وقتی کتاب‌ها نقش فیس‌بوک را داشتند

وقتی کتاب‌ها نقش فیس‌بوک را داشتند

شهر ونیز با انبوهی از چاپخانه‌های نزدیک به هم، نقش سیلیکون، ولی امروزی را بازی می‌کرد. صنعت چاپ می‌رفت که خیلی زود نظم اجتماعی را به نحوی دگرگون کند که هیچ‌کس پیش‌بینی نکرده بود و امروزه افراد انگشت‌شماری دربارۀ آن تعمق می‌کنند.

کد خبر : ۷۶۸۶۵
بازدید : ۲۱۱۰
وقتی کتاب‌ها نقش فیس‌بوک را داشتند
وقتی گوتنبرگ با ترکیب چند ابزار توانست اولین دستگاه چاپ را بسازد، هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد اختراع او تا این حد دنیا را به جای جدیدی تبدیل کند. کتاب که همیشۀ تاریخ کالایی بسیار اشرافی و کمیاب بود، در دسترس همگان قرار گرفت و خیلی زود، در کنار انجیلِ معروف او، سر و کلۀ کتاب‌های جادو و طلسم، داستان‌های مبتذل و هجونامه‌ها هم پیدا شد. چاپ، در دوران رنسانس، شباهت زیادی به اینترنت در روزگار ما داشت، اما همه‌چیز به این شباهت ختم نمی‌شود.
چندی پیش، در کتابخانۀ مورگانِ بخش منهتن توقفی داشتم تا نگاهی به یک انجیل گوتنبرگ بیندازم که درون مکعبی شیشه‌ای در اتاق شرقی کتابخانه به نمایش گذاشته شده بود. انجیل‌های گوتنبرگ از نایاب‌ترین کتاب‌های چاپی اند؛ در سراسر دنیا، حدود ۵۰ نسخه از آن‌ها وجود دارد. البته انجیل‌های گوتنبرگ هنگام انتشار، در شهر ماینتس در دهۀ ۱۴۵۰ میلادی، رایج‌ترین کتاب‌های چاپی بودند. درواقع از جملۀ معدود کتاب‌های چاپی بودند.
براساس برخی برآوردها، اگر نسخه‌ای از انجیل گوتنبرگ امروز برای فروش گذاشته بشود، به قیمت ۳۵ میلیون دلار فروخته می‌شود. اما از کجا معلوم؟ ممکن است شیخ‌ها و ثروتمندان جنگ مزایده راه بیندازند. در کتابخانۀ گوتنبرگ سه نسخه از این انجیل وجود دارد.
نسخۀ به نمایش گذاشته شده را جی. پی. مورگان در سال ۱۹۱۱ از حراجیِ ساتبی خرید، که نمایندۀ خانوادۀ یک بانکدار اهل ویلتشرِ انگلستان بود، که او هم از یک کتابفروش بریتانیایی به‌نام برنارد کواریچ خریده بود، که او نیز از خانوادۀ یک مشروب‌ساز اهل میدلسکس خریده بود، که او هم از یکی از اعضای خانوادۀ اشرافیِ سایکس خریده بود، کسی که در سال ۱۸۲۴ کتابخانۀ پرآوازۀ برادرش را یکجا به قیمتی ارزان فروخت تا برای خودش سگ شکاری بخرد.
می‌توان شجره‌نامۀ نسخۀ سایکس را تا یک راهب، عتیقه‌شناس و جاسوس اسکاتلندی دنبال کرد که در اواخر قرن هجدهم در آلمان می‌زیست و احتمالاً این همان نسخه‌ای است که قرن‌ها در صومعۀ آگوستین در رِبدورف نگهداری می‌شد.

همۀ این‌ها را به‌لطف پژوهش جدید و مفصلی با عنوان ادیتیو پرینسپس۱ می‌دانم، همان کتابی که مرا به بازدید از کتابخانۀ مورگان واداشت. اریک وایت، نویسندۀ کتاب و متصدی کتب کمیاب در دانشگاه پرینستون، زندگی‌نامۀ دقیق هریک از انجیل‌های کامل گوتنبرگ را که به دستمان رسیده گردآوری کرده است.
بسیاری از آن‌ها سرگذشتی پرماجرا داشته‌اند. نسخۀ هاروارد در سال ۱۹۶۹ برای مدت کوتاهی به سرقت رفت؛ جوانی درمانده محفظۀ شیشه‌ای کتاب را شکست، آن را برداشت، از پنجره بالا رفت و وقتی روی زمین افتاد بی‌هوش شد. دزد جوان به دلیل بیماری روانی‌اش مجرم شناخته نشد و بعد از این ماجرا بازیگر فیلم‌های هرزه شد.
وایت داستان خودِ یوهانس گوتنبرگ را بازگو می‌کند: اینکه این زرگر و سازندۀ نشان‌های مذهبی چگونه توانست برای تولید صفحات چاپی ایدۀ حروف فلزی قابل‌جابجایی را (که نوآوری واقعی‌اش بود، هرچند پیش از او نیز کسانی چنین حروفی را ساخته بودند) با دستگاه پرس چوبی (مانند دستگاهی که در ساخت شراب به کار می‌رفت) ترکیب کند. روش رونویسی دستی کتاب‌ها بلافاصله از بین نرفت، اما این فناوری نو به‌سرعت گسترش یافت.
شهر ونیز با انبوهی از چاپخانه‌های نزدیک به هم، نقش سیلیکون، ولی امروزی را بازی می‌کرد. صنعت چاپ می‌رفت که خیلی زود نظم اجتماعی را به نحوی دگرگون کند که هیچ‌کس پیش‌بینی نکرده بود و امروزه افراد انگشت‌شماری دربارۀ آن تعمق می‌کنند.

تشبیه صنعت چاپ ونیز به صنعت فناوریِ سیلیکون، ولی را اریک وایت مطرح نکرد. این مقایسه از الیزابت آیزنشتاین، مورخ چاپ، است که در سال ۲۰۰۵ در بخش آخر کتابش، انقلاب صنعت چاپ در اروپای مدرن نخستین۲، دست به این مقایسه زد.
این کتاب نسخۀ مختصرشدۀ اثر سترگ آیزنشتاین با عنوان ماشین چاپ عاملی برای تغییر۳ است. این پژوهشِ دوجلدی نخستین بار در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، یعنی پیش از آنکه کامپیوتر‌های شخصی و اینترنت در این زمینه شروع به کار کنند، ولی او خیلی خوب به تحولات آینده آگاه بود.

آیزنشتاین، که سال ۲۰۱۶ در ۹۲ سالگی از دنیا رفت، زنی باهوش، زیبا، بامزه و مصمم بود. او خیلی دیر و در سن ۵۰ سالگی به بازی تنیس روی آورد؛ در ردۀ سالمندان بازی می‌کرد و برندۀ بیش از ۳۰ مسابقۀ قهرمانی ملی شد و در آخرین بردش بالای ۹۰ سال سن داشت. ورود به دنیای آکادمیک برای یک زن در دهۀ ۱۹۵۰ به این آسانی نبود، اما تحقیق او دربارۀ تأثیر صنعت چاپ، که در دهۀ ششم عمرش منتشر شد، برایش برد دیگری در ردۀ سالمندان رقم زد.
تاریخ‌دانانِ بسیاری دربارۀ گوتنبرگ دست به قلم شده بودند و به نقش ماشین چاپ در پیشبرد نهضت اصلاح دین اشاره کرده بودند. اما هیچ‌کس کوشش مجدانه‌ای برای تحقیق دربارۀ پیامد‌های بلندمدت و گستردۀ این اختراع به کار نبسته بود.
وقتی اولین‌بار الیزابت را ملاقات کردم، هشتاد ساله بود. چند بار سر میز شام به‌طور مفصل از صنعت چاپ برایم گفت: از خوبی‌های بارز این اختراع

چاپ «هنر الهی» نامیده شد و استادان این فناوری، که پیش‌بند می‌پوشیدند، نه ردای سرپوش‌دار، به خود می‌بالیدند
در انتشار و «تثبیت» دانش، همین‌طور از آشفتگی عظیمی که به بار آورده بود. او از واژۀ آشفتگی۴ به‌معنای واقعی کلمه استفاده می‌کرد، نه به‌سبکی خودستایانه و با لحن بزرگان فناوری.

ماشین چاپ بیشترِ مردم را شگفت‌زده کرد، چون این فناوری چیزی مثل ماشین پرنده نبود که همۀ مردم قرن‌ها رؤیایش را در سر داشته باشند. پیامد‌های آن نیز چشمگیر بود. صنعت چاپ منجر شد به ظهور نوعی فرهنگ «استارت‌آپی» (باز هم به تعبیر خود آیزنشتاین): چاپخانه‌های زیادی شکست خوردند، اما بسیاری نیز موفق شدند.
در عرض چند دهه، در هر جامعۀ قابل‌ملاحظه‌ای دست‌کم یک ماشین چاپ پیدا می‌شد -از شهر‌هایی مانند رم و لندن گرفته تا شهر‌هایی مثل آوگسبورگ و ارفورت و مودنا. هزینۀ ورود به این کسب‌وکار پایین بود. شمار کتاب‌هایی که در طول پنج دهه پس از این اختراعِ گوتنبرگ چاپ شد بیشتر از کتاب‌هایی بود که طی هزار سال گذشته به‌دست کاتبان نگاشته شده بود.

ماشین چاپ نقش دروازه‌بانی دانش را از بین بُرد. در فرهنگ کتابتی، روشن بود که تا حدی می‌توان اندیشه‌ها و چگونگی انتشار اندیشه‌ها را کنترل کرد. اما در فرهنگِ چاپ کنترل دشوارتر بود. حاکمان، همین‌طور سران کلیسا، به هر طریقی سعی می‌کردند چنین کنترلی را در قلمرو حاکمیتی خود حفظ کنند. واژۀ imprimatur (مجوز چاپ) در زبان لاتین به‌معنی «بگذارید چاپ شود» و حاکی از تأیید رسمی است [که معمولاً از سوی مقامات کلیسای کاتولیک اعطا می‌شود].
اما مردم در مقایسه با گذشته فرصت‌های بیشتری برای بیان عمومی دیدگاه‌های خود پیدا کردند. اگر در هایدلبرگ جلویتان را می‌گرفتند، می‌توانستید ژنو یا اوتریخت را امتحان کنید.

صِرف تعداد کتاب‌هایی که چاپخانه‌داران تولید می‌کردند کار سرکوب را پردردسر کرد. ورود یک کتاب به فهرست کتاب‌های ممنوع حتی ممکن بود آن کتاب را به اثری پرفروش تبدیل کند. فقط واژه‌ها از آثار چاپی حذف نمی‌شد؛ تصاویری که در قالب باسمه‌های چوبی به‌صورت انبوه چاپ می‌شد هم اندیشۀ مردم را حتی در بین بی‌سواد‌ها شکل می‌دادند. چاپ «هنر الهی» نامیده شد و استادان این فناوری، که پیش‌بند می‌پوشیدند، نه ردای سرپوش‌دار، به خود می‌بالیدند.

وقتی مردم بتوانند هرچه دلشان می‌خواهد منتشر کنند، این کار را می‌کنند. ماشین چاپ کتاب‌ها را یکدست‌تر و پرشمارتر کرد، اما از طرفی نیز مفهوم حقیقت جهانی را در دسترس همگان قرار داد. مسلماً به‌چالش‌کشیدن آیین کاتولیک از سوی مارتین لوتر با دستگاه چاپ قدرت گرفت. چالش‌های پیشین، مثل عوامل بیماری‌زا در جنگل، سوختشان به پایان رسیده بود.
ولی ماشین چاپ اوضاع را به‌کلی تغییر داد. لوتر اعلامیۀ ۹۵ماده‌ای مشهورش را در سال ۱۵۱۷ در انظار عمومی نصب کرد؛ در عرض سه سال، ۳۰۰ هزار نسخه از آثار چاپی او به فروش رفته بود. در اوضاع و احوال رنسانس، این نوشته‌ها حکمِ کلیپ‌های امروزی دربارۀ گربه‌ها را داشت. برخلاف راهبانِ کاتب که انگیزه‌شان خدمت به حقیقت واحد بود، چاپگران کارآفرینانی سودجو بودند.
آن‌ها هر چیزی را که فروش می‌رفت چاپ می‌کردند. طولی نکشید که در کتاب‌های چاپی می‌شد همه‌چیز پیدا کرد: تئوری‌های توطئه، طلسم و جادو، دستور آشپزی، هجویه و مطالب عاشقانه. می‌توانستید مطالبی در تأیید هرنوع دیدگاهی پیدا کنید. می‌توانستید به‌آسانی چیزی از خودتان بسازید، حروف‌چینی کنید و به چاپ برسانید، آنگاه مردم می‌گفتند «من این را در کتابی خواندم».

آیزنشتاین بیشتر این نکته‌ها را در نوشته‌هایش توضیح داده است. ولی مهم‌تر از همه، او می‌خواهد بگوید که دنیا دیگر هرگز آن دنیای قبلی نشد. او برایم توضیح داد که ما دیگر متوجه میزان تأثیر ماشین چاپ نیستیم، چون هیچ راه آسانی برای بازیابی حال و هوای محیطیِ «گذشته» نداریم، همان‌طور که نمی‌توانیم یا به‌سختی می‌توانیم تصور کنیم زندگی چه شکلی بود زمانی که فقط زبانه‌های پراکندۀ آتش می‌توانست در تاریکی شب رخنه کند.
در نگاه اول، به نظر می‌آید فرایند چاپ صرفاً روشی کارآمدتر برای انجام کاری است که مردم به هرحال انجام می‌دادند: قراردادن حرف‌ها و تصاویر در دسترس دیگران. اما صنعت چاپ برای خودش انقلابی بود، یا بهتر بگویم: چندین و چند انقلاب که بیشترشان پیش‌بینی‌پذیر نبودند. تصور کنید چه حسی داشت که شخصاً مالک کتاب‌هایی باشید و آن‌ها را در سکوت بخوانید، به‌جای آنکه دیگران بلند بخوانند و شما بشنوید: هیچ‌کس نمی‌دانست در خلوتِ خانۀ خود چه کار می‌کنید.
نویسندگان و ناشران تاحدی خواهان مالکیت بودند، بنابراین مفاهیم نوینی مثل حق نشر و مالکیت فکری به وجود آمد. با افزایش کتاب‌ها و سواد مردم صنعت عینک‌سازی پدید آمد، که آن هم به‌نوبۀ خود پیشرفت‌هایی در ساخت عدسی به وجود آورد، که آن هم درنهایت راه را برای اختراع تلسکوپ هموار کرد و به اخترشناسیِ کتاب مقدس پایان داد. ماشین چاپ مذهب، علوم طبیعی و سیاست را دگرگون کرد.
اطلاعات درست و نادرست و نیز قدرت را بیش از پیش در دسترس مردم قرار داد، نوعی فرهنگ سلبریتی خلق کرد که در آن شعرا و اهل جدل برای دستیابی به شهرت به رقابت می‌پرداختند و با آزادکردن قید و بند‌های مرجعیت قدرت و سلسله‌مراتب، گروه‌های جامعه را در مقابل یکدیگر قرار داد.
به‌این‌ترتیب وضع موجود به روش‌هایی آزادی‌بخش، اما مرگ‌بار از هم پاشید: اگر ماشین چاپ تاحدی بابت دموکراسی و جنبش روشنگری شایستۀ ستایش است، تاحدی نیز به خاطر هرج‌ومرج و کشتار مستحق سرزنش است. همان‌طور که ادوارد اسنودن در کتاب جدیدش، ثبت همیشگی۵، می‌گوید: «فناوری سوگند بقراط نخورده است».

مقایسه در حوزۀ فناوری، کاری است نامطمئن و نیازمند استفادۀ فراوان از عبارت‌هایی مانند بااین‌وصف، مسلماً و تاحدی است؛ و آیزنشتاین هم همیشه از موارد مشابه حرف نمی‌زد. او پیش از دوران فیسبوک و توییتر کتابش را نوشت (و با من صحبت کرد)؛ پیش از دوران هکر‌های روسی، الکس جونز [مستندساز آمریکایی]و بدافزار استاکس‌نت. او به اینترنت هم توجه داشته، اما اعتراف می‌کند که وقتی برای نخستین بار کتابش را چاپ و منتشر کرد، برترین فناوری‌ای که توجهش را جلب کرده بود، دستگاه فتوکپی بود.
او از آگهی بازرگانی دستگاه زیراکس در اواخر دهۀ ۱۹۷۰ می‌گوید که در آن از کاتبی خسته و درمانده به نام برادر دومینیک می‌خواهند از یک دست‌نوشتۀ ۵۰۰ نسخه‌ای رونویسی کند. او برای رهایی دست به دامان دستگاه کپی می‌شود. وقتی دومینیک خیلی زود با رونوشت‌های کامل برمی‌گردد، رئیسش رو به آسمان می‌کند و می‌گوید «معجزه! معجزه!».

بااین‌حال، به‌سختی می‌توان در برابر مقایسه مقاومت کرد. اندیشکدۀ رَند کورپوریشن در سال ۱۹۹۸ مقاله‌ای دربارۀ ماشین چاپ و اینترنت منتشر کرد، یعنی هنگامی که نسخۀ عمومی چیزی که در آن زمان «بزرگراه اطلاعاتی» ۶ نامیده می‌شد نوپا بود و فقط نزدیک به ۲۰ میلیون کامپیوتر در سراسر دنیا به آن متصل بود.
نویسندۀ مقاله، جیمز دیوئر، در این مطالعه به چندین تحول اشاره می‌کند که «از پیش داریم می‌بینم» -هرزنامه‌ها، ترول‌ها، ویروس‌ها و انواع مختلف کلاهبرداری (مانند پیشنهاد‌های نیجریه‌ای برای پولدارشدن سریع) - و درمورد «نیمۀ تاریک» این پدیده هشدار می‌دهد.
دیوئر در این میان تمایزی اساسی قائل می‌شود بین فناوری‌هایی همچون چاقو و مایکروفر، که پیامد‌های پیش‌بینی‌پذیرشان بر پیامد‌های ناخواسته‌شان می‌چربد، و فناوری‌هایی مثل خودرو و تهویۀ مطبوع، که پیامد‌های ناخواسته‌شان موارد مطلوب را ناچیز جلوه می‌دهد.
پیام اصلی مقاله این بود که اینترنت، که ابتدا روشی برای برقراری ارتباطات نظامی بود، از این دستۀ دوم است. آیندۀ این فناوری در استیلای پیامد‌هایی پیش‌بینی‌ناپذیر و کنترل‌نشدنی در خواهد آمد.

نوشته‌هایی که می‌خواهند بگویند اینترنت چه چیز‌هایی ممکن است برای ما در چنته داشته باشد، هزاران بار بیشتر از مطالبی است که دربارۀ آثار گستردۀ ماشین چاپ نوشته‌اند. همۀ ما از باورمندان به آرمان‌شهر‌ها و ویران‌شهر‌های دیجیتال و از پیشگو‌ها و خیال‌پردازان خبر داریم.
متخصصان همواره هشدار می‌دهند. برقرارکنندگانِ نظم همواره در حال انجام اصلاحات‌اند. اما اکنون در مرحلۀ بدفرجامی به سر می‌بریم: اینترنت همه‌چیز را تهدید می‌کند، از مشاغل گرفته تا حریم خصوصی و ارادۀ آزاد. ما باید به‌طورجدی به این مسائل بیندیشیم. مراکز دانشگاهی و اندیشکده‌ها با رشد حبابی‌شان کار چندانی نمی‌کنند.
رمان‌هایی مانند جزئیات بی‌نهایت۷ اثر تیم موگان و خواب دوم۸ اثر رابرت هریس تخیل ما را برمی‌انگیزند. اما تجربۀ اختراع گوتنبرگ نشان می‌دهد که خیلی راحت فراموش می‌کنیم «پیش‌بینی‌ناپذیر» واقعاً چقدر پیش‌بینی‌ناپذیر (و بی‌پایان) است. وقتی صحبت از کسانی است که دربارۀ اینترنت دست به پیشگویی می‌زنند، بعید است قضاوت تاریخ درموردشان این باشد: آن‌ها درست می‌گفتند.

پس از شنیدن حرف‌های الیزابت آیزنشتاین درمورد دامنۀ گستردۀ پیامد‌های ناخواستۀ ماشین چاپ، چه پیامد‌های دوران‌ساز مثبت و چه منفی، حرفی زدم به این مضمون که «و ۵۰۰ سال تمام طول کشید تا اوضاع آرام شود.» الیزابت جواب داد: «اوضاع آرام شده؟»

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را کالین مورفی نوشته است و در تاریخ ۱۰ دسامبر ۲۰۱۹ با عنوان «Our Predictions About the Internet Are Probably Wrong» در وب‌سایت آتلانتیک منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۲۰ بهمن ۱۳۹۸ با عنوان «انقلاب چاپ: وقتی کتاب‌ها نقش فیس‌بوک را داشتند» و ترجمۀ مجتبی هاتف منتشر کرده است.

•• کالین مورفی (Cullen Murphy) نویسنده، روزنامه‌نگار، و دبیر بخش «گزارش‌های بلند» در نشریۀ آتلانتیک است. علاقۀ اصلی او سیاست بین‌الملل و تاریخ است.

[۱]Editio princeps: A. History of the Gutenberg Bible
[۲]The Printing Revolution in Early Modern Europe
[۳]The Printing Press as an Agent of Change
[۴]disruption
[۵]Permanent Record
[۶]information superhighway
[۷]Infinite Detail
[۸]The Second Sleep
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید