آمیختگی سیاست و عشق و آرمان در "ماجرای نیمروز: رد خون"
با این مقدمه ناگفته پیداست که تصمیم محمدمهدی مهدویان برای ادامه مسیر دشواری که در «ماجرای نیمروز» انتخاب کرده بود، در ساخت فصل دوم آن؛ یعنی همین فیلم در حال اکران «ماجرای نیمروز: رد خون» از همان ابتدا با چه حجمی از چالشها و دشواریها روبهرو بوده است.
کد خبر :
۷۴۱۶۸
بازدید :
۳۷۱۸
مازیار معاونی | طرح و بسط دراماتیک وقایع تاریخی در زمان محدود یک فیلم سینمایی به شکلی که نه تاریخ و الزاماتش آسیب ببیند و نه درام دچار لکنت و نارسایی شود، از چالشهای همیشگی سینماگران ژانر تاریخی، بهخصوص زیرگونه سیاسی آن بوده است.
به نظر میرسد برای پرداختن به چنین دستمایههایی مدیوم سریال (یا دستکم مینیسریال) گزینه مناسبتری باشد و در سینما هم اگر قرار بر دردستگرفتن چنین سوژههایی است نباید این نکته کلیدی از ذهن دور بماند که هر اندازه که فیلم تمرکز خود را بر یک روایت واقعه تاریخی محدودتر به لحاظ طول زمان وقوع و گستردگی مضمون روایتشده بگذارد، نتیجه نهایی شسته ورفتهترو قابلقبولتر خواهد بود.
با این مقدمه ناگفته پیداست که تصمیم محمدمهدی مهدویان برای ادامه مسیر دشواری که در «ماجرای نیمروز» انتخاب کرده بود، در ساخت فصل دوم آن؛ یعنی همین فیلم در حال اکران «ماجرای نیمروز: رد خون» از همان ابتدا با چه حجمی از چالشها و دشواریها روبهرو بوده است.
در دومین «ماجرای نیمروز» که البته آنچنان ماجرای نیمروزی هم نیست و وجه تسمیه درست و دقیق نامگذاری فیلم اول در حمله صبح تا ظهر (نیمروز) نیروهای اطلاعات سپاه به مقر منافقین در بهمنماه سال ۱۳۶۰ را در بطن خود ندارد، کارگردان سعی کرده اشکال روایی فیلم اول را که مورد انتقادات بسیاری هم قرار گرفت تا حدودی مرتفع کند.
در آن فیلم استفاده از زاویه روایت یکسویه که تماشاگر را با نیروهای امنیتی نظام همراه و از دید آنها ماجرا را دنبال میکرد اعتراضات زیادی را به دنبال داشت که به عدم نمایش سوی دیگر رویارویی (که به گفته منتقدان به روایت دقیقتر و باورپذیرتر تاریخ میانجامید) معترض بودند. حالا در فصل دوم، این معضل تا حدی حل شده است.
در قالب بخشهای بازسازیشده و تصاویر مستند آرشیوی، تماشاگر با کنش و واکنش طرف مقابل هم تا اندازهای آشنا میشود، اما نه به اندازهای که به بطن واقعیات آنسوی ماجرا به میزان کافی نزدیک شود. به عبارت دیگر به نظر میرسد تصمیم مهدویان برای استفاده از شیوه روایی «دانای کل» و بردن دوربین به جبهه منافقین بیشتر از جهت پیشگیری از حمله دوباره و توأمان منتقدان و مورخان بوده تا اینکه خود او در مورد تغییر فرم روایت اثر به یک جمعبندی سینمایی رسیده باشد.
یک سوءبرداشت مهم درباره فیلم که حجمی از انتقادهای بعدی هم از آن ناشی میشود، این تصور اشتباه است که «ماجرای نیمروز: رد خون» را بازخوانی تصویری عملیات مشهور «مرصاد» فرض و فیلم را بر مبنای چنین تصوری قضاوت کنیم. همانگونه که «ماجرای نیمروز» روایت صرف شناسایی و فروریختن مخفیگاه شخص دوم منافقین نبود، در اینجا هم اگرچه در نیمه دوم اثر، صحنههای اشغال شهرها به دست مهاجمان و پاتک نیروهای خودی حجم عمدهای از کار را به خود اختصاص میدهد، اما نباید دچار این سوءتفاهم شد که فیلم مأموریت صرف نمایش آن عملیات تاریخساز را دنبال میکرده است. بهترین گواه این ادعا قطعا خود فیلم است.
از شروع آن که به شنود و رصد اطلاعاتی منافقین در عراق (قرارگاه اشرف) اختصاص دارد تا ماجرای ترک اردوگاه اسرا و پیوستن به صف منافقین توسط همسر و خواهر دو مأمور اطلاعاتی (با بازی هادی حجازیفر و میلاد کیایی) و تمام پنهانکاریهای بعدی این دو از یکسو و مأموریت کمال (حجازیفر) در عراق برای ترور سران منافقین در میانه راه اشرف به بغداد و دیگر خطوط داستانی فیلم، همهوهمه مسیری غیر از تمرکز تاموتمام بر موضوع «عملیات مرصاد» را روایت میکنند و صرف ۳۰ دقیقه پایانی نمیتوان فیلم را پروژهای برای بازسازی نمایشی آن عملیات تلقی کرد.
با توجه به پیشینه خوب مهدویان در بازسازی مستندگونه روایتهای تاریخی که در آثاری مانند «آخرین روزهای زمستان» و «ایستاده در غبار» شاهدش بودهایم، به نظر میرسد اگر قصد فیلم روایت دقیق «مرصاد» و نه ساخت ملغمهای از نبرد اطلاعاتی و مایههای ملودرام و سرانجام بهتصویرکشیدن این عملیات بود، قاعدتا باید تصویری شفافتر و ملموستر از فرمانده آن عملیات؛ یعنی امیر شهید «صیادشیرازی» و مثلا اتاق جنگ و درگیریهای مستقیم جناحین تصویر میشد.
مهدویان در «ماجرای نیمروز» هم یک درونمایه ملودرام را به خط اصلی قصهاش افزوده بود؛ ماجرای ارتباط عاطفی سابق یکی از مأموران امنیتی (با بازی مهرداد صدیقیان) با یک دختر منافق که پرداخت خوب و به اندازه آن سه هدف دراماتیزهکردن، باورپذیری و اجتناب از قهرمانپردازیهای شعارگونه را به خوبی برآورده میکرد.
در «ماجرای نیمروز: رد خون» هم باز همین فرمول درهمآمیختن و اتصال آرمان و سیاست با عشق و عاطفه و روابط خانوادگی مورد استفاده قرار گرفته، منتها نه در قالب یک خط فرعی و مکمل که در مقام یکی از خطوط اصلی روایت که اتفاقا بیشترین بار چالشی فیلم را هم به دوش میکشد. به پناهندگی زن اسیر ایرانی به اردوگاه منافقین اشاره میکنم که به جهت عدم شخصیتپردازی دقیق و کامل این کاراکتر و آرمانهایش و بیتوجهی فیلمساز در نمایش چگونگی استحاله شخصیتش، تنها یک رویه سطحی و فاقد عمق از این رفتار غیرقابلتوجیه به نمایش گذاشته شده و البته در ادامه هم گویا فیلمساز فراموش کرده این پرسوناژ را در روزهای حضور در اشرف، چهرهای مردد و کماعتقاد به منافقین نشان داده بوده و حالا چگونه است که پس از شکست آنها و درحالیکه اکثر اعضایشان به گواه تاریخ دچار ناامیدی شدیدی شده بودند، خانم دکتر برعکس همه، بر ارادتش به آرمانهای منافقین افزوده شده است؟!
به اینها میتوان اضافه کرد رابطه درنیامده دختر منافق با همسرش (عباس زریباف) و بیاعتناییهای همسر و نفی روابط عاطفی به نفع اولویتهای سازمانی را که، چون در فیلم به پسزمینه بروز اینگونه تصمیمات غیرعاطفی و ضدخانواده در سازمان منافقین پرداخته نشده، ملموس و درگیرکننده نیست.
به نظر میرسد در نگارش فیلمنامه این مقوله مهم دور از ذهن مانده که فیلم برای مخاطب عام ساخته شده است؛ مخاطبی که لزوما فارغالتحصیل رشته تاریخ یا علاقهمند به حوزه تاریخ سیاسی نیست و با چند خط متن روی تصویر ابتدای فیلم، آن هم درحالیکه هنوز با دنیای فیلم ارتباط برقرار نکرده و به قولی گرم نشده قادر نیست اینهمه خطوخطوط سردرگمِ فاقد پردازش درست و بدتر از آن نچسب به یکدیگر را در قالب یک فیلم دوساعته هضم کرده و با آن ارتباط برقرار کند، گو اینکه به گواه تحلیلها، فیلم برای مخاطبان خاص هم رضایتبخش به نظر نمیرسد.
۰