مصافِ محترمانۀ «پدرخواندۀ» اخبار جعلی و یک راستیآزمای متعهد
«فقط، چون چیزی ترند شده به این معنی نیست که حقیقت دارد.» «میتوانم نشانت دهم که تاکنون چندصد پروفایل را به این شکل پایین کشیدهایم.» او مدعی است که اعضای گروههای افراطیِ نژادپرست مانند کوکلوسکلان و نژادپرستانِ متعهد را شناسایی کرده است. «آمریکاییها داستانهای جعلی دوست دارند و ما از طریق آنها پول در میآوریم. چه کسی اهمیت میدهد که این اخبار جعلی است یا صحت دارد؟»
کد خبر :
۷۹۴۵۱
بازدید :
۲۲۰۲
فرادید | کریستفور بلر یک جرعه دیگر از قهوهاش را مینوشد. بعد با دقت روی یکی از ۳ صفحهنمایشی که جلوی رویش است، متمرکز میشود.
او در دفترِ کارِ خانگیاش در مِین در ساحلِ شرقی آمریکاست. درحالیکه ریشِ پرپشتش را میخاراند به آدرسهای نشانکرده در تاریخچۀ جستجوی موتور جستجوگرش نگاه میکند. او قبل از آنکه قهوهاش سرد شود، یک جرعه دیگر مینوشد، یک نفس عمیق و سخت میکشد و از آن آدرسهای انتهایی یکی از چندین وبسایت خود را بر میگزیند و واردش میشود. او با انتخابِ یک موضوع کارش را شروع میکند. کدام سیاستمدارِ «خوششانس» امروز موردِ عنایتِ او قرار خواهد گرفت؟
بیل کلینتون؟ هیلاری کلینتون؟ یکی از اوباماها؟
یا شاید هم موضوعِ داستان او به اشخاص مربوط نباشد؛ بلکه درباره یک سیاست باشد. مثلاً کنترلِ اسلحه؟ خشونتِ پلیس؟ فمنیسم؟ هر چیزی که کلیکخور باشد. مرحله بعدی، جزئیات است. البته که او یک رویداد، جنایت، قانونِ جدید یا یک متممِ قانونِ اساسیِ جنجالی خواهد ساخت. بهخصوص، «تغییرِ» قانونِ اساسیِ آمریکا خیلی سرگرمکننده است، او تا حالا ۳۰ متممِ جعلی برای قانونِ اساسی نوشته است. قانونِ اساسیِ آمریکا فقط ۲۷ متممِ اصلی دارد.
بلر به صندلی تکیه میدهد و نگاهش را روی صفحه نمایش میدوزد. او کمی به جلو خم میشود، انگشتانش را روی دکمههای صفحه کلید تنظیم میکند و برطبقِ همان شیوه همیشگی کارش را شروع میکند. حروفِ بزرگ. فاصله. ویرگول...
خبرِ فوری: کشتیِ بنیادِ کلینتون درحالیکه موادِ مخدر، اسلحه و بردگانِ جنسی حمل میکرد در بندرِ بالتیمور متوقف شد.
کلمات در داخلِ سرش جریان پیدا میکنند. آنها به هیچ واقعیتی در جهان مربوط نیستند، او نه به تحقیق و نه به یادداشت نیازی ندارد. انگشتان او برطبقِ یک آهنگِ منظم روی کلیدها ضربه میزنند. حروف، واژهها را، واژهها، کلمات را و کلمات، جملهها را شکل میدهند و جملات تبدیل به یک پستِ ۲۰۰کلمهای وبلاگی میشود.
کریستوفر بلر
نوشتنش وقتِ زیادی نمیبرد؛ و بعد انتشار. بلر به پشتیِ صندلیاش تکیه میزند و لایکها و بهاشتراکگذاریها را تماشا میکند.
راستیآزما
بیش از ۵۰۰۰کیلومتر آنطرفتر در یک شهرِ کوچک که یکساعت با پایتختِ بلژیک در بروکسل فاصله دارد، یک دفترِ خانگی دیگر مستقر است. بیرون از خانه، کودکان در یک بعدازظهرِ تابستانیِ گرم در باغ بازی میکنند. مارتین شِنک از پلههای زیرزمین خانه واردِ دفترِ کارش میشود. یک میزِ ال-شکل در گوشهای از اتاق است. در گوشه دیگرِ اتاقی، یک یخچال با بطریهای چایِ سرد با طعم هلو به چشم میخورد.
