ارنست همینگوی؛ پدر ادبیات مدرن
ارنست همینگوی در ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی باساندکو، خودکشی کرد؛ خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تمیز کردن اسلحه بوده که تیری از آن در رفته و باعث مرگ وی شدهاست.
کد خبر :
۸۲۱۳۱
بازدید :
۷۴۳۵
ارنست همینگوی از برجستهترین نویسندگان معاصر به شمار میآید که به جهت بیان و زبردستی در توصیف شخصیتهای داستانی، او را پدر ادبیات مدرن لقب دادهاند. همینگوی به خاطر رمان «پیرمرد و دریا» موفق به دریافت جایزه نوبل ادبیات در ۱۹۵۴میلادی شد.
ارنست همینگوی (۱۹۶۱-۱۸۹۹) از معدود نویسندگان جهان به شمار میرود که تأثیر عمیقی بر ادبیات معاصر نهاده است. شخصیت پیچیده، زندگی پرماجرا و رفتار گاه عجیب همینگوی علاوه بر آثارش، همواره مورد توجه بود؛ در این نوشته سعی شده علاوه بر واکاوی وجوه مختلف زندگی و حرفه او به برخی از این نکات عجیب نیز پرداخته شود.
زندگی نامه
در زندگینامه ارنست همینگوی اینگونه آمده است که وی در ۱۸۹۹ میلادی در اوک پارک شیگاگو دیده به جهان گشود. پدرش پزشک و مادرش خانه دار و سفت و سخت پابند مذهب بود. ارنست در میان ۶ فرزند دومین پسر خانواده بود.
زندگی نامه
در زندگینامه ارنست همینگوی اینگونه آمده است که وی در ۱۸۹۹ میلادی در اوک پارک شیگاگو دیده به جهان گشود. پدرش پزشک و مادرش خانه دار و سفت و سخت پابند مذهب بود. ارنست در میان ۶ فرزند دومین پسر خانواده بود.
او در ارتباط با زندگی نامه اش چنین میگوید: به طور کلی پدر و مادرم با هم هیچ توافق اخلاقی نداشتند و از این لحاظ تمام خانواده و به خصوص من دچار گرفتاری و ناراحتی بودیم.
مادرش علاقهمند بود که ارنست اهل کلیسا و خواننده سرودهای مذهبی باشد، اما پدرش به ماهیگیری علاقهمند بود. چوب و تور ماهیگیری به دستش میداد تا تمرین ماهیگیری کند. ارنست همینگوی ۱۰ ساله بود که با تفنگ و اصول شکار آشنا شد.
هنگامی که پا به مدرسه گذاشت، احساس کرد که به ادبیات بیشتر از درسهای دیگر علاقهمند است. خود در این باره میگوید: از قیافه و از بیان آموزگار ادبیاتم خوشم میآمد. احساس میکردم، چیزی در من هست که او در قالب ادبیات و شعرهایی که میخواند خوب بازگو میکند. اما این کشش را نسبت به درسهای دیگرم آنچنان نداشتم.
همینگوی در همین سالها شروع به نوشتن کرد. نوشتن در روزنامه مدرسه نخستین بازتاب اندیشه او شد. ارنست همچنان مینوشت و نوشته هایش را فقط به یک یا دو دوست صمیمش نشان میداد.
وی توانست دوره دبیرستان را در مدرسه عالی اوک پارک به پایان ببرد تا اینکه دوران تحول او از ۱۹۱۷ میلادی آغاز شد. ارنست همینگوی کوشید که وارد ارتش شود و سرانجام موفق شد با احساس شور انگیزی وارد جبهه شود.
ارنست همینگوی در ۱۹۲۱ میلادی با دختری به نام هدلی ریچاردسون که او هم روزنامه نگار بود، ازدواج کرد و در ۱۹۲۲ میلادی هر ۲ عازم جنگ یونان و ترکیه شدند و ارنست در آنجا دنبال دوستانی میگشت که سرانجام با ازرا پوند و جمیز جویس آشنا شدند و این ۲ دوست ارنست را تشویق به چاپ کتاب هایش کردند.
مادرش علاقهمند بود که ارنست اهل کلیسا و خواننده سرودهای مذهبی باشد، اما پدرش به ماهیگیری علاقهمند بود. چوب و تور ماهیگیری به دستش میداد تا تمرین ماهیگیری کند. ارنست همینگوی ۱۰ ساله بود که با تفنگ و اصول شکار آشنا شد.
هنگامی که پا به مدرسه گذاشت، احساس کرد که به ادبیات بیشتر از درسهای دیگر علاقهمند است. خود در این باره میگوید: از قیافه و از بیان آموزگار ادبیاتم خوشم میآمد. احساس میکردم، چیزی در من هست که او در قالب ادبیات و شعرهایی که میخواند خوب بازگو میکند. اما این کشش را نسبت به درسهای دیگرم آنچنان نداشتم.
همینگوی در همین سالها شروع به نوشتن کرد. نوشتن در روزنامه مدرسه نخستین بازتاب اندیشه او شد. ارنست همچنان مینوشت و نوشته هایش را فقط به یک یا دو دوست صمیمش نشان میداد.
وی توانست دوره دبیرستان را در مدرسه عالی اوک پارک به پایان ببرد تا اینکه دوران تحول او از ۱۹۱۷ میلادی آغاز شد. ارنست همینگوی کوشید که وارد ارتش شود و سرانجام موفق شد با احساس شور انگیزی وارد جبهه شود.
ارنست همینگوی در ۱۹۲۱ میلادی با دختری به نام هدلی ریچاردسون که او هم روزنامه نگار بود، ازدواج کرد و در ۱۹۲۲ میلادی هر ۲ عازم جنگ یونان و ترکیه شدند و ارنست در آنجا دنبال دوستانی میگشت که سرانجام با ازرا پوند و جمیز جویس آشنا شدند و این ۲ دوست ارنست را تشویق به چاپ کتاب هایش کردند.
در ۱۹۲۳ میلادی سه داستان و ۱۰ شعر او به وسیله یکی از ناشران فرانسه در پاریس منتشر شد و او را به اوج شهرت رساند. او در ۱۹۲۷ میلادی از همسرش هدلی جدا شد.
ارنست همینگوی در ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ میلادی با یکی از تفنگهای محبوبش، دولول ساچمهزنی باساندکو، خودکشی کرد؛ خانوادهاش در ابتدا اعلام کردند که ارنست مشغول تمیز کردن اسلحه بوده که تیری از آن در رفته و باعث مرگ وی شدهاست، اما پس از پنج سال همسر وقتش، ماری ولش (همسر چهارم) به انجام خودکشی به وسیله همینگوی اعتراف کرد.
دوران حرفهای نویسندگی همینگوی
همینگوی بار دیگر ازدواج کرد. این زن نامش پولین بود و در مجله مشهور ووگ کار میکرد. اما این ازدواج هم خیلی با دوام نبود و پس از حدود یک دهه به جدایی انجامید در این حال همینگوی از زندگی خود ناراضی بود و میگفت: نوشتن نمیتواند برای من پشتوانه زندگی باشد و از روزی که نوشتم نتوانسته ام زخمی از زخمهای مالی زندگی ام را درمان کنم. یا من به درد نوشتم نمیخورم یا مردم به درد خواندن …
در ۱۹۴۰ میلادی کتاب برای که زنگها به صدا در میآیند را منتشر کرد. این رمان روایت داستان رابرت جوردن، سرباز آمریکایی، است که در میانهٔ جنگ داخلی اسپانیا به بریگاد بینالمللی پیوستهاست. او بهعنوان متخصص مواد منفجره، وظیفه یافت، پلی را که بر سر راه دشمن قرار دارد، منفجر کند.
جفری مایر نویسندهٔ زندگینامهٔ همینگوی، اعتقاد دارد که این اثر یکی از بهترین آثار همینگوی در کنار پیرمرد و دریا، وداع با اسلحه و خورشید همچنان میدمد است.
ارنست همینگوی در ۱۹۵۲ میلادی کتاب پیر مرد و دریا را نوشت و این سال برای ارنست سال خوشی بود. در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۴ میلادی جایزه نوبل ادبیات به ارنست همینگوی به خاطر همه کارهایش و کتاب مشهورش پیرمرد و دریا اهدا شد.
داستان پیرمرد و دریا از این جا شروع میشود که یک پیرمرد صید کننده ماهی به بدشانسی بر میخورد و هر روز که به صید ماهی میرود، دست خالی بر میگرد در حالی که بقیه صیادان ماهی صید میکردند و کم کم پسرکی که با پیرمرد همراه بوده است، پدر و مادرش او را از پیرمرد جدا میکنند به خاطر بدشانسی پیرمرد که ماهی صید نمیکند و در کنار صیاد دیگر مشغول به کار میشود.
نکته قابل توجه داستان این است که پیرمرد هیچ وقت از کار خودش ناامید نمیشود و هر روز به صید ادامه میدهد هر چند که دست خالی برمی گشت و…
نکات کمتر شنیده شده زندگی همینگوی
۱. داستان مشهوری هست از این قرار که روزی همینگوی با چندتن از نویسندگان شرطبندی میکند که یک داستان کوتاه را در ۶ کلمه بنویسد؛ داستانی که او سر میز و روی دستمال نوشت و تحویلشان داد این بود: «فروشی: کفشِ بچه؛ هرگز پوشیده نشده» و به این ترتیب شرط را برد! گفته میشود این داستان سرآغاز گونهای جدید از داستان کوتاه به نام «داستانهای ۶ کلمهای» شد.
۲- او عاشق گاوبازی بود و در ۱۹۶۰ میلادی گزارش مفصلی از این بازی تهیه کرد که بخشی از آن در مجله لایف چاپ شد؛ علاقه فراوانی به دریانوردی و ماهیگیری داشت و به همین خاطر قایقی خریده بود که اسم آن را گذاشته بود «پیلار». شکار هم از دیگر علایق این نویسنده بود و برای همین کار مدتی طولانی را در آفریقا گذراند و کتاب «تپپههای سبز آفریقا» را برپایه تجربیاتش از همین سفر نوشت.
نکات کمتر شنیده شده زندگی همینگوی
۱. داستان مشهوری هست از این قرار که روزی همینگوی با چندتن از نویسندگان شرطبندی میکند که یک داستان کوتاه را در ۶ کلمه بنویسد؛ داستانی که او سر میز و روی دستمال نوشت و تحویلشان داد این بود: «فروشی: کفشِ بچه؛ هرگز پوشیده نشده» و به این ترتیب شرط را برد! گفته میشود این داستان سرآغاز گونهای جدید از داستان کوتاه به نام «داستانهای ۶ کلمهای» شد.
۲- او عاشق گاوبازی بود و در ۱۹۶۰ میلادی گزارش مفصلی از این بازی تهیه کرد که بخشی از آن در مجله لایف چاپ شد؛ علاقه فراوانی به دریانوردی و ماهیگیری داشت و به همین خاطر قایقی خریده بود که اسم آن را گذاشته بود «پیلار». شکار هم از دیگر علایق این نویسنده بود و برای همین کار مدتی طولانی را در آفریقا گذراند و کتاب «تپپههای سبز آفریقا» را برپایه تجربیاتش از همین سفر نوشت.
۳. همینگوی در دهه ۱۹۴۰میلادی مشکوک به همکاری نزدیک با «کا. گ. ب» (کمیته امنیت ملی شوروی) تحت نام مستعار «آرگو» بود. مأموران اف. بی. آی از این مقطع به بعد، از بخش اعظم زندگی او جاسوسی میکردند. برخی معتقدند این قضیه فشار روانی بیشتری را به همینگوی تحمیل میکرد که باعث تشدید افسردگیاش شد؛ تا جایی که دست به خودکشی زد.
به هر حال این موضوع در هالهای از ابهام بود تا اینکه چند سال قبل کتابی درباره ظهور و سقوط کا. گ. ب. در آمریکا منتشر شد که در آن از همکاری این نویسنده برنده نوبل با سرویس امنیتی شوروی پرده برداشته شد. البته در همین کتاب نوشته شده همینگوی هیچوقت جاسوس بهدردبخوری نبوده و با وجود اشتیاقش برای همکاری، موفق نشد، هیچ اطلاعات سیاسیای به رابطهای روس منتقل کند.
۴. همینگوی ۱۱ سال با گربهاش همنشین بود، اما در یکی از نامههایش برای دوستش ایوانچیک تعریف میکند که چطور مجبور شد با دست خودش «عمو ویلی» را که در تصادف با یک ماشین سواری آسیب دیده بود، خلاص کند؛ ارنست ماجرای مرگ عمو ویلی را اینطور روایت میکند «من قبل از این گاهی مجبور بودهام به آدمها شلیک کنم، اما نه به کسی که ۱۱ سال او را میشناختم و دوستش داشتم، نه به کسی که با ۲ پای خرد شده از درد خرخر میکند».
۴. همینگوی ۱۱ سال با گربهاش همنشین بود، اما در یکی از نامههایش برای دوستش ایوانچیک تعریف میکند که چطور مجبور شد با دست خودش «عمو ویلی» را که در تصادف با یک ماشین سواری آسیب دیده بود، خلاص کند؛ ارنست ماجرای مرگ عمو ویلی را اینطور روایت میکند «من قبل از این گاهی مجبور بودهام به آدمها شلیک کنم، اما نه به کسی که ۱۱ سال او را میشناختم و دوستش داشتم، نه به کسی که با ۲ پای خرد شده از درد خرخر میکند».
۰