فیلیپ راث؛ خالق رئالیسم حادثه‌ای

فیلیپ راث؛ خالق رئالیسم حادثه‌ای

به نظر راث سیاست به‌مثابه یک حادثه، حادثه‌ای مهم نقشی تعیین‌کننده در زندگی هر فرد ایفا می‌کند. جنگ کره و آمریکا و همین‌طور جنگ ویتنام نمونه‌هایی از تاریخ معاصر بعد از جنگ جهانی دوم هستند که راث تأثیرات آن را در زندگی فرد، خانواده جامعه توصیف می‌کند.

کد خبر : ۷۴۷۶۶
بازدید : ۶۶۰۰
فیلیپ راث؛ خالق رئالیسم حادثه‌ای
مارکوس مسنر، بچه قصابی از یک خانواده قصاب یهودی است که نمی‌خواهد قصاب شود، او می‌خواهد حقوق‌دانی برجسته شود و مسیری متفاوت از شغل و پیشینه خانواده‌اش در پیش گیرد، برای این کار او خانه و خانواده و همین‌طور کار در قصابی پدرش را ترک می‌کند و به کالج می‌رود، در کالج سعی می‌کند منزوی باشد، صرفه‌جویی کند و با اقتصاد زندگی کند ولی در عوض تمامی کوشش خود را صرف خواندن درس‌های کالج کند تا بتواند با کسب رتبه اول، شغل و درآمدی مناسب برای خود مهیا کند و آینده‌اش را تضمین کند، اما زندگی مطابق خواسته‌اش پیش نمی‌رود، زیرا اموری پیش‌بینی‌ناپذیر که از آن می‌توان به اتفاق و حادثه نام برد، نقشی فرادست در زندگی او ایفا می‌کند.

«هر زندگی منحصربه‌فرد است» این جمله را فیلیپ راث (۲۰۱۸-۱۹۳۳) از زبان مارکوس، شخصیت داستانی‌اش در رمان «خشم» بیان می‌کند. به‌نظر راث آنچه زندگی را منحصربه‌فرد می‌کند، اتفاق و حادثه است. وقوع غیرقابل پیش‌بینی اتفاقات و حوادث در دل زندگی روزمره مهم‌ترین ویژگی داستان‌های راث است.
این مسئله راث را از دیگر نویسندگان هم‌عصر خود متمایز می‌کند. اتفاق‌ها و حادثه‌هایی که راث ارائه می‌دهد، تنوع زیادی از آن را شامل می‌شود: از اموری پیش‌پاافتاده که به‌خاطر پیش‌پاافتادگی به چشم نمی‌آیند مانند آنچه در رمان «خشم» اتفاق می‌افتد تا سلسله حوادثی که پیاپی اتفاق می‌افتد مانند آنچه در «پاستورال آمریکایی» رخ می‌دهد.

در «خشم» اتفاقی ساده زندگی مارکوس را از این رو به آن رو می‌کند، مارکوس که می‌توانست حقوق‌دانی برجسته شود و برای خود شأن و اعتبار و ثروتی فراهم آورد به‌خاطر اتفاقی ساده؛ شرکت‌نکردن در جلسه هفتگی خطابه که چندان مهم به‌نظر نمی‌آمد، اما می‌توانست بهانه‌ای برای اخراجش شود، از کالج اخراج می‌شود و آن‌گاه به‌خاطر شرایط جنگی در آمریکا بلافاصله به جبهه جنگ فرستاده می‌شود و در همان‌جا کشته می‌شود.
تلخی ماجرا آن است که مارکوس مسنر (۱۹۵۲-۱۹۳۲) شاگرد اول کالج «تن‌ها فرد از میان هم‌کلاس‌هایش بود که از بخت بد در جنگ با کره کشته شده، جنگی که با امضای موافقت‌نامه آتش‌بس در ۲۷ ژوئیه ۱۹۵۳ پایان یافت».۱

