گمگشتگی، مسئله اصلی فیلم "حکایت دریا"

گمگشتگی، مسئله اصلی فیلم "حکایت دریا"

گم‌گشتگی در این جهان پهناور که فقط رشته‌های عاطفی ما را به هم وصل می‌کند تا احساس امنیت می‌کنیم. در فیلم آخرم به این موضوع به صورت جدی پرداخته شده است.

کد خبر : ۸۱۳۰۹
بازدید : ۱۶۶۳
گمگشتگی، مسئله اصلی فیلم
«حکایت دریا»، ساخته تحسین‌شده بهمن فرمان‌آرا نیز به جمع فیلم‌هایی پیوست که مخاطبانش می‌توانند آن را به صورت آنلاین تماشا کنند. این فیلم بعد از مدت‌ها از زمان ساخت، از چهارشنبه، ۲۱ خرداد، اکران اینترنتی‌اش را آغاز می‌کند.
فرمان‌آرا علاوه‌بر کارگردانی این فیلم، مقابل دوربین به‌عنوان بازیگر هم حضور دارد و جمعی از ستارگان سینمای ایران، از جمله علی نصیریان، زنده‌یاد داریوش اسدزاده، فاطمه معتمدآریا، لیلا حاتمی، علی مصفا، رویا نونهالی، پانته‌آ پناهی‌ها و صابر ابر در این فیلم ایفای نقش می‌کنند.

«حکایت دریا» قصه آدم‌هایی را روایت می‌کند که پس از مدتی دوربودن، دوباره به هم نزدیک می‌شوند. اما آیا این نزدیکی می‌تواند دوری گذشته را جبران کند؟! فرمان‌آرا در زمان نمایش «حکایت دریا» در جشنواره درباره تجربه ساخت «حکایت دریا» در پاسخ به این پرسش که شما در فیلم‌هایتان همواره از ترس‌ها می‌گویید و یکی از این ترس‌ها مرگ بوده است، در فیلم «حکایت دریا» ترس از مرگ دیگر وجود ندارد، اما در فیلم‌های قبلی‌تان همیشه مرگ حضور جدی دارد.
انگار الان دیگر از مرگ هم نمی‌ترسید؛ اما ترس از گم‌گشتگی یا گم‌شدن همیشه هست، در همین فیلم «حکایت دریا» هم نگران‌اید بچه‌ای یا انسان ترس‌خورده‌ای در این دنیای آشفته گم شود و دیگر پیدا نشود.
در «حکایت دریا» ترس دیگری به ترس‌هایتان اضافه شده است؛ چیزی از جنس ترس براهنی از آلزایمر، شما نیز می‌ترسید دچار فراموشی و جنون شوید، گفت: «مرگ‌آگاهی باعث می‌شود شما بهتر زندگی کنید، چون همه ما می‌دانیم مرگ یک بلیت یک‌طرفه است. ترس من از مرگ نبوده است، بلکه آگاهی از این بوده که مرگ اتفاق خواهد افتاد.
در یکی از دیالوگ‌های «بوی کافور، عطر یاس»، مرد می‌گوید فکر می‌کردم وقتی کسی می‌میرد به فکر زن و بچه و خاطراتش است. اما من فکر می‌کنم آدم در حال مرگ تصاویر زیبایی از طبیعت می‌بیند. بعد دیدم دلم هوای طبیعت را می‌کند، چون تنها چیزی که من را به قدرت ماوراءالطبیعه وصل می‌کند طبیعت است.
امکان ندارد همه این چیز‌ها در طبیعت باشد؛ مثلا یک پرنده به صورت اتفاقی رنگارنگ باشد؟ زیبایی‌ها همیشه باعث می‌شوند من به قدرتی دیگر فکر کنم. اما درباره ترس دیگری که به ترس‌هایم اضافه شده باید بگویم مادرم ۱۰ سال آخر آلزایمر داشت و دست‌برقضا من به مادرم خیلی نزدیک بودم و یکی از بزرگ‌ترین غم‌های زندگی‌ام این بود که وقتی مادرم به من نگاه می‌کرد من را مثل شیئی می‌دید و محبت مادری در نگاهش نبود.
انگار برایش آَشنا نبودم. دیالوگی در فیلم «بوی کافور، عطر یاس...» هست که می‌گوید آلزایمر، مردن قبل از مردن است. شما مرده‌اید و حالی‌تان نیست، اما اطرافیان می‌بینند زنده مرده‌اید و دیگر هیچ ارتباطی با اطرافیان وجود ندارد. در این سن دغدغه ذهنی ام آلزایمر است. درست می‌گویید، مسئله دیگر، این گم‌گشتگی است.
گم‌گشتگی در این جهان پهناور که فقط رشته‌های عاطفی ما را به هم وصل می‌کند تا احساس امنیت می‌کنیم. در فیلم آخرم به این موضوع به صورت جدی پرداخته شده است. این دغدغه برای آقای براهنی هم وجود داشته. اما این دغدغه هر انسانی است که دلش می‌خواهد ارتباطش با دنیا برقرار باشد، زمانی که سن بالا می‌رود، اولین مورد این است که نکند من دیگر فلانی را نشناسم یا حسی به او نداشته باشم.
اگر الان بخواهم بگویم چه دغدغه‌ای دارم، این نیست که زانوهایم پروتز دارد و نمی‌توانم زیاد راه بروم، این‌ها مقتضای سنم است و سعی می‌کنم انرژی‌ام را برای کارهایم محافظت کنم، اما فراموشی خیلی‌خیلی بد است. به‌خاطر ابتلای مادرم به این فراموشی، وحشت این بیماری در من زنده است».
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید