نامه احساسی ونسان ونگوگ به یک منتقد هنری
تا آنجا که من میدانم هیچ نقاشی از زمان دولاکروا وجود نداشته است که اینچنین صراحت و دقت داشته باشد و در عین حال احتمالا، به نظر من، این فقط مونتیسلی بود که تئوریهای رنگ دولاکروا را مجددا تولید کرد؛ به خصوص او فنون [ویرجیل]دیاز و [فیلیکس]زیم را نیز دارد.
کد خبر :
۷۱۹۹۸
بازدید :
۲۰۹۰۵
ونسان ونگوگ (۱۸۹۰-۱۸۵۳ م.) نقاش امپرسیونیست هلندی، روانی متلاطم و جانی شیفته داشت و در عمر کوتاه خود ژرفایی باورنکردنی از هستی را زیست. او چند ماه پیش از مرگش، هنگامی که در تیمارستانی در حومه سنت رمی دو پروونس بستری بود، نامهای دو صفحهای به نویسندهای به نام آن آلبرت اوریه فرستاد؛ نامهای که در تاریخ ۹ یا ۱۰ فوریه ۱۸۹۰ نوشته شده و مدتها در بالای فهرست مکاتبات موزه ونگوگ در آرزوی ترمیم و بازیابی بود، متنی شامل ارجاعات بسیار به کسانی که الهامبخش این هنرمند بودند و حاوی نشانههایی از روح شکنجه شدهاش. اخیرا موزه ونگوگ در آمستردام پس از دریافت کمک مالی از سرمایهداری هنگکنگی در حراج آخرین پنجشنبه آوریل ۲۰۱۹، به قیمت ۱۰۷۹۰۰ یورو، این نامه را در معرض عموم گذاشت.
کاروالیو مدیر موزه کتاب و نقاشی گل رز، گفت: «چنین نامهای ذاتا مهم است و محتویات آن چنان جذاب و باارزش است که ما فکر کردیم باید آن را به دست آوریم».
اوریه، کسی که نامه ونگوگ به او نوشته شده، خود یک شاعر بود، قبل از نوشتن مقاله مجله «پیک فرانسه» در ژانویه ۱۸۹۰، دو نمایشگاه از نقاشیهای ونگوگ را بازدید کرده بود. او در مقالهای به نام «جدا افتاده» درباره ونگوگ ادعا کرد آنچه کار یک هنرمند را مشخص میکند، «افراط، افراط در قدرت، افراط در برافروختگی و خشونت در بیان است».
کاروالیو مدیر موزه در مورد این نامه گفته: «ونگوگ در نامه خود تلاش میکند تا در زبان، خود را با اوریه همسطح کند، او بسیار خوشحال است که چنین مقالهای در موردش نوشته شده و همزمان به برادرش تئو نیز مینویسد که اگر یک هنرمند سنتیتر بود، این اتفاق همچون دریافت یک مدال طلا در سالن دانشگاه هنر بود. او از برادرش میخواهد که این مقاله را با تمام دوستان و همکاران هنری خود به اشتراک بگذارد».
اوریه، کسی که نامه ونگوگ به او نوشته شده، خود یک شاعر بود، قبل از نوشتن مقاله مجله «پیک فرانسه» در ژانویه ۱۸۹۰، دو نمایشگاه از نقاشیهای ونگوگ را بازدید کرده بود. او در مقالهای به نام «جدا افتاده» درباره ونگوگ ادعا کرد آنچه کار یک هنرمند را مشخص میکند، «افراط، افراط در قدرت، افراط در برافروختگی و خشونت در بیان است».
کاروالیو مدیر موزه در مورد این نامه گفته: «ونگوگ در نامه خود تلاش میکند تا در زبان، خود را با اوریه همسطح کند، او بسیار خوشحال است که چنین مقالهای در موردش نوشته شده و همزمان به برادرش تئو نیز مینویسد که اگر یک هنرمند سنتیتر بود، این اتفاق همچون دریافت یک مدال طلا در سالن دانشگاه هنر بود. او از برادرش میخواهد که این مقاله را با تمام دوستان و همکاران هنری خود به اشتراک بگذارد».
از نظر کاروالیو منظور ونگوگ از نامه این است که او برای تحسین و تمجید احساس ارزشمندی نمیکند، این نامه کمتر از دو سال پس از آن نوشته شد که او گوش خود را پس از یکسری اتفاقات احساسی پرشور با دوست هنرمندش پل گوگن قطع کرده بود. به گفته مدیر موزه: «ونگوگ خیلی احساساتی است و خود را به دیگر نقاشان مدیون میداند و میخواهد تاکید کند که این یک دستاورد فردی نیست، بلکه او روی شانههای دیگران ایستاده است».
این نامه برخی روشهای کار ونگوگ و احساساتی را که او هنگام نقاشی حس میکند بیان میکند.» به نظر کاروالیو: «این تصور غلط است که ونگوگ در طول عمر خود مورد قدردانی قرار نگرفت، زیرا در اواخر عمر در برخی محافل هنری به خوبی شناخته شده بود، اما او متوجه شد روبهرو شدن با شهرت برایش دشوار است.
مشخص است که احساسات متناقض زیادی داشت. در عین اینکه احساس افتخار میکرد، این حس را داشت که هنوز در جایگاهی نیست که شایسته ستایش باشد.»
ونگوگ پنج ماه بعد با یک شلیک به شکم در یک ظاهرا خودکشی فوت کرد.
متن کامل نامه
آقای اوریه عزیز
از مقاله شما در «پیک فرانسه» که واقعا مرا مبهوت کرد، خیلی سپاسگزارم. من آن را به عنوان یک کار هنری به خودی خود بسیار دوست دارم، من احساس میکنم که با کلمات خود رنگآمیزی کردهاید؛ به هرحال من بومهای نقاشی خود را در نوشته شما مجدد کشف کردم، حتی بهتر از آنچه واقعا هستند- غنیتر و باارزشتر. بااین حال، تامل بر اینکه آنچه شما نوشتهاید بیشتر از من مستحق دیگران است مرا ملول مینماید.
ونگوگ پنج ماه بعد با یک شلیک به شکم در یک ظاهرا خودکشی فوت کرد.
متن کامل نامه
آقای اوریه عزیز
از مقاله شما در «پیک فرانسه» که واقعا مرا مبهوت کرد، خیلی سپاسگزارم. من آن را به عنوان یک کار هنری به خودی خود بسیار دوست دارم، من احساس میکنم که با کلمات خود رنگآمیزی کردهاید؛ به هرحال من بومهای نقاشی خود را در نوشته شما مجدد کشف کردم، حتی بهتر از آنچه واقعا هستند- غنیتر و باارزشتر. بااین حال، تامل بر اینکه آنچه شما نوشتهاید بیشتر از من مستحق دیگران است مرا ملول مینماید.
به عنوان مثال، مونتیسلی بیشتر از دیگران. از او صحبت میکنم، چون تا آنجا که میدانم تنها نقاشی است که مفهوم فن رنگآمیزی را با چنین شدت و قدرتی درک کرده است که کیفیت کارش همچون الماس شده است. اگر لطف کنید و به دیدن نقاشی دسته گل او که در خانه برادر من است بروید منظور من را احساس خواهید کرد، دستهگل سفیدرنگ، مرا ببخشید منظورم دستهگل آبی و نارنجی نیست.
اما برای مدتهاست که بهترین، ممتازترین و شگفتانگیزین کارهای مونتیسلی در اسکاتلند و انگلستان قرار دارد. در موزهای در شمال «لیل» فکر میکنم، هنوز هم باید یکی از معجزاتش موجود باشد، قطعا کمتر فرانسوی، اما به مراتب غنیتر نسبت به «کشتی به مقصد رسیده» اثر [آنتوان]واتاو. در حال حاضر آقای لوزه در حال تکثیر حدود ۳۰ اثر از مونتیسلی است.
نقاشی که در اینجا دارید، تا آنجا که من میدانم هیچ نقاشی از زمان دولاکروا وجود نداشته است که اینچنین صراحت و دقت داشته باشد و در عین حال احتمالا، به نظر من، این فقط مونتیسلی بود که تئوریهای رنگ دولاکروا را مجددا تولید کرد؛ به خصوص او فنون [ویرجیل]دیاز و [فیلیکس]زیم را نیز دارد.
به نظر من، سرشت هنری مونتیسلی دقیقا همان است که منظور بوکاچیو نویسنده دکامرون بود- مردی سودازده، غمگین، کنارهگیر، بیاعتنا به مهمانیهای عالیمرتبه، دوستدار روزگار خود و تحلیلگر و ثبتکننده آنها- او همان رانده شده است.
آه! تقلید او از بوکاچیو به هیچوجه بیش از تقلید هنری لیز از پیشینیان نیست. خوب، این را باید بگویم که به نظر میرسد در جایی که به نام من پرداخته شده بهتر و شایستهتر بود از مونتیسلی یاد شود، کسی که من وامدار بزرگ او هستم. درضمن، همچنین من خود را بسیار مدیون پل گوگن میدانم کسی که قبلا در پاریس میشناختم و علاوه بر آن چند ماه در آرل با او کار کردم.
گوگن، هنرمندی نادر، نگاه خیره و رفتار غریبش یادآور پرتره مردی است که در گالری لاکازی نگهداری میشود، دوستی که علاقهمند است در شما احساسی ایجاد کند که یک نقاشی خوب باید همانند یک عمل خوب انجام شود، نه اینکه او چنین چیزی را بیان کند، اما در هر صورت، معاشرت و صرف وقت با او بدون فکر کردن به یک مسوولیت خاص اخلاقی مشکل است.
گوگن، هنرمندی نادر، نگاه خیره و رفتار غریبش یادآور پرتره مردی است که در گالری لاکازی نگهداری میشود، دوستی که علاقهمند است در شما احساسی ایجاد کند که یک نقاشی خوب باید همانند یک عمل خوب انجام شود، نه اینکه او چنین چیزی را بیان کند، اما در هر صورت، معاشرت و صرف وقت با او بدون فکر کردن به یک مسوولیت خاص اخلاقی مشکل است.
چند روز قبل از اینکه از هم جدا شویم، سعی کردم تصویری از «خانه خالیاش» را نقاشی کنم، اما بیماری مرا مجبور به ورود به تیمارستان کرد.
تصویری از صندلی او از چوب قرمز و قهوهای تیره، از جنس نی گلرنگ و خانهای در فقدان نور شمعدانی روشن و رمانهای مدرن. لطفا اگر فرصت دارید، به عنوان یک یادگاری از او، نقاشیها و کارهای او را دوباره بازدید کنید که به طور کامل در تمهای شکسته از سبز و قرمز است.
تصویری از صندلی او از چوب قرمز و قهوهای تیره، از جنس نی گلرنگ و خانهای در فقدان نور شمعدانی روشن و رمانهای مدرن. لطفا اگر فرصت دارید، به عنوان یک یادگاری از او، نقاشیها و کارهای او را دوباره بازدید کنید که به طور کامل در تمهای شکسته از سبز و قرمز است.
ممکن است پس از آن متوجه شوید که مقاله شما باید تصحیح و دقیقتر شود و به نظر من به این ترتیب قدرتمندتر. در برابر سوال آیندگان درباره «نقاشی مناطق گرمسیری» و «رنگ»، اگر قبل از صحبت از من به گوگن و مونتیسلی پرداخته باشید، عدالت را انجام دادهاید.
به شما اطمینان میدهم اگر پایینتر سهمی برای من باقی بماند، در درجه دوم قرار خواهم داد؛ و بعد، من نیز برای پرسش از شما چیز دیگری دارم. فرض بر این است که دو بوم از گل آفتابگردان که در حال حاضر در گالری ونگتیست هستند هردو دارای ویژگیهای خاصی از رنگ و پس از آن نمایانگر ایدهای از نماد «قدردانی» هستند.
آیا بین چندین نقاشی از گلها که با مهارت بیشتر کشیده شدهاند و هنوز مورد قدردانی کافی از سوی مردم قرار نگرفتهاند با نقاشی «گل زنبق» و «گل ختمی» پیر کاست تفاوتی وجود دارد؟ با دستهگلهای باشکوه گل پونه که «[جرج]جنین» میکشد چطور؟
میبینید، به نظر میرسد جدا کردن امپرسیونیسم از چیزهای دیگر برای من بسیار مشکل است، من مفهوم چنین تفکر شدید فرقهای که در چند سال گذشته دیدهایم را نمیتوانم درک کنم، اما از این پوچگرایی میترسم؛ و در پایان، اعلام میکنم که من دلیل صحبت شما از رسوایی میسونیر را متوجه نمیشوم.
شاید من تحسین بیحد و حصر از میسونیر را از آن دوست عالی «[آنتوان]ماو» به ارث بردهام؛ ماو از ترویون و میسونیر ستایشی بیپایان داشت - آنها ترکیبی عجیب بودند.
میخواهم توجه شما را به این جلب کنم که چقدر مردم خارج از کشور بدون نسبت دادن کمترین اهمیتی به آنچه متاسفانه هنرمندان را در فرانسه طبقهبندی میکند، آنها را تحسین میکنند. آنچه اغلب «ماو» تکرار میکرد، چیزی شبیه این بود: «اگر میخواهید نقاشی کنید، باید بدانید که چگونه یک شومینه یا فضای داخل خانه را مانند میسونیر ترسیم کنید».
من نسخهای از نقاشی درخت سرو را پس از اینکه برای برادرم فرستادم برای شما ارسال میکنم، امیدوارم شما لذت پذیرفتن آن را به عنوان یک یادگاری از مقاله خود به من اعطا کنید. من هنوز هم در حال کار روی آن هستم و مایلم آن را در یک قاب کوچک قرار دهم. منظره درخت سرو بسیار شبیه چشماندازهای پروونس است، این را حس میکنید حتی زمانی که میگویید: «با رنگ سیاه!».
میخواهم توجه شما را به این جلب کنم که چقدر مردم خارج از کشور بدون نسبت دادن کمترین اهمیتی به آنچه متاسفانه هنرمندان را در فرانسه طبقهبندی میکند، آنها را تحسین میکنند. آنچه اغلب «ماو» تکرار میکرد، چیزی شبیه این بود: «اگر میخواهید نقاشی کنید، باید بدانید که چگونه یک شومینه یا فضای داخل خانه را مانند میسونیر ترسیم کنید».
من نسخهای از نقاشی درخت سرو را پس از اینکه برای برادرم فرستادم برای شما ارسال میکنم، امیدوارم شما لذت پذیرفتن آن را به عنوان یک یادگاری از مقاله خود به من اعطا کنید. من هنوز هم در حال کار روی آن هستم و مایلم آن را در یک قاب کوچک قرار دهم. منظره درخت سرو بسیار شبیه چشماندازهای پروونس است، این را حس میکنید حتی زمانی که میگویید: «با رنگ سیاه!».
تا به امروز احساس میکنم قادر به انجام آن نیستم؛ در من احساساتی وجود دارد که مرا در حال خیره شدن به طبیعت نگاه میدارد، تا آنجا که از حال بروم و در نتیجه آن دو هفته است که من نمیتوانم کار کنم. به هرحال، قبل از خروج از اینجا، قصد دارم به کشمکش با درخت سرو بازگردم.
منظرهای که میخواهم برای شما ترسیم کنم به صورت گروهی از آنها است در گوشهای از مزرعه گندم، در یک روز تابستان زمانی که باد شمالی میوزد. بنابراین توجه داشته باشید که بستههای مشخص سیاه در آبی در حال حرکت در جریانهای بزرگ در چرخش هوا و قرمز مرجانی خشخاشها در تقابل با زمینه تیره است.
شما کمابیش ترکیبی از رنگهای همان لباسهای شطرنجی زیبای اسکاتلندی را در آن میبینید: سبز، آبی، قرمز، زرد، سیاه و سفید که روزی برای شما همچون من بسیار جذاب به نظر میرسید و با افسوس آنچه به ندرت این روزها دیده میشود.
در ضمن، آقای عزیز، لطفا تشکر و قدردانی من برای مقاله خود را بپذیرید. اگر در بهار قرار بر آمدن من به پاریس باشد، قطعا تشکر رودررو از شما را از دست نخواهم داد.
[ضمیمه]: هنگامی که تابلو نقاشی را برای شما میفرستم، زمانی است که تازه خشک شده است، لازم به گفتن است که این تابلو با رنگگذاری ضخیم انجام شده است و تا یک سال نباید در قاب قرار گیرد. در این مدت باید بارها با مقدار زیادی آب شستشو داده شود تا روغن آن کاملا پاک شود و از شما میخواهم به خوبی یک پوشش ورنی به آن بدهید.
شما کمابیش ترکیبی از رنگهای همان لباسهای شطرنجی زیبای اسکاتلندی را در آن میبینید: سبز، آبی، قرمز، زرد، سیاه و سفید که روزی برای شما همچون من بسیار جذاب به نظر میرسید و با افسوس آنچه به ندرت این روزها دیده میشود.
در ضمن، آقای عزیز، لطفا تشکر و قدردانی من برای مقاله خود را بپذیرید. اگر در بهار قرار بر آمدن من به پاریس باشد، قطعا تشکر رودررو از شما را از دست نخواهم داد.
[ضمیمه]: هنگامی که تابلو نقاشی را برای شما میفرستم، زمانی است که تازه خشک شده است، لازم به گفتن است که این تابلو با رنگگذاری ضخیم انجام شده است و تا یک سال نباید در قاب قرار گیرد. در این مدت باید بارها با مقدار زیادی آب شستشو داده شود تا روغن آن کاملا پاک شود و از شما میخواهم به خوبی یک پوشش ورنی به آن بدهید.
این نقاشی روی یک بوم به رنگ آبی پروسی کشیده میشود؛ رنگی که اشکالات بسیاری به آن میگیرند، با این وجود بارها توسط دلاکروا مورد استفاده قرار گرفته است. من فکر میکنم هنگامی که بوم کاملا خشک شد همراه با لایه ورنی شما، رنگمایههای آبی پروسی تیرهتر خواهند شد.
هدف من این است که رنگمایههای تیره دیگر، از رنگهای سبز تیره مشخص شوند. من هنوز مطمئن نیستم که این نقاشی باید در چه قابی قرار گیرد، اما همانطور که میخواهم افراد را وادار به فکر کردن به یکی از آن پارچههای اسکاتلندی محبوب کند، به این نتیجه رسیدم که یک قاب بسیار ساده با تم نارنجی روشن، همراه با آبیهای زمینه و سبزهای تیره درختان اثر مطلوب را ایجاد میکند. بدون این احتمالا قرمز کافی در بوم نخواهد بود و ممکن است قسمت بالای آن کمی سرد به نظر برسد.
منبع: گاردین
منبع: گاردین
ترجمه: مهدی احمدی
۰