آندره مالرو؛ جهان تراژیک، جهان بدون توهم
رویارویی با سرنوشت بخشی از جهانبینی تراژیک مالرو است. تراژدی عبارت از یک نوع بینش نسبت به هستی است. این بینش یا جهانبینی در مقابل انواع دیگری از جهانبینیها قرار میگیرد که به زندگی انسان معنا میدادند و برای هستی بشر پیوستگی قائل بودند.
کد خبر :
۷۷۰۹۵
بازدید :
۳۵۶۶
نادر شهریوری (صدقی) | اگرچه آندره مالرو (۱۹۷۶-۱۹۰۱) خود را «شاهد عینی» اهم وقایع قرن بیستم میدانست و این یک واقعیت بود، اما همزمان با آن، زندگیهای مالرو نمایشی از صحنههای پرشکوهی بود که خود تهیهکننده، کارگردان و بازیگر صحنههای آن بود.
تماشاگران پرتعداد نمایشها، اگرچه در صحنههای گوناگون و مهیجی که مالرو ارائه میداد سخت شیفته هنرنمایی وی میشدند، اما در پس این نمایشها، تلاش نافرجام و بیسرانجام هنرمندی را تماشا میکردند که در جستوجوی یافتن معنایی برای زندگی بود.
نافرجامی مالرو برای یافتن معنای زندگی به جهانبینی تراژیک و «ضدخاطرات» وی برمیگشت. ضدخاطرههای مالرو، چنان که از عنوانش برمیآمد، به هیچ رو سیری منطقی و توالی تاریخی را برنمیتابیدند زیرا خاطرهها در برابر آنچه کارگردانی مانند مالرو میخواست و اراده میکرد، دچار دگردیسی میشدند و همچون نقش به شکلوشمایلهای مختلف ساخته و پرداخته میشدند. به نظر مالرو این، آن انتقامی بود که هنر از «سرنوشت بشر» میگرفت. *
نافرجامی مالرو برای یافتن معنای زندگی به جهانبینی تراژیک و «ضدخاطرات» وی برمیگشت. ضدخاطرههای مالرو، چنان که از عنوانش برمیآمد، به هیچ رو سیری منطقی و توالی تاریخی را برنمیتابیدند زیرا خاطرهها در برابر آنچه کارگردانی مانند مالرو میخواست و اراده میکرد، دچار دگردیسی میشدند و همچون نقش به شکلوشمایلهای مختلف ساخته و پرداخته میشدند. به نظر مالرو این، آن انتقامی بود که هنر از «سرنوشت بشر» میگرفت. *
مالرو در قرن پرهیاهوی بیستم بهراستی نمایشی از «پراکندگی» بود. او بهعنوان یاور کمونیستها، ناسیونالیستی دوآتشه، نظریهپرداز سینما، محرک جنبش اکسپرسیونیسم، متعهد و ضدفاشیست، سازمانده اسکادران هوایی در جنگهای داخلی اسپانیا و سرانجام بهعنوان هوادار فعال ژنرال دوگل و وزیر فرهنگ ژنرال و سپس همراه وی در مقابل شورشهای مه ۶۸، فیالواقع مملو از تناقضی بود که بیش از آنکه به «غایت امور» یا «کلیت» وقایع بیندیشد، به تکتک وقایعی فکر میکند که سرنوشت پیش پای بشر گذارده بود.
سارتر درباره مالرو میگوید که «او پیش از ما مینوشت و بیشک اندکی مسنتر از ما بود در حالی که ما به فوریت و واقعیت مادی یک رویارویی نیاز داشتیم تا خود را کشف کنیم، مالرو از این امتیاز عظیم برخوردار بود که از همان اولین نوشتهاش بداند که ما در جنگیم».۱ جنگی که سارتر به مالرو نسبت میدهد، نه جنگی مشخص با دشمن مشخص بلکه «رویارویی با سرنوشت» است.
رویارویی با سرنوشت بخشی از جهانبینی تراژیک مالرو است. تراژدی عبارت از یک نوع بینش نسبت به هستی است. این بینش یا جهانبینی در مقابل انواع دیگری از جهانبینیها قرار میگیرد که به زندگی انسان معنا میدادند و برای هستی بشر پیوستگی قائل بودند.
بدینسان جهان تراژیک در نوعی ناهماهنگی رمزآلود و فاقد انسجام به سر میبرد که برای آن نمیتوان مقصدی جستوجو کرد. مالرو در آستانه قرن بیستم در جهانی متورم از معنا، آغازگر راهی میشود که بعدها سه نویسنده بزرگ فرانسوی: آلبر کامو، رومن گاری و پاتریک مودیانو -هر سه برنده نوبل- آن را ادامه دادهاند.
آلبر کامو (۱۹۶۰-۱۹۱۳) هنگام تحصیل در دبیرستان «از دو کتاب بیش از همه خوشش میآمد؛ «جزایر ژان گرونیه و سرنوشت بشر آندره مالرو».۲ همچنین اولین نمایشی که کامو به صحنه برد، بر اساس رمانی از مالرو بود. نام این رمان «روزهای خشم» ** بود. اما این تنها اهمیت مالرو برای کامو نبود. میراث مهم مالرو برای پیروانش، جهانبینی تراژیک و غیرمسیحیاش بود که کامو آن را در مهمترین آثارش: «بیگانه» و «سقوط» به نمایش میآورد.
کامو چند روزی پس از دریافت نوبل در مصاحبهای میگوید «من دلمشغولیهای مسیحی دارم، اما سرشتم یونانی است». مقصود از سرشت یونانی، وفاداری به ایدههای تراژیک یونانیان قبل از سقراط است. کامو در جای دیگر، اما این بار با صراحتی بیشتر تأکید میکند «من مسیحی نیستم...، اما احساس میکنم قلبی یونانی دارم، یونانیان منکر خدایانشان نبودند، اما فقط سهم آنان را به آنان میدادند».۳
در «ارزش زندگی» که مالرو از آن میگوید، تناقضی عمیق نهفته است، چون اگر زندگی معنایی نداشته باشد، ارزشی هم نخواهد داشت و مهمتر آن که ارزش زندگی را نمیتوان تعیین کرد، زیرا نمیتوان در همان حال بیرون از جریان زندگی قرار گرفت، بدین اعتبار از نگاه تراژیک مالرو زندگان تنها میتوانند زندگی را زندگی کنند.
اما «ارزش زندگی» مالرو شباهتی به ایده «پذیرفتن جهان بدون ترک آن» کامو دارد. کامو نیز در این عبارت به تناقض لاینحل نهفته در ذات زندگی اشاره میکند: نپذیرفتن جهان به خاطر بیعدالتی نهفته در ذات زندگی و در همان حال ترکنکردن آن به خاطر تنها تجربه باارزش و تکرارنشدنی خودِ زندگی بهمثابه غایتی فینفسه که بهرغم تراژیکبودنش، تنها دارایی باارزش بشر است.
«انسان تراژیک میداند که جهان موجود جای تحقق ارزشهای اصلی انسانی نیست، اما در عین حال پای رفتن از این جهان را هم ندارد. در این جهان است، اما زیر بار تعلق این جهان نیست».۴ اتفاقا طغیانهای تراژیک کامو را نیز تنها میتوان با «نپذیرفتن جهان بدون ترک آن» توجیه کرد.
در فلسفه کامو خودکشی در هر حال نوعی تسلیمشدن به حساب میآید و این در مقابل طغیان قرار میگیرد. خودکشی یعنی تسلیم به حد اعلای منطقی آن در حالی که طغیان حقیقی یعنی مردن در حالی که آدمی به اختیار و اراده خود مصالحه نکرده و تسلیم نیز
نشده است.
رومن گاری (۱۹۸۰-۱۹۱۴) از دیگر نویسندگان قرن بیستم فرانسه است که تراژیک به جهان مینگرد. زندگیهای پراکنده و نه پیوسته رومن گاری ازجمله زندگیکردن با نامها و شغلهای متفاوت وی را مستعد باور به ایدههای تراژیک در باب زندگی میکند. زندگیهای گاری چنان که خود در واپسین گفتوگوهایش میگوید، همواره گرفتار «تناقض و دوگانگی ایدئولوژیک بود: بین چیزی که احساس میکردم و آنچه مجبور بودم به زبان بیاورم».۵
نشده است.
رومن گاری (۱۹۸۰-۱۹۱۴) از دیگر نویسندگان قرن بیستم فرانسه است که تراژیک به جهان مینگرد. زندگیهای پراکنده و نه پیوسته رومن گاری ازجمله زندگیکردن با نامها و شغلهای متفاوت وی را مستعد باور به ایدههای تراژیک در باب زندگی میکند. زندگیهای گاری چنان که خود در واپسین گفتوگوهایش میگوید، همواره گرفتار «تناقض و دوگانگی ایدئولوژیک بود: بین چیزی که احساس میکردم و آنچه مجبور بودم به زبان بیاورم».۵
گو اینکه رومن گاری زندگی را تنها و تنها عرصه ممکن برای تلاشها یا زورآزماییهای خویش به حساب میآورد و در این زورآزمایی تا آنجا که ممکن باشد از منهای خود پردههایی را به نمایش درمیآورد تا همچون مالرو به زندگیهای خود شکل و شمایلهای مختلف بدهد، اما در نهایت، چنان که در واپسین اعترافاتش میگوید، زندگی را تکرار مکرر نمایشهایی در نظر میگیرد که برای آن نمیتوان معنایی در نظر گرفت: «بیپرده بگویم همچنانکه در مسیر زندگی پیش میروم متوجه پدیدهای میشوم شبیه نوعی بازگشت جاودان، به این معنا که نسل جدید دارد همان تجربههایی را از سر میگذراند که من در طول زندگیام به دست آوردهام».۶ بازگشت جاودان یا تکرار مکرری که گاری از زندگی ارائه میدهد با زندگی به مثابه هستی غایتمدار که متضمن معناست.
البته تفاوتی ماهوی دارد.
«جهان بدون توهم» ازجمله ویژگیهای جهان تراژیک است. پاتریک مودیانو (۱۹۴۵) در زندگی و آثار خود -که شباهت به زندگیاش دارد- درصدد ارائه دنیایی بدون وهم است. او اگرچه همچون هر هنرمندی دنیای خاص خود را میآفریند، اما دنیای مودیانو، نوستالژیک و مملو از خاطرههایی است که راوی با حساسیتی زیاد ردپاهای آن را پی میگیرد، از این طرف شهر تا آن طرف شهر پرسه میزند تا گمشدهاش را بیابد.
البته تفاوتی ماهوی دارد.
«جهان بدون توهم» ازجمله ویژگیهای جهان تراژیک است. پاتریک مودیانو (۱۹۴۵) در زندگی و آثار خود -که شباهت به زندگیاش دارد- درصدد ارائه دنیایی بدون وهم است. او اگرچه همچون هر هنرمندی دنیای خاص خود را میآفریند، اما دنیای مودیانو، نوستالژیک و مملو از خاطرههایی است که راوی با حساسیتی زیاد ردپاهای آن را پی میگیرد، از این طرف شهر تا آن طرف شهر پرسه میزند تا گمشدهاش را بیابد.
او نیز همچون پیشینیان ادبی خود میخواهد جهانی طبیعی، عریان و لخت را به نمایش درآورد که از هر عاریهای (امید) بری باشد. آنچه اتفاقا وجه تراژیک داستانهایش را پررنگ میکند، پوچی نهفته در داستان هایش است.
در داستانهای مودیانو یکباره زیر پای انسان خالی میشود و او بیسرانجام رها میشود. ناامیدی هر ارزش متعالی و معناداری را از میان میبرد. با این حال مودیانو همچون اسلاف خود مالرو، کامو، گاری و... بهرغم آنکه زیستن در جهان بیمعنا برایش سخت است، اما تصنع خوشبینبودن را نیز نمیپذیرد.
او نیز همچون پیشینیان تراژیک خود زندگی را بهمثابه غایتی فینفسه تجربهای بزرگ میداند تا بدان اندازه که آماده ازدستدادن آن میشود تا به این پارادوکس تراژیک مالرویی وفادار بماند که اگرچه «زندگی هیچ ارزشی ندارد، اما هیچ چیز هم ارزش زندگی را ندارد».
پینوشتها:
* «سرنوشت بشر»، برنده جایزه ادبی گنکور، کتابی است که مالرو آن را در ۱۹۳۳ نوشته است. مالرو عنوان کتاب را از پاسکال به وام گرفته است. سرنوشت بشر عنوان بامسمایی است. یوسا در اشاره به سرنوشت بشر مالرو آن را گروهی از مردمی میداند که «از گوشه و کنار عالم گرد آمدهاند تا با دشمنی قدرقدرت پنجه درافکنند با این امید که به قول کیو -از قهرمانان داستان- حیثیت کسانی را که به خاطرشان میجنگند به آنها برگردانند؛ یعنی حقیقت بینوایان، شکستخوردگان، استثمارشدگان، بردگان روستایی و صنعتی.
کیو و چن و کائو در این نبرد که سرانجامش شکست و نابودی آنهاست به مرتبه اخلاقی والایی میرسند» (به نقل از دعوت به تماشای دوزخ /یوسا/ ترجمه عبدالله کوثری) پس از سرنوشت بشر (۱۹۳۳) تا پیروزی بر فاشیسم (۱۹۴۵) مالرو به دنبال معنای اخلاقی برای سرنوشت بشر میرود، اما خوشبینی مالرو درباره سرنوشت بشر بهتدریج کمرنگ و کمرنگتر میشود و تلاش برای تعیین سرنوشت ملتها، شکستخوردگان و استثمارشدگان جای خود را به اسطوره ابرمرد (به دوگل بهمثابه ناجی) میدهد. مالرو طی همین دگردیسی است که میگوید «خیلی دیر است تا بتوان بر چیزی اثر گذاشت؛ تنها میتوان بر کسی اثر گذاشت» (مالرو در آینه آثارش/ پیکون/ ترجمه کاظم کردوانی) و درباره معنای زندگی نیز میگوید که اساسا پاسخی برای آن وجود ندارد تنها با پرسشنکردن از زندگی میتوان پاسخی عملی برای آن فراهم آورد.
** روزهای خشم را «دوران خفت» نیز ترجمه کردهاند.
۱) به نقل از مالرو و جهانبینی تراژیک، عباس میلانی
۲، ۳) فلسفه کامو، ریچارد کمبر، ترجمه خشایار دیهیمی
۴) لوسین گلدمن
۵ و ۶) گذار روزگار، رومن گاری، ترجمه سمیه نوروزی
۰