از "خصیصه ژانوسی" جامعه ایران چه میدانید؟
یعنی در جامعه ما همیشه یا همه چیز مطبوع بود و جامعه تودهوار و یک موج شکل میگرفت که در این میان عدهای هم موجسواری کردند یا جامعه خسته میشد و دوباره به حالت اتمیزه و ذرهوارگی برمیگشت.
کد خبر :
۷۸۳۲۲
بازدید :
۳۰۴۹
مقصود فراستخواه | تصور میکنم جامعه ایران خصیصه ژانوسی دارد و یک جامعه گمراهکننده شده است. اسطوره ژانوس دو چهره دارد. خیام هم که ریاضیدان و اهل منطق است، درباره این خصیصه شعری دارد که میگوید: ماییم که اصل شادی و کان غمیم / سرمایه دادیم و نهاد ستمیم، پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم / آیینه زنگ خورده و جام جمیم. میبینید در ادبیاتمان هم به این خصیصه ایرانیها اشاره شده است.
انسانیت یک تعین پیشینی ندارد، منتها در مسیر تاریخی ما این شکاف بیشتر شده است. بهدلیل همین خصیصه ژانوسی هم باید در بررسی مسائل این جامعه کمی دقت کرد.
دلایلی متعدد برای این خصیصه وجود دارد. به نظرم یکی از دلایل آن مسیر تاریخی سختی است که ایران داشته است. چون هم سرزمین بسیار گستردهای است و هم پرحادثه بوده، ضمن اینکه در یک موقعیت جغرافیای سیاسی و فرهنگی پیچیدهای واقع بوده؛ اما از همه مهمتر، نظامهایی اجتماعی که در این جامعه شکل گرفته، به دلایلی مختلف همواره همراه با استبداد تاریخی بودهاند؛ بنابراین مشارکت مردم بهصورت خودجوش و درونزا از بین میرفته، چون استبداد همه چیز را کنترل میکند و به همه چیز بدبین است.
این الگوهای استبدادی تاریخی که متأسفانه فراوان هم بوده مانع رشد بخشهای مدنی و مردمنهاد شده است. در نتیجه جامعه تمرین اندکی برای فعالیتهای خودجوش داشته و نتوانسته امور خود را با سازمانیابی درونزا رتقوفتق کند. در واقع فرصت مشارکت برای مردم کم فراهم شده و همواره شاهد پراکندگی، بیگانگی مردم از هم و تودهوارگی و ذرهوارگی هستیم.
یعنی در جامعه ما همیشه یا همه چیز مطبوع بود و جامعه تودهوار و یک موج شکل میگرفت که در این میان عدهای هم موجسواری کردند یا جامعه خسته میشد و دوباره به حالت اتمیزه و ذرهوارگی برمیگشت. این دو چهرهبودن را در همین جا هم میبینید و معلوم میشود که پایداری و فرصت سازمانیابی درونزای اجتماعی هیچوقت برای ما فراهم نشده است.
در کتاب «ما ایرانیان» مطرح کردم که نباید درباره خلقوخوی ایرانیان نگاه ذاتباورانه داشت. نه بگوییم ایرانیها چنیناند و چنان و نه آنها را واجد ذات هنرمند و اینها بدانیم و بگوییم هنر نزد ایرانیان است و بس. علاوه بر این، در مورد کشورهای درحالتوسعه مثل ما همیشه یک نظریه عقبماندگی هم سایه انداخته که عقبماندهایم؛ درحالیکه این نظریات گمراهکنندهاند.
چون ما ذاتا نه خیلی خوب و عجیب بودیم و هستیم و نه خیلی بد. باید قبول کنیم که ساختارها، رفتارها را توسعه و شکل میدهد. فاصله و شکاف میان ملت و دولت، حس تعلق خاطر سرزمینی و بیگانگی را زیاد میکند. درصورتیکه اگر نهادها مردم را سازماندهی و وارد مشارکت کنند، این فاصله کم میشود.
یکی دیگر از مشکلات ما این است که سیستمهای رسمی در ایران با جهان زندگی ایرانی کمتر آشنا هستند و منطق کف جامعه را نمیفهمند. این نوع نگاه در تصمیماتشان هم وجود دارد و همگی شاهد آن هستیم. به عقیده من، ما درویشی نشسته روی گنج هستیم.
طبق برخی تحقیقات جهانی، در جامعه ایران علاقه به مشارکت و شوق موفقیت بالاست، ولی، چون شرایط فراهم نمیشود، همین شوق و علاقه تبدیل به نقزنی و سرخوردگی و همان اتمیزهشدن میشود.
بسامد و فراوانی رفتارها به علت دوام ساختارها و نهادهای ناکارآمد است. اصلاحات نهادی در ایران ناتمام است. به نظرم ایران یک طرح ناتمام است. ۲۰۰ سال است که ایران پویش دارد و همواره مردم میخواهند موفق شوند؛ ولی ما، چون ساختارهای کارآمد نداریم، این پویش و تلاش راه به جایی نمیبرد.
امر اجتماعی در ایران مغلوب امر سیاسی شده است. امر اجتماعی، امر حرفهای، امر مدنی، امر محلی، امر شهری، امر سازمانهای تخصصی، امر مدارس و... همگی باید زنده شوند و از زیر یوغ امر سیاسی بیرون بیایند. در ایران یک «همبستگی اقتضایی» وجود دارد، یعنی در صورتی که اقتضا شود، مردم مشارکت میکنند و همبستگی ایجاد میشود. ولی چون بسترسازی و سازماندهی مناسبی برای این همبستگیها انجام نمیدهیم، بعد از رفع یک حادثه باز این همبستگی از بین میرود و هرکسی میرود سراغ زندگی خودش.
نگاه من به امید در ایران کمی پدیدارشناسانه است. ذهن تنبل است و خب طبیعتا ذهن تنبل دنبال تحلیلهای ساده میرود و با چنین ذهنی میگوییم در ایران نمیتوان امید داشت؛ درحالیکه اینطور نیست. در ایران امید هست، ولی امید توأم با بیم وجود دارد. در واقع ما در ایران «فقدان امید» نداریم بلکه «بحران امید» داریم؛ به این معنا که تجربههای امید توسعه پیدا نمیکنند. تجربههای امید در ایران افتان و خیزان است.
به این معنا که مردم امیدهایی دارند، ولی فضاهای محلی، فضای مدنی و... برای آنها فراهم نیست که امید را تجربه کنند. درحالیکه اگر امید را تجربه کنیم، توسعه پیدا میکند و همهگیر میشود. ولی وقتی اینگونه نیست، امید ما با بیم همراه میشود. موقعی ما به امید پایدار میرسیم که هرکسی قدمی بردارد، مشارکت کند و در کنارش ساختارها را هم اصلاح کنیم.
۰