اعتراض علیهِ اعتراض
او سالهاست با نوشتن مقالاتی که به قول اورهان پاموک درست مانند سارتر «به جان کلام رخنه میکند»، مواضع سیاسی و ادبی خود را به طرزی بیپرده با صراحت تمام مینویسد و اِبایی ندارد علیه بیانیه انجمن قلمِ نیویورک در دفاع از حرکت استقلالطلبان کاتالونیا انتقاد و اعلامِ انزجار کند.
کد خبر :
۶۹۶۳۸
بازدید :
۲۶۳۱
احمد غلامی | ماریو بارگاس یوسا، رماننویس بزرگ پرویی مقیم اسپانیا و برنده جایزه نوبل ادبیات ازجمله نویسندگان- روشنفکرانی است که همواره با هر رویکرد سیاسی و چرخشهای فکری، در عرصه سیاست حضور جدی داشته است. خط فکری یوسا و چرخشهای آن را در هر دوره میتوان در کارِ ادبی و رمانهایش پیگیری کرد که از نمونههای درخشان رمان در ادبیات جهان شناخته میشوند؛ اما یوسا به این بسنده نمیکند.
او سالهاست با نوشتن مقالاتی که به قول اورهان پاموک درست مانند سارتر «به جان کلام رخنه میکند»، مواضع سیاسی و ادبی خود را به طرزی بیپرده با صراحت تمام مینویسد و اِبایی ندارد علیه بیانیه انجمن قلمِ نیویورک در دفاع از حرکت استقلالطلبان کاتالونیا انتقاد و اعلامِ انزجار کند.
یوسا چندی پیش در اعتراض به اقدام رهبران کاتالان علیه دولت این کشور و درخواست جمعی از نویسندگان مبنی بر آزادی رهبران انقلابی کاتالان، از ریاست افتخاری انجمن جهانی قلم (پِن) کناره گرفت. رهبران جنبش استقلالطلبانه کاتالان اوضاع را از حیث آزادی بیان و حق انتقاد و سایر آزادیهای دموکراتیک فاجعهبار خواندند و تا جایی پیش رفتند که شرایط را از دوران دیکتاتوری ژنرال فرانکو وخیمتر دانستند.
دستگیریِ رئیس فرهنگی و رئیس سابق گروه شورای ملی کاتالان به جرم شورش و اقدامات ضددولتی در سپتامبر ۲۰۱۷ موجبِ وخامت بیشتر اوضاع شد؛ تاحدیکه رئیس انجمن جهانی قلم خواستار آزادی آنان شد و این اقدامات را افراطی خواند. یوسا، اما بهعنوان یک شهروند اسپانیایی از منتقدان جدی استقلال ایالت کاتالونیا است.
او بیانیه انجمن جهانی قلم علیه دولت دموکراتیک اسپانیا را دروغ خواند و اقدامات استقلالطلبانه را نوعی کودتا، و هرگونه رفراندوم یکطرفه را اقدامی علیه دموکراسی دانست.
یوسا که همواره مواضع خود نسبت به تعهد نویسنده را در مقالاتش ابراز میکند، سالیانی پیش در مقالهای با عنوانِ «نامهای کنار جسد» ۱ تردید خود نسبت به حدود تعهد نویسنده را با روایتی از سرگذشت واقعی یک نویسنده پرویی نشان داد و تلاش کرد تا به این پرسش پاسخ دهد که «آیا رؤیاپردازان و اهل ادبیات باید آموزگار واقعیت شوند؟».
یوسا که همواره مواضع خود نسبت به تعهد نویسنده را در مقالاتش ابراز میکند، سالیانی پیش در مقالهای با عنوانِ «نامهای کنار جسد» ۱ تردید خود نسبت به حدود تعهد نویسنده را با روایتی از سرگذشت واقعی یک نویسنده پرویی نشان داد و تلاش کرد تا به این پرسش پاسخ دهد که «آیا رؤیاپردازان و اهل ادبیات باید آموزگار واقعیت شوند؟».
ماجرایی که یوسا تعریف میکند، از این قرار است: خوسه ماریا آرگداس، رماننویس پرویی روز دوم دسامبر ۱۹۶۹ در یکی از کلاسهای دانشکده کشاورزی لامولینا در لیما خودکشی کرد. «آرگداس مردی بسیار آدابدان بود، پس برای اینکه خودکشیاش مزاحمتی برای همکاران خودش و دانشجویان ایجاد نکند، منتظر ماند تا همه دانشکده را ترک کنند».