میز او شبیهِ میزِ بلر است. روی آن سه صفحه نمایش قرار گرفته و زیرِ میز سیدیدرایوها مرتب چیده شدهاند.
فعالیتِ زیاد که به صورتِ ناگهانی روی یکی از صفحات نمایش داده میشود، توجه او را به خود جلب میکند. آمریکا دارد بیدار میشود و فعالیتِ زیاد در یکی از سایتها توجهِ شنک را به خود جلب میکند. یک داستان توجه بسیاری را به خود جلب کرده و دارد به سرعت در شبکههای اجتماعی و فیسبوک به اشتراک گذاشته میشود.
شنک واردِ سایت خودش میشود و شروع به نوشتن میکند. شغل او این است که به جهان بگوید چه چیزی در فضای آنلاین مشاهده میکند - داستانی که در حالِ حاضر درباره کشتی کلینتون در حالِ وایرالشدن است و میگوید این کشتی حاملِ اسلحه، موادِ مخدر و بردگانِ جنسی بوده است - یک داستانِ کاملاً ساختگی است.
مارتین شنک
این خبر جعلی است.
تولدِ اخبارِ جعلی
در زمانِ انتخاباتِ ریاستجمهوریِ آمریکا در سال ۲۰۱۶، روزنامهنگاران متوجه افزایشِ ناگهانیِ انتشارِ اخبارِ ساختگی در فیسبوک شدند. بهطرز عجیبی، بسیاری از صفحات از سوی افرادی در منطقه بالکان به اشتراک گذاشته میشد و بعد از آنکه بازفید گزارشی درباره صفحاتِ خوشهای منتشر کرد، گزارشگران به سوی یک شهرِ کوچک در وِلِس در مقدونیه سرازیر شدند.
یکی از جعلیسازان به بیبیسی میگوید: «آمریکاییها داستانهای جعلی دوست دارند و ما از طریق آنها پول در میآوریم. چه کسی اهمیت میدهد که این اخبار جعلی است یا صحت دارد؟»
مخاطبانِ اخبارِ جعلی عموماً طرفدارانِ دونالد ترامپ بودند. این خبرها شاملِ شایعاتی درباره مشکلاتِ سلامتیِ و معاملاتِ غیرقانونی هیلاری کلینتون، داستانهایی درباره شخصیتهای برجسته مانند پاپ فرانسیس که در صفِ جمهوری خواهان ایستاده است و اخبارِ کذبِ دیگر بود که هدفشان یا خوشحال کردن یا عصبانی کردنِ طرفدارانِ ترامپ بوده است.
در دسامبر سال ۲۰۱۶، هیلاری کلینتون در سخنرانی خود از آنچه که «همهگیریِ اخبارِ بدسرشتِ جعلی و پروپاگاندای جعلی» خواند، انتقاد کرد و گفت: طی یکسال گذشته سیلی از این اخبار در شبکههای اجتماعی جریان یافته است.
او گفت: «واضح است که اخبارِ جعلی میتواند پیامدهای واقعی جهانی داشته باشد.» اصطلاحِ اخبارِ جعلی، چند هفته بعد از آنکه کلینتون از آن استفاده کرد، توسطِ مخالفان او و در معنایی کاملاً متفاوت استفاده شد.
دونالد ترامپ در یک کنفرانس تنشآلود مطبوعاتی از پاسخ به خبرنگارِ سیانان، جیم آکوستا، امتناع کرد.
ترامپ گفت: «من پاسخِ هیچ سوالی از طرف شما را نمیدهم». «شما اخبارِ جعلی هستید.» از آن زمان، اصطلاحِ «اخبارِ جعلی» به موضوعی داغ تبدیل شده و در معنای بسیار متفاوتی به کار میرود.
برخی روی معنایِ اصلی آن اصرار دارند که یعنی داستانهای ساختگی که توسطِ نوجوانانی در مقدونیه تولید میشد.
برخی دیگر، منظورشان از کاربردِ اخبارِ جعلی، تئوریهای توطئه است - احتملاً همان معنایی که منظورِ هیلاری کلینتون بوده است.
اما ترامپ «اخبار جعلی» را صرفاً در موردِ خبرگزاریهایی به کار میبرد که دوستشان ندارد.
یک طنزِ تلخ درباره «اخبار جعلی» این است که این اخبار ممکن است در ظاهر بسیار بیضرر به نظر برسند، اما میتوانند مردم را فریب دهند و پیامدهای واقعاً منفی داشته باشند.
«هیچوقت هیچ چیزی نمیشوی»
کریستفور بلر در لووِل در ماساچوست در حومه بوستون بزرگ شده است. ناپدریِ او یک دموکراتِ متعهد بود که یکبار برای ورود به مجلسِ سنا از طرفِ ایالتِ ماساچوست وارد رقابت شده بود.
بلر بیش از دو دهه به عنوانِ کارگرِ ساختمانی کار کرد؛ شغلی که جسمِ او را حسابی فرسوده کرده بود. در اواخرِ دهه ۲۰۰۰، وقتی رکود بزرگِ اقتصادی آغاز شد و صنعتی که او در آن میکرد سقوط کرد، او تصمیم گرفت یک منبعِ درآمد دیگر را با وبلاگنویسیِ سیاسی برای خود دست و پا کند.
او عاشق نوشتن بود. او نخستین وبلاگ از چندین وبلاگ خود را در همان زمان راهاندازی کرد. برایش بسیار جذاب بود که میتواند هر چه میخواهد در وبلاگ بنویسد. اغلبِ آنچه او مینوشت به نفعِ گروهی از مخالفانِ جناحِ چپِ سیاستِ آمریکا بود.
بیشتر بخوانید:
کاری که میکرد خیلی سرگرمکننده بود و به سرعت خوانندگانِ زیادی پیدا کرده بود؛ اما درآمدی در کار نبود.
برای همین یک فن دیگر را امتحان کرد. او شروع کرد به نوشتنِ داستانهای ساختگی که درست مانند عنوانِ اخبارِ واقعی بودند. کلمات از ذهنِ خودآگاه او روی کیبورد جریان پیدا میکرد.
وقتی نتیجه کارش را به صورت آنلاین مشاهده کرد که صدها و بلکه هزاران لایک و بهاشتراکگذاریِ مطلبش بود، احساسِ ارزشمند بودن پیدا کرد. تعدادِ افرادی که به اخبارِ ساختگی بلر علاقهمند بودند، بسیار بیشتر از آن تعدادی بود که به اخبارِ واقعی و درستِ او علاقهمند بودند. اما همه از این کار او راضی نبودند.
همسرش به او میگفت: «وقتت را تلف میکنی. هیچوقت چیزی نمیشود.» اما بهمحضِ آنکه اخبارِ او شروع به کلیکخوردن کرد، توانست از پلتفرمِ تبلیغاتِ گوگل برای درآمدزایی از صفحه خود استفاده کند. در سال ۲۰۱۴، او کارِ روزمزدِ خود را ترک کرد.
او با خنده میگوید: «نوشتن ناگهان آنقدر پرسود شد که دیگر لازم نبود جسمم را در ساختمانسازی فرسوده کنم. دیگر زمانش رسیده بود که در خانه در کنار کودکانم بمانم و کار کنم.» بلر از هویتهای ساختگی و جعلی مانند بوستا ترول یا فلگ ایگلتون در فضای مجازی استفاده میکرد.
او هویتِ یک آمریکاییِ میهنپرست را به خود گرفته بود که از رئیسجمهور اوباما، لیبرالها، فمنیستها، جنبشهای سیاهان و... خشمگین است.
او از مردمی که اخبارِ جعلی او را عینِ حقیقت میپنداشتند و سایت او را مانندِ یک سایتِ خبریِ واقعی میخواندند، بسیار راضی بود. موفقیتِ بلر در وبلاگنویسی، بلر را به سوی ساختِ صفحهای در فیسبوک با عنوانِ «آخرین خطِ دفاعِ آمریکا» هدایت کرد. این صفحه به داستانهای خبریِ جعلی اختصاص داده شده بود که هدفش خدمت کردن به جمهوریخواهان و طرفدارانِ دونالد ترامپ بود.
عنوانهای او بسیار حساس و گاهی حتی آزاردهنده بود. این عنوانها فقط یک هدف داشت، برانگیختنِ واکنشهای عاطفیِ مخاطبان برای اینکه مطالب صفحه را به اشتراک بگذارند. بلر خود، عنوانهای خبریاش را «نژادگرایانه و متعصبانه» توصیف میکند.
اما همین اخبار، وایرال میشدند و و تمامِ آن به اشتراکگذاریها پول را به حسابِ بلر سرازیر میکردند.
بیاعتبار کردنِ اخبارِ جعلی
برگردیم به بلژیک. مارتین شنکِ برنامهنویس، برنامهای نوشته بود که میتوانست اخبارِ جعلی را که در فیسبوک ترند میشوند، شناسایی کند. او اسمِ برنامه خود را «ترندولایزر» گذاشته بود. او هم مانند بلر به قابلیتِ اخبارِ جعلی پی برده بود. در ازای تمامِ افرادی که به اخبارِ ساختگی و جعلی باور داشتند، کسانی بودند که وجودِ کسی را که این اخبارِ جعلی را شناسایی کند، ارج مینهادند.
ترافیکِ سایتِ شنک با شناسایی و نوشتن درباره اخبار جعلی افزایش یافت. درآمد او به اندازه درآمد بلر نبود، اما برای اینکه او برای شناسایی اخبارِ جعلی وقت بگذارد، کافی بود. او در سایت خود یک جمله را دنبال میکرد و آن اینکه: «فقط، چون چیزی ترند شده به این معنی نیست که حقیقت دارد.»
شنک همچنین متوجه الگوها و تکرارِ رفتارهای آنلاین شد. برای مثال، او میدید که اخبار درباره مرگِ کلینتون هر هفته تکرار میشود. هر شنبه، او درباره مرگِ نامزدِ حزبِ دموکراتِ آمریکا در یک سانحه سقوط، تصادفِ قایق یا از حمله قلبی، خبر میخواند. یا گاهی هم علتِ مرگ ناشی از اصابتِ تایرِ کامیون به سر بود.
شنک همینطور که اخبارِ جعلی را شناسایی میکرد، شروع به جمعآوریِ اطلاعات درباره وبسایتها و افرادی کرد که اخبارِ جعلی مینویسند. پایگاهِ اطلاعات داده او، به او کمک کرد تا ردِ افرادِ جعلی را در سراسر اینترنت شناسایی کند. حتی توانست صاحبانِ صفحاتِ فیسبوکی را که بسته شده بودند، شناسایی کند.
او متوجه شد، مضامینِ اخبارِ جعلی بسیار گسترده است و علاوه بر مرگِ هیلاری کلینتون، شاملِ اخباری درباره تقلبِ انتخاباتی، مهاجرت و اسلام نیز میشود. او متوجه شد که بسیاری از سایتهای جعلیِ مقدونیه، این اخبارِ جعلی را از سایتهای دیگر کپی پیست میکنند و خودشان تولیدکننده نیستند.
درواقع او فهمید که بسیاری از سایتها از یک منبعِ واحد اخبارِ جعلی را به دست میآورند. آن منبع سایتِ کریستوفر بلر بود.
جاعلان در برابرِ راستیآزمایان
مارتین شنک در بلژیک هر روز بیشتر واردِ بازیِ موش و گربه میشد. نویسندگانِ اخبارِ جعلی همیشه راهی بهتر، خلاقانهتر و انحرافیتر برای به دست آوردنِ مخاطبانِ کمهوشِ خود استفاده میکردند.
اما شنک نیز داشت سیستمِ خود را ارتقاء میداد تا در شناساییِ نویسندگانِ اخبارِ جعلی بهتر شود. شنک تخمین میزند که ۲۰۰ سازمانِ حقیقت-یاب در سراسر جهان مسئولیتِ شناسایی اخبارِ جعلی را برعهده گرفتهاند که کافی نیست.
او میگوید: «تا وقتی که در جعلینویسی سودی نهفته است، مردم به کار خود ادامه میدهند. ما راهی برای فیلترِ اخبارِ جعلی پیدا میکنیم و بعد آنها فیلتری برای دور زدن استفاده میکنند.»
پیامدهای اخبارِ جعلی
در آگوستِ سالِ ۲۰۱۷، طوفانِ هاروی، سراسرِ ایالتِ تگزاس در آمریکا را درنوردید و دهها نفر کشته شدند و میلیاردها دلار هم به هوستون و نواحی اطراف آن خسارت وارد شد.
بلر از این فرصت استفاده کرد و از مهارتهای خود در خلقِ داستانِ جعلی برای بازنماییِ منفی مسلمانان بهره گرفت.
او داستانِ یک روحانیِ مسلمانِ غیرواقعی را در یک مسجدِ غیرواقعی در تگزاس نوشت که از سرپناه دادن به غیرمسلمانان خودداری کرده بود.
این خبر میتوانست طرفدارانِ دیدگاهِ بلر را تحریک کند؛ و ماجرا به کل غیرواقعی بود. اما یک مشکلی بود. عکسی که به همراه داستان کار شده بود، عکسِ یک روحانیِ واقعی بود که امامِ یک مسجد در کانادا بود.
ابراهیم هندی که هرگز در قبلاً در تگزاس نبود، ناگهان هدفِ اخبارِ جعلی در آمریکا قرار گرفته بود.
بلر میگوید: «او این را فهمید و بسیار ناراحت شد. او در تمامِ توئیتر درباره اینکه ما تا چه اندازه نژادپرست و بیگانههراسیم صحبت کرد. من به سرعت آن پست را پاک کردم و میلیونها بار از او عذرخواهی کردم.»
این نخستینباری نبود که داستانهای جعلیِ بلر انسانهای واقعی را ناامید کرده بود. او یکبار درباره یک سربازِ آمریکاییِ فراری داستانی جعل کرده بود، اما خبرِ او به همراهِ عکسِ یک سربازِ واقعی کار شده بود که هیچ ارتباطی با این خبر نداشت.
شنک متوجه شد که این خبر وایرال شده است؛ و وقتی خبر را بررسی کرد متوجه شد که یک انسانِ واقعی به طرزِ ناعادلانهای واردِ یک داستانِ جعلی شده است.
او به بلر پیامی داد و از او خواست تا این داستان را حذف کند. به دنبالِ این ارتباط، پیامدادنهای دو مرد در فضای آنلاین ادامه پیدا کرد؛ و آنجا بود که بلر هویت واقعی خود و دلیلش برای تولیدِ اخبارِ جعلی را فاش کرد.
رازی که برملا شد
بلر از اینکه شنک با او تماس گرفته بود خوشحال بود. او با بقیه کنترلچیها فرق داشت؛ آن هم فقط به یک دلیل ساده و اینکه با او ارتباط برقرار کرده بود. او میگوید، بقیه سایتهای حقیقتیاب هم درباره او چیزهایی نوشتهاند، اما هرگز قبلش با او صحبت نکردهاند.
شنک اشتباهِ بلر را به او گوشزد کرده بود و به او گفته بود که آن خبر جعلی را از روی سایت بردارد. برای همین بلر او را به یک گروهِ سری در فیسبوک که طرفدارانش در آنجا بودند، دعوت کرد. آنجا بود که شنک به حقیقتِ زندگی بلر و اینکه چه چیزی باعث میشود که یک نفر واردِ دنیای تولیدِ اخبار جعلی شود، واقف شد.
شنک میگوید: «او تمام راه و رسمهایش را توضیح داد. اینکه آنها [جعلینویسان]دقیقا داشتند چه کار میکردند.»
اشاراتِ زیادی در سراسر وبسایتهای بلر و صفحاتِ فیسبوکیِ او مبنی بر جعلی بودنِ خبرهایش وجود دارد.
در صفحۀ «آخرین خطِ دفاعِ آمریکا»، یکی از آن اشارهها را با این مضمون میخوانیم: «ما اینجا هستیم تا شما را تا اندازهای مطلع کنیم که یک محافظهکار همچنان بتواند احساسِ راحتی کند. لطفاً صفحه ما را به همراهِ گوگل یا صفحاتِ خبری مصرف نکنید؛ چون فقط گیجتر میشوید.»
بلر اسمِ کارش را نشرِ اخبار یا عقاید یا پروپاگاندا نمیگذارد؛ او کارش را «طنزنامه» توصیف میکند. هدفِ او آن است که محافظهکارانِ آمریکایی را فریب دهد تا اخبارِ جعلی را گسترش دهند؛ با این امید که به این شکل «حماقت» آنها آشکار شود.
بلر میگوید: «ما همه تلاشمان را کردهایم تا این کار را در بازارِ طنز ارائه دهیم و مطمئن باشیم که همه میدانند که این مطالب واقعی نیستند. او میگوید، تعدادِ افرادی که مطالبِ صفحاتِ او را راستیآزمایی میکنند، از تعدادِ راستیآزمایانِ سایتِ معروفِ The Onion (اخبارِ پیازی) بیشتر است.
به محضِ آنکه داستانهای بلر وایرال میشوند، نظراتِ فیسبوکی نیز سرازیر میشوند. اینجاست که کریستوفر بلر از نویسنده اخبارِ جعلی به کریستوفر بلر مبارزِ صلیبیِ ترولهای جناحِ چپ تبدیل میشود.
او میگوید: «هدف از اوباشگریِ اینترنتی [علیه جناح راست]یا ترول کردن آن است که آنها را وادار کنیم در بخشِ نظرات، نظر بگذارند.» آنوقت است که او با خشونت وارد عمل میشود. او که سازنده اخبارِ جعلی بوده، ناگهان تبدیل به افشاگر میشود و به طریق افراطیترین طرفدارانِ خود را شناسایی و به اصطلاح ریپورت میکند.
بلر میگوید: «میتوانم نشانت دهم که تاکنون چندصد پروفایل را به این شکل پایین کشیدهایم.» او مدعی است که اعضای گروههای افراطیِ نژادپرست مانند کوکلوسکلان و نژادپرستانِ متعهد را شناسایی کرده است.
بلر خطاب به شنک میگوید: «ما باعث شدیم برخی از این افراد از شغلهایشان برکنار شوند. ما چهره واقعی آنها را برای خانوادههایشان رو کردیم. هر فکری دوست داری درباره من بکن. من به کارم افتخار میکنم.»
داستانِ بزها
بلر و ارتشِ کوچکِ نویسندگان و همپیمانانِ او راههای دیگری هم برای مبارزه با مخالفانِ ایدئولوژیکی خود دارند؛ و یکی از آن شعبدهبازیهای سیاسی تبدیل به یکی از آن اسطورههای اینترنتی شده که دهان به دهان در جهان میچرخد.
او میگوید: «این مأموریتی بود که ماهها طول کشید.»
هدف فیلتر کردنِ صفحاتِ فیسبوکیِ محافظهکاران و در اختیار گرفتنِ کنترل آنها از طریقِ جلبِ اعتمادِ گردانندگانِ این صفحات بود که خودشان پیش از این اعتمادِ صاحبانِ اصلی را به نحوی جلب کرده بودند و امتیازِ ادمینی این صفحات را گرفته بودند و بعد صاحبان اصلی را از صفحات بیرون انداخته بودند.
بلر میگوید: «ارتشی از افراد در این مأموریت مشارکت داشتند». او تخمین میزند که گروه او کنترلِ ۲۶ صفحه محافظهکارِ فیسبوک را به دست گرفت. او میگوید: «تصویرِ معمولِ این سایتها، تصویری از اوباما بود که در قالب یک مسلمان او را درآورده بودند و نژادپرستان داشتند او را محاکمه صحرایی میکردند. تمام آن تصاویرِ نفرتپراکن را پاره کردیم و دور ریختیم.»
«ما کنترل صفحاتشان را به دست گرفتیم و تمام عکسها را با عکسِ بزها عوض کردیم.»
«من ارتشِ ترولها را فراخواندم و آنها ظاهر شدند. برای چند روز فقط عکس بز مشاهده میشد.»
شنک این داستان را خوب یادش است. او میگوید: «آنها خودشان را بزچران نامیدند. این اتفاق سندی است بر انگیزه واقعیِ بلر - شوخیهایی با انگیزههای سیاسی».
منبعِ درآمدی که خشک شد
با افزایشِ آگاهیِ عمومی درباره اخبارِ جعلی، فشارها بر شرکتهای شبکههای اجتماعی برای آنکه در این زمینه کاری انجام دهند نیز افزایش یافت. مارک زاکربرگ، بنیانگذارِ فیسبوک، گفت: چالشِ شخصیِ او برای سال ۲۰۱۸ این بود که شبکههای اجتماعی را «درست» کند و با نفرتپراکنی، سواستفاده و همینطور اخبار جعلی مبارزه کند.
در آوریل سال ۲۰۱۸، او در مقابل کنگره آمریکا حاضر شد و به سؤالاتی در این زمینه که جعلینویسان از بستر فیسبوک برای این کار استفاده میکنند، پاسخ داد. در نتیجه، در ماهِ جولای، اعلام کرد تغییراتی در الگوریتمِ صفحاتِ خود ایجاد کرده به نحوی که اخبارِ مربوط به دوستان، اعضای خانواده و گروهها بالاتر از سایر مطالب قرار میگیرد.
در همین راستا، برخی از صفحاتِ فیسبوکی دیلیت شدند و مابقیِ منتشرکنندگان متوجه شدند که دیگر اخبارشان مانند گذشته در دسترسِ جمعیتِ انبوه قرار نمیگیرد.
بلر نیز کمکم منبعِ درآمد خود را از دست داد. او میگوید او به دلیلِ تغییرات که بخشِ اعظمِ آن تغییراتی بود که فیسبوک اعمال کرد، اکنون فقط بخشی از درآمدی که در زمان اوجِ صفحاتش درمیآورد را بهدست میآورد.
اما او اصرار دارد که پول هرگز انگیزه او نبوده است؛ او خودش را «رهبر مقاومت» علیه دونالد ترامپ و حزبِ جمهوریخواه میخواند. او میگوید: «من هیولا نیستم. من یک آزادیخواه هستم. هدف من پول نیست.» «۶ ماه است که من درآمدی نداشتهام، اما میتوانید بروید و صفحات من را ببینید. من هنوز فعال هستم و دارم کارم را انجام میدهم. من هنوز دارم مینویسم.»
«من هنوز باور دارم و همیشه خواهم داشت.» بلر و شنک همیشه با هم پیام ردوبدل کرده بودند، اما هرگز مستقیم با هم صحبت نکرده بودند؛ تا اینکه بیبیسی ورلد در یک تماسِ ویدیویی از هر دوی آنها خواست که در یک زمان مشخص آنلاین شوند.
هر دو خیلی راحت این دعوت را پذیرفتند. اما مصاحبه با احساسِ معذب بودن هر دو طرف شروع شد. هر دو مرد که معمولاً از حرف کم نمیآوردند، حالا ناگهان ساکت شده بودند و گویی حرفی برای گفتن نداشتند. شنک با این جمله حرفش را شروع کرد که از جهاتی بلر را تحسین میکند. شنک گفت: «او در کارش بسیار عالی است.»
«کشفِ حقایق داستانهای او تقریباً همیشه آسان است، زیرا او آخرِ اکثر خبرهای خود به غیرواقعی بودنِ آنها اعتراف میکند و البته در بنرِ سایت هم به غیرواقعی بودن آن اشاره شده است.»
اما اگر این خبرها وایرال شوند، شنک درباره آنها خواهد نوشت. این حقیقت که یک مطلب فقط «طنز» یا شوخی است او را از بیاعتبارسازی آن، منع نمیکند. «من یک راستیآزما هستم. وظیفه من اظهار عقیده کردن درباره این مطالب نیست.»
بلر میگوید: «چه موافق باشید و چه نه، کاری که من میکنم هنر است. من اغلب به چیزهایی که خودم مینویسم بسیار میخندم. مضحک است.» شنک میگوید پستهای بلر اغلب او را به سایتهای جعلی دیگری هدایت کرده که نویسندگانشان اعلام نمیکنند محتوای سایت شوخی است و بسیار سرراست به دروغپراکنی میپردازند.
فقط نوجوانانِ مقدونیه نیستند که محتواهای سایتِ بلر را کپی و پیست میکنند؛ نویسندگانِ سایتهای جعلی از سراسرِ دنیا این کار را انجام میدهند. شنک میگوید: «به همین دلیل کار او در پیدا کردنِ سایتهای اخبارِ جعلیِ واقعی بسیار بزرگ است.»
بلر میگوید: «نمیدانم که آیا مارتین میخواهد سایت من را پایین بکشد یا نه. شاید این کار را بکند؛ و بعد با خنده به شنک میگوید: «از این تلاشت استقبال میکنم.» شنک نیز پاسخ میدهد: «من اطمینان میدهم که حتی به فکرِ بستنِ سایتت نیستم.»
از بلر - پدرخوانده اخبارِ جعلی- و مردی که ردِ او را زده است، میپرسم آیا حرفِ دیگری دارند.
بلر میگوید: «هرگز کاری که مشغولِ انجامش هستی را متوقف نکن.»
شنک نیز با احترامی که از صدایش پیداست میگوید: «همچنین.»
۰