من متهم می کنم
ویکتور هوگو از محکومی می گوید که در میدان سرش را روی گیوتین گذاشتند و تیغه را رها کردند، اما تیغه سرِ مرد را تا نیمه قطع کرد. مرد زنده بود و تیغه بارِ دیگر بر سرش فرود آمد. باز هم سر قطع نشد. ضربهی سوم هم فقط خونِ بیشتری بر زمین ریخت و کارساز نبود.
کد خبر :
۶۹۴۱۵
بازدید :
۲۶۴۸
میلاد حسینی | «جامعه میانِ مفهومِ مجازات که بالاتر از او و مفهومِ انتقام که پایینتر از اوست، قرار دارد. نه بزرگیِ مجازات و نه کوچکیِ انتقام، هیچ کدام شایستهی اجتماع نیست. جامعه نباید «برای انتقام، مجازات کند»، بلکه باید با هدفِ بهبودبخشیدن، اصلاح کند.»
خطابهای علیهِ حکمِ اعدام، ویکتور هوگو
«آخرین روزِ یک محکوم» اگرچه کتابی ست که نزدیکِ دویست سال از نوشته شدن اش میگذرد، اما کماکان کتابی ست تازه و نو و باید خوانده شود. خاصه در ایران که رهایی نداریم از مسئلهی حقِ مجازات از سوی جامعه.
خطابهای علیهِ حکمِ اعدام، ویکتور هوگو
«آخرین روزِ یک محکوم» اگرچه کتابی ست که نزدیکِ دویست سال از نوشته شدن اش میگذرد، اما کماکان کتابی ست تازه و نو و باید خوانده شود. خاصه در ایران که رهایی نداریم از مسئلهی حقِ مجازات از سوی جامعه.
کتابِ کوچکِ ویکتور هوگو از لحاظِ جزئیات داستانی متفاوت است با آثارِ معروفی که سراغ داریم و در ایجازی میگذرد که به هر نحوی میخواهد علیهِ اعدام و گیوتین باشد، اما همچنان درام است که داستان را پیش میبرد و آن قدر همه چیز داستانی ست که خواننده باوجودِ اینکه چیزهای زیادی نمیداند، جذبِ داستان میشود.
کتابِ «آخرین روزِ یک محکوم» مشتمل است بر سه بخش و هر تکه اهمیتِ زیادی در ساختارِ کتاب دارند. بخش اول مقدمه یا خطابه ای ست که ویکتور هوگو چندسال بعد از چاپِ اول و بی نامِ کتاب بر آن اضافه کرد و حالا برای اولین بار منتشر میشود و نویسنده با استدلالهای پیاپی در نکوهشِ گیوتین مینویسد.
کتابِ «آخرین روزِ یک محکوم» مشتمل است بر سه بخش و هر تکه اهمیتِ زیادی در ساختارِ کتاب دارند. بخش اول مقدمه یا خطابه ای ست که ویکتور هوگو چندسال بعد از چاپِ اول و بی نامِ کتاب بر آن اضافه کرد و حالا برای اولین بار منتشر میشود و نویسنده با استدلالهای پیاپی در نکوهشِ گیوتین مینویسد.
بخشِ دوم بدنهی اصلی و بلندِ کتاب را تشکل میکند و داستانِ «آخرین روزِ یک محکوم» است. قصهی مردی که دقیق نمیشناسیم اش و جرم اش را نمیدانیم، اما میدانیم به اعدام محکوم شده و لحظاتِ تلخ و رنجِ مدام اش را پیش از رسیدن به میدانی برای اعدام لمس میکنیم و در بخشِ پایانی داستانِ کوتاهِ «کلودِ بی نوا» قرار دارد که تکهی نهایی پازل است و قصه ای ست جذاب و مهم از مردی بی کار که دزدی میکند و بعد فشارِ زندان از او چیزی دیگر میسازد و خواننده را با مسئلهی اخلاق درگیر میکند.
«آخرین روزِ یک محکوم» کتابی ست کوتاه، اما درخشان. ویکتور هوگو نشان میدهد چه گونه میشود دور از احساس استدلال کرد علیه موضوعی حساس و نزدیکِ سوژه ماند.
«آخرین روزِ یک محکوم» کتابی ست کوتاه، اما درخشان. ویکتور هوگو نشان میدهد چه گونه میشود دور از احساس استدلال کرد علیه موضوعی حساس و نزدیکِ سوژه ماند.
یاد میدهد چه گونه میشود داستانی کامل نوشت و شخصیتی اثرگذار خلق کرد، بی آن که اطلاعاتِ زیادی از شخص دهیم و متمرکز بر مسئلهی داستان بمانیم و نکتهی مهمِ دیگر؛ تعلیم میدهد چه گونه باید از رنجِ انسانی نوشت که نتیجهی مشکلی اجتماعی است، اما یک طرفه به قاضی نرفت. «آخرین روزِ یک محکوم» کتابی ست که کهنه نمیشود و کماکان جان دار است.
دیدار به قیامت
کتابِ «آخرین روزِ یک محکوم» را سالها پیش محمد قاضی به فارسی ترجمه کرده بود، اما تکهی آغازین اش را که همان خطابهی درخشان است، نداشت و خودِ کتاب هم سال هاست که نایاب است. حالا ترجمهی تازه این اجازه را میدهد تا مقدمه با خطابهی هوگو به طورِ مستقیم مواجه شویم و شیوهی طرح و استدلال اش را لمس کنیم.
دیدار به قیامت
کتابِ «آخرین روزِ یک محکوم» را سالها پیش محمد قاضی به فارسی ترجمه کرده بود، اما تکهی آغازین اش را که همان خطابهی درخشان است، نداشت و خودِ کتاب هم سال هاست که نایاب است. حالا ترجمهی تازه این اجازه را میدهد تا مقدمه با خطابهی هوگو به طورِ مستقیم مواجه شویم و شیوهی طرح و استدلال اش را لمس کنیم.
اویی که هیچ هدفی را والاتر و مقدستر و باشکوهتر از مشارکت و تلاش برای لغو حکمِ اعدام نمیداند. ویکتور هوگو عقبهای تاریخی را نشانه میرود و میگوید انتظار داشته انقلابِ فرانسه باعث شود گیوتین برچیده شود.
اما بعد متوجه میشود تنها درختی که هیچ انقلابی آن را ریشه کن نمیکند، انتقام و گیوتین است و اساسا انقلابها تشنهی انتقام و خون هستند، چرا که اتفاق میافتند تا جامعه را از شاخهها و علفهای زاید تهی کنند و گیوتین هم چون داسی ست که کسی خودش را از داشتن اش محروم نمیکند.
اما بعد متوجه میشود تنها درختی که هیچ انقلابی آن را ریشه کن نمیکند، انتقام و گیوتین است و اساسا انقلابها تشنهی انتقام و خون هستند، چرا که اتفاق میافتند تا جامعه را از شاخهها و علفهای زاید تهی کنند و گیوتین هم چون داسی ست که کسی خودش را از داشتن اش محروم نمیکند.
ویکتور هوگو بارها مثال میزند و از نمونههایی دردناک ذکر به میان میآورد. از محکومی میگوید که در میدان سرش را روی گیوتین گذاشتند و تیغه را رها کردند، اما تیغه سرِ مرد را تا نیمه قطع کرد. مرد زنده بود و تیغه بارِ دیگر بر سرش فرود آمد. باز هم سر قطع نشد.
ضربهی سوم هم فقط خونِ بیش تری بر زمین ریخت و کارساز نبود. پنج بار این اتفاق تکرار شد و محکوم پنج بار زیرِ گیوتین با سری نیمه بریده تقاضای عفو کرد و در نهایت با چاقو نیمهی دیگرِ سرش بریده شد. این اتفاق باری دیگر و این بار برای یک زن هم تکرار شد.
باز هم تیغهی گیوتین کارش را درست انجام نمیدهد و سرِ زن کامل قطع نمیشود. «زیر دستانِ جلاد پاهای زن را میگیرند و در میانِ فریاد و ضجه و دست وپازدنهای زنِ بیچاره آن قدر او را میکشند تا سرش کنده شود.» حیرت انگیز است این مدارِ توحش و نکتهی مهم اش رویکرد ویکتور هوگو است که مثالهایی عمیقا دردناک را بیان میکند، اما در متن احساسی نمیشود.
او استدلال اش را حولِ برانگیخته شدنِ احساساتِ خواننده نمیچرخاند. بلکه آرام و منطقی با اعدام و گیوتین مخالفت میکند و آرزو میکند روزی برآورده شود خواسته اش. اتفاقی که صدوپنجاه سال بعد رخ میدهد.
یکی دیگر از مسئلههای کتاب که هم چون موتیف در زیرمتنِ داستانها هم تکرار میشود، بحثِ این است که با اعدامِ یک شخص، همهی اعضای یک خانواده را سر میبرید یعنی باز هم در حقیقت انسانهای بی گناه را مجازات کرده اید.
یکی دیگر از مسئلههای کتاب که هم چون موتیف در زیرمتنِ داستانها هم تکرار میشود، بحثِ این است که با اعدامِ یک شخص، همهی اعضای یک خانواده را سر میبرید یعنی باز هم در حقیقت انسانهای بی گناه را مجازات کرده اید.
هوگو در این جا هم احساساتی نمیشود و از این دریچه وارد میشود که آن شخص شاید نان آور خانواده بوده که حالا در غیاب اش بازماندهها محدود میشوند، در حالی که با کارکردن در زندان میتوانسته خانواده اش را زنده نگه دارد. نویسنده پس از این به کودکانِ بازمانده اشاره میکند و میپرسد «آیا میتوانید بی آن که به خود بلرزید به آن چه بر سرِ آن پسرها و دخترهای کوچک میآید، فکر کنید؟»
هوگو این تفکر را در داستانِ «آخرین روزِ یک محکوم» و «کلودِ بی نوا» ادامه میدهد و پای خانواده و سرنوشت شان و دریغ کردنِ یک فرد، یک پدر یا همسر، یک نیروی کار و نان آور را نشان میدهد. در داستانِ «آخرین روزِ یک محکوم» علاوه بر این موتیف با رنجی طرف هستیم که ناشی از انتظار برای مردن است.
هوگو این تفکر را در داستانِ «آخرین روزِ یک محکوم» و «کلودِ بی نوا» ادامه میدهد و پای خانواده و سرنوشت شان و دریغ کردنِ یک فرد، یک پدر یا همسر، یک نیروی کار و نان آور را نشان میدهد. در داستانِ «آخرین روزِ یک محکوم» علاوه بر این موتیف با رنجی طرف هستیم که ناشی از انتظار برای مردن است.
مردنی طولانی که در یک لحظه اتفاق نمیافتد و نویسنده میانِ افکارِ پریشانِ راویِ محکوم این را گنجانده که اساسا مرگ یک پروسه است که وقتی به انتظار برای گیوتین میرسد، دردی مضاعف به همراه دارد و این نه یک بار مردن (طبقِ حکم) است، که چندین بار جان دادن به شیوههای گونه گون است و در داستانِ «کلودِ بی نوا» هم کلود فردی ست که دزدی اش ناشی از مشکلاتِ اقتصادی و بیکاری اش بوده و حجمِ دزدی به اندازهی سه روز سیرشدنِ خانواده اش بوده، اما او به زندانی طولانی میرود و شرایطی سخت و ناجوانمردانه را متحمل میشود که او را به سمتِ یک قتل هدایت میکند.
کلود مسئولیتِ گناه اش را میپذیرد، اما شرایط اش را یادآوری میکند. او به مرگ محکوم است، اما ویکتور هوگو در زیرِ متنِ داستان اش اساسا مجازاتِ ناجوانمردانه و مقدم برآن، مصائبِ اجتماعیِ جامعه را هدف قرار میدهد.
خواندنِ کتابِ «آخرین روزِ یک محکوم» واجب است، نه فقط برای درکِ یک مسئله. بلکه علاوه بر پیام اش شیوهی نوشتنِ هوگو چیزهایی زیاد برای ما دارد و یاد میدهد داستان نوشتن و فیلم ساختن از جامعه چه ظرفیتها و ظرافتهایی با خود دارد و مسائلِ داستانی به ساده گی حل شدنی نیستند که لایهای متعدد با خود دارد که با کنار رفتنِ هر تکه، چرکی دیگر بیرون میآید.
خواندنِ کتابِ «آخرین روزِ یک محکوم» واجب است، نه فقط برای درکِ یک مسئله. بلکه علاوه بر پیام اش شیوهی نوشتنِ هوگو چیزهایی زیاد برای ما دارد و یاد میدهد داستان نوشتن و فیلم ساختن از جامعه چه ظرفیتها و ظرافتهایی با خود دارد و مسائلِ داستانی به ساده گی حل شدنی نیستند که لایهای متعدد با خود دارد که با کنار رفتنِ هر تکه، چرکی دیگر بیرون میآید.
«آخرین روزِ یک محکوم» ترجمهای بسیار خوب و دقیق دارد. بنفشه فریس آبادی کتاب را مستقیما از فرانسوی به فارسی ترجمه کرده و حاصل متنی بی غلط شده است و همین فارسیِ پُرکلمه و روان دریچهای شده برای فهمِ بهترِ جانِ کلامِ ویکتور هوگو. نویسندهای که نمیمیرد.
*عنوانِ یادداشت برگرفته است از نامِ مقالهای از امیل زولا.
*عنوانِ یادداشت برگرفته است از نامِ مقالهای از امیل زولا.
منبع: سازندگی
۰