از یک دنیای خیالی که زیر شکنجه افکار عمومی تاب نیاورده و دوباره رفته است سراغ موضوعی که همه انتظارش را از او داشتهاند: رابطه قدرت و فرد، اجتماع ویرانگر هویتساز و اجتماع ویرانگر هویتزدا.
من شاشا را قربانی ادبیات مینامم، عکس او را هم باید سردر کلانتری پالرمو به عنوان یکی از قربانیان علیه مافیا بزنند، لااقل در این داستان او هم یکی از قربانیان این مبارزه است، اویی که میتوانست یکی از خیالآورترین داستانهای ادبیات ایتالیایی را بنویسد، اما آخر به یک داستان استعاری تن داد تا به مبارزهاش معنا بدهد.
مسیح کنار آب ظهور کرد، پیروان اولیه مسیح ماهیگیران بودند، کسانی که حداقل روزی یک بار میتوانستند یک وعده غذا بخورند و سیر به خداوند ندیدنی که در آسمان بود فکر کنند. فرض کنید مسیح در سرزمین دیگری، جایی که آدمها برای زندهماندن به چیزهای ملموستری نیاز دارند و به مستمسکهایی برای زندگی روزانه ظهور میکرد... به همین نسبت فرض کنید اگر شاشا به جای ایتالیای سیاستزده در فرانسه اومانیستی دنیا میآمد. فرض محالی است، اما بعضی وقتها برای درک تناسبات زمانمکانی برای فهم آثار یک نویسنده بد نیست.
مثلا شاشا را فرض کنید که از گروههای خلافکار مارسی مینویسد و بعد این نوشته را بگذارید کنار چیزهایی که سیمون دوبوار در «جنس دوم» از مارسی نوشته. نوشتههای شاشا بسیار کلی، سرگرمکننده و در بهترین حالت جوری از ادبیات عامهپسند به نظر میآمد که هیچ سراغ آن درونیات انسانی نمیرفت. درواقع شاشا شانس آورد که در ایتالیایی دنیا آمد که مافیای بعد از حضور آمریکاییها در سیسیل را دید و ادبیتش مدیون این زمانمکانکاوی است.
* این متن، ویراسته سخنرانی است در کنفرانس «شناخت شاشا»، ٢٤ نوامبر ٢٠١٨ در دانشگاه پروجا.
منبع: روزنامه شرق
۰