"ساعت ده هزارساله"؛ ابتذال نوآوری؟!

"ساعت ده هزارساله"؛ ابتذال نوآوری؟!

این ساعت قرار است کاربردی باشد، احتمالاً کاربردی‌تر از هر ساعت دیگری که تاکنون ساخته شده، اما دقیقه و ساعت را نمی‌شمارد. جایی که باید عقربۀ دوم باشد، نشانکی وجود دارد که در پایان هر سده پیش‌روی می‌کند. بانگ فاختۀ این ساعت در آغاز هر هزاره به گوش خواهد رسید.

کد خبر : ۸۲۸۹۳
بازدید : ۲۲۴۲
۲۵ سال پیش، یک طراح ابررایانه ساعتی طراحی کرد که قرار بود ده‌هزار سال عمر کند، عقربه‌هایش به‌جای ثانیه‌ها سده‌ها را نشان بدهد و صدای کوکش هر هزار سال یک‌بار بلند شود. چه کاری بیهوده‌تر از این؟
آن‌هم در عصری که سرعت تغییرات دغدغۀ گذشته و آینده را بی‌اهمیت کرده است. وقتی هر لحظه تغییر می‌کنی، چرا باید گذشته را جدی بگیری و برای آینده برنامه‌ریزی کنی؟ اما مگان اوگبلین توضیح می‌دهد که چرا این ساعت به‌اندازۀ اهرام ثلاثه و برج‌های بابل مهم است و چرا جف بیزوس آن را به قیمت گزافی خریده است.

در دورانی که همه‌چیز تاریخ مصرف دارد، چرا باید کالایی ابدی بسازیم؟
جایی در بیابان تگزاس غربی، در اتاقی زیرزمینی، زیر رشته‌کوهی دوردست، ساعتی ساخته می‌شود که ده هزار سال عمر می‌کند. بلندای این ساعت بیش از ۱۵۰ متر و پاندول آن به بزرگیِ یک انسان است. چرخ‌دنده‌های ژنوی آن در دایره‌ای به قطر ۲.۵ متر پهن شده‌اند.
این ساعت قرار است کاربردی باشد، احتمالاً کاربردی‌تر از هر ساعت دیگری که تاکنون ساخته شده، اما دقیقه و ساعت را نمی‌شمارد. جایی که باید عقربۀ دوم باشد، نشانکی وجود دارد که در پایان هر سده پیش‌روی می‌کند. بانگ فاختۀ این ساعت در آغاز هر هزاره به گوش خواهد رسید.
با هر بار گردش این ساعت، زنگ‌های آن به ترتیبی از توالی‌های برنامه‌ریزی‌شده با الگوریتم به صدا در خواهند آمد؛ هیچ ملودی‌ای دو بار نواخته نخواهد شد. رسیدن به این ساعت نیازمند چیزی شبیه به سفری زیارتی است.
تا نزدیک‌ترین فرودگاه به آن، با ماشین چندین ساعت راه است و برای یافتن ساعت، زائران باید از دل بیابان بگذرند، راه سنگلاخ و ناهموار و سربالایی را پیاده گز کنند و سپس از پلکانی مدور که به درون زمین فرو می‌رود پایین روند.

ساعت ده‌هزارساله، یا «ساعت اکنون طولانی»، از تخیل دنی هیلیس، طراح ابررایانه‌ها، بیرون جهید؛ او پیشنهاد ساخت آن را در مقاله‌ای برای مجلۀ وایرد در سال ۱۹۹۵ داد. این پاسخی بود به مسئله‌ای که هیلیس نام آن را گذاشته بود «آیندۀ آب‌رونده»، یا ناتوانیِ آدمی از فکرکردن به فراسوی عمر خویش.
او استدلال کرد که جاه‌طلبانه‌ترین و پاینده‌ترین پروژه‌های تمدن‌های پیشین -اهرام مصر، کلیسا‌های جامع قرون وسطا- طی چندین نسل ساخته شده‌اند و نیازمند نوعی تفکر درازمدت بودند که در ما مفقود است. او نوشت: «می‌دانم که بخشی از داستانی هستم که بسیار پیش‌ازآنکه به یاد بیاورم آغاز شده و دیرزمانی پس‌ازآنکه کسی مرا به یاد بیاورد، ادامه خواهد داشت». مشکل این بود که نمی‌توانست از این داستان تصوری داشته باشد.
این ساعت قرار بود نمادی باشد از این چشم‌انداز گسترنده، نمادی که به‌خودی‌خود مردم را ترغیب کند تا اندیشیدن به دورنمای آینده‌ای بعید را از سر گیرند. طی سال‌ها، او چندین مدل آزمایشی ساخت. ساعت، در میان نوع مشخصی از سلبریتی‌های مذکر که خود را آینده‌نگر می‌دانستند -برایان اینو، استوارت برند، پیتر گیبریل-، طرفدارانی پیدا کرد که همگی بودجه و مشارکت خلاقانه به میدان آوردند. اما، به‌مدت دو دهه، این ساعت صرفاً ایده‌ای بود در ذهن هیلیس: نمادی بدون مرجع.

از حدود یک دهه پیش که دربارۀ این ساعت شنیدم، به‌اندازۀ هر یادگار جسمانیِ دیگری به‌نحوی روشن در تخیلم زندگی کرده است. دوست دارم فکر کنم اگر زندگی‌ام از نوع دیگری بود، اگر به‌جای ساختن چیز‌ها از کلمه، با خلق مصنوعات مادی سروکار داشتم، این ساعت از آن اشیایی است که شخصاً آن را از هیچ ظاهر می‌کردم.
من نیز همانند هیلیس همیشه احساس کرده‌ام زمان چیزی است که درون آن گیر افتاده‌ام، که اگر می‌توانستم به‌نحوی به فراسوی این لحظۀ خاص صعود کنم، می‌توانستم جهان را، تاریخ را، آن‌گونه که واقعاً هست ببینم. من این پندار را به بزرگ‌شدن در فرهنگی شیفتۀ ابدیت -زندگی پس از مرگ مسیحی- نسبت می‌دهم، ایده‌ای که در خود، به‌طور ضمنی، حاوی این باور بود که حیات فانیْ اتاق انتظاری است پوشیده که فهمی گسترده‌تر و اصیل‌تر از زمان را از ما پنهان می‌دارد. اما برای یک فرد غیرمذهبی چنین تفکری بی‌معناست. خارج از زمان چه نهفته است؟
زمانِ بیشتر. باوجوداین، هرگاه عظمت آن ساعت را در اتاق کوهستانی‌اش در خیالم مجسم می‌کنم، نه به اهرام یا کلیسا‌های عظیم بلکه به تمثیلی انجیلی می‌اندیشم: برج بابِل، آن جاه‌طلبانه‌ترینِ پروژه‌های انسانی. من همیشه این اسطوره را به‌مثابۀ تمثیلی دربارۀ تلاش برای فراتررفتن از چشم‌انداز محدود بشری خوانده‌ام.
سازندگان برج، و هر آن کسی که آن‌ها را بدان کار گمارد -نمرود، یا پادشاهی دیگر- تلاش می‌کردند آن‌قدر بالا بروند تا قادر باشند ورای لحظۀ منحصر به زادبومشان را ببینند. علت تنبیه‌شدنشان همین بود: می‌کوشیدند چشم‌اندازی را به چنگ آورند که تنها متعلق به خداوند بود. این، البته، خوانشی منحصربه‌فرد از این اسطوره است. اکثر مسیحیانی که من می‌شناسم اصرار دارند این تمثیلی دربارۀ نخوت فناورانه است.

آیا حقیقت دارد که ما در عصرِ آیندۀ آب‌رونده زندگی می‌کنیم؟ این شکایتی محبوب در میان تجلیل‌شده‌ترین مرشدان فناوری ما، یا همان نمرود‌های زمانه، است. ایلان ماسک، ریچارد برنسن و امثال این‌ها عاشق گله از این واقعیت‌اند که هزارۀ جدید در بر آورده‌کردن وعده‌های علمی‌تخیلیِ میانۀ قرن [گذشته]شکست خورده است.
کجایند ماشین‌های پرنده و ربات‌های خدمت‌کارمان؟ پس کوله‌جِت‌هایی که به ما وعده داده بودند چه شد؟ چنین شکست‌هایی از نظر ایشان شاهدی است بر جاه‌طلبیِ خُشکیده، ته‌کشیدن آن انرژی معنوی که لازمۀ بلندپروازی است.
پاسخ آشکار به این اتهام -همان پاسخی که ما هزاره‌ای‌ها، با خستگی، هر بار که متهم می‌شویم به نابهنجاری و نوستالژی، می‌دهیم- زیست‌محیطی است: اگر برنامه‌ریزی ورای سدۀ آینده یا ورای دهۀ آینده ناممکن شده است، به‌این‌علت است که باور این دشوار شده که سیاره‌مان ما را برای مدت‌هایی چنین معقول زنده نگه خواهد داشت (می‌توان گفت که ابداع هیلیس یک قُلِ اهریمنی دارد به نام ساعت آخرالزمانی، زمان‌سنج نمادین دیگری که روز‌های باقی‌ماندۀ ما در این سیاره را می‌شمارد).
هرچند ظن من بر این است که میلیاردر‌های فناوری این دفاعیه را به‌منزلۀ نشانۀ دیگری از خود مسئله و شاهدی بر بی‌خیالی ما در برابر مبرم‌ترین چالش علمی زمانه‌مان رد خواهند کرد.

اما این‌ها همه تقلیل‌گرا و نامربوط است. حقیقت آن است که آینده می‌تواند از دو طریق مهجور بشود. یکی ازطریق ناتوانی در تخیلِ امر تازه است: در این الگو، ایدۀ ساخت یک برج هرگز به ذهن ما خطور نمی‌کند؛ روی زمین ماندن ما را بس. دیگری زمانی رخ می‌دهد که امر تازه بسیار مداوم و بی‌امان می‌شود، زمانی‌که ساخت این برج چنان جانکاه می‌شود که ما دیگر فراغت یا تمایلی نداریم به اینکه بالا را نگاه کنیم.
سخن من دربارۀ امر تازه در رابطه با ایده‌های اصالتاً مبتکرانه نیست، بلکه درعوض در رابطه با تمرکز فناورانۀ پیش‌پاافتاده‌تری بر تازگی است. من به ابتذال نو بودن، به نوواژه‌ها و راه‌اندازی‌های مجدد و تکثیر پلتفرم‌های «مبتکرانه»‌ای ارجاع می‌دهم که دائماً نظم زندگی ما را از نو تعریف می‌کند و درعین‌حال از دگرگون‌کردن آن به‌شیوه‌ای معنادار ناتوان است.
زیستن در این جهان زیستن درون ماشینی است که در آن تغییر غالباً با پیشرفت اشتباه گرفته می‌شود، جایی‌که مفهوم‌پردازیِ آینده غیرممکن است، زیرا چرخۀ زندگیْ ویرانگر، بی‌معنا و بدون پایان است. گویی هیلیس همین جهان را در ذهن داشت زمانی‌که شتاب بی‌امان زندگی مدرن را یادآور می‌شد. همان‌طور که او در سال ۱۹۹۵ نوشت: «چرا زحمت برنامه‌ریختن به خود بدهیم وقتی همه‌چیز عوض می‌شود؟».

اگر مشکلْ زودگذری زندگی بود، راه‌حل، به‌اعتقاد هیلیس، خلق چیزی ماندگار بود. او دهه‌ها صرف تحقیق دراین‌باره کرد که چگونه می‌توان یک ساعت را برای چندین هزاره سالم، عملیاتی و دقیق نگاه داشت؛ کنشی رادیکال در امر تخیل در جهانی که وابسته به کالای ارزان و یک‌بارمصرف است.
هرچند او درنهایت تشخیص داد که مسئله صرفاً مربوط به مواد خام نبود: دوام آن وابسته به مردم بود. اگر نسل‌های آینده دیگر ارزشی برای ساعت قائل نبودند یا اهمیتش را در نمی‌یافتند، بی‌شک آن را به‌خاطر قطعاتش اسقاط می‌کردند.
اگر اهمیت می‌یافت، تبدیل به یک نماد و درنهایت نابود می‌شد. به‌نوشتۀ او «تن‌ها راه بقایش در درازمدت این است که از مواد بزرگ و بی‌ارزش ساخته شده باشد، مانند استون‌هنج و اهرام، یا گم شود». او فهمید که علت باقی‌ماندن طومار‌های بحرالمیت۱ همین است: هیچ‌کس نمی‌دانست کجا هستند. هیلیس زمانی چند این را مد نظر داشت که تنها راه برای حفظ ساعتْ پنهان‌کردن آن است.

به عبارت دیگر، برای ماندگارکردن یک چیز باید آن را نه تنها از تاراج زمان، بلکه از شر خودمان نیز محفوظ بداریم. ما اغلب دورریختنی‌بودن اشیای امروزی، کوتاهی عمر مصرفی آن‌ها را تقبیح می‌کنیم، اما دوام آن‌ها ارتباط چندانی به قابلیتِ زوال فیزیکی آن‌ها ندارد. ما اکنون در جهانی زندگی می‌کنیم که صندلی‌های ماشین مخصوص کودکان تاریخ انقضا دارند. یکی از دوستانم همین اواخر به‌طور خلاصه این را به اطلاعم رساند.
سعی کرد توضیح بدهد که دلیلش دوری از خطرات استهلاک است، استدلالی که به نظر من پوچ رسید (تجزیۀ پلاستیک، همان‌طور که مبارزان کارزار‌ها علیه نی‌های پلاستیکی دوست دارند به ما یادآوری کنند، پانصد سال طول می‌کشد).
دوستم عاقبت اعتراف کرد که نمی‌داند چرا صندلی‌های ماشین منقضی می‌شوند. شاید چیزی است که به پیروری از مقررات مربوط است؟ اما او و من هر دو می‌دانستیم که منطق آن جای دیگری نهفته است. امروزه حتی اشیایی که هیچ‌گونه واقعیت فیزیکی ندارند، تاریخ مصرف دارند.
اگر یادآوری‌های بی‌وقفه برای به‌روزرسانی سیستم عامل و نرم‌افزار‌ها را شاهد بگیریم، می‌بینیم که محصولاتی که تنها در اِتِر وجود دارند نیز محکوم به همین زودگذری‌اند. مسیح رؤیای قلمرویی آسمانی داشت که در آن نه بید می‌پوساند و نه زنگار۲، اما ذره‌ذرۀ این جهان دیجیتال و نامرئی که خلق کرده‌ایم، درست مانند همین جهان خاکی که به ارث برده‌ایم، ناپایدار است.

به عبارت دیگر، مشکل نه مادی بلکه اقتصادی است، که یعنی معنوی است. تولید و بازنشستگی سریع کالا‌ها ما را به نوعی ضرباهنگ زندگی عادت داده است که همه‌چیز را به درون گردباد خود می‌مکد، به‌نحوی که حتی فرهنگ فکری - «اقتصاد ایده‌ها» - به درون چرخۀ تازگیِ ابدی و مهجوریتِ برنامه‌ریزی‌شده کشیده شده است.
اوایل امسال در یک جشنوارۀ کتاب، دوبار شنیدم که می‌گفتند هرکس دارد دربارۀ همان‌چیزی می‌نویسد که در سال ۲۰۱۵ دربارۀ آن می‌نوشت، باید بداند که دیگر از موضوعیت افتاده است. منظور از آن مشاهده‌ای سیاسی بود، نگرشی که به این باور رایج تسلیم می‌شد که سه سال پیش، سد تاریخ به‌نحوی برگشت‌ناپذیر در هم شکسته است، که ما اکنون در جهانی زندگی می‌کنیم که هیچ سابقه نداشته است (سیاست نیز به حکمِ امرِ تازه هدایت می‌شود).
ممکن است کسی خاطرنشان کند که این‌دست تفکر بیشتر ریشه در نزدیک‌بینی تاریخی دارد، اما تاریخ پیوستاری است که در هر دو سو پیشروی می‌کند. شما نمی‌توانید بدون داشتن درکی از گذشته آینده‌ای داشته باشید و هیچ راهی برای مهجورکردن هر دوِ این‌ها سریع‌تر از اصرار ورزیدن به فوریت و غرابت زمان حال نیست.

نوشتن دربارۀ چنین چیزهایی، بدون این احساس که صرفاً در حال بازگوکردنِ شکوه‌های عادیِ میان‌سالی هستم، دشوار است (شخص هیلیس، هنگامی‌که برای اولین‌بار دربارۀ ساعت به دیگران گفت، متهم شد به اینکه دچار بحران میان‌سالی است؛ اشتیاق به ماندگاری اغلب با نوستالژی، میلی بیهوده به «عقب بازگشتن زمان»، اشتباه گرفته می‌شود).
حقیقت دارد که هر چه مسن‌تر شده‌ام، عدم قطعیت‌های مربوط به آینده را پذیراتر گشته‌ام. این عدم قطعیت را در آینده‌هراسی‌ای که به‌طور فزاینده‌ای در صحبت‌های افراد دربارۀ شغلشان، یا حتی گاهی دربارۀ کل حوزۀ کارشان می‌شنوم، حس می‌کنم. آن را در میان والدینم و افراد هم‌سن‌وسالشان احساس می‌کنم، کسانی که به جوان‌تر‌ها وابسته‌اند تا ابزارک‌هایشان را برنامه‌ریزی کنند و همچنین وظایفی را انجام دهند که زمانی کار‌های بی‌نیاز از فکر زندگی بزرگ‌سالی محسوب می‌شدند:
تاکسی‌گرفتن، رزرو هتل. آن را در میان هم‌سن‌وسال‌های خودم نیز احساس می‌کنم، آن‌ها که ترسشان از این را ابراز می‌کنند که نتوانند هیچ میزانی از دانش انباشته‌شده در طول زندگی‌شان را به فرزندانشان منتقل کنند، می‌ترسند که همۀ این دانش از سکه بیفتد.
همیشه به نظرم می‌رسد که منظورشان نه دانش بلکه حکمت است. اما حکمت در فرهنگی که در آن تمامِ دانشْ ابزاری و فناورانه است رونقی ندارد؛ و فناوری همواره تغییر می‌کند.

سال‌های سال خود را با اندیشیدن به این ساعت آرام کرده‌ام. هرگاه خود را غرقه در گرداب زندگی احساس می‌کردم، چشمانم را می‌بستم و آن را در ژرفنای اتاق سنگِ آهکی‌اش تصور می‌کردم، درست همان‌طور که برخی در درۀ گرند کنیون یا خلأ آغازین تعمق می‌کنند: سکوت مقدس زمان ژرف۳. آنگاه خبر از راه رسید:
پس از بیست و اندی سال، عاقبت قرار شد این ساعت ساخته شود. هیچ‌کس نه و جف بزوس نقشه‌های ساخت آن را به قیمت ۴۲ میلیون دلار شد؛ کسی که آن را در توییتی «نمادی برای تفکر درازمدت» وصف کرد. اینکه این نماد اکنون در تصاحب بنیان‌گذار آمازون است -شرکتی که اعمالش بیش از احتمالاً هر شرکت دیگری باعث تولید کالا‌های ارزان و سریع‌الارسال شده و شتاب زندگی‌های ما را بیشتر کرده و به‌صورت نظام‌مند ساختار‌های دیرپای فروش سنتی‌مان را از بین برده- را باید همچون کنایه‌ای وحشتناک درک کرد.
شاید جالب باشد که مجله‌های حوزۀ تجارت این ساعت را به‌منزلۀ نمادی طبیعی از راهبردِ شرکتیِ آمازون در نظر گرفتند که «تأکیدی بر [برنامه‌های]درازمدت» را به نمایش گذاشته است.

تملک این ساعت، به‌نوعی، آن را بدل به استعاره‌ای کرده است درخورتر و بی‌نقص‌تر از آنچه هیلیس همواره نیتش را داشته است. اغلب گفته می‌شود که ارزشمندترین متاع معاصر زمان است. اگر این حقیقت داشته باشد، آنگاه نادرترین تجملْ چشم‌اندازی است که محصول فراوانی زمان است.
آدمی برای به‌دست‌آوردن آن باید بیرون از فناوری زندگی کند، یعنی بیرون از تاریخ، و تنها افرادی که استطاعتش را دارند همان مالکین این فناوری‌ها هستند. چند سال پیش، در صفحات وایرد، جایی که هیلیس برای نخستین‌بار ابداع بنیادشکنش را پیشنهاد کرد، بِزوس استدلال کرد که این ساعت از تمام چیز‌هایی که خلق کرده‌ایم بیشتر عمر خواهد کرد.
او گفت: «در طول عمر این ساعت، [زمانی خواهد رسید که]ایالات متحده دیگر وجود نخواهد داشت. تمدن‌هایی ظهور کرده و سقوط خواهند کرد. نظام‌های جدید حکومت‌داری ابداع خواهند شد». اینکه او نام شرکت خود را در فهرست جدوجهد‌های نابودشده نیاورده عجیب نیست، هرچند ممکن است ازقلم‌افتادگی سهوی ساده‌ای باشد.
کسی چه می‌داند؟ او داشت براساس فرضیات حرف می‌زد؛ بااین‌حال شنفتن حرف‌های او به‌منزلۀ پیش‌گویی وسوسه‌انگیز بود، تصور اینکه او که بالای برجی بسیار مرتفع ایستاده، یا حضور مجردش در ابر‌ها شناور است و به تقدیر دوردستی می‌نگرد که بر ما اسیران زمین پوشیده می‌ماند.

پی‌نوشت‌ها:
• این مطلب را مگان اوگبلین نوشته است و در تاریخ ۲۹ مۀ ۲۰۱۹ با عنوان «Objects of Despair: The ۱۰۰۰۰-Year Clock» در وب‌سایت پاریس‌ریویو منتشر شده است. وب‌سایت ترجمان آن را در تاریخ ۵ مرداد ۱۳۹۹ با عنوان «در دورانی که همه‌چیز تاریخ مصرف دارد، چرا باید کالایی ابدی بسازیم؟» و ترجمۀ علی امیری منتشر کرده است.

•• مگان اوگبلین (Meghan O'Gieblyn) نویسنده‌ای آمریکایی است که نوشته‌هایش در هارپرز، نیویورکر، گاردین و دیگر مطبوعات به چاپ رسیده است. آخرین کتاب او مجموعه‌ای از جستارهایش به نام ایالات داخلی (Interior States) است که برندهٔ جایزهٔ بیلیور بوکس سال ۲۰۱۸ شده است.

[۱]Dead Sea Scrolls: دست‌نوشته‌های کهنی که در کرانه شمال غربی بحرالمیت در نزدیکی وادی قمران بین سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۶ میلادی کشف شده‌است. این طومار‌ها بیشتر به زبان عبری نوشته شده‌اند و شامل نسخه‌هایی از عهد عتیق هستند. [ویکی‌پدیا].

[۲]انجیل متی، باب ۶، آیات ۱۹ و ۲۰، این توصیۀ عیسی مسیح (ع) را نقل می‌کند: «ثروت خود را بر روی این زمین نیندوزید، زیرا ممکن است بید یا زنگ به آن آسیب رسانند و یا دزد آن را برباید. ثروتتان را در آسمان بیندوزید، در جایی که از بید و زنگ و دزد خبری نیست» [مترجم].

[۳]Deep Time: عبارتی است که توسط جان مک‌فی برای اشاره به مقیاس زمانی زمین‌شناسی معرفی شده و به کار رفته است [مترجم].
۰
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید