آیا گوگل ما را خنگ میکند؟
تأثیر نِت فقط به صفحه نمایش کامپیوتر ختم نمیشود. به موازاتی که ذهن مردم به رسانه اینترنت عادت میکند، رسانههای سنتی نیز خودشان را با انتظارات جدید مخاطبان وفق میدهند. به این ترتیب برنامههای تلویزیونی به شکلی پخش میشوند که همزمان یک متن در زیر صفحه تلویزیون عبور میکند و یک آگهی بهطور ناگهانی سروکلهاش پیدا میشود و مجلات و روزنامهها نیز مقالات خود را کوتاهتر و خلاصهتر مینویسند.
کد خبر :
۷۳۷۱۰
بازدید :
۷۸۲۳
فرادید | «دیو، ادامه نده. تمومش کن؛ ممکنه؟ دست بردار دیو. ممکنه بس کنی دیو؟». این جملات، بخشی از دیالوگهای پایانیِ سکانسی هیجانانگیز و عجیب در فیلم «اودیسه فضایی» اثر استنلی کوبریک است که بین ابرکامپیوتری به نام هال و فضانوردی شکستناپذیر به نام دیوید باومن ردوبدل میشود. دیوید باومن که به دلیل نقص ابرکامپیوتر محکوم به مرگ در اعماق تیره و تار فضاست، در کمال خونسردی مشغول قطعکردن اتصالات مداری است که «مغز» مصنوعی این ابرکامپیوتر را کنترل میکند. هال با استیصال میگوید: «دیو، مغزم داره متلاشی میشه.. من حس میکنم. من حسش میکنم.»
من هم دارم حسش میکنم. طی چند سال گذشته مدام این احساس آزاردهنده را داشتهام که فردی یا چیزی دارد مغزم را تعمیر میکند، نقشه مدارات عصبیام را بازنویسی میکند و حافظهام را بازبرنامهریزی میکند. نمیتوانم بگویم که مغزم دارد متلاشی میشود - هنوز نه -، اما دارد تغییر میکند.
من دیگر آنطور که عادت به فکرکردن داشتم، فکر نمیکنم. این را بهخصوص وقتی مشغول خواندن چیزی هستم، قویاً احساس میکنم. سابقاً میتوانستم بهآسانی خودم را در یک مقاله بلند یا یک کتاب قطور غرق کنم. روایت یا استدلالهای یک مقاله مرا بهشدت درگیر میکرد و میتوانستم ساعات طولانی خطبهخطِ یک مقاله را بخوانم. اما این اتفاق دیگر بهندرت رخ میدهد.
حالا بعد از خواندن دو یا سه صفحه تمرکز من شروع به از دست رفتن میکند. احساس ناراحتی میکنم، دیگر روی مبحثی که مشغول خواندنش بودم نمیتوانم تمرکز کنم و دنبال کار دیگری برای انجام دادن میگردم. احساس میکنم همواره در تقلا برای بازگرداندن ذهنِ سرکشم به متن هستم. مطالعه عمیق که زمانی بهصورت طبیعی انجام میشد؛ اکنون برایم تبدیل به یک چالش شده است.
فکر میکنم میدانم چه اتفاقی درحال وقوع است. برای بیش از یک دهه زمان زیادی را در اینترنت سپری کردهام تا جستجو کنم و چیزهایی به پایگاه دادههای بزرگ اینترنت بیفزایم. وب برای من، که یک نویسنده هستم، هدیهای از سوی خداوند بوده است. پژوهش که زمانی لازمهاش صرف روزها وقت در اتاقهای کتابخانه بود، اکنون در چند دقیقه انجام میشود.
چند جستجوی کوچک در اینترنت و چند کلیک روی چند فرامتن کافیاست تا به حقایقِ علمی یا نقلقولهایی که در پیشان هستم، دست پیدا کنم.
حتی وقتی مشغول کارکردن نیستم، باز هم یا مشغول خواندن اطلاعات یک بلیت هستم یا مشغول نوشتن یک ای-میل یا مشغول گوشدادن به یک پادکست؛ یا دارم عنوانها را بهسرعت مرور میکنم یا پستهای وبلاگها را ازنظر میگذرانم، یا ویدیو تماشا میکنم؛ یا فقط بهسادگی دارم از لینکی به لینک دیگر میروم. (فرامتنها گاهی با پانوشتها مقایسه میشوند، اما برخلاف پانوشتها، فرامتنها صرفاً شما را به یک اثرِ مرتبط سوق نمیدهند؛ آنها شما را به سمت آثار [بیربط]کیش میکنند.)
برای من، درست مانند بسیاری دیگر، اینترنت دارد تبدیل به یک رسانۀ جهانی میشود، مجرایی که از طریق آن اطلاعات به درون چشمها، گوشها و ذهنم جریان پیدا میکند. مزایای دسترسی سریع به چنین ذخیرهگاهی غنی از اطلاعات، زیاد است و بهقدر کافی از این ویژگی اینترنت تقدیر شده است. کلیو تامپسون، نویسندۀ سایت وایرد، زمانی درباره اینترنت چنین نوشت: «یادآور حافظه سیلیکونی در بهترین شکل آن که میتواند برای اندیشیدن بسیار سودمند باشد.»، اما این سودمندی بهایی دارد.
همانطور که نظریهپرداز رسانه مارشال مکلوهان در دهه ۱۹۶۰میلادی به آن اشاره کرد، رسانهها فقط مجاری منفعل اطلاعات نیستند. رسانهها موادِ لازمِ اندیشیدن را فراهم میکنند؛ اما همزمان فرایند تفکر را نیز شکل میدهند؛ و آنچه بهنظر میرسد اینترنت انجام میدهد، ضعیفکردنِ ظرفیتِ من برای تفکر و تعمق است. ذهن من اکنون انتظار دارد اطلاعات را به همان طریقی که اینترنت آن را توزیع میکند، دریافت کند: در بستهبندیهایی که بهسرعت درحال حرکت هستند.
من هم دارم حسش میکنم. طی چند سال گذشته مدام این احساس آزاردهنده را داشتهام که فردی یا چیزی دارد مغزم را تعمیر میکند، نقشه مدارات عصبیام را بازنویسی میکند و حافظهام را بازبرنامهریزی میکند. نمیتوانم بگویم که مغزم دارد متلاشی میشود - هنوز نه -، اما دارد تغییر میکند.
من دیگر آنطور که عادت به فکرکردن داشتم، فکر نمیکنم. این را بهخصوص وقتی مشغول خواندن چیزی هستم، قویاً احساس میکنم. سابقاً میتوانستم بهآسانی خودم را در یک مقاله بلند یا یک کتاب قطور غرق کنم. روایت یا استدلالهای یک مقاله مرا بهشدت درگیر میکرد و میتوانستم ساعات طولانی خطبهخطِ یک مقاله را بخوانم. اما این اتفاق دیگر بهندرت رخ میدهد.
حالا بعد از خواندن دو یا سه صفحه تمرکز من شروع به از دست رفتن میکند. احساس ناراحتی میکنم، دیگر روی مبحثی که مشغول خواندنش بودم نمیتوانم تمرکز کنم و دنبال کار دیگری برای انجام دادن میگردم. احساس میکنم همواره در تقلا برای بازگرداندن ذهنِ سرکشم به متن هستم. مطالعه عمیق که زمانی بهصورت طبیعی انجام میشد؛ اکنون برایم تبدیل به یک چالش شده است.
فکر میکنم میدانم چه اتفاقی درحال وقوع است. برای بیش از یک دهه زمان زیادی را در اینترنت سپری کردهام تا جستجو کنم و چیزهایی به پایگاه دادههای بزرگ اینترنت بیفزایم. وب برای من، که یک نویسنده هستم، هدیهای از سوی خداوند بوده است. پژوهش که زمانی لازمهاش صرف روزها وقت در اتاقهای کتابخانه بود، اکنون در چند دقیقه انجام میشود.
چند جستجوی کوچک در اینترنت و چند کلیک روی چند فرامتن کافیاست تا به حقایقِ علمی یا نقلقولهایی که در پیشان هستم، دست پیدا کنم.
حتی وقتی مشغول کارکردن نیستم، باز هم یا مشغول خواندن اطلاعات یک بلیت هستم یا مشغول نوشتن یک ای-میل یا مشغول گوشدادن به یک پادکست؛ یا دارم عنوانها را بهسرعت مرور میکنم یا پستهای وبلاگها را ازنظر میگذرانم، یا ویدیو تماشا میکنم؛ یا فقط بهسادگی دارم از لینکی به لینک دیگر میروم. (فرامتنها گاهی با پانوشتها مقایسه میشوند، اما برخلاف پانوشتها، فرامتنها صرفاً شما را به یک اثرِ مرتبط سوق نمیدهند؛ آنها شما را به سمت آثار [بیربط]کیش میکنند.)
برای من، درست مانند بسیاری دیگر، اینترنت دارد تبدیل به یک رسانۀ جهانی میشود، مجرایی که از طریق آن اطلاعات به درون چشمها، گوشها و ذهنم جریان پیدا میکند. مزایای دسترسی سریع به چنین ذخیرهگاهی غنی از اطلاعات، زیاد است و بهقدر کافی از این ویژگی اینترنت تقدیر شده است. کلیو تامپسون، نویسندۀ سایت وایرد، زمانی درباره اینترنت چنین نوشت: «یادآور حافظه سیلیکونی در بهترین شکل آن که میتواند برای اندیشیدن بسیار سودمند باشد.»، اما این سودمندی بهایی دارد.
همانطور که نظریهپرداز رسانه مارشال مکلوهان در دهه ۱۹۶۰میلادی به آن اشاره کرد، رسانهها فقط مجاری منفعل اطلاعات نیستند. رسانهها موادِ لازمِ اندیشیدن را فراهم میکنند؛ اما همزمان فرایند تفکر را نیز شکل میدهند؛ و آنچه بهنظر میرسد اینترنت انجام میدهد، ضعیفکردنِ ظرفیتِ من برای تفکر و تعمق است. ذهن من اکنون انتظار دارد اطلاعات را به همان طریقی که اینترنت آن را توزیع میکند، دریافت کند: در بستهبندیهایی که بهسرعت درحال حرکت هستند.
دیگر نمیتوانیم جنگ و صلح بخوانیم
من تنها فردی نیستم که چنین تجربهای داشته است. وقتی در جمع دوستان و آشنایان درباره تجربیاتم در مطالعه و خواندن کتاب صحبت میکنم، بسیاری از آنها میگویند تجربیات مشابهی دارند. آنها میگویند هرچه بیشتر از وب استفاده میکنند، بیشتر مجبورند برای خواندن یک قطعه کوتاه نوشتاری وقت صرف کنند تا متمرکز شوند. بلاگرها نیز درباره این مشکلات نوشتهاند.
اسکات کارپ که درباره رسانههای آنلاین مینویسد، در وبلاگ خود اعتراف کرده که دیگر هیچ کتابی نمیخواند. او دقیقاً این جملات را نوشته است: «من در دوران کالج طرفدار ادبیات بودم و حریصانه کتاب میخواندم. حالا چه اتفاقی افتاده است؟»
او سپس پاسخ خود را اینگونه میدهد: «شاید شیوهای که من فکر میکنم تغییر کرده است که تمام مطالبی را که میخواهم از وب دریافت میکنم.»
بروس فریدمن که درباره استفاده از کامپیوتر در پزشکی مینویسد نیز درباره اینکه اینترنت عادات ذهنی او را تغییر داده است، نوشته است: «اکنون فکر میکنم بهطور کلی توانایی خواندن و دریافت مقالههای بلند از طریق وب یا کتابهای چاپی را از دست دادهام.»
او که یک آسیبشناس در دانشگاه میشیگان است درباره این موضوع با من تلفنی صحبت کرد و گفت: «دیگر نمیتوانم بیشتر از چند دقیقه روی متون تمرکز کنم و فقط در حد اینکه کلیات یک مطلب را بفهمم وقت صرف میکنم. دیگر نمیتوانم جنگ و صلح را بخوانم. توانایی انجام این کار را از دست دادهام. حتی هضم یک پست وبلاگی که بیش از ۳ یا ۴ پاراگراف باشد برایم سخت است و فقط کلیات آن را دریافت میکنم.»
داستانهای شخصی از این دست به تنهایی نمیتوانند چیزی را اثبات کنند. ما همچنان منتظر آزمایشهای روانشناسی و عصبشناسی بلند-مدت هستیم تا بفهمیم اینترنت با قوه شناخت ما چه کرده است. اما تحقیقی که توسط پژوهشگران دانشگاه لندن انجام شده است نشان میدهد ما در آستانۀ تغییرات شگرفی در مورد نحوۀ خواندن و اندیشیدن هستیم.
این پژوهش که ۵سال بهطول انجامید با مشاهده رفتار مراجعهکنندگان به دو سایت بزرگ که یکی توسط کتابخانه بریتانیا و دیگری توسط کنسرسیوم آموزشی انگلستان، که دسترسی مراجعان را به مقالات مطبوعاتی، کتابهای الکترونیکی و سایر منابع اطلاعات نوشتاری فراهم میکنند، انجام شد.
پژوهشگران دریافتند افراد در مراجعه به این دو سایت «سطحیخوانی» میکردند و از سایتی به سایت دیگر میپریدند و بهندرت به سایتی که یکبار از آن بازدید کرده بودند، باز میگشتند.
آنها بهطورمعمول بیش از یک یا دو صفحه از یک مقاله یا کتاب را قبل از «پریدن» به سایت دیگر، نمیخواندند. برخی اوقات آنها یک مقاله بلند را نیز ذخیره کرده بودند، اما شواهدی که نشان دهد به آن مقاله مراجعه کرده و آن را خواندهاند، وجود نداشت. نویسندگان این پژوهش عملی اینطور توضیح دادند که:
کاملاً واضح است که خوانندگانِ آنلاین دیگر به شکل سنتی مطالب را نمیخوانند؛ درواقع شواهدی مبنی بر تغییریافتن شکلِ «خواندن» کاربران وجود دارد. آنها مقالات و محتوای صفحات و خلاصه مقالات را بهصورت افقی با استفاده از «پاور بروزینگ» مشاهده میکنند و بهسرعت از آنها عبور میکنند. بهنظر میرسد آنها برای اجتناب از خواندن به شکل سنتی، بهسراغ منابع آنلاین میروند.
بهلطف همهجا حاضربودن متن در اینترنت، ما امروز بیش از دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ که تلویزیون یگانه رسانه موجود بود، مطالعه میکنیم. اما این نوع خواندن، خواندنی متفاوت است که در پسِ آن شیوۀ تفکری متفاوت - و البته یک حس جدید از خویشتن- وجود دارد.
ماریان ولف، روانشناس رشد از دانشگاه تافتس و نویسندۀ پروست و ماهی مرکب: داستان و علمِ مغزِ مطالعهگر، میگوید: «ما آنچه میخوانیم نیستیم. ما آنگونه که میخوانیم، هستیم.»
ولف نگران است سبک جدید مطالعه که نت در آن نقش داشته است - سبکی که در آن «راندمان» و «فوریت» بالاتر از هر چیز دیگری قرار میگیرد - ظرفیت ژرفخوانیِ ما را، که با ظهور تکنولوژی چاپ به وجود آمد و خواندن آثار بلند و پیچیده را رایج ساخت، از بین برود.
او میگوید: «وقتی که بهصورت آنلاین مطالبی را میخوانیم، بیشتر به رمزگشایان اطلاعات تبدیل میشویم.» به این ترتیب توانایی ما برای تفسیر متن و ایجادِ اتصالات ذهنیِ غنی که با ژرفخوانی و بدون آنکه از خواندن منحرف شویم، حاصل میشود، بهطور چشمگیری بلااستفاده باقی میماند.
ولف توضیح میدهد، خواندن، مهارتِ ذاتی نوعِ بشر نبوده است. خواندن برخلاف گفتاردر ژنهای ما حک نشده است. ما باید به ذهنمان آموزش بدهیم که چگونه کاراکترهای نمادینی را که میبیند به زبانی که برایش قابلِ فهم است ترجمه کند و رسانه و سایر تکنولوژیهایی که در یادگیری و تمرینِ خواندن استفاده میکنیم در شکلدادن به مدارات عصبیِ درونِ مغزِ ما نقش دارند.
آزمایشها نشان میدهند خواندنِ اندیشهنگارها، مانند چینی، نوعی مدار ذهنی برای خواندن ایجاد میکند که بسیار متفاوت است با مدار ذهنیای که با خواندن متون الفبایی ایجاد میشود. انتظار میرود مداراتی که با استفاده از نِت در مغز بافته میشود نیز بسیار متفاوت از مداراتی باشد که با خواندن کتابهای چاپی در مغز ایجاد میشود.
فردریش نیچه در سال ۱۸۸۲ یک ماشین تحریر خرید تا دقت خود را در نوشتن افزایش دهد. بینایی او در حال ضعیفشدن بود و نگاهکردن به مدت طولانی به کاغذ باعث میشد چشمدرد و سردردش بیشتر شود.
او مجبور بود کوتاهتر بنویسد یا برای همیشه نوشتن را کنار بگذارد. ماشینتحریر او را نجات داد؛ حداقل برای مدت زمان کوتاهی. وقتی او در تایپِ ماشینی مهارت پیدا کرد، حتی با چشمان بسته هم میتوانست تایپ کند. کلمات دوباره از ذهنش به نوک انگشتان دستش که روی دکمههای ماشین تحریر ضربه میزدند، جاری شد.
اما ماشین تحریر تأثیری ظریفتر نیز بر کیفیت آثار او گذاشت. یکی از دوستانِ نیچه که یک آهنگساز بود به تغییراتی در سبک نوشتاری نیچه پی برد. نثر نیچه که تا آن زمان به قدر کافی تلگرافی بود، تلگرافیتر شده بود. این دوست در نامهای خطاب به نیچه نوشت: «با این ابزار جدید میتوانی اصطلاحات جدید خلق کنی.» او سپس توضیح داد که «افکار» خودش در خلق موسیقی به کیفیت مداد و کاغذ بستگی دارد.
نیچه در پاسخ به او نوشت: «حق با توست. ابزار نوشتاری ما نقش مهمی در شکلدهی به افکار ما دارد.»
محقق آلمانی رسانه، فردریش ای. کیتلر، درباره نقش ماشین تحریر در آثار نیچه میگوید: «نثر نیچه از استدلالات به کلمات قصار، از افکار به جناس و از لفاظی به سبک تلگرافی تغییر یافت.»
انطباق مغز با تکنولوژی
مغز انسان بینهایت انعطافپذیر است. سابقاً مردم فکر میکردند شبکۀ ذهنی ما با رسیدن ما به بزرگسالی دیگر ثابت میماند. اما محققان مغز کشف کردند چنین چیزی صحت ندارد. جیمز اُلدز، استاد علوم اعصاب و رئیس مؤسسۀ مطالعات پیشرفتۀ کراسنو در دانشگاه جورج میسون، میگوید حتی مغز افراد بزرگسال «خاصیت پلاستیکی دارد.» سلولهای عصبی بهطور پیوسته اتصالات قبلی خود را میشکنند و اتصالات جدید ایجاد میکنند. به گفتۀ اُلد «مغز میتواند با سرعت زیاد خود را بازبرنامهریزی کند و شیوۀ عملکرد خود را تغییر دهد.»
دانیل بل، جامعهشناس، اصطلاح «تکنولوژیهای فکری» را برای توصیف ابزاری استفاده میکند که ظرفیت ذهنی ما را بیشتر از ظرفیت جسمی ما ارتقاء میدهند. برای مثال، ساعتِ مکانیکی، که از قرن چهاردهم رواج پیدا کرد، را در نظر بگیرید. لیوایز مامفورد، مورخ و منتقد فرهنگی، در کتاب تمدن و فنون، توضیح میدهد چگونه ساعت «زمان را از رویدادهای انسانی جدا کرد و به ایجاد باور به دنیایی مستقل و متشکل از توالیهایی که با کمک ریاضیات قابل اندازهگیری هستند، کمک کرد. چارچوبِ انتزاعیِ زمانِ تقسیمبندیشده به مرجع عمل و فکر تبدیل شد.»
تیکتاکِ روشمندِ ساعت، ذهن و انسانِ علمی را بهوجود آورد. اما چیزی را نیز از بین برد. جوزف ویزبام، دانشمند علوم کامپیوتر از دانشگاه امآیتی، در کتاب ۱۹۷۶ خود با عنوان «قدرت کامپیوتر و منطق انسانی: از قضاوت تا محاسبه» مینویسد، مفهومِ جهانی که با استفادۀ گسترده از ابزارهای زمانسنجی ظهور پیدا کرد «همان نسخۀ فرسودۀ جهان قدیمی است، زیرا این جهان بر مبنای طرد تجربههای مستقیمی شکل گرفته است که بستر جهان قدیمی را تشکیل میدادند.» از زمانی که تصمیم گرفتیم وقتِ غذاخوردن، کارکردن، خوابیدن، از خواب بیدارشدنمان را تعیین کنیم، دیگر به احساسات دورنیمان گوش ندادیم و شروع به اطاعت و فرمانبرداری از ساعت کردیم.
بیشتر بخوانید:
ما حتی در استعارههایی که برای توضیح خودمان به خودمان استفاده میکنیم از تکنولوژیهای فکری بهره میگیریم. با اختراع ساعتهای مکانیکی، مردم در توصیفِ عملکردِ مغزی خود میگفتند «مغزم مانند یک ساعت کار میکند.» امروز، در عصر کامپیوترها، استعارهها تغییرکرده و مغز خودمان را به کامپیوتر تشبیه میکنیم.
اما به گفته عصبشناسان این تغییرات عمیقتر هستند و در سطح استعاره باقی نمیمانند. بهلطف انعطافپذیری بالای مغز و خاصیت پلاستیکی آن، تطبیق ما حتی در سطح زیستی نیز رخ میدهد.
آلن تورینگ، ریاضیدان انگلیسی، در سال ۱۹۳۶ در مقالهای اثبات کرد یک کامپیوتر دیجیتال، که در آن زمان فقط در سطح نظریه وجود داشت، میتواند عمل تمام ابزارهای پردازشگر اطلاعات را انجام دهد؛ و این چیزی است که ما امروز شاهد آن هستیم. اینترنت، به منزله یک سیستم فوقالعاده قدرتمند محاسباتی، بیشترِ کارهایی که تکنولوژیهای فکری انجام میدادند را به تنهایی انجام میدهد. اینترنت نقشه، ساعت، دستگاه چاپ، دستگاه تایپ، ماشینحساب، تلفن، رادیو و تلویزیون ماست؛ بنابراین وقتی مشغول خواندن عناوین خبری هستیم، پیغام دریافت ای-میل میتواند تمرکز ما را بهم بزند.
تأثیر نِت فقط به صفحه نمایش کامپیوتر ختم نمیشود. به موازاتی که ذهن مردم به رسانه اینترنت عادت میکند، رسانههای سنتی نیز خودشان را با انتظارات جدید مخاطبان وفق میدهند. به این ترتیب برنامههای تلویزیونی به شکلی پخش میشوند که همزمان یک متن در زیر صفحه تلویزیون عبور میکند و یک آگهی بهطور ناگهانی سروکلهاش پیدا میشود و مجلات و روزنامهها نیز مقالات خود را کوتاهتر و خلاصهتر مینویسند.
عملکرد سیستمی، انسان ماشینی
اینترنت نفوذ گستردهای بر افکار ما دارد و نقشهای متعددی در زندگی ما ایفا میکند و از این بابت هیچ سیستم ارتباطیای در تاریخ با آن برابری نمیکند. بااینکه مطالب زیادی درباره نت نوشته شده است؛ به درستی مشخص نیست نت چگونه ما را بازبرنامهریزی میکند.
حدوداً همان زمانی که نیچه شروع به استفاده از ماشین تحریرش کرد، یک مرد جوانتر به نام فردریک وینزلو تیلور نیز یک کرونومتر را با خود به نیروگاه فولاد میدوِیل در فیلادلفیا برد و در آنجا مجموعهای از آزمایشهای تاریخی خود روی کاربران ماشین را با هدف ارتقای بهرهوری آنها انجام داد.
او با موافقت صاحبان میدویل، گروهی از کارگران کارخانه را استخدام و آنها را در بخشهای مختلفی از کارخانه قرار داد تا با ماشینهای متفاوت کار کنند و سپس هر حرکت آنها را در حین کار با ماشینها ضبط و زمان آن را محاسبه کرد. او با تجزیه هر شغلی به زنجیرهای از مراحل مجزا و کوچکتر، مجموعهای از دستورالعملهای دقیق -چیزی که امروزه «الگوریتم» نامیده میشود- را، که میگفتند هر کارگری باید چگونه کار کند، ارائه کرد.
کارگران میدویل نسبت به قوانین سختگیرانه رژیم جدید کاری شکایت داشتند و مدعی بودند این قوانین سختگیرانه آنها را تبدیل به ماشینهای مکانیکی کرده است؛ اما در عوض میزان تولید کارخانه افزایش یافته بود.
بیش از ۱۰۰ سال بعد از اختراع ماشین بخار، انقلاب صنعتی بالاخره فیلسوف و فلسفهاش را یافته بود. آنچه تیلور اصرار داشت «سیستم» بنامد، مورد استقبال تمام کارخانهها در سراسر جهان قرار گرفت. صاحبان کارخانهها که به دنبال حداکثر سرعت، حداکثر بهرهوری و حداکثر تولید بودند، از مطالعات زمان و حرکت برای سازماندهای کارها و پیکربندی شغل کارگران خود استفاده کردند.
هدف، همانطور که تیلور در رساله معروف خود با عنوان اصول مدیریت علمی که در سال ۱۹۱۱ منتشر شد، گفته است، شناسایی و بکارگیری «بهترین روش» برای هر شغل و کاری بود که به واسطه آن «علم در تمام هنرهای مکانیکی به تدریج جانشین تجربیاتِ ضمنی شود.»
بهمحض آنکه سیستم در تمامی کارهای یدی به خدمت گرفته شد، تیلور به تمام پیروانش اطمینان داد که سیستم نهتنها باعث بازسازی صنعت بلکه باعث بازسازی جامعه خواهد شد و مدینه فاضلهای از بهرهوری عالی ایجاد خواهد شد. او اعلام کرد: «در گذشته الویت با انسان بود، در آینده الویت باید با سیستم باشد.»
سیستم تیلور هنوز هم در موارد بسیاری همراه ماست؛ هنوز کارخانهها از سیستم تیلور تبعیت میکنند؛ و اکنون، بهلطف قدرت رو به افزایشی که مهندسان کامپیوتر و کدنویسان نرمافزاری در زندگی فکری ما دارند، اخلاق تیلور در قلمرو ذهن ما نیز حکمرانی میکند. اینترنت ماشینی است طراحی شده برای گردآوری، انتقال و دستکاری اطلاعات به صورت خودکار و درنهایتِ کارایی؛ و در این بین لژیونرهای برنامهنویسی به دنبال پیدا کردن «همان بهترین روشِ یگانه» - کاملترین الگوریتم - برای انجامدادن تمام حرکات ذهنی و فکریِ «کار دانش» هستند.
مقر گوگل در مانتین ویو در کالیفرنیا - که گوگلپلکس نامیده میشود - کلیسای اعظمِ اینترنت و مذهبی که در پشت دیوارهای این کلیسا جاری است، تیلوریسم است. مدیر اجرایی سابق گوگل بین سالهای ۲۰۰۱ تا ۲۰۱۱ درباره گوگل گفته بود، «این شرکتی است که بر اساس محاسبات و اندازهگیریهای علمی بنا شده است» و این شرکت به دنبال «سیستمیکردن همه چیزهایی» است که انجام میدهد.
برطبق مجله هاروارد بیزنس ریویو، گوگل با استفاده از ترابایتها دادۀ رفتاری که از طریق موتور جستجوگر و سایر سایتها جمعآوری میکند، هزارن آزمایش در روز انجام میدهد؛ سپس از نتایج برای اصلاح الگوریتمهایی استفاده میکند که بطور روزافزون چگونگی دسترسی مردم به اطلاعات و دریافت معنی از این اطلاعات را کنترل میکنند.
آنچه تیلور برای کار یدی انجام داد، گوگل برای کار ذهنی انجام میدهد.
آنچه تیلور برای کار یدی انجام داد، گوگل برای کار ذهنی انجام میدهد.
مغز انسان کامپیوتر از مد افتاده؟
شرکت گوگل مأموریت خود را «سازماندهی جهانِ اطلاعات و مفیدساختن و قابل دسترس کردن آن در سطح جهان» اعلام کرده است. گوگل «در صدد ارائه کاملترین موتور جستجوگری» است که «دقیقاً آنچه منظور شماست را میفهمد و آنچه میخواهید را به شما پس میدهد.»
از منظر گوگل، اطلاعات نوعی کالاست، یک منبع سودمند که میتوان آن را همچون معدن استخراج و بهشکلی صنعتی پردازش کرد. هرچه قطعات بیشتری از اطلاعات را در «دسترس» داشته باشیم و هرچه سریعتر لُبِ کلامِ اطلاعات را دریافت کنیم، به متفکران مولدتری تبدیل خواهیم شد.
کجا تمام میشود؟ سرگئی برین و لری پیج، دو جوانِ مستعد که گوگل را در زمان دریافت درجه دکتری در رشته مهندسی کامپیوتر در دانشگاه استنفورد تأسیس کردند، مرتباً اعلام کردهاند که میخواهند موتور جستجوگر خود را به هوش مصنوعی تبدیل کنند که مستقیماً به ذهن انسانها متصل شود: چیزی شبیه هال.
پیج چندین سال قبل گفته بود: «موتور جستجوگر نهایی به اندازه انسانها یا بیشتر از آنها باهوش است.»
برین در مصاحبهای که در سال ۲۰۰۴ با نیوزویک داشت گفت: «اگر جهان اطلاعات مستقیماً به ذهن شما یا به مغزی مصنوعی که از شما باهوشتر است متصل بود، شما بهتر میشدید.»
چنین جاهطلبیای طبیعی، حتی قابل ستایش است؛ بااینحال، استنباط آسان آنها که میگویند «ما بهتر میشدیم» اگر مغزمان نیروی کمکی داشت یا حتی با هوش مصنوعی جایگزین میشد، مشوشکننده است. چنین ادعایی این باور را ایجاد میکند که هوش، محصولِ یک فرایند مکانیکی - مجموعهای از مراحل مجزا که میتواند در خلائ انجام، اندازهگیری و بهینه شود- است. در دنیای گوگل - جهانی که ما در زمان آنلاین بودن به آن وارد میشویم - جایی برای تفکرات فازی وجود ندارد. در این دنیا ابهام دریچهای بهسوی بصیرت نیست بلکه باگی است که باید تعمیر شود؛ و مغز انسان فقط یک کامیپوتر ازمدافتاده و قدیمی است که به یک پردازشگر سریعتر و هارد دیسکِ بزرگتر نیاز دارد.
این ایده که ذهنهای ما باید مانند ماشینهای پردازشگر با سرعت بالا عمل کنند، نه تنها بخشی جداییناپذیر از عملکرد اینترنت است؛ بلکه شیوۀ غالبِ تجارت در نت نیز از همین ایده پیروی میکند. هرچه ما سریعتر سراسر وب گشت بزنیم - روی لینکهای بیشتری کلیک کنیم و صفحات بیشتری ببینیم - گوگل و سایر شرکتها اطلاعات بیشتری درباره ما کسب میکنند و ما را در معرض آگهیهای بیشتری قرار میدهند.
بسیاری از صاحبان اینترنت تجاری در گردآوری خرده دادههایی که ما از خود به واسطه واردشدن از لینکی به لینکی دیگر بهجای میگذاریم، سود میبرند. هرچه خرده دادهها بیشتر، بهتر. آخرین چیزی که این شرکتهای میخواهند این است که ما تشویق کنند با فراغ بال و آهسته و با تمرکز مطالعه کنیم. نفعِ اقتصادی آنها در این است که ما را به سوی حواسپرتی سوق دهند.
خطر تبدیلشدن به انسانهای پنکیکی
شاید من منفیبافی میکنم و زیادهازحد نگرانم. همواره هم تمایل به تجلیل از پیشرفتههای تکنولوژیکی وجود دارد و هم در مقابل گرایش به دیدن سویههای منفی ابزارهای جدید تکنولوژی.
در گفتوگوی افلاطون، سقراط بهخاطر پیشرفت نوشتار سوگوار بود. او میترسید مردم به کلمات نوشتاری متکی شوند و آن را جانشین دانشی کنند که پیش از این در سرهایشان حمل میکردند، به گفته یکی از شخصیتهای دیالوگ: «آنها دیگر از تقویت حافظه خود دست خواهند کشید و فراموشکار خواهند شد.»
و از آنجایی که میتوانند «اطلاعات بسیاری را بدون دستورالعملّ درست دریافت کنند»، «گمان میکنند بسیار میدانند درحالیکه بسیار نادان هستند.» آنها «بهجای خرد واقعی، با تصور خرد پر خواهند شد.» سقراط اشتباه نمیکرد، تکنولوژیای که او از آن میترسید تا حدی این تأثیرات را با خود بههمراه آورد -، اما او در این مورد تنگنظر بود. او نتوانست راههای بیشماری را پیشبینی کند که خواندن و نوشتن میتوانستند از طریق آنها به گسترش اطلاعات، خلق ایدههای تازه و گسترش دانش انسانی (اگر نه خرد) کمک کنند.
با ورود چاپخانه گوتنبرگ در قرن ۱۵ دور تازهای از خشم نسبت به تکنولوژی جدید آغاز شد. انسانشناس ایتالیایی، هایرونیمو اکوچیافیکو، نگران بود دسترسی آسان به کتابها به تنبلی ذهنی منجر شود و انسانها را «از دانشآموزی بازدارد» و ذهنهای آنها را ضعیف کند. بقیه استدلال میکردند کتابهای چاپی با محتوای مبتذل اقتدار مذهبی را کمرنگ میکند، کار عالمان و کاتبان را خار میشمرد و فتنه برپا میکند.
آنطور که استاد دانشگاه نیویورک، کلی شرکی، میگوید: «بسیاری از استدلالهایی که علیه متون چاپی عرضه میشد، درست و حتی پیشگویانه بودند.» اما، باز هم باید گفت، پیشگویان قادر نبودند حجم زیادی از موهبتها و نعمتهایی که دنیای چاپ عرضه میکرد، را تصور کنند.
بنابراین، بله، شما میتوانید نسبت به شکوتردید من شک کنید. شاید در آینده مشخص شود حق با آنهایی است که منتقدان اینترنت را به عنوان لودیت (مخالف توسعه تکنولوژی جدید) یا نوستالژیست (خاطرهباز و دلتنگ گذشته) رد میکنند و از ذهنهای بیشفعال و ذخیرگاهِ دادۀ ما عصری طلایی از اکتشاف ذهنی و خرد جهانی ظهور کند.
باز باید گفت، نت الفبا نیست و اگرچه ممکن جای چاپ را بگیرد، چیزی کاملاً متفاوت تولید خواهد کرد. آن نوع از مطالعه عمیق که از ورقزدن کتابهای چاپی حاصل میشود، نه فقط به این علت ارزشمند است که ما دانشِ نویسنده را از طریق کلامِ او دریافت میکنیم بلکه به این دلیل هم ارزشمند است که آن کلمات ارتعاشات فکری را در ذهن ما ایجاد میکنند.
در فضاهای سکوتی که با خواندنِ عمیقِ کتاب - یا هر عمل دیگری که نیازمند تعمق و تأمل است - که محصول تمرکز بالا و خواندن بیوقفه و بیحواسپرتی است، ایجاد میشود؛ ما تداعیهای خود را میسازیم، استنباطها و نتیجهگیریهای خودمان را داریم و ایدههای جدیدی را در ذهنمان پرورش میدهیم. همانطور که ماریان وُلف گفته است، مطالعه عمیق را نمیتوان از تفکر عمیق تمیز داد.
اگر ما این فضاهای سکوت را از دست بدهیم یا آنها را با «محتوا» پر کنیم، چیز مهمی را نه تنها در خودمان بلکه در فرهنگمان قربانی میکنیم. نمایشنامهنویس، ریچارد فرمن، دراینباره اینطور گفته است:
من از سنتِ فرهنگی غرب آمدهام که در آن فرد ایدهآل (ایدهآل من) ساختاری «شبیه کلیسای جامع» دارد، شخصیتی با تحصیلات عالی و توانایی سخنوری، شخصیتی پیچیده و پر از معلومات - یک مرد یا زن که در درونش نسخهای شخصسازیشده و منحصربهفرد از کل میراث غرب را حمل میکند. [اما اکنون]من در درون همهمان (من جمله خودم) جایگزینشدن یک خودِ دیگر را بهجای آن خودِ پیچیده میبینم - خودی که زیرِ فشارِ اطلاعاتِ بیشازحد و تکنولوژیِ «همهچیز فوری- در-دسترس» حاصل شده است.
فرمن میگوید، همانطور که «خزانۀ درونمان از میراث فرهنگی متراکم» تهی میشود، خطر اینکه به «انسانهای پنکیکی» تبدیل شویم، وجود دارد؛ یعنی با اتصال به شبکهای گسترده از اطلاعات که فقط با فشردن یک کلید به دست میآید، پهن و نازک میشویم.
آن سکانس فیلمِ کوبریک از ذهنم خارج نمیشود. چیزی که آن را بسیار عجیب میکند، پاسخِ عاطفی کامپیوتر به متلاشیشدنِ مغزش است: استیصال او که با قطعشدن مدارهایش یکیپساز دیگری رخ میدهد، درخواست کودکانه او از فضانورد - «من میتوانم حس کنم. من میتوان حس کنم. من میترسم» - و سپس تبدیل نهایی او به چیزی که میتوان اسمش را وضعیت معصومانه گذاشت.
احساساتِ جاریِ هال در این فیلم کاملاً در تضاد با شخصیتِ کاراکترهای انسانی است که بیعاطفه و بیاحساس بازنمایی شدهاند، انسانهایی که مانند رباتهای کارامد سرشان به کار خودشان گرم است. گویی تمام افکار و عملکردهای آنها از پیش نوشته شده و آنها مراحل یک الگوریتم را طی میکنند. در جهانی که در سال ۲۰۰۱ ترسیم شده است، انسانها آنقدر ماشینی شدهاند که نهایتاً انسان تبدیل به ماشین میشود.
این جمله عصارۀ پیشگویی تلخِ کوبریک در این فیلم است: همینطور که بیشتر به کامپیوترها وابسته و متکی میشویم تا واسطۀ درکِ ما از جهان شوند، این هوشِ خودِ ماست که به هوشِ مصنوعیِ [ پهن و کمعمق]تبدیل میشود.
۰