جانان؛ فیلمی با سر و شکلی کلاسیک
برای اینکه از پرده دوم فیلمنامه به پرده سوم برسیم، به نقطه عطف دوم نیاز داریم؛ جاییکه ماجرای اصلی گره میخورد و آن را به سمت دیگر میراند. شکست جانان به عنوان قهرمان داستان و عنصر پیشبرنده داستان قصه علی و مهری نقطه عطف دوم فیلمنامه را شکل میدهد.
کد خبر :
۷۵۵۷۹
بازدید :
۲۵۴۵
پیام بهاری | ساختار دراماتیک سهپردهای الگویی است که در آثار نمایشی کاربرد اساسی دارد. در پرده اول آغاز فیلمنامهنویس، شخصیتهای داستانی، موقعیت و روابط بین شخصیتهای داستانی را خلق میکند. فیلم «جانان»، در پرده اول، به سراغ پروتاگونیست قصه میرود.
در سکانس آغازین، جانان (مژگان بیات) بهعنوان قهرمان داستان به تماشاگر معرفی میشود. در ساختار کلاسیک، برای دراماتیزهکردن یک فیلمنامه باید شخصیت محوری طراحی شود که داستان حول او اتفاق بیفتد. البته این اصل برای همه فیلمها صادق نیست، این فیلم از سروشکلی کلاسیک تبعیت میکند و ادعای شکست چنین ساختاری را هم ندارد.
توحیدی (فیلمنامهنویس) برای معرفی جهان پیرامون پروتاگونیست قصه، زاویه دید اول شخص را برمیگزیند و جانان را راوی داستان انتخاب میکند. راوی یک شخصیت داستانی، نقش صدای مؤلف را برای رساندن اطلاعات بهویژه پیرنگ به بیننده ایفا میکند. از نشانههای راوی همهچیزدان میتوان به توصیف مکان، مداخلهگر، قابل اعتماد و غیرقابل اعتماد اشاره کرد.
برای اینکه با ابعاد کاراکتر جانان آشنا شویم، او راوی سراغ قاب عکسها که به دیوار میخ شده میرود و با شرحدادن روابط دیگران با خود، دنیای پیرامون خود را معرفی میکند. البته این روابط در همان قاب عکسها باقی میمانند و کاربرد دراماتیکی در ماجرای داستان پیدا نمیکنند. فیلم «زیبایی آمریکایی» (سام مندز) را به یاد بیاورید.
حضور راوی در معرفی زندگی روزمره خود و روابط شخصیتهای فرعی با او، تا چه اندازه تأثیرگذار از آب درآمده و نقش تعیینکنندهای در روایت داستان پیدا کرده است. ولی در اینجا راوی نقش منفعلی در پیشبرد داستان دارد.
در پرده اول، کاراکترهای پیرامون نقش محوری به فیلم اضافه میشوند. کاربرد کاراکترهای افزودهشده مانند نوشین (سحر زکریا) و کمال (بیژن بنفشهخواه) بیشتر در معرفی قهرمان قصه جانان است و در خط اصلی داستان نقش بسزایی ایفا نمیکنند. برای تأثیرگذاری شخصیتهای خلقشده در فیلم، آنها را حذف کنید.
اگر بعد از حذف، تأثیر منفی در روند داستان بهوجود نیاوردند، بدانید طراحی کاراکترها هیچ کمکی به درام قصه نکرده و نمیتوانند حضور تأثیرگذاری در ماجرای داستان داشته باشند. هنوز خط اصلی داستان روایت نشده و پیرنگی پیریزی نشده است. برای مرحله گذار فیلمنامه، از پرده اول به پرده دوم، فیلمنامه به نقطه عطف احتیاج دارد. اولین نقطه عطف کاربردی داستان با خواندن نامهای توسط جانان رقم میخورد.
نامهای - که قصه مهری (پروانه معصومی) و علی (چنگیز وثوقی) را روایت میکند به دست او میرسد و جانان تصمیم میگیرد به مهری کمک کند. پیرنگ در حال شکلگیری است. دختر به زن کمک میکند تا عشق سالهای دور خود را پیدا کند. ادوارد فورستر در کتاب جنبههای رمان مینویسد: «پیرنگ، نقل حوادث است، اما نقلی که در آن وجود رابطه علت و معلولی اهمیت خاص دارد».
فیلم «جانان» در پیرنگ، آغاز، میانه و پایان دارد. اگر دختر به زن کمک نمیکرد، پازل پیرنگ فیلم، بهطورکامل در کنار هم چیده نمیشد. بنابراین روابط علت و معلولی که باید در پیرنگ باشد، در حال شکلگیری است. حفره اول در فیلمنامه، در نقطه عطف اول بهوجود میآید.
جانان نامه را میان کتاب حافظ پیدا میکند و به دلیل اینکه تعلق خاطری نسبت به حافظ دارد به شخصیتهای قصه مهری و علی روایتشده در نامه کمک میکند. سؤال اول در شکلگیری کاراکتر قهرمان قصه این است که چنانچه این نامه به جای کتاب حافظ در کتاب دیگری پیدا میشد، آیا جانان دست به انجام این کار میزد؟
ضمن اینکه، نقش کتاب حافظ نامه میان کتاب حافظ بود و در تصمیم کاراکتر پررنگتر از یک عمل خیرخواهانه خودخواسته بهوجود آمده است و این نکته باعث میشود انگیزه کاراکتر جانان برای عملی دراماتیک و تأثیرگذار به رویدادی منطقی شکل نگیرد. در پرده دوم میانه شخصیت اصلی داستان با موانع روبهرو میشود.
سید فیلد میگوید: «همه نمایش کشمکش است، درام بدون کشمکش شخصیتی ندارد؛ بدون شخصیت ماجرایی ندارد و بدون ماجرا داستان وجود ندارد». جانان پس از روبهروشدن با مهری میکوشد تا گرههای داستان مهری و علی را یکی پس از دیگری باز کند و موانع را از سر راه بردارد. آنچه در خط اصلی داستان نقش مهمی را ایفا میکند این است که رویدادهایی که حول شخصیت محوری داستان رخ میدهد تا چه میزان در سرنوشت او و تغییر و تحول کاراکتر قهرمان تأثیرگذار است.
برای مثال در فیلم «مرد سیندرلایی» (ران هاوارد) قهرمان قصه با فقری که گریبانگیر خود و خانوادهاش است مبارزه میکند و موانع مالی را پشتسر میگذارد تا رفاه خانواده را تأمین کند. شخصیت محوری عملی مؤثر انجام میدهد. نکتهای که مؤثربودن رویداد را در فیلم «جانان» کماثر میکند منطق رویداد پیشآمده در پرده دوم فیلمنامه است.
علی، بعد جدایی از مهری، در سالهایی که گذشت هیچ تلاشی برای رسیدن به او نمیکند و مهری هم پس از سالها مهاجرت ناخواسته، اواخر عمرش به کشور برمیگردد و پس از تلاشی نافرجام، خود را برای مرگ آماده میکند. این رویداد در داستان به وجود میآید، تا قهرمان براساس کاراکترش عملی دراماتیک انجام دهد، اما به علت نداشتن منطقی درست و باورپذیر، رویداد تأثیرگذاری خود را از دست میدهد.
برای اینکه از پرده دوم فیلمنامه به پرده سوم برسیم، به نقطه عطف دوم نیاز داریم؛ جاییکه ماجرای اصلی گره میخورد و آن را به سمت دیگر میراند. شکست جانان به عنوان قهرمان داستان و عنصر پیشبرنده داستان قصه علی و مهری نقطه عطف دوم فیلمنامه را شکل میدهد.
او بعد کنکاشهای فراوان موفق نمیشود گم شده داستان، علی، را پیدا کند. در این مقطع، فیلمنامهنویس، شکست را در مسیر قهرمان بهوجود میآورد تا او را زمینیتر کند و یادمان بیندازد که فقط ابرقهرمانهای قصههای فانتزی شکست نمیخورند. پرده سوم پایان که به آن مرحله گرهگشایی گفته میشود، از راه میرسد تا پارادایم (طرح مفهومی درباری پرده اول تا پرده سوم) فیلمنامه تکمیل شود. حوادث بر حسب توالی زمان بهوجود میآیند.
کاراکتر قهرمان قصه، جانان، پس از گذار از نقطه عطف دوم، تسلیم نمیشود و به دنبال بازکردن گره داستان میرود و علی را پیدا میکند. اگر مسیر تغییر و تحول یک کاراکتر را در روند فیلمنامه توجه کنیم، در پایان فیلم، ماجرایی که حول کاراکتر قهرمان قصه، جانان، روایت میشود، هیچ دگرگونی نسبت به شروع فیلم در ابعاد شخصیتی او به وجود نمیآید. او با پیمان (نوه مهری) ازدواج میکند.
با شناختی که از کاراکتر او در ابتدای فیلم بهدست آوردیم، اگر روند زمانی رویداد در شروع مانند پایان ماجرا بود، او باز هم یک زندگی جدید را شروع میکرد. اگر میخواهید قاب عکس شخصیتهای یک فیلم با میخ محکمتری بر دیوار ذهن تماشاگر نقش ببندد، باید بهدنبال منطق روایی مناسب، عمقبخشیدن بیشتر به کاراکترها و ایجاد ساختاری درست باشیم (جانان در سکانس آغازین میخ آخر را برای اتفاقهای آیندهاش آماده کرده بود تا قاب عکسی جدید بر روی آن قرار دهد).
۰