بیژن شکرریز؛ عکاس، کارگردان و مستندساز

بیژن شکرریز؛ عکاس، کارگردان و مستندساز

پیاده تا میدان فردوسی آمدم و همان جا، در حاشیه میدان روی یک صندلی نشستم، یک ساندویچ یک تومانی خریدم، اما نفهمیدم چطور ساندویچ را خوردم، اما می‌دانم که کتاب تمام شد و همان لحظه به گوتنبرگ بازگشتم و به حسین صانعی گفتم کتاب را جویدم!

کد خبر : ۷۱۴۱۵
بازدید : ۱۲۵۲۴
بیژن شکرریز؛ عکاس، کارگردان و مستندساز
محسن آزموده | به تصویر کشیدن فکر و فلسفه در هنر‌های دیداری مثل سینما و تئاتر و نقاشی یا بیان اندیشه‌های فلسفی با زبان موسیقی و ادبیات اگر نگوییم محال است، دست کم کاری دشوار و بسیار سخت است. به نظر بیژن شکرریز این کار علاوه بر آنکه مستلزم آشنایی و آگاهی عمیق هنرمند از فکر و فلسفه است، نیازمند خلاقیت و نبوغ زیبایی‌شناختی نیز هست.
برای ساختن فیلمی مستند یا داستانی درباره زندگی و اندیشه‌های متفکری، چون ابن سینا، صرف پرداختن به حکایات معدودی که از زندگی او باقی مانده یا واگویه کردن کلامی جملاتی از آثار او، نه فقط کفایت نمی‌کند بلکه بر ملال مخاطب می‌افزاید و موجب دلزدگی او می‌شود. باید به عمق و فحوای تفکر راه برد و مهم‌تر آنکه آن را با صورت هنری عرضه کرد.
بیژن شکرریز، متولد ۱۳۳۴ تهران، تحصیلات خود در زمینه هنر را تا اخذ دکترای فلسفه هنر از دانشگاه کلن آلمان پیگیری کرده است، او سال‌ها در هنرستان‌ها و دانشگاه‌های کشور به تدریس رشته عکاسی و کارگردانی پرداخته است.
غیر از فعالیت‌های دانشگاهی، تاکنون نمایشگاه‌های عکس فراوانی در ایران و خارج از ایران برگزار کرده و فیلم‌ها و سریال‌های داستانی و مستند فراوانی را کارگردانی کرده است که از آن میان می‌توان به مجموعه مستند «حیات عقل یا مردان خدا» در ۲۰ قسمت و فیلم مستند همای ادب درباره زندگی استاد جلال‌الدین همایی اشاره کرد.
در روز‌های اخیر نیز مجموعه مستند او به نام «حکایت دل» درباره زندگی و اندیشه‌های شماری از چهره‌های نام‌آور فکر و فرهنگ ایران از دو شبکه یک و چهار سیما در حال پخش است. شکرریز در این مستند به روایت زندگی علمی، فرهنگی و شخصی چهره‌هایی، چون ژاله آموزگار، جعفر یاحقی، زهره زرشناس، عبدالله کوثری، مصطفی محقق داماد، منصوره اتحادیه، عبدالله انوار، داود فتحعلی‌بیگی، اسماعیل سعادت، شهین اعوانی، فتح‌الله مجتبایی، علی رواقی، غلامحسین ابراهیمی دینانی، پری صابری و روح‌انگیز کراچی پرداخته است. به این مناسبت با او درباره رابطه هنر‌های دیداری و اندیشه گفت‌وگویی صورت دادیم که از نظر می‌گذرد.

شما در عین حال که به کار کارگردانی و عکاسی می‌پردازید و در این زمینه‌ها تدریس می‌کنید، در زمینه فلسفه تحصیل کرده‌اید و با اندیشمندان و روشنفکران ایرانی نیز به خوبی آشنایی دارید. این گستردگی علایق و جامعیت در میان بیشتر هنرمندان نسل‌های پیشین دیده می‌شود، این در حالی است که متاسفانه در هنرمندان نسل جدید، این آشنایی با سایر حوزه‌های فرهنگی و فکری را کمتر می‌بینیم. علت از دیدگاه شما چیست؟
برای پاسخ دادن به این پرسش ترجیح می‌دهم به دهه ۱۳۳۰ فلاش‌بک کنم که یک جنبش فرهنگی- ادبی- هنری در ایران به دلیل وجود تفکر چپ در ایران به وجود می‌آید. یعنی شکوفایی ما در هنر، ادبیات، ترجمه، تئاتر، موسیقی و ... در این دوره رخ می‌دهد. کاری به درست و غلط آن تفکر ندارم، مهم آن است که با خودش خواندن، نگاه کردن، فکر کردن، تجربه کردن، زیبایی شناسی و هنر را می‌آورد.
بسیاری از اهالی قلم و هنر ما وامدار این رویداد هستند و البته نسبت به آن ادای سهم کردند. من هم جزو وام‌گیرانی هستم که سهم فکری و فرهنگی خود را مدیون نسل نویسندگان و مترجمانی، چون محمد قاضی و به‌آذین و شاعرانی، چون احمد محمود و شاملو و اخوان و نصرت و در تئاتر از حمید سمندریان و در سینما از ابراهیم گلستان و فرخ غفاری و فریدون رهنما، هستم.
آن‌ها به من درس دادند و من هم نزد ایشان اول پادویی و سپس شاگردی کردم. در هنرستان شبانه درس می‌خواندم، ۱۶-۱۵ ساله بودم که کتاب روزگار من شد. مرد جوان خوش سیما و بدعنقی به نام حسین صانعی در انتشارات گوتنبرگ کار می‌کرد، نخستین بار در نوجوانی یک عصر پنجشنبه نزد او رفتم تا از او کتاب بگیرم، او کتاب آبشوران علی اشرف درویشیان را در روزنامه پیچید و به من داد و گفت: بخوان.
پیاده تا میدان فردوسی آمدم و همان جا، در حاشیه میدان روی یک صندلی نشستم، یک ساندویچ یک تومانی خریدم، اما نفهمیدم چطور ساندویچ را خوردم، اما می‌دانم که کتاب تمام شد و همان لحظه به گوتنبرگ بازگشتم و به حسین صانعی گفتم کتاب را جویدم!
بسیار تعجب کرد و چند سوال پرسید و با دقت جواب دادم. گفت: تو «خیلی جانوری!» و دن آرام شولوخوف با ترجمه به آذین را داد تا بخوانم. جالب است که من آن زمان در هنرستان درس می‌خواندم و عاشق عکاسی و نقاشی و سینما بودم، اما ادبیات و اندیشه و تفکر نیز جزو من شد، زیرا سینما و نقاشی و عکاسی بدون تفکر معنایی ندارد. آن زمان دوستم اسماعیل جنتی در انتشارات زمان شاگرد فروشنده بود و نزد او می‌رفتم.
اولین بار محمود به آذین را آنجا دیدم، وقتی فهمید دن آرام را با ترجمه او خواندم، تنها دستش را که دستی استوار بود، بر شانه‌ام گذاشت و تلفنش را به من داد. بنابراین از روز اول تصمیم گرفتم کتابخوان هنرمند باشم تا هنرمند کتاب نخوان. انسان به تجربه می‌تواند عکاس و فیلمساز خوبی باشد، اما با تفکر باید کلنجار رفت. هنرمند باید شعر و ادبیات و فلسفه را بشناسد.

شما به دهه‌های ۳۰ و ۴۰ نقب زدید. در آن دهه‌ها شاهد یک شکوفایی در همه عرصه‌های فرهنگی اعم از سینما و موسیقی و تئاتر و نقاشی و ... هستیم. بنابراین قبول دارید که نباید از نقش فضا در سوق پیدا کردن خودتان به سایر عرصه‌های فرهنگی از جمله کتاب و ادبیات غفلت کرد؟
دقیقا این طور است. ما در شعر نیما و اخوان و شاملو و فروغ، در سینما فرخ غفاری و ابراهیم گلستان، در داستان احمد محمود و غلامحسین ساعدی و آل احمد و هوشنگ گلشیری، در تئاتر بهرام بیضایی و اکبر رادی و ... داشتیم. اما نکته مهم این است که در آن دوره، بر خلاف روزگار کنونی این افراد تجربه خودشان را با جان و دل در اختیار دیگران می‌گذاشتند.
ضمن آنکه در آن دوره افراد یکدیگر را نقد می‌کردند. نقد شکوفایی ایجاد می‌کند. نقد با پرداختن به زندگی شخصی یکدیگر یا تخریب شخصیت متفاوت است. در نقد با تفکر و اثر هنری صاحب اندیشه و هنرمند سروکار داریم. نقد به معنای بازسازی است. این نقد برای کسی که مورد انتقاد وارد شده، بسیار مفید است و او را کمک می‌کند که خودش را تصحیح کند.

به رابطه هنرمند و تفکر و ضرورت آشنایی هنرمند با اندیشه اشاره کردید. اما مهم‌تر از آن بازتاب این اندیشه در اثر هنری است. شما در سال‌های اخیر آثار فراوانی درباره اندیشمندان و متفکران ایرانی ساخته‌اید. به نظر شما بازنمایی اندیشه‌های این متفکران مثلا در یک فیلم چگونه صورت می‌پذیرد؟ آیا اینکه مثلا یک کارگردان زندگی ابن سینا را به تصویر بکشد، به معنای به تصویر کشیدن اندیشه‌های او نیز هست یا کار دیگری باید صورت داد؟
پرسش مهمی است. در درجه دلبستگی و علاقه قرار می‌گیرد. مثلا من نمی‌توانم راجع به ورزش فیلم بسازم، زیرا ورزش دغدغه من نیست.
هنرمند باید به موضوعی بپردازد که نسبت به آن دغدغه دارد. اما در گام بعدی برای بیان یک اندیشه در قالب هنر اعم از تئاتر یا سینما یا نقاشی یا موسیقی یا عکس، باید عمیقا درباره آن اندیشید و از زوایایی مختلف و به شیوه‌های گوناگون پیرامون آن پژوهش کرد، تا جایی که بتوان آن را مثل یک خمیر ورز داد و از نو ساخت. فیلمسازی که ابن‌سینا و ملاصدرا را به خوبی نشناسد، نمی‌تواند عمق اندیشه او را به تصویر بکشد.
برای ساختن فیلمی درباره ابراهیم گلستان، نباید به گفته‌های خانم لیلی گلستان اکتفا کرد، باید کتاب‌های او را خواند و فهمید، فیلم‌های او را دید، به گفته‌های دیگران راجع به او توجه کرد تا به عمق نگاه او پی برد. اما گام بعدی شناخت عمیق جامعه است. مثلا زمانی که می‌خواهیم راجع به سهروردی فیلمی بسازیم، باید بدانیم که عموم جامعه در شناخت او در چه سطحی قرار دارند.

به ضرورت دلبستگی به موضوعی که دستمایه هنرمند می‌شود، اشاره کردید. آیا این دلبستگی مانع انتقاد از آن اندیشه یا اندیشمند نمی‌شود؟
دقت کنید که هنرمند باید با خودش جنگ کند. به هر حال هر اندیشه یا اندیشمندی سویه‌های مثبت و منفی و سفید و سیاه دارد. دلبستگی نباید به وابستگی تبدیل شود. علاقه‌مندی به ملاصدرا و ابوسعید ابوالخیر نباید باعث شود که نقاط خاکستری و تاریک زندگی و اندیشه آن‌ها را ندید.
وقتی سریال «روشن‌تر از خاموشی» (درباره زندگی ملاصدرا) ساخته آقای حسن فتحی را دیدم، عصبی شدم. البته آقای فتحی را به عنوان یک فیلمساز بسیار خوب می‌شناسم. اما ملاصدرای او، ملاصدرای واقعی نبود. من البته شاگرد بزرگانی، چون دکتر اعوانی و دکتر دینانی و دکتر داوری هستم، اما آن‌ها از این سریال حرص می‌خوردند. وقتی قرار است راجع به شیخ طوسی و سهروردی فیلم بسازیم، باید همه وجوه را دید.

یکی از دشواری‌های بازنمایی تصویری اندیشه‌های فلسفی، به تصویر کشیدن ایده‌هایی است که فلسفه با زبان مفاهیم مطرح می‌کند. به عنوان یک فیلمساز آشنا به فلسفه بفرمایید چطور می‌توان از نور و صدا و تصویر برای به تصویر کشیدن مفاهیم انتزاعی بهره گرفت؟
پرسش دشواری است. هنرمند باید نگاه زیبایی‌شناختی داشته باشد. فلسفه جزو زندگی همه ما هست، خودمان نمی‌دانیم. البته مرادم فلسفه آکادمیک نیست، بلکه مقصود اندیشیدن به بنیادهاست. متاسفانه در برنامه‌های تلویزیونی شاهدیم که مثلا دو شخصیت دانشگاهی، روبروی هم می‌نشینند و درباره کانت یا دکارت حرف می‌زنند. حاصل یک برنامه ملال‌انگیز می‌شود، زیرا در این برنامه زیبایی شناسی رعایت نشده است.
با مباحثه خسته کننده، پینگ پنگی و رفت و برگشتی دو استاد نمی‌توان اندیشه‌های کانت و دکارت را به تصویر کشید، بلکه باید برای بیان این اندیشه تمهیدات زیبایی شناختی اندیشید. شما مستند‌های آلمانی و انگلیسی راجع به شخصیت‌های هنری و فکری مثل نیچه و هگل را ببینید، حتی کسی که علاقه‌ای به هگل ندارد نیز از تماشای آن مستند لذت می‌برد.
هنرمند باید موقعیت شناس باشد و نگاه زیبایی شناختی به اندیشه‌ها داشته باشد و از قاب‌ها و تصاویر متناسب و مبتنی بر یک تفکر زیبایی‌شناختی بهره بگیرد. در مورد اندیشمندان خودمان نیز چنین است. مثلا وقتی راجع به مولانا فیلم می‌سازیم، اگر دوربین را روبه‌روی مولاناشناس برجسته معاصر، استاد توفیق سبحانی بگذاریم تا ایشان حرف بزند، قطعا حاصل ملال‌انگیز است.
در حالی که برای ساخت فیلمی درباره مولانا بهتر است از عناصر تصویری و صوتی بهره گرفت، مثل مسیری که خانواده مولانا از بلخ تا قونیه پیمودند، از آرامگاه مولانا در قونیه و ... باید از موسیقی سنتی و صدای شهرام ناظری و علیرضا قربانی استفاده کرد، از مثنوی‌خوانی استاد الهی‌قمشه‌ای و ...

شما در سال‌های اخیر، مستند‌های زیادی راجع به اهالی اندیشه و فرهنگ ما اعم از اهل فلسفه و موسیقی و ادبیات و تئاتر ساخته‌اید، آیا خودتان از این روش‌ها بهره گرفته‌اید و مهم‌تر اینکه آیا نحوه مواجهه با هر یک از این چهره‌ها با دیگری تفاوت می‌کند؟
بله. هر اندیشمند و هنرمندی شخصیت متفاوتی دارد. حتی در میان اهل فلسفه که حوزه علایق‌شان مشابه است و یک‌جا جمع می‌شوند، این تفاوت‌ها بسیار مشهود است. شما وقتی به گروه فلسفه دانشگاه تهران می‌روید، استادانی، چون دکتر رضا داوری و دکتر کریم مجتهدی و دکتر دینانی و مرحوم دکتر جهانگیری و... را می‌بینید، اما این‌ها هر کدام شخصیت و دغدغه‌های متفاوتی دارند.
در تئاتر و سینما، پنج چهره سرشناس یعنی مرحوم انتظامی، مرحوم مشایخی، مرحوم داود رشیدی، استاد نصیریان و استاد محمدعلی کشاورز یک تیم بودند، اما عین هم نبودند.

در موسیقی استاد حسین علیزاده و رفیق صمیمی‌اش دکتر داریوش طلایی هر دو یک ساز می‌زنند، اما عین هم نیستند. من وقتی فیلمی درباره دکتر ژاله آموزگار، استاد برجسته فرهنگ و زبان‌های باستانی بسازم، رویکردم متفاوت است با زمانی که می‌خواهم مستندی درباره دکتر علی رواقی شاهنامه پژوه و استاد برجسته ادبیات فارسی بسازم یا زمانی که سراغ دکتر کریم مجتهدی کانت شناس بزرگ می‌روم.
در وهله اول رشته‌های تخصصی این اساتید با یکدیگر فرق می‌کند. پیشینه اساتید و شخصیت و احساسات و عواطف این بزرگان نیز با یکدیگر فرق می‌کند. بنابراین هم از نظر تفکر و هم از نظر شخصیت با یکدیگر متفاوت هستند. مثلا وقتی می‌خواستم راجع به خانم آموزگار فیلم بسازم، در وهله اول گفت: من تا حالا جلوی دوربین کسی نرفته‌ام و بعد از این نیز نخواهم رفت. بار‌ها با ایشان رفت و آمد کردم و نشست و برخاست کردم.
در نهایت موفق شدم و فیلمی درباره ایشان ساختم. انتهای فیلم می‌گویند من به دام افتادم، اما خیلی شیرین به دام افتادم، چون شما خود آموزگار را ساختی. علت این بود که من از ایشان نخواستم که مثلا در آشپزخانه چای دم کند تا فیلمبرداری کنم. من شخصیت و اندیشه‌های او را تحلیل و موشکافی کرده بودم. در مقابل برای ساخت فیلم درباره خانم روح‌انگیز کراچی، شاعر و محقق- کسی که شعر فروغ فرخزاد و پروین اعتصامی را تحلیل کرده- رویکرد دیگری انتخاب کردم.
بنابراین در هر یک از آثاری که راجع به اندیشمندان و اهل فرهنگ ساخته‌ام، رویکرد متفاوتی اتخاذ کرده‌ام. قطعا فیلمی راجع به هوشنگ ابتهاج با فیلمی درباره محمدرضا شفیعی‌کدکنی متفاوت است، در حالی که هر دو شاعر هستند و از قضا با هم دوست صمیمی. من اولا درباره این شخصیت‌ها پژوهش می‌کنم و بعد آثارشان را با دقت می‌خوانم، ضمن آنکه با اکثرشان روابط حضوری دارم.
من با این افراد زندگی کرده‌ام. استاد اکبر ثبوت از من می‌پرسید تو چطور این مطالب را راجع به من می‌دانی، یا دکتر دینانی می‌گفت: تو از کجا مدرسه نیماورد من را پیدا کردی؟ ما در این مجموعه پژوهشگر خوبی، چون خانم کلانتری داشتیم که به من یاری دادند. اما غیر از این ۳۱ سال است که با دکتر دینانی معاشرت کرده‌ام، با خانم پری صابری از سال ۱۳۵۴ دوست بوده‌ام، با آیدین آغداشلو زندگی کرده‌ام. در این زندگی توانسته‌ام پلان‌هایی پیدا کنم که هر کسی آن را ندیده است.

معیار انتخاب این چهره‌ها چه بوده است؟
متاسفانه نسل کنونی جامعه ما، نه فقط مردم کوچه و خیابان، بلکه دانشگاهیان و دانشجویان، بزرگان فکر و اندیشه را نمی‌شناسند. من در ساخت مجموعه ۲۶ قسمتی «حیات عقل یا مردان خدا از میرزای قمی تا مرحوم عصار» به تهیه‌کنندگی آقای حسینی به دانشکده الهیات دانشگاه تهران رفتم. آنجا مرحوم استاد سیدمحمدکاظم عصار، فیلسوف و فقیه شیعی معاصر اتاقی داشته که هنوز هم هست.
از یکی از دانشجویان فوق‌لیسانس الهیات در این دانشکده پرسیدم که عصار را می‌شناسی؟ گفت: بله، صدای خیلی خوبی دارد! دکتر احمد فرامرز قراملکی نیز حضور داشت. به این دانشجو گفتم اگر می‌توانستم دیه‌ات را پرداخت کنم، تو را از این پنجره به بیرون پرتاب می‌کردم!
یعنی دانشجوی فوق لیسانس دانشکده الهیات دانشگاه تهران عصار را نمی‌شناخت، لوکیشن ما درست جایی بود که انتهایش اتاق عصار بود. مرحوم دکتر محسن جهانگیری، استاد برجسته فلسفه دانشگاه تهران وقتی از در دانشکده ادبیات وارد محوطه دانشگاه می‌شد، دیگر کسی او را‌ نمی‌شناخت.
من در ساخت این مجموعه‌ها کوشیدم به زندگی و آثار افرادی بپردازم که دیگر جایگزینی نخواهند داشت. همچنان که دیگر جای زرین‌کوب و زریاب خویی نیامد و نخواهد آمد. سپس سراغ شناسنامه‌هایی رفتم که هر کدام در بخشی که خودشان فعال بودند، پایه و جایگاهی برجسته داشتند. خانم دکتر اتحادیه، استاد برجسته تاریخ معاصر ایران وقتی از در دفتر نشر تاریخ ایران در میدان فلسطین بیرون بیاید، کسی او را نمی‌شناسد، در حالی که وقتی فلان بازیگر درجه چهار وقتی در خیابان قدم می‌زند، جوان‌ها برایش جیغ می‌کشند، این فاجعه فرهنگی یک جامعه است.
ما در این مجموعه تلاش کردیم این چهره‌های ماندگار را از گمنامی در آوریم و البته معاونت سیما نیز در این زمینه بسیار همکاری و ما را تشویق کرد. خوشبختانه این برنامه‌ها صرفا به پخش در شبکه چهار اختصاص نیافت و در شبکه‌های دیگر مثل شبکه اول هم پخش شد.
در نتیجه مجموعه «حکایت دل» هم از شبکه یک که کل جامعه را دربرمی‌گیرد و هم از شبکه ۴ که مخاطب خاص‌تری دارد، پخش می‌شود. اما متاسفانه کتابخانه ملی ایران که وامدار تمام این چهره‌هاست، حاضر به همکاری نشد و ریاست آن به ما گفت: ساختن فیلم این چهره‌ها به ما مربوط نیست و اولویت ما این نیست! این فاجعه دوم است.

آیا بازخوردی هم داشته‌اید؟
بله، بسیار استقبال شده است و شنیده‌ام که می‌خواهند بقیه قسمت‌ها را هم بسازیم. البته تلویزیون مدتی از نگاه فرهنگی دور افتاده بود، خوشبختانه الان به این نگاه فرهنگی برگشته است. به خصوص که مردم دوست دارند چهره‌های فرهنگی خودشان را ببینند، جالب است که زمان برنامه‌های ما ۲۰ دقیقه و ۳۰ دقیقه نیست، بلکه ۶۰ دقیقه و ۸۰ دقیقه است.

متاسفانه به دلیل کژنظری‌ها و تنگ نظری‌ها در سال‌های اخیر، صدا و سیما نتوانسته در میان قشر فرهیخته جلب اعتماد کند و بسیاری از اصحاب فکر و اندیشه با اکراه جلوی دوربین تلویزیون می‌روند. واکنش خود فرهیختگان و اندیشمندان چطور است؟
به نکته ظریفی اشاره کردید. اهل قلمی که سراغ‌شان رفتم، من را می‌شناختند و می‌دانستند که من و تهیه کننده زیر بار هر حرفی نخواهیم رفت. آن‌ها می‌دانستند که ما اهل مطالعه و تحقیق هستیم. پژوهشگر ما نیز با دقت مطالعه می‌کرد. طوری که خانم دکتر اتحادیه، خانم دکتر کراچی، خانم دکتر زرشناس، دکتر محقق داماد، استاد ثبوت و ... از اطلاعات ما درباره زندگی و آثارشان شگفت‌زده می‌شدند.
قبول دارم که بسیاری از نخبگان و اهل قلم ما نسبت به دوربین سیما جبهه می‌گیرند و در این زمینه حق هم دارند. اما فکر می‌کنم که تلویزیون هم به این نکته رسیده است، به خصوص چند مدیر خوب در تلویزیون به این نواقص پی برده‌اند. روشی که من برای ساخت این مجموعه داشته‌ام و ارتباطات عاطفی که با این شخصیت‌ها داشتم، باعث شد این اعتماد جلب شود و این اتفاق مبارک افتاد.
به همین دلیل این مجموعه در شبکه سراسری پخش شد. مدیر شبکه یک که برای دیدن فیلم دکتر دینانی به جشنواره سینما حقیقت آمده بود، بعد از تماشای فیلم گفت که این مجموعه باید در شبکه یک پخش شود و معاونت سیما نیز موافقت کرد، سپس شبکه چهار نیز در خواست کرد که در شبکه آن‌ها بازپخش شود. بنابراین شعور و فهم و سواد و نگاه و شناخت سازنده نسبت به کاراکتر روبروی دوربین باید قوی و درست باشد و شخصیت او را بشناسد.
برای مثال من می‌دانستم که خانم آموزگار از یک موسیقی آذری خاص خوشش می‌آید، اما این نکته را از او پنهان کرده بودم. سر صحنه به همکارانم گفتم این موسیقی را آماده کنید، بعد به خانم آموزگار گفتم که می‌خواهم به افق نگاه کنید و به اشخاصی که دوست دارید، بیندیشید. بعد این موسیقی را پخش کردم. خانم آموزگار شروع به خواندن با این موسیقی کرد! همین موسیقی فیلم ما شد. بنابراین شناخت و اعتماد باید توامان باشد.

آیا در پخش فیلم‌ها مشکلی نداشتید؟
خوشبختانه تا این لحظه که صحبت می‌کنیم خیر. یعنی هم مدیر شبکه یک و مدیر شبکه چهار و هم مسوول پخش هر دو شبکه بسیار همدلی کرده‌اند.

برنامه‌تان برای بعد از این چیست؟ آیا قرار است این مجموعه ادامه پیدا کند؟
قطعا اگر زنده باشم، ادامه پیدا می‌کند. من سال ۱۳۸۰ وقتی از آلمان به ایران آمدم، در سال ۱۳۸۴ به مدیر وقت شبکه چهار دکتر کرمی ۱۵ چهره را به عنوان پرتره و بیوگرافی معرفی کردم، ساختار دیگری در نظر داشتم. اما وقتی مجموعه حیات عقل از میرزای قمی تا عصار را ساختم، نگاهم تغییر کرد.
وقتی راجع به جلال‌الدین همایی فیلم ساختم، کاملا فرم عوض شد. وقتی این ۲۰ قسمت را ساختم، کلا فضای دیگری پدید آمد. نمی‌دانم این کار ادامه پیدا می‌کند یا خیر. اما زندگی من با این آدم‌ها گره خورده است. قطعا در ادامه کار می‌کوشم نگاهم را عوض کنم، جذابیت تصویری بیشتری ایجاد می‌کنم در حالی که جذابیت‌های فکری از دست نرود، تفکر و اندیشه را حفظ می‌کنم، اما با همکارانم تلاش می‌کنم زیبایی‌شناسی نوعی را با تفکر آن‌ها دیزالو و مخلوط کنم تا بیننده بیشتر جذب شود.
البته در کنار این‌ها دو کار دیگر هم می‌کنم، نخست اینکه قصد ساخت دو کار داستانی دارم، یکی به مدت ۹ دقیقه و دیگری ۳۰ قسمت. کار ۹ دقیقه‌ای حدود ۲ سال ذهن من را مشغول کرده بود و خوشبختانه به سرانجام نزدیک است. مطمئن هستم که سروصدا می‌کند، چون یک فیلم بدون دیالوگ است. البته ترجیح می‌دهم درباره داستانش توضیحی ندهم.
همچنین دو موضوع است که در جامعه ما ذهن من را به خود مشغول داشته است، نخست بچه‌های عقب مانده ذهنی که خانواده‌های‌شان آن‌ها را در وردآورد و در سایر سرا‌ها پنهان می‌کنند. تلاش می‌کنم تهیه‌کننده‌ای بیابم و فیلمی درباره ایشان بسازم تا به جامعه نشان دهم که این‌ها جزوی از جامعه هستند و نباید آن‌ها را از خودمان طرد کنیم. دیگری کتاب‌هایی است که زیر چاپ دارم و امیدوارم امسال به بازار نشر بیایند.
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید