ضحی کاظمی؛ ژانرنویس در ادبیات داستانی
به نظرم برای مضمونهای اساسیتر و اصلیتر، این ژانر خیلی خوب جواب میدهد. نگاه علمی-تخیلی- فانتزی جهانشمولتر از رئال است.
کد خبر :
۷۴۱۳۳
بازدید :
۱۰۹۳۵
الهام فلاح | ضحی کاظمی اولین رمانش «آغاز فصل سرد» را سال ۱۳۹۱ منتشر کرد و بعد از آن «سین شین» را. کاظمی در چهارمین اثرش رویهای جدید در پیـش گرفت و بانوشتن «ســال درخت» نظر مثبت منتقدین را به خود جلب کرد و این کتاب در واقع نقطه عطفی در کارنامه او به حساب آمد؛ کتابی که به انگلیسی هم ترجمه و در انگلستان منتشر شد.
کاظمی بعد از این کتاب آثار دیگری مثل «اینجا چه کسی مرده» و «کاج زدگی» را نوشت که رمانی علمی تخیلی و آخرالزمانی بود که او را بهعنوان یک ژانرنویس به مخاطبان ادبیات داستانی ایران معرفی کرد. «خاک آدمپوش» و «آدم نما» هم تجربههای دیگری در همین حوزه فانتزینویسی بود و تجربه نوشتن او برای کودکان از یک طرف و رمان تازهاش «باران زاد» بهانه گفتوگویی با او شد.
بیشتر چه مضامینی را برای داستانهایتان استفاده میکنید و آیا اصلاً مضمونی وجود دارد که فکر کنید این قالب ظرفیت پرداخت آن را ندارد؟
ژانر علمی-تخیلی- فانتزی، امکانی به ما میدهد و آن این است که شما دنیایی خودبسنده را با یک سری قوانین کامل، از صفر میسازید. سازوکار سیاسی، اقتصادی و ... همه باید ساخته شوند. یک دنیای متفاوت شکل میگیرد. وقتی در این دنیای متفاوت، مضامین اساسی و اصلی را به کار میبرید، میتوانید در مورد آن گمانه زنی کنید و محکش بزنید. مثلاً مفهوم عشق، تا بهحال چقدر در مورد آن نوشته شده است؟
بینهایت، اما این نوشتن در فضای رئال کمی کلیشه شده و هرچه در مورد عشق میتوان گفت، تابهحال گفته شده، ولی وقتی آن را در دنیایی متفاوت میبرید، با شخصیتها و داستان متفاوتی که در آن دنیا بیان میشود، میتوان نگاه جدیدی به مضمون عشق داشت و جنبههای مختلف آن را بررسی کنید.
به نظرم برای مضمونهای اساسیتر و اصلیتر، این ژانر خیلی خوب جواب میدهد. نگاه علمی-تخیلی- فانتزی جهانشمولتر از رئال است. وقتی داستان رئال مینویسید، آن را به تاریخ و جغرافیای خاصی محدود میکنید و مسلماً معضلات و مشکلاتی که درباره آنها حرف میزنید یا دغدغههای داستان مربوط به آن برهه از تاریخ یا آن بخش از جغرافیاست.
نمیخواهم بگویم سطحیتر میشود، بلکه محلیتر میشوند. اما ژانر علمی-تخیلی- فانتزی، جهانشمولتر است. مثلاً در دنیایی که تصور میکنید در آینده زن و مرد و جنسیت، همانند دنیای امروز ما، محلی از اعراب ندارند و تنها انسان مطرح است.
با توجه به سختی ساخت یک جهان از صفر، همانطور که خودتان گفتید، آیا این کار به سختیاش میارزد؟ در صورتیکه اگر داستان رئال بنویسید، جامعه و تعاریف از پیش تعریف شده وجود دارد که مخاطب با آنها آشناست و نباید چنین زحمتی را به خودتان بدهید.
باز دو سؤال در اینجا مطرح شد. در مورد مضمون، بیشترین مضمونی که تابهحال از آن نوشتهام، بحث نامیرایی و مضامین مرگ و زندگی بوده است. حتی در داستانهای رئالم، مرگ مضمونی است که خیلی تکرار میشود. مورد دیگر اینکه، بههرحال ما در خاورمیانه بزرگ شدهایم و بخش بزرگی از دغدغههای ما، از زندگی در خاورمیانه به وجود میآید. وضعیت مذهب در جامعه، مسائل سیاسی-اقتصادی و مذهبِسیاسی از مضامینی است که در کتاب «خاک آدمپوش» و «بارانزاد» تکرار میشود، یعنی بحث ایدئولوژی مطرح است.
مضمونی که برایم جذاب است این است که ایدئولوژی تا کجا میتواند وارد زندگی انسانها شود و تا چه حد کنترل شان میکند. فکر میکنم این مبحث تقریباً در همه رمانهایم به نحوی تکرار میشود و در «آدمنما» بحث ایدئولوژی و سانسور خیلی قوی است. اما اینکه میارزد یا خیر، فقط این نیست که جهان خودبسندهای بسازید.
آن جهان تازه بخش اول کار است. تازه باید در آن شخصیت خلق کنید و مضمون مورد نظرتان را در قالب داستان به خورد مخاطب بدهید. کار چند مرحله است، به همین علت اگر مضمون، مضمونی اساسی نباشد، شاید ارزشش را نداشته باشد که اینقدر به خودتان زحمت بدهید. اما اگر بخواهید حرف تازهای بزنید، به نظرم این راه خیلی خوب جواب میدهد.
فکر میکنید مخاطبی که کتاب شما را در دست میگیرد و میخواند، دقیقاً همان چیزی را از کتاب دریافت میکند که شما انتظار داشتید؟
من یک تجربه چهار- پنج ساله از نوشتن و مواجهه با مخاطب و شنیدن نظرات شان دارم. تاکنون این مخاطبان دو دسته بودهاند، کسانی که خیلی به خودم نزدیک بودهاند یا از مخاطبان ورزیده ژانر که خیلی خوب آن را فهمیده، درک و دریافت کردهاند و حوزه مخاطبان عمومیتر. متأسفانه میبینیم که در دسته دوم این اتفاق نمیافتد و حتی دریافت وارونه دارند.
مثلاً در بحث ایدئولوژی در کتاب آدمنما، جهانی وجود دارد که نوعی پاد آرمانشهر یا دیستوپیا است، در جلسهای رفته بودم که حضار بیشتر مخاطبان رمانهای عاشقانه بودند. میگفتند ما چقدر خوشحالیم که در آن زمان زندگی نمیکنیم و خوشحالیم که در این زمان و این جامعه زندگی میکنیم.
اصلاً درک نکرده بودند که آن جهان، خود نوعی شکل اغراق شده از زندگیای است که اکنون داریم. نه تنها مضمون را درک نکرده بودند، بلکه آن را برعکس متوجه شده و درک شان از آنچه من میخواستم بگویم، خیلی فاصله داشت. اما به نظرم اهمیتی ندارد، زیرا کتاب به تعداد خوانندههایش تفسیر دارد و نمیتوان این بخش را کنترل کرد.
جامعه مقصد شما برای رمان ژانر کیست و از نظر دانش، معلومات و سطح نگرش، چه طیفی از مخاطبان را در نظر دارید؟
نیاز است که خواننده رمان ژانر علمی-تخیلی- فانتزی ذهنش ورزیده شده باشد، یعنی نیاز به کسی دارد که از کودکی در این زمینه مطالعه کرده باشد، با آن آشنا باشد، بتواند فضاها را تجسم کند، با تخیل نویسنده همراه شود، پلات، ماجرا و هیجان را بفهمد.
به نظرم به غیر از سواد خواندن و نوشتن، سطح سواد کتابخوانی نیز داریم. سواد فهم داستان، فهم پلات و فهم مضمون، تا بتواند از خلال آن، فضای غیر عادی و ناشناخته جهان فانتزی-علمی-تخیلی و مفاهیم نهفته در آن را بیرون بکشد و دنبال کند.
این غربال مخاطب، بویژه در شرایط فعلی که کتاب ایرانی کم خوانده میشود و با توجه به اینکه حجم ترجمه در این فضای ژانر، خیلی بیشتر از تألیف است، دلسردتان نمیکند؟
ترجمه اینجا به کمک میآید، زیرا اکنون در حقیقت کودکان دهه هفتاد و هشتاد، که به سن کتابخوانی بزرگسالان میرسند، با ترجمههای خوب فانتزی-علمی-تخیلی یا حتی ژانر وحشت، بزرگ شدهاند و ذهن شان ورزیده شده است و حالا این فضا را طلب میکنند و بهدنبال فانتزی-علمی-تخیلی در گروه سنی بزرگسال و جوان هستند.
اما در مورد غربالگری، بههرحال هر ژانری مخاطب خودش را دارد و اصلاً کسی نمیخواهد کلاه بر سر مخاطب بگذارد. مخاطب هر یک از این رمانها، میداند سراغ کدام قفسه برود و این به معنی محدود شدن مخاطب نیست، بلکه هر کدام مخاطب خودش را درست انتخاب میکند. وقتی وارد ژانرنویسی شدم، چیزی از دست ندادم.
این طرف هم مخاطب محدودی دارد، حتی در آمارگیری که انجام دادم، فکر میکنم بر اساس چند سایت معتبر فروش کتاب و ناشرهای تخصصی که در زمینه فانتزی-علمی-تخیلی کار میکنند، بین ۵۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر مخاطب، خریدار این کتابها هستند و خیلی زیاد نیستند. اما امیدوارم در آینده، وقتی بچههای دهه هشتاد به سن کتابخوانی بزرگسالان رسیدند، یک دفعه این رقم گسترده شود.
فکر نمیکنید با توجه به کیفیت فیلمها و سریالهایی که خودتان میگویید در حال ارائه خوراک هستند، نوشتن در این فضا خیلی ریسک بزرگی است؟
در این سؤال دو بحث مطرح است، اینکه آیا کتاب در مقابل سایر رسانهها، باقی میماند یا خیر؟ این را واقعاً کسی نمیداند و گمانهزنیها به این سمت است که رمان در حال نابودی است؛ من فکر میکنم اگر ژانری وجود داشته باشد که رمان در آن زنده بماند، در کنار عاشقانهها که فکر میکنم همیشه خوانده میشوند، همین ژانرهای گمانهزن هستند. اما در خصوص اینکه ما با بهترین آثار تولید شده در این زمینه مقایسه میشویم، یکی از مشکلاتی است که خودم بهشخصه با آن مواجه بودهام.
بههرحال تابهحال کتابی در ژانر علمی-تخیلی- فانتزی، منتشر نشده است که بگویند کتاب کاظمی نسبت به کتاب فلان شخص، بهتر بوده است یا بدتر. کار من را با بهترین آثار منتشر شده و باقیمانده در سطح جهان، مقایسه میکنند و این نابرابری است، چرا که از آنها زمان گذشته است و شما نمیتوانید کار من را با مارگریت اتوود مقایسه کنید، زیرا زمان مناسبی از نگارش آثار وی گذشته است، جوابش را پس داده و برنده بوده است.
من صرفاً شروعکننده یک راهم و دارم قدمهای اول را برمی دارم امیدوارم ۱۰ سال بعد، همین مخاطبان ژانر فانتزی که الان میبینیم، نویسندههای جوان این ژانر شوند.
رمانهای علمی-تخیلی که نسل ما و نسلهای قبل از ما میخواندند یا رمانهایی که همین اواخر در ژانر فانتزی گل کردند، مانند کتابهای ژول ورن، ارباب حلقهها و غیره، کتابهایی خوش بینکننده بودند و جهانی را ترسیم میکردند که قشنگتر است و قرار است تمام آرزوها در آن محقق شوند. اما در آثار شما عواقب منفی و دردی که انسان جهان آخرالزمانی میکشد بسیار بیشتر از جهان امروز است. فکر نمیکنید همین تلخ و سیاه نشان دادن آیندهای که ممکن است بشر با آن دست به گریبان شود، خواننده را پس میزند؟
اولاً در مورد ژول ورن، او از معدود نویسندگان علمی-تخیلی است که پیشرفت تکنولوژی شعفزدهاش میکند و نگاه مثبتی به آن دارد. اغلب نویسندگان علمی-تخیلینویس، این نگاه را ندارند، از فیلیپ کیدیک بگیرید تا آسیموف یا مارگریت اتوود که جدیدتر است. نگاه واقعبینانه به تکنولوژی بحث دیگریست.
بههرحال بخش بزرگی از این گمانهزنیها که ما انجام میدهیم، به نگاه خود نویسنده برمیگردد. من در کتابهای رئالم هم شاید نگاهی تلخ یا بدبینانه داشتم و شاید همه اینها به این دلیل باشد که همانطور که گفتم، ما در خاورمیانه بزرگ شدهایم که دائم در حال تغییر است. کشور ما و کشورهای همسایه، دائم درگیر جنگ بودهایم.
ثبات و عدم ثبات پیدرپی، همیشه در ما ترس از فردا را بر میانگیزد. شب میخوابیم و صبح بیدار میشویم و هیچ چیز سر جایش نیست، از قیمت کالاها تا موارد دیگر. این مسأله در آثار ژانر من نمود پیدا کرده و در آثار روشنفکری هم بهشدت وجود دارد.
این بهدلیل نگاه نویسنده است که نمیتواند خودش را از زمانه و جایگاهی که از آن برآمده، بکند. در مورد آینده، همه میگویند چرا یک آرمانشهر توصیف نمیکنم تا همه چیز در آن عالی و مرتب باشد. ابتدای کتاب «آدم نما» یک آرمانشهر کامل است.
انسانها نمیمیرند، سلولهای بنیادی دائم در حال بهبود خود هستند و حتی مرکز بهبودی در آنجا وجود دارد و هرکس شغلی که دوست دارد انتخاب میکند. غذا، لباس و حملونقل، مجانی است. چرا این به یک پادآرمانشهر تبدیل میشود؟ به این موضوع برمیگردد که کلاً مضمون آرمانشهر، فردیت را نفی میکند.
وقتی میگوییم آرمانشهر، میتواند ایدهآل یک عده و کابوس عدهای دیگر باشد. شما نمیتوانید فردیت را بهصورت کامل رد کنید. این نگاهی است که نویسنده قرن بیستویک به جهان دارد. فردیت مهم و نهادینه است و هرچه بخواهد این فردیت را نفی کند، فرومیپاشد و از بین میرود.
همیشه کسانی هستند که در آن فضای فوقالعاده ایدهآل، ناراضی هستند و با آن تطبیق پیدا نمیکنند. از همینجا و این آدمها، شکاف در آرمانشهر پدیدار میشود و ضربهها زده میشود و این باعث میشود که آرمانشهر فروبپاشد و تصویر پشت آنکه معمولاً علیه خودش است، بروز کند و نمایان شود.
در پاسخ هایتان به خاورمیانه اشاره کردید و اینکه نگاه و تلقی شما از آینده و جهانی که در داستانهایتان خلق میکنید، برآمده از خاورمیانه پرتلاطم در قرن اخیر است. چگونه خاستگاه فوقالعاده ایدئولوژیکی که شما بهعنوان یک زن مسلمان خاورمیانهای دارید، در جهان داستانهایتان وجود ندارد و با اطمینان میگویید داستان من میتواند جهانشمول باشد؟
ببینید وقتی خاستگاه من خاورمیانه است، دغدغهها ازهمانجا میآید. دقیقاً علمی-تخیلی همین کار را میکند. وقتی شما جهانی را از صفر میسازید و تمام ستونهایش را خودتان بنا میکنید، میتوانید یکی از ستونها را بر این اساس بگذارید که این جامعه ایدئولوژیزده یا دینزده هست یا نیست. مثلاً در کتاب آدم نما، هیچ چیزی از دین یا مذهب یا آیین وجود ندارد، اما ایدئولوژی همچنان وجود دارد.