یوسا از همان ابتدا با وصف خصوصیات آرگداس نشان میدهد که او فردی متعهد به جامعه و دلسوزِ دیگران بوده است. بعد از یافتن او، کنارِ جسدش نامهای پیدا کردند که در آن تشریفات تدفین خود را سفارش کرده بود و بهاینترتیب آرگداس که در ایام زندگیِ خود آدمی متواضع و منزوی بود، صاحبِ مراسم تدفینی پرشکوه شد.
بعد از چند روز از تدفین، نامههای دیگری از آرگداس پیدا شد، همه درباره علت مرگ خودخواستهاش؛ اما هرکدام از این نامهها دلیلی را برای مرگ عنوان میکرد: در نامهای گفته بود به این دلیل خودش را میکشد که احساس میکند در کار نویسندگی تَه کشیده و دیگر انگیزه و ارادهای برای خلق هنری ندارد.
در نامه دیگری دلایل اجتماعی و سیاسی را پیش کشیده بود، اینکه دیگر قادر نبوده بنشیند و شاهد این باشد که دهقانان سرخپوست که خودش هم در میان آنها بزرگ شده بود، دچار فلاکت باشند و هیچکس هم به فکرشان نباشد.
یوسا با مرورِ این نامهها به این نتیجه میرسد که آرگداس دچار بحران روحیِ شدید بوده است و این نامهها «فریاد نومیدوار مردی آزرده است که بر لبه پرتگاه ایستاده است». یوسا نامههای پُرسوزوگدازِ آرگداس را چیزی بیش از شهادتنامه یک نویسنده میداند و مینویسد اینها نموداری است از موقعیت نویسنده اهل آمریکای لاتین در دهه شصت.
بعد، یوسا از سانسور و خفقان و مصائب مردم آمریکای لاتین میگوید که زندگی مردم را احاطه کرده و درعینحال رسانهها و دانشگاهها و فضای رسمی همهآگاهانه در کار بودند تا ذهن مردم را از واقعیت جامعه منحرف کنند؛ «اما ادبیات توانست این کمبود هولناک را جبران کند».
یوسا معتقد است در سرتاسر امریکای لاتین رمان و شعر و نمایشنامه در حکمِ آینهای شد که مردم رنجها و مصائب خود را در آن تماشا میکردند، همه آن تباهی را که به دلایل سیاسی و سرکوب، مخدوششده و دگرگون میدیدند یا از چشمشان پنهان میماند. یوسا در جوانی نیز با روایت سرگذشت تلخِ یکی دیگر از نویسندگان پرویی پرسش دشوار و سرنوشتسازی را پیش روی ادبیات جهان گذاشت، اینکه «نویسندهبودن در پرو یعنی چه؟»
در همین مقاله «نامهای کنار جسد» نیز باز بهنوعی همین پرسش را پیش میکشد و مینویسد هیچ نویسنده امریکای لاتینی نیست که از نیرویی که او را بهسوی تعهد اجتماعی میکشاند بیخبر باشد. از نظر یوسا نویسندگان امریکای لاتین بین دو انتخاب مختار و ناگزیرند. اینکه تن به تعهد اجتماعی بدهند، همان تصوری که اجتماع از نویسندهای در چنین شرایط سیاسی دارد.
یا فارغ از هرگونه تنسپاری به اجبار بیرونی و واقعیت جامعه به کار خود بپردازند، بنویسند و نگرانِ قضاوت معاصران نیز نباشند. یوسا معتقد است دشواریِ نویسندهبودن در امریکای لاتین درست از همینجا آغاز میشود: نویسندگانِ اخیر که به فشارهای اجتماعی تن در ندادند اغلب نویسندگانی ناموفق خواهند بود که هیچ اقبالی به آثارشان در کار نیست و رفتهرفته خواسته ناخواسته دچار عذابوجدان میشوند و درنهایت آنچه میماند سرخوردگی و واماندگی است که گریبانشان را میگیرد، چنانکه گریبان آرگداس را گرفت تا دستآخر ماشه تپانچه را بچکاند و بهقولِ یوسا نشان دهد نویسندهبودن در امریکای لاتین تا چه حد میتواند دشوار باشد.
در تمامِ مقالات یوسا همدردی عمیقی با ایندست نویسندگانِ شکستخورده احساس میشود. او معتقد است حتا اگر نویسندگان پرویی از پسِ درک و تحمل و نوشتن از فقر، بیاعتنایی و فلاکتهای موجود بربیایند درنهایت محکوم به شکستاند.
درک و زیستن در جهانی چنین هولناک برای نویسندهای در قد و قامتِ یوسا هم تبعات خاص خود را داشته است، ازجمله مواضع سیاسی و فکریِ او که از دوران جوانی تا پختگیاش یکسر متفاوت و در تضاد است. بارگاس یوسای مارکسیست، در ایامِ جوانی شیفته انقلاب کوبا بود، بعدتر خود را لیبرال خواند و در دهه هشتاد حتا الگوی کوبا را شکستخورده میدانست، مارگارت تاچر را ستایش میکرد و میگفت که دیگر از فیدل کاسترو بیزار است.
یوسا که در آثار خود بارها در ستایش از رفقای چریک مارکسیستاش نوشته، اینک با چرخشی غریب از یوسای جوان فاصلهای بعید گرفته است. بااینحال، بهقول پاموک همچنان از آن نویسندگانِ بینظیری است که عقایدش درخور تأملاند، حتا در مواضع سیاسی که شاید خوشایند ما نباشد.
از نظرِ پاموک، صدای یوسا فریادِ کسی است که هیچ کمکی از دستش برنمیآید، اما در همدلی هیچ کم نمیگذارد. یوسا در سالِ ۱۹۹۰ در انتخابات ریاستجمهوریِ پرو کاندیدا شد و از رقیبش، آلبرتو فوجیموری، سختْ شکست خورد. او بعد از این شکست گفت که اگر در این انتخابات پیروز میشد از دیکتاتوری فوجیموری دیگر خبر نبود، او بدون معطلی دموکراسی را برقرار میکرد و با هرگونه تبعیض و نابرابری به مقابله برمیخاست.
یوسا بااینکه در تمامِ عمر خود سعی کرده است از مدیومِ ادبیات صدای خروشان امریکای لاتین را به گوش جهانیان برساند، باور دارد که جای تخیل در ادبیات است نه در تاریخ. روزگار به یوسا فرصتِ حضور در قدرت را نداد تا او تخیلِ ادبیاش را به واقعیت تبدیل کند، اما او دستبردار نیست. سیاست نهتنها در رمانها و آثارش، که در مواضع صریح و بیپرده و مقالاتش حضوری پررنگ دارد.
در موردِ اخیر اعتراض به بیانیه انجمن جهانی قلم نیز او بهزعمِ خود از دموکراسیای دفاع میکند که سالیانی بهخاطرش رنج کشیده و نوشته است. یوسا که اکنون اسپانیا را از آزادترین کشورهای جهان میداند که در آن حقِ انتقاد و آزادی بیان بهطرز گسترده یا بهتعبیر یوسا افراطی در جریان است، در سراسر روایت سرنوشت تلخِ آرگداس نیز زمان گذشته را بهکار میبرد.
چون فکر میکند اوضاع از حیثِ سیاسی در حالِ بهبود است؛ دستکم در امریکای لاتین. «در سالهای اخیر کموبیش همه کشورهای امریکای لاتین حکومتهای غیرنظامی و منتخب را جانشین رژیمهای توتالیتر نظامی کردهاند. غیر از پرو و هاییتی، سایر کشورهای منطقه را میتوان دموکراتیک نامید، هرچند در این حکومتهای جدید میزان تعهد به آزادی و مشارکت در حیات سیاسی جامعه متفاوت است.»
یوسا معتقد است اگر این فرایند ادامه پیدا کند، بر ادبیات نیز تاثیر بسزایی خواهد داشت و شاید نویسندگان رفتهرفته از طوق تعهد اجتماعی خلاص شوند. در آخر مقاله یوسا، اما تردید میکند: «آیا چنین چشماندازی مایه شادمانی باید باشد یا اسباب تاسف؟ من خودم احساسی دوگانه در این باره دارم.»
۱. دعوت به تماشای دوزخ، گزیده و ترجمه عبدالله کوثری، نشر فرهنگ جاوید
۰