بوئتیوس؛ "تَسَلی فلسفه" در زندان
او فقیر نبود و اتفاقا روم هم آن زمان شکوه و عظمت خاص خودش را داشت و کلی بنای زیبا و بزرگ برای چشم و همچشمی با رقبای دیرینهشان یعنی ایران و یونان ساخته بودند. بوئتیوس در همین زمان آرام آرام بالا رفت و سر آخر به ریاست امور نظامی و کشوری رسید که مقام مهمی بود.
کد خبر :
۸۳۳۰۴
بازدید :
۲۷۴۵
امیر عربلو | فیلسوفی که علیرغم مهمبودنش کمتر به او پرداخته شده «آنسیوس مانلیتوس سورینوس» یا به زبانی سادهتر «بوئتیوس» نام دارد. او فیلسوف بسیار مهمی است که حدود سال ۴۷۵ بعد از میلاد به دنیا آمد.
کمی این طرف و آن طرفش را واقعا کسی نمیداند، چون آن وقتها شناسنامه به روش امروزی صادر نمیشد! حالا کاری نداریم، ولی تولد او یکی از نقاط عطف فلسفه بود.
اگر به مطالب قبلی دقت کرده باشید، توضیح داده بودیم که بعد از میلاد، فلسفه رو به افول رفت و مردم کمتر به آن پرداختند، اما بعد از «سنت آگوستین» و بوئتیوس که در حدود سیصد، چهارصد سال بعد از میلاد به دنیا آمدند، فلسفه نسبتا جانی تازه گرفت و تفکر و اندیشه که طرفدارانش کم شده بود، کمکم جایگاه خودش را دوباره به دست آورد.
گر چه این اوج فلسفه بعد از میلاد نبود، اما شروع خوبی بود. من فکر میکنم که مردم در آن سالها خیلی به جنگ و جنگولک بازی علاقه نشان میدادند و بعد که همین هم موجبات تسلی خاطرشان را فراهم نکرد، به فلسفه این دو شخص علاقه نشان دادند.
سنت آگوستین راه خداپرستی و صلح را نشان میداد و بوئتیوس هم تصمیم گرفت آثار افلاطون و ارسطو را که شاید در ذهن مردم کمرنگ شده بودند، بازخوانی و زنده کند. خلاصه که بوئتیوس بسیار زیاد مقاله و متن نوشت، ولی متأسفانه در گذر زمان از بین رفت. زندگی او مانند زندگی رواقیان به نظر خوب و خوش میآمد.
او فقیر نبود و اتفاقا روم هم آن زمان شکوه و عظمت خاص خودش را داشت و کلی بنای زیبا و بزرگ برای چشم و همچشمی با رقبای دیرینهشان یعنی ایران و یونان ساخته بودند. بوئتیوس در همین زمان آرام آرام بالا رفت و سر آخر به ریاست امور نظامی و کشوری رسید که مقام مهمی بود.
اما همانطور که در کتابهای داستان هم نوشتهاند، این مقامها به کسی وفا نمیکند. او هم مثل سنکا به جرم توطئه برای براندازی کشور یا شیطنت برای کشتن پادشاه محکوم به تحمل شرایط سختی شد، اما در زندان کاری کرد کارستان! او کتابی به نام «تسلی فلسفه» نوشت که هنوز هم در جهان خیلی معروف است.
در این کتاب بوئتیوس خودش را در زندان میبیند، اما در رویایش ناگهان یک زن قدبلند با عصایی در دست وارد میشود. بوئتیوس میگوید: «به خدا من کاری نکردم. به ناحق مرا اینجا انداختهاند.» آن زن پاسخ میدهد: «بیشین بینیم بابا، چی میگی! من که مأمور زندان نیستم. من فلسفهام!»
اینچنین شد که این کتاب با گفتگوهای بوئتیوس و آن زن شکل میگیرد و درواقع آن زن نماد خِرَد و خود فلسفه بود که به او پند و اندرز میداد. بوئتیوس همواره بسیار ناراحت بود از اینکه بیگناه به زندان افتاده است و مدام به این فکر میکرد چه اتفاقی افتاد که اینطور ورق برگشت.
زن در جواب میگوید: «زندگی انسان بالا و پایین زیاد دارد و بخت همیشه با ما یار نیست. متأسفانه آدمها فکر میکنند که باید به ساز بخت برقصند و اگر زمانی مثل تو به زندان افتادند باید مثل بچهها گریه و ناراحتی کنند. خجالت بکش مرد گنده تو زمانی مقام مهمی در کشور داشتی.» درواقع میخواست بگوید طرز فکر و نگاه او به موقعیت و زندگیاش مهم است؛ نه شرایطی که واقعا در آن قرار دارد، ولی خب گویا آن زن کمی عصبی بود!
هر چند حرفهایش نه تنها بوئتیوس را عصبی نکرد بلکه به او کمک کرد تا با رنج زندان بهتر کنار بیاید. به نظرم جالب است، آدم کتابی بنویسد که در رویا زنی را ببیند و بعد آن زن به تو درس ایستادگی، صبر و خرد بدهد، اما بعد از نگارش آن کتاب، گویی زندگی بوئتیوس به سرآمده بود.
اینطور نوشتهاند که او را بهشدت و طی روزهای متوالی شکنجه کردند؛ آنقدر که دیگر نایی برایش نماند و سر آخر با گرزی که به سرش خورد، درجا مُرد. حتی کسانی که آن صحنه را تماشا میکردند از ناراحتی گریهشان گرفته بود.
پایان زندگی بوئتیوس گر چه تلخ بود، اما میراث او یعنی نکات قابل توجهاش درباره زندگی و رنج در کتاب «تسلی فلسفه» ماندگار شد و هنوز هم مورد بحث و خوانش قرار میگیرد. این نشان از آن دارد که او مردی بزرگ بود و به فلسفه خدمت کرد.
۰