من نمیتوانم جهانی را تصور کنم که در آن ایدئولوژی وجود نداشته باشد. فکر میکنم در کتاب «بارانزاد» هم همین را بیان کردم، آنها به زیر آب رفتند و بیرون آمدند و دوباره برای خودشان آیین و ایدئولوژی ساختند. من فکر میکنم انسانها آن را برای خود میسازند.
شاید این تصور یا درک من از انسان است که براحتی نمیتواند خودش را از ایدئولوژی رها کند و همیشه به شکلی برای خودش، افسانهها، باورها و آیینهایی میسازد و دائم آن را تکرار میکند. حتی در کتاب آدمنما که مذهب وجود ندارد، ایدئولوژی حاکم است.
به هر حال ما به چیزهایی وابستهایم، با این نگاه، مصرفگرایی خودش نوعی ایدئولوژی است. انسانها به سازوکاری وابسته میشوند و وقتی همه این سازوکار را میپذیرند و به آن رو میآورند، تبدیل به ایدئولوژی میشود و آنها را کنترل میکند و رها شدن از دست آن، مشکلاتی را به وجود میآورد که همان درامی است که ما در داستان بهدنبال آن هستیم.
آن زمان که جی کی رولینگ یا آگاتا کریستی رمان مینوشتند، ما هم در ایران نویسنده داشتیم، جمالزاده، صادق هدایت، گلشیری و دیگران، تا الان که سریال بازی تاج و تخت نوشته و ساخته میشود و ما هم کماکان نویسنده داریم، ولی تاریخ رمان در ایران بری از رمان علمی-تخیلی است. چرا نویسندگان ما هرگز نخواستند شانسشان را در این زمینه امتحان کنند؟
یک دلیلش این بوده است که ما کشوری نبودهایم که از لحاظ صنعتی پیشرفته باشیم. ما تازه بیست یا سی سال است که بعد از جنگ عراق، شروع به بازسازی کردهایم و پیشرفت کنونی ما در زمینههای تکنولوژیک و نظامی و ... که بسیار مهم هستند، تا به حال دغدغه ما نبودهاند. من خودم هم خیلی در این وجه علمی- تخیلی، مانور نمیدهم، بلکه وجه انسانی آن برایم مهم است.
منظورم بحث پیشرفت و صنعت نیست، همان ژانر پلیسی- جنایی آگاتاکریستی، یا فانتزی جی کی رولینگ، مد نظرم است.
در ژانر جنایی مضمون اصلی عدالت است. وقتی مضمون عدالت در خاورمیانه یا در کشوری فوقالعاده مذهبی، مطرح میشود، دیگر عدالت فقط قانون نیست، شرع است و مسائل شرعی آن را تعیین میکند؛ بنابراین رنگ و بویی متفاوت میگیرد و خط قرمزی است که براحتی نمیتوان به آن پرداخت یا برای پرداختن به آن دستتان باز نیست.
جنایت در جامعه نه تنها خلاف قانون است، بلکه در جامعه ما خلاف شرع است و ترویج و بازنمایی آن، به نوعی باعث کاهش قبح آن میشود. حتی خانوادهها هم با این مسأله مشکل دارند و میگویند چرا میخواهید حول این موضوع بنویسید.
در بحث فانتزی-حماسی، جنبه خیر و شر مطلق مطرح است، که ما به این سمت نمیرویم، چون خیروشر ما مشخص است. در ژانر وحشت هم ما مرزبندیهایی داریم، میگوییم خدا و شیطان و مرزها مشخص است. مثلاً در یک داستان وحشت ژاپنی که روح سرگردانی برمیگردد برای ایجاد ترس و عذاب، از نظر ذهنی و مذهبی برای ما جایگاهی ندارد.
به هر حال اینگونه نبوده و ما آنقدر درگیر مسائل اولیه جامعه، جنگ، انقلاب، حق و حقوق زنان و کودکان و بسیاری از مسائل اینگونه بوده و هستیم، که هنوز نتوانستیم از آنها عبور کنیم تا به مضامین کلیتر و اصلیتر برسیم.
به نظرم یک دلیلش این بوده و دلیل دیگرش اینکه خواننده ورزیده نداشتهایم. شما ببینید تا ۱۰۰ سال قبل، چند درصد مردم ایران با سواد بودهاند و سواد خواندن و نوشتن در انگلستان چند درصد بوده است؟ اینها را با هم مقایسه کنید. الان با افتخار میتوانیم بگوییم ۸۰ درصد مردم ایران باسوادند. قبل از آن سواد خواندن و نوشتن نبود و مردم ما درگیر مسائلی بودند که کتاب و داستان وارد زندگیشان نمیشد.
یادم میآید زمانی که کتاب را خواندم، به تنها چیزی که فکر نکردم این بود که این کتاب مضمونی اجتماعی داشته باشد، ولی میبینم که میگویند این کتابی اجتماعی است و حتی میگویند رئالی است که به آن سر و صورت و شکل ژانر داده شده است. فکر میکنید چرا چنین برداشتی از این کتاب میکنند؟
بله این را بسیار میشنوم، حتی درگودریدز میبینم که بیشتر میگویند داستانی اجتماعی است و مسائل اجتماعی را بیان میکند. خیلی جالب است که جدیداً میبینم در مورد کتاب سرگذشت ندیمه مارگریت اتوود هم مردم همین صحبتها را میکنند، یعنی زیر ژانر دیستوپین یا پساآخرالزمانی را زیرِ مضمون اجتماعی میبرند.
در واقع علمی- تخیلی دو شاخه اصلی دارد، یکی علمی-تخیلی سخت، که دنیای آن خیلی بر اساس تکنولوژی و صنعت ساخته میشود.
آن علم فرضی که در علمی-تخیلی سخت به کار میرود، تکنولوژیک سنگین است، نمونهاش کارهای آسیموف و کلارک. اما زیرشاخه اصلی دیگر این ژانر که اکنون بیشتر در این حوزه مینویسند، علمی-تخیلی نرم است.
به هر حال علم فقط علوم و فناوری نیست، علم شامل جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی و سایر موارد هم میشود. میتوان علمی-تخیلیای نوشت که به جای تکنولوژی، این علوم دستمایه اصلی آن باشند. قاعدتاً نگاه من در باران زاد، همین بوده است، بخشی از آن علوم اجتماعی بوده و بخشی جهش ژنتیکی که خط کم رنگتری در داستان دارد.
آن آخرالزمانی که در داستان آوردم، محتمل است و اینگونه نیست که خیلی دور از تصور باشد. اگر از این منظر نگاه کنیم، مسلماً نه تنها کتاب مارگریت اتوود، بلکه همه کتابهای ژانر هم علمی- تخیلی نیستند، حتی کتاب ۱۹۸۴ هم با این نگاه میتواند علمی- تخیلی نباشد، در صورتی که از ابتدا آن را زیرشاخه علمی-تخیلی میدانستهاند.
این زیرشاخهها خیلی با هم تفاوت دارند. یعنی زیرشاخه پاد آرمانشهر و پساآخرالزمانی خیلی متفاوتند با اسپرینگ ساپرها که به طورکل در فضا و بین سیارات و سفینههای فضایی میگذرند که نمونه شناخته شدهاش، جنگ ستارگان است. اینها تفاوتهای ماهیتی دارند، اما همچنان فکر میکنم از میان این زیرژانرها، اثری موفقتر است که به مسائل انسانی نگاه عمیقتری داشته باشد تا اینکه تکنولوژی را بهصورت دقیق و علمی معرفی کند.
شاید ۱۰۰ سال قبل، اگر به کسی میگفتیم روزی اتفاقی خواهد افتاد که با یک وسیله ۲۰۰ گرمی در دست، انسان میتواند در چندین شبکه اجتماعی گوناگون عضو شود و خود را هر جور که دوست دارد، تعریف کند، نمود بارز یک جهان آخرالزمانی علمی- تخیلی بود، اما الان ما داریم در همین فضا زندگی میکنیم. زیست مجازی باعث میشود آنچه را نمیتوانستیم در زندگی رئال بروز دهیم در آن نشان داده، آنچه به هر علتی مجبور به منکوبش بودیم، در این فضا بروز میدهیم. حضور در این فضا چقدر به شما کمک میکند؟
چه بخواهیم چه نخواهیم، همه ما درگیر این مسأله هستیم، مهم این است که من بهعنوان یک نویسنده، چگونه به این مسأله نگاه میکنم. رابطه انسانها خیلی برایم مهم است و اینکه این رابطه به چه شکلی پیش میرود. درکتاب جدیدم یک دورهای گذشته و تاریخ آنها اینگونه بوده است که مدارس به مدارس مجازی تبدیل شدهاند و نیاز انسان برای حضور در مکان خاص آموزش از بین میرود.
اما دوباره بازگشت میکنند. چرا؟ زیرا تصور من این است که انسان همچنان به ارتباط حضوری و ارتباط تماسی با همنوعش نیاز دارد. اگر این از بین برود، شکافهای اساسی در جامعه ایجاد میشود و سبب از بین رفتن جامعه میشود. حالا اینها همه نگاه و گمانهزنی است. فکر میکنم انسان به سراغ چیزهایی میرود، اما یک جایی متوجه میشود اشتباه میکند و برمیگردد.
تا لب مرز میرود و میفهمد اینجا دارم انسانیت خودم را نابود میکنم. ما در آیندهمان رجعت میکنیم. نگاه من این است. سه شاخه گمانه زنی اصلی در مورد آینده وجود دارد. انسان بر موضوعاتی فائق شده که قبلاً موضوعات اصلیاش بوده است. یکی جنگ و مرگومیر زیادی که جنگ داشته است.
اکنون جنگ معنای قبل را ندارد. برای جنگ از این سرزمین به سرزمین دیگری نمیرویم. دیگری بیماری است، اکنون تا حد زیادی بیماریهای واگیردار که نسلکشی میکردند، از بین رفته. در مورد گرسنگی نیز منابع به شکلی تقسیم شدهاند که دیگر اینطور نیست که بگوییم مردم کشوری از گرسنگی تلف شدند یا قحطی، شهری را از میان میبرد. گونه انسان به حداقلهایی رسیده و از اینجا به بعد چند بحث اساسی وجود دارد.
احتمالاً مسأله جاودانگی ست...
بله. به نظر من یکی فائق شدن بر مرگ و جاودانگی است. انسان همچنان دنبال سرگرمی و لذت است و سیستم مصرفگرایی حاکم بر جهان، او را بیشتر تشویق میکند. ما همیشه دنبال سرگرمیهای خاصتر و لذتهای بیشتر میگردیم و همین باعث میشود به اصل و ریشهمان برگردیم. در گذشته قالیچه کهنه مادربزرگمان را دور میانداختیم، اما الان آن را ناب و خاص مییابیم.
دنبال اصل بودن میگردیم یعنی دنبال خاصتر شدن هستیم، لذت ناب و شخصیتر. بحث دیگر، که مبحث جدیدی است و با سرعت پیش میرود، هوش مصنوعی است. اینکه آیا بالاخره قرار است هوش مصنوعی انسان را نابود کند یا نه، او از انسان پیشی میگیرد و کنترلش میکند؟ بحث فضای مجازی که گفتید خیلی بحث مهمی است و فکر میکنم کتاب «ردی پلیر وان» خیلی جالب به آن میپردازد.
این کتاب هم آن را به روابط انسانی برمیگرداند، که این روابط به فضای مجازی ارجحیت دارد. آیا ما هرگز میتوانیم خودمان را از ایدئولوژی رها کنیم؟ آیا هرگز میتوانیم در جهانی زندگی کنیم که هرکس اجازه دارد خودش فکر کند و اندیشه داشته باشد؟ من نمیبینم که مثلاً اینستاگرام باعث شده باشد مردم عمیقتر به این مسأله فکر کنند، برعکس بیشتر سرگرم شدهاند و سؤالات اصلی را فراموش کردهاند.
اما جایی میرسد که مجبور میشوند به سؤالات اصلیشان برگردند و سعی کنند ببینند با خودشان چند چند هستند. ولی هنوز راه زیادی مانده است.
منبع: روزنامه ایران
۰