نتیجه کار بیش از حد؛ فروپاشی ذهنی و جسمی

نتیجه کار بیش از حد؛ فروپاشی ذهنی و جسمی

مدیران دائماً به کارگرهایشان توصیه می‌کنند که نباید کارتان را دوست داشته باشید، باید عاشق آن باشید، آن‌هم تاحدی‌که این عشق شما را در هفته به ۱۴۲ ساعت کار وادار کند. اما ژستِ پرکاری چه بلایی به‌سر کارمندان می‌آورد؟

کد خبر : ۷۱۰۹۹
بازدید : ۱۳۰۰۶
نتیجه کار بیش از حد؛ فروپاشی ذهنی و جسمی
اگر اول هفته از همکارتان بپرسید «حالت چطوره؟»، احتمالاً می‌گوید «این چه سؤالیه که می‌پرسی؟ معلومه خوب نیستم». اما همکارتان مرتکب گناه بزرگی شده، چون در فرهنگ پرکاریِ جدید واجب است که اول هفته سرتان را به‌سمت آسمان بلند کنید و، با اشتیاق هرچه بیشتر، فریاد بزنید خدا را شکر.
مدیران دائماً به کارگرهایشان توصیه می‌کنند که نباید کارتان را دوست داشته باشید، باید عاشق آن باشید، آن‌هم تاحدی‌که این عشق شما را در هفته به ۱۴۲ ساعت کار وادار کند. اما ژستِ پرکاری چه بلایی به‌سر کارمندان می‌آورد؟

من هیچ‌گاه در آغاز هفتۀ کاری‌ام -نه در صف کافی‌شاپی که قهوۀ صبحانه‌ام را از آن می‌گیرم، نه در طول مسیرم به سر کار در متروی شلوغ، نه وقتی که کار طاقت‌فرسا و بی‌انت‌های جواب‌دادن به ایمیل‌هایم را شروع می‌کنم- مکث نکرده‌ام تا سر به‌سوی آسمان بگردانم و زمزمه‌کنم: خدا را شکر که دوشنبه است.۱

گویا این امر مرا خائنِ به نسلم می‌کند. این را طی مجموعه‌ای از بازدید‌های اخیرم از مکان‌های وی‌وُرک۲ در نیویورک فهمیدم، جایی که بالش‌ها به مستأجران پرمشغله التماس می‌کنند «کاری را بکن که دوست داری». تابلو‌های نئونی از آن‌ها می‌خواهند «پرکارتر» باشند و دیوارنگاره‌ها بشارت 'خدا را شکر دوشنبه است' را می‌پراکنند.
حتی خیار‌های درون آب‌سردکن‌های وی‌وُرک نیز برای خود برنامۀ کاری دارند. کسی به‌تازگی در گوشتِ این میوه‌های شناور، شعارِ «وقتی خسته‌ای توقف نکن. وقتی کارت تمام شد توقف کن» را کنده‌کاری کرده است. استعاره‌هایی که به نوشیدن کول‌اِیْد مربوط می‌شوند به‌ندرت چنین حقیقی‌اند.

به فرهنگ پرکاری خوش آمدید. فرهنگی که شیفتۀ جدوجهد، به‌نحو خستگی‌ناپذیری مثبت‌اندیش، و خالی از شوخ‌طبعی است و -اگر دقت کنید- فرار از آن ناممکن است. «برخیز و جان بکن»، هم مضمون یکی از کارزار‌های تبلیغاتی نایکی است و هم عنوان کتابی که یکی از کوسه‌های «شارک تنک» ۳ نوشته است.
تازه‌به‌دوران‌رسیده‌های عالمِ رسانه -همچون هاسل که، در زمینۀ تجارت، خبرنامه‌ای محبوب تولید و مجموعه همایش برگزار می‌کند و وان۳۷پی‌ام، شرکت تولید محتوایی که توسط قدیس نگهبان پرکاری، گری واینرچوک بنیان نهاده شده- جاه‌طلبی را نه چونان ابزاری برای رسیدن به یک هدف، بلکه همچون نوعی سبک زندگی می‌ستایند.

بر روی صفحۀ «دربارۀ ما» در سایت وان۳۷پی‌ام می‌خوانیم که «وضعیت فعلی کارآفرینی عظیم‌تر از مقولۀ زندگیِ شغلی است. جاه‌طلبیْ عزم و پرکاری است؛ اجرای زنده‌ای است که به خلاقیت شما روح می‌بخشد... جلسۀ عرق‌ریزانی است که اندورفین را در خون شما به جریان می‌اندازد...
روشن‌نگری‌ای که شیوۀ تفکر شما را گسترش می‌دهد». از این منظر، نه‌تن‌ها آدم هرگز دست از پرکاری نخواهد کشید، بلکه هرگز از نوعی خلسۀ کاری نیز خارج نخواهد شد، خلسه‌ای که در آن هدف اصلی از ورزش یا شرکت در یک کنسرت، الهام‌گرفتن برای نشستن پشت میز کار است.

رایان هاروود، مدیر ارشد اجرایی شرکت مادر وان۳۷پی‌ام، به من گفت: مخاطب محتوای این سایت نسل جوان‌تری از افراد است که دنبال جواز برای پیگیری رؤیایشان هستند. گفت: «می‌خواهند بدانند چطور در هر لحظۀ مفروض، صاحب وقت خودشان باشند».

«صاحب وقت خود بودن» راه زیرکانه‌ای است برای برندسازیِ مجددِ «جان به‌دربردن از سگ‌دو زنی». در فرهنگ کاری جدید، پایداری یا حتی دوست‌داشتنِ صرفِ شغل کفایت نمی‌کند. کارگران باید عاشق کاری که می‌کنند باشند و سپس آن عشق را در شبکه‌های اجتماعی ترویج کنند، و به‌این‌وسیله هویت خود را با هویت کارفرمایانشان تلفیق کنند. جز این، چه دلیل دیگری می‌تواند وجود داشته باشد تا لینکدین نسخۀ خاص خود از استوری‌های اسنپ‌چت را بسازد؟

این فریبندگی مشقت است و دارد باب روز می‌شود. از همه واضح‌تر وی‌وُرک است -شرکتی که سرمایه‌گذاران به‌تازگی ۴۷ میلیارد دلار روی آن قیمت گذاشته‌اند- که دارد تبدیل به استارباکس فرهنگ دفتری می‌شود. این شرکت برند خاص خود از اعتیاد به کار نمایشی را به ۲۷ کشور صادر کرده و ۴۰۰ هزار مستأجر دارد که شامل ۳۰ درصد از ۵۰۰ نفر فهرست جهانی فورچن۴ می‌شوند.

در ماه ژانویه، آدام نویمان، بنیان‌گذار وی‌وُرک اعلام کرد استارتاپ او قرار است خود را به‌عنوان وی کامپنی۵ از نو برندسازی کند تا بازتابی از گسترش آن به حیطه‌های معاملات املاک مسکونی و آموزش باشد. فست کامپنی در توصیف این تغییر جهت نوشت: «هدف شرکت این است که به‌جای اینکه فقط میز کار اجاره دهد، تمام جوانب زندگی افراد، هم در جهان فیزیکی و هم دیجیتال، را در بر گیرد».
می‌توان تصور کرد که مشتریِ ایدئال آن‌ها کسی است چنان دل‌باختۀ زیبایی‌شناسیِ دفتریِ وی‌وُرک -با خیار‌هایی منظم‌ومرتب و از این قبیل- که در آپارتمان وی‌لیو می‌خوابد، در باشگاه پرورش‌اندام «رایز بای وی» ورزش می‌کند و فرزندانش را به مدرسۀ «وی‌گرو» می‌فرستد.

از این فاصله، فیلم «محیط اداره»، آن سرود پیروزی تنبل‌های نسل ایکس که ماه آینده بیست سال از اکرانش می‌گذرد، فیلمی علمی‌تخیلی از عالمی دوردست به نظر می‌رسد. تصور این تقریباً غیرممکن است که یکی از زنبور‌های کارگر استارتاپی امروز، مثل پیتر گیبون، قهرمان آن فیلم، اعتراف کند که «قضیه این نیست که تنبلم. قضیه اینه که برام اهمیتی نداره». بی‌تفاوتی در محیط کار اصلاً هشتگی که پذیرش اجتماعی داشته باشد ندارد.

بی‌رحم و استثمارگر است
دیدن فرهنگ پرکاری به‌مثابۀ شیادی دشوار نیست. علی‌رغم همه‌چیز، متقاعدکردن یک نسل از کارگران به کارکردن سخت و طولانی، برای آن‌ها که در رأس‌اند مناسب است.

دیوید هاینِمایر هنسن، یکی از بنیان‌گذاران بیس‌کمپ، یک شرکت تولید نرم‌افزار، می‌گوید «اکثر افرادی که بر طبل شیدایی پرکاری می‌کوبند، کسانی نیستند که کار‌های واقعی را انجام می‌دهند. آن‌ها مدیران، تأمین‌کنندگان مالی و صاحبان شرکت‌ها هستند». ما در ماه اکتبر، زمانی که او مشغول تبلیغ کتاب جدیدش، لزومی ندارد که کار دیوانه‌وار باشد۶، دربارۀ خلق فرهنگ‌های شرکتی سالم با هم حرف زدیم.

آقای هاینِمایر هنسن گفت: با وجود اینکه داده‌ها نشان می‌دهند ساعات کار زیاد نه بازدهی را افزایش می‌دهد و نه خلاقیت را، اسطوره‌ها دربارۀ اضافه‌کار پابرجا می‌مانند، زیرا توجیه‌گر ثروت افراطی‌ای هستند که برای عدۀ معدودی از نخبگان فناوری خلق می‌شود. گفت: «این امر بی‌رحم و استثماری است».

ایلان ماسک -کسی که در موقعیتی قرار دارد که چنانچه شرکتش تسلا به سطوح اجرایی خاصی برسد، بیش از ۵۰ میلیارد دلار سود سهام کسب می‌کند- نمونۀ گویایی است از کسانی که کاری را می‌ستاید که توسط افراد پرشمار انجام می‌شود، اما بیش از همه به او سود می‌رساند.
او در ماه نوامبر در توییتی نوشت که سایر جا‌ها برای کارکردن از تسلا راحت‌ترند، «اما هیچ‌کس جهان را با ۴۰ ساعت در هفته تغییر نداده است». در ادامه نوشت تعداد صحیح ساعات کار «بسته به هرکس متفاوت» است، اما «حدود ۸۰ ساعت پایدار است، که گاهی تا ۱۰۰ ساعت هم می‌رسد. سطوحِ درد، بالای ۸۰، به‌صورت تصاعدی افزایش می‌یابد».

آقای ماسک، که بیش از ۲۴ میلیون دنبال‌کننده در توییتر دارد، علاوه‌براین اشاره کرد که اگر عاشق کاری که می‌کنید باشید، «(عمدتاً) دلتان نمی‌خواهد کار کنید». حتی او نیز مجبور بود دروغِ «خدا را شکر دوشنبه است» را، با یک پرانتز، چرب‌ونرم‌تر کند.

می‌توان مدعی شد که صنعت فناوری بود که این فرهنگ شوق به کار را زمانی حوالی آغاز هزارۀ سوم آغاز کرد، زمانی که امثال گوگل شروع کردند به غذادادن، ماساژدادن و حتی نقش دکتر را برای کارمندانشان ایفاکردن. این مزایا قرار بود بهترین استعداد‌ها را جذب این شرکت‌ها کند و کارمندان را مدت طولانی‌تری پشت میزهایشان بنشاند. این به‌اندازۀ کافی حسرت‌برانگیز به نظر می‌رسید: چه کسی دلش کارفرمایی نمی‌خواست که به معنای واقعی کلمه کار‌های خجالت‌آور آدم را نیز انجام می‌داد؟

اما اکنون، درحالی‌که فرهنگ فناوری به هر گوشۀ جهان تجارت رخنه می‌کند، سرود‌های روحانی آن در ستایش فضیلت‌های کارِ بی‌وقفه هیچ‌چیز را به‌اندازۀ پروپاگاندای دوران شوروی به یادم نمی‌آورد که شاهکار‌های به‌ظاهر ناممکن بازده کارگری را به‌قصد برانگیختن نیروی کار تبلیغ می‌کرد.
تفاوت آشکار البته این است که آن پوستر‌های استاخانوفی۷ گرایشی ضدسرمایه‌داری داشت و از مایه‌دار‌هایی انتقاد می‌کرد که از بازار آزاد منتفع می‌شدند. پیام‌های امروزی نفع شخصی را می‌ستایند، حتی اگر صاحبان و سرمایه‌گذاران -‌نه کارگران- کسانی باشند که بیشترین غنیمت را تصاحب می‌کنند. رشد دستمزد سال‌هاست که اساساً راکد مانده است.

شاید همۀ ما کمی تشنۀ معنا شده‌ایم. مشارکت در ادیان سازمان‌یافته، به‌ویژه در میان نسل هزاره آمریکایی رو به افول است. متوجه شده‌ام که در شهر من، سان‌فرانسیسکو، مفهوم بازدهی بُعدی تقریباً روحانی به خود گرفته است. اهالی فناوری اینجا این ایده -که ریشه در اخلاق کاری پروتستانی دارد- را درونی کرده‌اند که کار چیزی نیست که شما برای رسیدن به آنچه می‌خواهید انجام می‌دهید؛ اصلْ خودِ کار است؛ بنابراین هر ترفند روزمره یا مزایای شرکتی که روز آن‌ها را بهینه کند تا بتوانند کار حتی بیشتری در آن بگنجانند، نه‌تن‌ها مطلوب بلکه فی‌نفسه خیر است.

آیدن هارپر، پایه‌گذار یک کارزار اروپایی، برای کاهش هفتۀ کاری به نام هفتۀ چهار روزه، استدلال می‌کند که این مسئله غیرانسانی و مسموم است. به من گفت: «این فرض را موجب می‌شود که تنها ارزشی که ما در مقام انسان داریم توانایی‌مان برای بازدهی است؛ توانایی کارکردن، به‌جای انسانیت».

آقای هارپر افزود اقناع کارگران به ایمان‌آوردن به استثمار خودشان، با پیام تغییردادن جهان، بوی فرقه‌گرایی می‌دهد. گفت: «این ایده را درمی‌اندازد که ایلان ماسک اسقف اعظم شماست. شما هر روز به کلیسا می‌روید و در محرابِ کارْ نیایش می‌کنید».

برای نیایشگران کلیسای جامعِ «پرکاری ابدی»، صرف وقت برای هر چیز مرتبط با مسائل غیرکاری بدل شده است به دلیلی برای احساس گناه. جاناتان کرافورد، کارآفرین اهل سان‌فرانسیسکو به من گفت: زمانی که برای استورِنوی -استارتاپ تجارت الکترونیک- خودش کار می‌کرده، رابطه‌هایش را فدا کرده و بیش از ۱۸ کیلو چاق شده است.
اگر معاشرتی می‌کرده، در رویداد‌های شبکه‌سازی بوده. اگر مطالعه‌ای می‌کرده، کتابی دربارۀ تجارت بوده. او به‌ندرت کاری می‌کرده که یک «آر. او. آی مستقیم»، یا بازگشت سرمایه، برای شرکتش نداشته است.

آقای کرافورد، پس از اینکه فهمید این سبک زندگی او را بدبخت کرده، آن را عوض کرد. او اکنون در مقام کارآفرین مقیم در ۵۰۰ استارتاپ، یک شرکت سرمایه‌گذاری، به همکاران بنیان‌گذارش می‌گوید که در پی فعالیت‌های بی‌ربط به کار مانند داستان‌خوانی، تماشای فیلم یا بازی‌کردن باشند. این به‌نوعی نصیحتی افراطی به گوش می‌رسد.
آقای کرافورد گفت: «این به‌نحو عجیبی چشم و گوششان را باز می‌کند، چون این را نمی‌فهمیدند که خود را مثل منبعی برای مصرف‌شدن می‌دیدند».

در سال ۲۰۱۹، معتادشدن به سرعت و استرس کار آسان است. برنی کلیندر، مشاور یکی از شرکت‌های بزرگ فناوری گفت که سعی می‌کند خود را به پنج روز کاری ۱۱ ساعته محدود کند، که در مجموع مساوی با یک روز کامل بازده اضافی است. او در ایمیلی نوشت «اگر همتایان شما اهل رقابت باشند، کارکردن به‌اندازۀ یک 'هفتۀ کاری عادی' باعث خواهد شد که تنبل به نظر برسید».

بااین‌وجود، او دربارۀ جایگاهش در این سگ‌دو زنی واقع‌بین است. او می‌نویسد «سعی می‌کنم به خاطر داشته باشم که اگر فردا بیفتم و بمیرم، روز بعد تمام جایزه‌های کاریِ آکریلیکم سر از سطل زباله درمی‌آورند و آگهی فرصت شغلی‌ام پیش از آگهی ترحیمم در روزنامه منتشر خواهد شد».

حریص صبح دوشنبه
سرانجامِ منطقیِ کار زیاده حریصانه، البته، فروپاشی ذهنی و جسمی است. این موضوعِ مقاله‌ای تازه به‌قلم آن هلن پیترسون، منتقد فرهنگی سایت بازفید، است که بسیار دیده شده است. این مقاله به‌نحوی متفکرانه به یکی از ناسازگاری‌های شیدایی پرکاری در جوانان می‌پردازد.
اینکه اگر نسل هزاره، آن‌طور که می‌گویند، تنبل و خودمحق‌پندار است، پس چگونه ممکن است همزمان این وسواس را داشته باشد که کارش را به بهترین نحو انجام دهد؟

خانم پیترسون استدلال می‌کند که نسل هزاره صرفاً مأیوسانه تقلا می‌کند تا انتظارات والای خود را برآورده سازد. یک نسل کامل که تربیت شده است تا منتظر پاداش نمره‌های خوب و دستاورد‌های فوق‌برنامه‌اش در قالب شغلی رضایت‌بخش باشد که با علایقش هم‌راستاست.
در عوض عاقبتش کار‌های متزلزل و بی‌معنی و کوهی از بدهی وام دانشجویی است؛ و بنابراین، ژست سحرخیرِ کامروا گرفتن و حریص صبح دوشنبه بودن، به‌عنوان یک سازوکار دفاعی منطقی به نظر می‌رسد.

اکثر مشاغل -حتی مشاغل خوب- مملو از خرحمالی است. اکثر شرکت‌ها به‌نحوی ما را ناامید می‌کنند. علی‌رغم این، سال‌ها پس از اینکه برنامۀ هجو شبکۀ اچ. بی. اُ، «سیلیکون ولی»، بیانیۀ توخالیِ «تبدیل جهان به جایی بهتر» را تبدیل به شاه‌بیت تکراری جوک‌هایش کرد، هنوز بسیاری از شرکت‌ها مشوق فضیلت‌های کار با پیام‌های اصول‌گرایانه‌اند.
مثلاً اسپاتیفای، شرکتی که به شما امکان گوش‌دادن به موسیقی را می‌دهد، می‌گوید که مأموریتش «آزادسازی نیروی بالقوۀ خلاقیت بشری» است. دراپ‌باکس که به شما امکان بارگذاری فایل و سایر چیز‌ها را می‌دهد، می‌گوید که هدفش «رهاکردن نیروی خلاقۀ جهان به‌وسیلۀ طراحی روش کاری روشن‌فکرانه‌تر است».

دیوید اسپنسر، استاد اقتصاد دانشکدۀ تجارت دانشگاه لیدز می‌گوید عقبۀ چنین موضع‌گیری‌هایی توسط شرکت‌ها، اقتصاددان‌ها و سیاستمداران دست‌کم به پیدایش سوداگرایی۸ در اروپای قرن شانزدهم می‌رسد. به‌گفتۀ او «کارفرمایان در کشاکشی مداوم برای ستایش کار به‌انحائی بوده‌اند که حواس‌ها را از ویژگی‌های ناخوشایند آن پرت کند».
اما چنین پروپاگاندایی ممکن است علیه خودش عمل کند. به‌گفتۀ آقای اسپنسر در انگلستان قرن هفدهم، از کار به‌منزلۀ درمان گناه تمجید می‌شد، اما حقیقت ناخوشایند تنها باعث می‌شد که کارگران بیشتر بنوشند.

شرکت‌های اینترنتی ممکن است در ترغیب کارمندان به برابرانگاریِ کارشان با ارزش ذاتی‌شان در مقام انسان، دچار خطای محاسباتی شده باشند. صنعت فناوری، پس از دوره‌ای طولانی که از اعتباری مثبت لذت می‌برد، در حال تجربۀ واکنش شدیدِ گسترده و بی‌مهابایی است دربارۀ موضوعاتی همچون رفتار انحصارطلبانه گرفته تا پخش اطلاعات غلط و برانگیختن خشونت نژادی؛ و کارگران در حال کشف این نکته‌اند که چه قدرتی در دست دارند.
در ماه نوامبر، حدود ۲۰ هزار کارمند گوگل در اعتراض به نوع برخورد شرکت با سوءاستفاده‌گران جنسی ترک مجلس کردند. سایر کارمندان شرکت قراردادی با پنتاگون در حوزۀ هوش مصنوعی را متوقف کردند که می‌توانست به پهباد‌های نظامی کمک کند تا مرگ‌بارتر شوند.

آقای هاینِمایر هنسون به اعتراضات کارمندان به‌عنوان شاهدی برای اینکه کارگران نسل هزاره درنهایت علیه فرهنگ اضافه‌کاری قیام خواهند کرد، ارجاع می‌دهد. او، با استفاده از کلمه‌ای جمله‌پرکن، گفت: «مردم قرار نیست این را تحمل کنند، یا این پروپاگاندا را باور کنند که سعادت جاودانی در مدیریتِ تعداد دفعات دستشویی‌رفتن آن‌هاست».
او داشت به مصاحبه‌ای اشاره می‌کرد که مدیر ارشد سابق یاهو، ماریسا مایر، در سال ۲۰۱۶ انجام داده بود و در آن گفته بود که ۱۳۰ ساعت کار در هفته ممکن است، «چنانچه شما راهبردی برای زمان خواب، زمان دوش‌گرفتن و تعداد دفعاتی که به دستشویی می‌روید داشته باشید».

عاقبت کارگران باید تصمیم بگیرند که آیا این سطح از جان‌فشانی را می‌پسندند یا انکار می‌کنند. زمانی که مصاحبۀ خانم مایر منتشر شد، نظرات ایشان در شبکه‌های اجتماعی به‌نحو گسترده‌ای با انتقاد شدید روبه‌رو شد، اما از همان زمان، کاربران کورا۹، با اشتیاق، راهبرد‌های خود را برای تقلید از برنامۀ او به اشتراک گذاشته‌اند. همچنین توییت‌های آقای ماسک دربارۀ «سطح درد»، بااینکه برداشت‌های انتقادی زیاد را موجب شده، اما همچنین تمجید‌ها و درخواست‌های کاری زیادی را برانگیخته‌اند.

واقعیتِ مخوفِ سال ۲۰۱۹ این است که التماس‌کردن به یک میلیاردر برای شغل از طریق توییتر نه شرم‌آور، بلکه راه کاملاً موجهی برای پیشرفت محسوب می‌شود. از یک نظر، باید به این جماعت پرکار که نظامی تیره‌وتار می‌بینند و این را درمی‌یابند که موفقیت در آن مستلزم پذیرشی تمام و کمال و بی‌شرمانه است، احترام گذاشت. اگر محکومیم به اینکه تا دم مرگ مشقت بکشیم، پس بهتر است تظاهر کنیم که آن را دوست داریم. حتی دوشنبه‌ها.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را ارین گریفیث نوشته است و در تاریخ ۲۶ ژانویۀ ۲۰۱۹ با عنوان «Why Are Young People Pretending to Love Work» در وب‌سایت نیویورک تایمز منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۹ تیر ۱۳۹۸ با عنوان «هیچ‌کس برای شروع کار در صبح شنبه خدا را شکر نمی‌کند» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.

•• ارین گریفیث (Erin Griffith) از دفتر سان فرانسیسکو گزارش‌هایی دربارۀ استارتاپ‌های فناوری و سرمایه‌گذاری ریسک برای نیویورک تایمز می‌نویسد. او پیش از پیوستن به این نشریه نویسندۀ ارشد وایرد و فورچن بوده است.

[۱]ThankGodIt'sMonday
[۲]WeWork: یک شرکت آمریکایی که برای استارت‌آپ‌های فناوری فضای کار اشتراکی فراهم می‌کند [مترجم].
[۳]Shark Tank: یک سریال آمریکایی واقع‌نما با محوریت تجارت [مترجم].
[۴]Fortune Global ۵۰۰: رده‌بندی سالانۀ ۵۰۰ شرکت اول جهان براساس درآمد است [مترجم].
[۵]We Company
[۶]It Doesn't Have to be Crazy at Work
[۷]آلکسی استاخانوف: کارگر معدن روسی که روش خاصی برای استخراج زغال سنگ ابداع کرد و پایه‌گذار جنبش استاخانوفیت شد [مترجم].
[۸]mercantilism
[۹]Quora
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید