فیلم "روزهای نارنجی"؛ درامی اجتماعی با نگاهی نو
ترومای روانی آبان به جهت سقط فرزندش در ۲۰ سال قبل و اختلال فوبیای ارتفاع او نیز از موارد مهمی است که فیلمنامهنویسان به راحتی و بدون جرح و تعدیلی مناسب از کنار آن گذر کردهاند.
کد خبر :
۸۵۵۱۲
بازدید :
۱۱۲۲
رضا بهکام | فیلمی در ژانر درام اجتماعی با نگاهی نو با بار انتقادی به سینمای ایران که بدون ساختاربندی مناسب در ساختمان فیلمنامه تنها برشی از دو هفتهنامه قهرمان زنی در آستانه ۴۵ سالگی است که با پایانی خوش، نیروی مهیب آنتاگونیست موجود در فیلم را به سطحی نازل و پوچ گره میزند.
اخیرا نقدی از فیلم جدید کن لوچ فیلمساز بریتانیایی داشتم، فیلمی با عنوان ترجمه تحتالفظی «متاسفیم جا ماندی» در ژانری مشابه و اکنون که به سینمای انتقادی او در حافظهام بازمیگردم، متوجه میشوم تفاوت فیلم روزهای نارنجی با آن نه در نوع نگاه انتقادی بلکه در ساختار فیلمنامه است.
باور کنید گاهی قیاسها مهماند تا ما متری دقیق و فنی در نقد و تحلیل خود به وجود آوریم. هر دو فیلم اگرچه جسورانه و عریان به بدنه جامعه کارگری تاختهاند، اما کانون خانواده به عنوان هسته اصلی درام در اثر آرش لاهوتی الکن است و به چراییهای مخاطب در دل خود پاسخ شفافی نمیدهد.
آبان (هدیه تهرانی) قهرمان زنی با چهره سرد و بازی روبوتیک و بیروح توام با گذشتهای تروماتیک در کنار مجید (علی مصفا) همسری منفعل با بازی نه چندان قابل قبول چطور میتواند از پس نیروی فولادین و جمع شده ضدیتهای موجود و طرح شده در فیلم برآید؟
آیا او از نیروی جادویی برخوردار است؟ آیا او قرار است شعاری از یک ابرقهرمان زن نوین باشد تا دوربین در مقام یک شیفته مدام با نماهای مدیوم و کلوزآپ در بستر صفر تا صدی اثر او را بر دیده و ذهن مخاطب حقنه کند؟ آیا رفتارهای آبان و مجید در طول اثر، شخصیتپردازی درستی به مخاطب ارایه میکنند؟ آیا فیلمنامه در مسیر عطف درونی خود به تحولی قابل قبول برای قهرمانش دست مییابد؟
کن لوچ از بازیگران تجربی و کمتر دیده شده در اثرش به بهترین شکل بهره برده است از این رو آیا بهتر نبود حتی با ریسک قرار گرفتن فیلم در رسته سینمای هنر و تجربه آقای لاهوتی اجازه حضور به چهرههای جدید و یا با تجربه تئاتری را در این مجال برای کسب نقشهای اول و دوم به خود میدادند تا با معرفی استعدادهای راه نیافته به مدیوم سینمای بدنه نه تنها کمکی همسو به فیلم خود در مسیر رسالت انتقادی آن میکردند بلکه مخاطبان نیز با تنفسی آزاد با این رویکرد، خود را از دام بازیهای کلیشهای نامهای بزرگ که به تیپهای کهنه سینمایی بدل شدهاند رها کنند، امری که در حیطه نقشهای فرعی، کارگردان از آن به درک و کارکردی مثبت نایل آمده است که گواه آن بازیهای متفاوت و تاثیرگذار صدف عسگری، ژیلا شاهی، رویا حسینی و لیلی فرهادپور است.
فیلمی که در کنار صیدی از یک ایده درخشان که همانا بازشناسایی طبقه کارگر و تنوع محلی یا بومی آن در تقابل با کارگران مهاجر از استانهای همجوار است به صورت متممی بر آن نقطه قوت آن را میتوان در سایه افکتهایی در قالب ایماژهای تصویری که در خلال سکانسها به نمایش درمیآیند برشمرد.
مواردی مانند در گِل و لای ماندن وانتبار آبان و کمک کارگران فصلی برای بیرون راندن آن یا ناهارخوران کارگران زن در باغ مرکبات و شور و همهمه آنان و یا بازی درخشان لیلی فرهادپور در نقش لیلا در راهبری زنان کارگر مهاجر و ساماندهی اوضاع آنان در طول فیلم و پوشش خلأهای بازیگری هدیه تهرانی توسط او که در کل اثر سایه افکنده است، مواردی که با مونتاژهای هوشمندانه و دقیق مهدی حسینیوند توام است و انتخاب او در این مجال به جهت کارنامه پربار تدوینهای تلویزیونی و سینمایی از محاسن فیلم لاهوتی به شمار میرود.
قلم جمیله دارالشفایی فیلمنامهنویس و فعال سیاسی که فیلمنامه خوشنگارش متولد ۶۵ را در کارنامه دارد در کنار کارگردان اگرچه به ایدهای ناب برای نگارشی نو دست یافتهاند ولی بدون تمرکز روی نقاط عطف بیرونی و درونی و در مهمترین معضلش یعنی نقطه اوجی کم فروغ، فیلم را نه تنها از ضرباهنگ اصلی میاندازد بلکه همه کاشتههای خود در پرده اول اعم از تقابل آبان با یعقوب (با بازی علیرضا استادی) و کاظم (با بازی مهران احمدی) و موارد فرعی، چون رویارویی با نزولخوار و... را به محاق میبرد.
طرح پیرنگهای فرعی در قالب خردهروایات در طول قصه مانند خیانت فیروزه (با بازی ژیلا شاهی) به آبان و رابطه کارگر زن معتاد با بازی رویا حسینی در نقش عالیه با راننده وانت نیسان کمکی به پیشبرد خط اصلی روایت در جهت باروری و تولید انرژی فزاینده برای نقطه اوج آن نمیکند.
ترومای روانی آبان به جهت سقط فرزندش در ۲۰ سال قبل و اختلال فوبیای ارتفاع او نیز از موارد مهمی است که فیلمنامهنویسان به راحتی و بدون جرح و تعدیلی مناسب از کنار آن گذر کردهاند.
بار روانی موسیقی فیلم اگرچه به عهده کریستف رضاعی بنام است ولی با ظهوری دیرهنگام در پرده سوم مکملی تاثیرگذار در دل اثر نیست و در سکانس پایانی صرفا شاهدی بر پایان خوش نسبی ماجراست که به بدنه فیلم بخیه شده و از جنسیت انتقادی فیلم دفاعی نمیکند.
واحد اتالوناژ فیلم با طیف رنگ اصلی نارنجی و در حاشیه با گستردگی در رنگهای خاکستری، بژ و سبز در تصاویر ثبت شده به شاعرانگی آن کمک میکند تا فصل خاطرهانگیزی از پاییز را در کنار مرکباتش در خطه شمال کشور شاهد باشیم که حامل معنای شور و زندگی در پس ناملایمات و مشکلات به وجود آمده در بستر فیلم را به صورتی روانی با تکرارهای خود به مخاطبش القا کند.
نگاه نقادانه لاهوتی در بازنمایی شأن و کرامت از دست رفته کارگران فصلی و محلی که عمدتا از زنان بیخانوار یا بدسرپرست جامعهاند همچنین طرح موضوعیت دستمزد پایین آنان که به دست دلالان چموش و بیهویت جامعه تعیین میشود و جسارتش در طرح مواردی، چون بیمه و رفاه جامعه کارگری ستودنی است و همانا تصاویری تند از زجر و وخامت اوضاع آنان سکوی موفقیتی برای کارگردان جوان است.
دست آخر نقدی هم دارم از اکران دیرهنگام سراسری فیلم در این ایام که با ۳ سال تاخیر نه به واسطه ویروس کرونا و یا قرعه عامدانه زمانی و سرگروهی سینمایی هر آنچه که مد نظر صحبتهای اخیر کارگردان بوده بلکه تعلل عامدانه کارگردان در اکران فیلمش از سال ۹۶ تاکنون که به فکر فتح جوایز و افتخارات بودهاند!
آیا به جهت نوع تفکر انتقادی گسترده در فیلم پسندیدهتر نبود تا همانا این کلیدواژه، رسالت منبعثی باشد برای سریعتر دیده شدن گونهای از مشکلات عریان کارگری و سوءرفتارهای دلالان توسط مردم و مسوولان؟
آیا فتح جوایز بینالمللی برای نگاه نو به سینمای بدنه ایران ملاک مهمتر کارگردان و تهیهکننده محترم اثر بوده یا بهانههای واهی آنها بعد از ۳ سال عرضه آن در روزهای ناامیدی مردم در دوران تورم اقتصادی و پاندمی کرونا و بیات شدن بخش مهمی از محتوای فیلم شان؟
۰