«بخت بد» این‌بار در شکلی دیگر در «پاستورال آمریکایی» اتفاق می‌افتد، شخصت اصلی این رمان، سیمور لووف است. او نمونه‌ای از زندگی موفق و به‌سرانجام‌رسیده است، لووف در ابتدا پرانگیزه و خوش‌بین سعی می‌کند با کوشش و پشتکار، شرکت تجاری پدرش را که با دست خالی تأسیس کرده، به شرکت تجاری بین‌المللی تبدیل کند.
او این کار را انجام می‌دهد و با همت و سعی فراوان به ثروتمندی معتبر بدل می‌شود. آرزوی لووف زندگی آرام و بی‌تنش و رؤیایش پاستورال آمریکایی است. او این رؤیا را محقق می‌کند: او به دور از هیاهوی شهر خانه‌ای سنگی و قدیمی در محله‌ای خلوت و آرام خریداری می‌کند و سپس با زیباترین دختر نیوجرسی ازدواج می‌کند. لووف تا برهه‌ای از زندگی خود نمونه‌ای از زندگی موفق را به نمایش درمی‌آورد.
این موفقیت‌ها حسی از خوشبختی در وی به‌وجود می‌آورد تا به اندازه‌ای که خود را خوشبخت‌ترین آدم نیوجرسی تلقی کند، اما این همه ماجرا نبود زیرا سلسله‌ای از حوادث رؤیای آمریکایی‌اش را به کابوس بدل می‌کند: دختر نوجوانش در اعتراض به جنگ ویتنام دینامیتی را در اداره پست محلی منفجر می‌کند که بر اثر آن یکی از کارکنان کشته می‌شود و سپس به فاصله کم پس از آن همسر و دوستش به او خیانت می‌کنند و درنهایت زندگی سیمور لووف که با معصومیت، سادگی و تلاش بی‌وقفه پا گرفته بود، همچون زندگی مارکوس یکباره درهم‌پیچیده می‌شود، لووف پس از این ماجرا‌ها درمی‌یابد که زندگی در اساس تراژیک، بی‌نظم، پیچیده و غیرقابل پیش‌بینی است که نشانی از «پیوستگی» امور در آن وجود ندارد.

رئالیسمی که راث در نوشته‌های خود از آن بهره می‌گیرد، رئالیسمی سرراست، ملموس و جاافتاده است که پیش‌بینی‌ناپذیر‌بودن زندگی در آن نقش اساسی ایفا می‌کند. رئالیسم راث از اگزیستانسیالیسم بعد از جنگ فاصله می‌گیرد.
به‌نظر راث اینکه آدمی بتواند سرنوشت خود را بیافریند، افسانه‌ای بیش نیست که نشان از ساده‌سازی جهان دارد. با راث از جهان ایده‌ها فاصله می‌گیریم، این نوع رئالیسم به هر نوع خوش‌بینی بدبین است و به‌طریق اولی هرگونه اتوپی و آرمان‌شهر را به تعلیق درمی‌آورد. مثالی که دراین باره راث به آن ارجاع می‌دهد آمریکاست.

به نظر راث آمریکا، کشوری که بر اساس ایده‌ای معین ساخته شده به ایده‌های خود وفادار نبود و آرمان‌شهری تحقق پیدا نکرد.
به‌نظر راث ایده‌ها در اساس ربطی به واقعیت‌ها ندارند و هیچ نسبتی میان این دو وجود ندارد. مگر آنکه آدمی رؤیا‌های شخصی یا جمعی خود را ایده‌های معینی تلقی کند که توان تأثیرگذاری بر جهان پیرامون خود دارند. با راث به جهان نامتعین، ناپیوسته و غیرقابل پیش‌بینی پست‌مدرن قدم می‌گذاریم.

از طرفی دیگر راث با تأملی عمیق‌تر به مسئله مرگ آن را پاشنه آشیل سرنوشت آدمی تلقی می‌کند. از نگاه «حادثه‌محور» راث، مرگ به‌عنوان بزرگ‌ترین حادثه زندگی بر هر اتفاق دیگری اولویت دارد. راث از مرگ به نیستی یاد می‌کند و در همان حال آن را «ناخوشایندترین فرایند زندگی» به‌شمار می‌آورد.
به نظر راث آدمی در آغاز می‌کوشد افق‌های گسترده‌تری را در زندگی‌اش بیافریند، اساسا کوشش‌هایش و حتی خوش‌بینی‌هایش در آغاز چنین است، چنان‌که مارکوس مسنر و یا سیمور لووف در آغاز خوش‌بین و سرشار از اعتمادبه‌نفس بودند، اما این «آغاز» همه سرنوشت آدمی را دربر نمی‌گیرد زیرا همه این تدارکات به‌ناگهان بر اثر اتفاقی که او آن را درنمی‌یابد و در لحظه‌ای که انتظارش را ندارد یکباره دستخوش تباهی و نابودی می‌شود تا سرانجام مرگ فرا می‌رسد.
بی آنکه بداند حتی به کجا رهسپار می‌شود: «رها از بودن، قدم به نیستی بدون اینکه حتی بداند کجا می‌رود».۲ در نگاه پست‌مدرن راث همه‌چیز در عدم قطعیت به‌سر می‌برد، اما یک چیز در تمامی هستی قطعیت دارد و آن «مرگ» است و اتفاقا آسیب‌پذیری عمیق آدمی نیز از همین مسئله نشئت می‌گیرد که سعی می‌کند مرگ را نادیده بگیرد «او این آگاهی را به فراموشی می‌سپرد که روزی می‌میرد».۳

جهان رئالیستی راث تراژیک‌تر می‌شود آن‌هنگام که وی موضوع پاکی انسان را مطرح می‌کند، پاکی‌ای که حفظ آن در اجتماع ناممکن‌تر می‌شود، این مسئله از غم‌انگیزبودن سرنوشت آدمی حکایت می‌کند. شخصیت‌هایی که راث ارائه می‌دهد عمدتا پاک و بی‌گناه‌اند و گاه مانند مارکوس از پاکی سرد برخوردارند، اما به‌هرحال پاک‌اند، آن‌ها تلاشگر، باانگیزه و جاه‌طلب‌اند و هر کاری که به‌عهده می‌گیرند سعی بر به‌انجام‌رساندن آن دارند. مارکوس نمونه چنین صداقتی است: «می‌خواستم همه کار را درست انجام دهم، اگر همه کار را درست انجام می‌دادم می‌توانستم هزینه‌های حضورم را در کالج اوهایو به‌جای نیوآرک نزد پدرم توجیه کنم».۴
مارکوس می‌کوشد درس بخواند، کار کند و از ورود به هر حزب و گروه و حتی انجمن صنفی پرهیز کند تا پارامتر‌های بیرونی را بر تصمیماتی که می‌گیرد کاهش دهد، اما این تلاش‌ها به نتیجه نمی‌رسد زیرا منطق بی‌منطقی حادثه را درنمی‌یابد و در آخر تنها و بی‌پناه باقی می‌ماند.

با خواندن آثار راث خواننده گمان می‌برد با متنی ناتورالیستی مواجه است، اما به‌تدریج درمی‌یابد که راث ایده‌های ناتورالیستی مبنی بر تأثیرگذاری محیط و ژن را به‌عنوان عوامل قطعا تأثیرگذار منتفی می‌داند. راث در اساس با هر «قطعیتی» مخالف است و این به تنوع داستان‌سرایی او می‌افزاید زیرا باعث می‌شود که وی به‌عنوان نویسنده‌ای پرکار خود را به تنها شکلی از اشکال متنوع زندگی مقید نکند.
«به نظر من قهرمان هر داستان کسی است که داستانش واجد شرطی باشد که در روزمره‌های دیگران دیده نمی‌شود».۵ به همین دلیل طیف وسیع و متنوعی از خوانندگان با کنجکاوی آثار راث را می‌خوانند زیرا گاه وجوه مشترکی میان خود و قهرمان داستان پیدا می‌کنند.

این همه اهمیت راث نیست. با فیلیپ راث درعین‌حال می‌توان به درکی واقع از تاریخ آمریکای معاصر به‌خصوص در نیمه دوم قرن بیستم نائل شد. این آگاهی به‌مراتب دقیق‌تر از آگاهی رسمی است، این البته به هنر ادبیات بازمی‌گردد که همواره می‌تواند درکی زنده‌تر از واقعیت ارائه دهد. اهمیت راث همچنین به‌خاطر اهمیتی است که وی به سیاست می‌دهد.
به نظر راث سیاست به‌مثابه یک حادثه، حادثه‌ای مهم نقشی تعیین‌کننده در زندگی هر فرد ایفا می‌کند. جنگ کره و آمریکا و همین‌طور جنگ ویتنام نمونه‌هایی از تاریخ معاصر بعد از جنگ جهانی دوم هستند که راث تأثیرات آن را در زندگی فرد، خانواده جامعه توصیف می‌کند.
در رمان «شوهر کمونیست من» راث به وجوهی دیگر از تأثیر سیاست در همه امور زندگی، حتی در شخصی‌ترین امور می‌پردازد. در این رمان راث به شیوع مک‌کارتی‌گری می‌پردازد. خواننده با خواندن آثار راث علاوه بر آشنایی با تاریخ می‌پندارد که گویا همه آن وقایع را اکنون نیز تجربه می‌کند، این دیگر به هنر راث برمی‌گردد.

۱، ۴. «خشم»، فیلیپ راث، فریدون مجلسی
۲. «یکی مثل همه»، فیلیپ راث، پیمان خاکسار
۳. «مصاحبه با راث»، شعله حکمت، مجله آزما شماره ۵۱،
۵. به نقل از مصاحبه با راث
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید