زوال گفتمان در روزگار ما

اخبار اسف‌انگیز اخیر و بازتاب همراه با محکومیت گسترده آن‌ها در میان همه اقشار، شاهدی بر این ادعاست. دیگر کسی باور ندارد که صیانت از ناموس، به معنای حذف و طرد آن است.

کد خبر : ۸۱۶۴۶
بازدید : ۵۳۱۲
محسن آزموده | در روز‌های اخیر اخبار تلخ و اسف‌بار چند قتل ناموسی بار دیگر موضوع ناراحت‌کننده خشونت علیه زنان را در اذهان عمومی مطرح کرد. البته این رفتار نکوهیده و زشت اختصاصی به جامعه ما ندارد و متاسفانه چنین جرایمی در سراسر جهان و در طول تاریخ اتفاق افتاده و می‌افتد اگرچه امید همگان آن است که شمار آن‌ها کم شود.
آیات آغازین سوره مبارکه تکویر را به خاطر آوریم که می‌فرماید: «و، چون از دختر زنده به گور شده پرسیده شود که به چه گناهی کشته شده است» (۸ و ۹، ترجمه محمدمهدی آیتی). اما چرا در روز‌های اخیر این اخبار چنین واکنش برانگیز شده است؟ آیا موضوع صرفا به فراگیر شدن رسانه‌ها و دسترس‌پذیری و گردش سریع و گسترده اخبار باز می‌گردد؟ تردیدی نیست که یک علت همین است، اما موضوع به همین‌جا ختم نمی‌شود.
آنچه فجایع اخیر را برجسته ساخته، خشونت عریان و رفتار سبوعانه مرد‌ها در مواجهه با زنان است، حرکاتی شنیع که بیش از آنکه نشان‌دهنده اقتدار و سلطه ایشان و اعتماد به نفس باشد، نشانگر استیصال و درماندگی و بیچارگی آنهاست، گویی مردان خشن این قصه‌ها را می‌دانند دیگر حنای‌شان رنگی ندارد و گفتمان یا گفتار مردسالارانه‌ای که در دل آن پرورش یافته‌اند، اعتبار پیشین خود را از دست داده و بنابراین می‌کوشند خواست یا اراده معطوف به قدرت خودشان را به زبون‌ترین شکل ممکن، یعنی از طریق توسل به خشونت عریان، ثبت کنند، اقدامی که دست‌کم موارد اخیر نشان داده که برای آن‌ها نتیجه عکس در بر داشته، یعنی نه فقط قانون آن‌ها را محکوم کرده بلکه عرف عمومی جامعه و حتی نزدیک‌ترین افراد در خانواده‌های‌شان نیز ایشان را محکوم می‌کنند.
نکته جالب‌تر اینکه در بسیاری از این موارد شاهدیم که خود این بزهکاران، برخلاف گذشته، دیگر با افتخار و غرور از جنایتی که به آن دست زده‌اند، سخن نمی‌گویند و معمولا سرافکنده‌اند و اقدام زشت‌شان را به عصبانیت لحظه‌ای یا خشم آنی منتسب می‌کنند و می‌گویند از کارشان پشیمانند. اما چه اتفاقی افتاده که مجرمان «ناموسی» در روزگار ما چنین خوار و زبون شده‌اند و چرا ناچارند برای ارضای خواست قدرت‌شان، به حذف دیگری دست بزنند، آن‌هم آن دیگری که معمولا نزدیک‌ترین قوم و خویش‌های ایشان هستند، خواهر و همسر و احیانا مادر یا...؟
واقعیت این است که گفتار مردسالارانه آنچنان که داروینیست‌های اجتماعی معتقدند، مربوط به مرحله‌ای از زندگی بشر است که شاهرگ اقتصادی خانواده تک هسته‌ای، در دستان مرد خانواده بود و بنابراین او می‌توانست (و براساس همین توانایی حق خود می‌پنداشت) که بر دیگران سروری کند و به ایشان عتاب و خطاب.
اما در روزگار ما این جایگاه اقتصادی ویژه از مردان گرفته شده و در نتیجه ایشان دیگر یگانه یا اصلی‌ترین نان‌آوران خانه نیستند و در نتیجه علت عینی وجود ندارد که دیگر اعضای خانواده، الزاما به ارزش‌ها یا هنجار‌های آن‌ها تن بدهند.
بنابراین پادشاه مخلوع از قدرت، مثل همه اقتدارطلبان رو به زوال، برای اثبات خود به آخرین دستاویز یعنی زور فیزیکی و خشونت جسمی روی می‌آورد. با از بین رفتن پایه‌های مادی و عینی (بخوانیم اقتصادی) اقتدار مردان بر زنان، اعتبار گفتار یا گفتمان‌هایی که زنان را جنس دوم یا ضعیفه یا پاشکسته یا... معرفی می‌کرد و توجیهی برای سلطه ارزشی و عینی مردان بر زنان فراهم می‌آورد، از میان رفته است.
اخبار اسف‌انگیز اخیر و بازتاب همراه با محکومیت گسترده آن‌ها در میان همه اقشار، شاهدی بر این ادعاست. دیگر کسی باور ندارد که صیانت از ناموس، به معنای حذف و طرد آن است. شأن و کرامت انسانی در روزگار ما برمبنای روابطی برابر و نه سلطه‌جویانه تعریف می‌شود و دیگر کسی حق (هم به معنای حقوقی و هم به معنای فلسفی) ندارد که شخصا و متکی بر هنجار‌ها و ارزش‌های خود، برای جان و مال دیگران تصمیم بگیرد.
۰
نظرات بینندگان
تازه‌‌ترین عناوین
پربازدید