این اسطوره‌ها ریشه سلطنت در جهان را توجیه می‌کنند

این اسطوره‌ها ریشه سلطنت در جهان را توجیه می‌کنند

اسطوره‌ها همیشه در تقاطع مذهب، تاریخ و سرگرمی قدم برداشته‌اند. یکی از عالی‌ترین نمونه‌های این اسطوره‌ها چگونگی به وجود آمدن خاندان‌های سلطنتی است.

کد خبر : ۱۴۶۷۱۹
بازدید : ۲۱۶۱

جامعه‌شناسان و مردم‌شناسان اغلب درباره میزانی که مردم «حقیقتا» به اسطوره‌ها باور داشتند، با هم تبادل نظر می‌کنند.

مثلا آیا وایکینگ‌ها واقعا فکر می‌کردند علت رعدوبرق «تور» است؟ یا آیا مائوری‌ها واقعا فکر می‌کردند که الهه‌ای به نام پانی اولین سیب‌زمینی شیرین جهان را به دنیا آورده است؟ آیا سرخپوست‌های چاکتاو واقعا باور داشتند که خورشیدگرفتگی توسط یک سنجاب سیاه صورت می‌گیرد؟

اسطوره‌ها همیشه در تقاطع مذهب، تاریخ و سرگرمی قدم برداشته‌اند. یکی از عالی‌ترین نمونه‌های این اسطوره‌ها چگونگی به وجود آمدن خاندان‌های سلطنتی است.

تقریبا همه خاندان‌های سلطنتی ما قبل مدرن اسطوره‌ای دارند که سرچشمه‌شان را توضیح می‌دهد. برای تعدادی از سلسله‌ها این داستان‌ها برای کسب مشروعیت مهم است. برای تعدادی دیگر، فقط جنبه شوخی دارد و واقعا جدی گرفته نمی‌شود. اغلب این اسطوره‌ها جایی بین این دو نوع داستان را اشغال می‌کنند. با وبسایت راهنماتو همراه باشید تا ۵اسطوره جالب درباره سرچشمه خاندان‌های سلطنتی در چند نقطه از جهان را مرور کنیم.

پادشاه آرتور: فرانسوی‌هایی که خودشان را بریتانیایی جا زدند

وقتی ویلیام «حرام‌زاده»، مردی از اهالی نورمن [فرانسه]، به همراه ارتش پیروز و آلوده به خونش از خیابان‌های وینچستر عبور می‌کرد، می‌دانست مشکل بزرگی دارد: درست مثل قدم زدن در موردور [شهر شیاطین در رمان تالکین]، کسی حاضر نبود مسئولیت تاج و تخت انگلستان را برعهده بگیرد. خنجر زدن و رد شدن از روی هر احمقی که احتمالا جرأت داشت جلوی ارتش او بایستد، کافی نبود.

او باید اثبات می‌کرد حقیقتا همان شخصی است که باید باشد. بنابراین نخستین چیزی که نیاز داشت یک اسم بود. او به ارتش خود گفت: «آقایان، از این به بعد من را ویلیام فاتح صدا بزنید.» و همه به نشانه تأیید سرشان را تکان دادند. «و البته، به همه بگویید که من نوۀ نوۀ آرتور هستم.»

اغلب خاندان‌های سلطنتی انگلستان بعد از ویلیام مدعی‌اند که جدشان پادشاه آرتور است. نورمن‌ها، فرانسوی بودند و بی‌دلیل نبود که نگران بودند مبادا آنگلو-ساکسون‌ها سلطنت آن‌ها را به گرمی پذیرا نباشند. اما داستان پادشاه آرتور همان‌قدر بریتانیایی بود که خود بریتانیایی‌ها (بگذریم که بسیاری از ملل اروپایی دیگر نیز مدعی هستند که او متعلق به آن‌ها بوده است.) بنابراین این شگرد روابط عمومی بود که از جانب پادشاهان نورمن به همه گفته شد که آن‌ها بریتانیایی‌های واقعی هستند. آن‌ها فرزندان آرتور بودند که حالا به جای اصلی‌شان برگشته بودند. آن‌ها به مردم گفتند: «ما مهاجم نیستیم. ما ناجی شما هستیم.»

اژدها سوار

قومیت هان، ۹۲درصد از مردم چین را تشکیل می‌دهد که یعنی یک-پنجم از جمعیت همه جهان را تشکیل می‌دهند. و همه مدعی‌اند که از نوادگان هوآنگ-دی، امپراتور زرد چین هستند. هوآنگ-دی در میان ۵ حاکم متحد چین، که خوشبختی، سعادت و امنیت (موقتی) را به چین آوردند، از همه قدیمی‌تر بود. امپراتوری زرد، طب باستانی چینی و زبان نوشتار را به این کشور آورد. همسر امپراتور زرد به همه ابریشم‌بافی با کمک کرم ابریشم را آموخت. ابریشم‌بافی به مدت هزاران سال یکی از صنایع اصلی چین بود.

 

وقتی هوآنگ-دی به گشت‌زنی در سرزمین تحت حاکمیتش می‌رفت، سوار بر ارابه‌ای می‌شد که اژدهایان و یک فیل آن را می‌کشیدند. ببرها، گرگ‌ها، ققنوس‌ها و مارها او را از پشت سر دنبال می‌کردند. هوآنگ-دی وقتی که مرد تبدیل به اژدها شد و به سمت خدایان به پرواز درآمد و تا امروز همان جا مانده است و در بسیاری از مکان‌ها به عنوان یک نیمه-خدا دیده می‌شود.

پسران سبا

ملکه سرزمین سبا به دیدار پادشاه خردمند و هوشمند، سلیمان، رفت که در رأس کاروانی متشکل از شترهایی با بار ادویه، طلا و سنگ‌های قیمتی در حرکت بود. سبا به احتمال زیاد در حوالی اتیوپی بود. سبا ملکه این سرزمین بود که از شبه جزیره عربستان تا شرق آفریقا را در بر می‌گرفت. برای همین سلسله‌های اتیوپی مدعی بودند که همگی از سلیمان نشأت گرفته‌اند.

برطبق یک متن قرن چهاردهمی ملکه سبا و سلیمان صاحب فرزندی می‌شوند. فرزند آن‌ها، مِنلیک اول، نخستین نفر در صف سلطنت اتیوپی می‌شود. گفته می‌شود بعدها منلیک صندوق عهد را پیدا و به قصرش منتقل می‌کند. حاکمان اتیوپی قرن‌ها می‌گفتند که از ملکه سبا و پادشاه سلیمان سرچشمه گرفته‌اند. بنابراین نوادگان خرد و ثروت هستند.

برج موش و چرخ‌ساز

پوپیئل حاکم لهستان بود. او قصری دلربا مشرف به دریاچه گالپو داشت و با یک شاهزاده آلمانی که زیبایی‌اش شهره خاص و عام بود، ازدواج کرده بود. اما متأسفانه پوپیئل خون ملت را در شیشه کرده بود. او بی‌رحم، حریص و ستمگر بود. او کل اعضای مسن شورایش را مسموم کرد و همه پسرانش از ازدواج قبلی را به قتل رساند.

همه از او خسته شده بودند اما چه کار می‌توانستند بکنند؟ اطراف او را مزدوران سرسپرده با فک‌های مربعی پر کرده بود. او در قلعه‌ای زندگی می‌کرد که سرش به آسمان می‌سایید. بنابراین مردم فقط یک امید داشتند: موش‌های مقدس کروزویکا. آن‌ها نزد خدایان اسلاو دعا کردند و خدایان موش‌ها را به کمک‌شان فرستادند. انبوهی از موش‌ها با دندان‌های بزرگ و تشنه خون وارد قلعه پوپئیل شدند.

نگهبانان قلعه تلاش کردند تا آن‌ها را بکشند اما با هر برش شمشیر یک موش دیگر متولد می‌شد. موش‌ها از دیوارهای قلعه بالا رفتند و پوپئیل را روی تختش پیدا و عدالت به سبک جوندگان را که مدت‌ها به تعویق افتاده بود در موردش اجرا کردند.

در همین حال، در پایین جاده، مرد فقیر و مهربان و از ترکه خوبی به نام پیاست زندگی می‌کرد که شغلش ساختن چرخ بود. روزی دو جادوگر با لباس‌های مبدل از او مهان‌نوازی‌اش را درخواست کردند و پیاست، در اوج فروتنی، هر چه داشت را به آن‌ها تقدیم کرد. به طرز معجزه‌آسایی خانه حقیرانه و زیرزمین او پر از نان و طلا و نوشیدنی شد. نعمت خدایان نسیب پیاست شد و او تاج و تخت پوپئیل را به ارث برد و به این ترتیب سلسله پادشاهی لهستان آغاز شد.

مرغی با ۵پنجه

در روزگاران قدیم که باد هنوز جوان بود، جهان چیزی جز یک اقیانوس بزرگ نبود. هیچ درخت، صخره یا حیاتی وجود نداشت. فقط دریایی بزرگ و خروشان وجود داشت. سپس از آسمان زنجیری بزرگ نمایان شد. از این زنجیر، با مهارت و چابکی تام کروز، اودودوا به پایین آمد. اودودوا در کوله‌پشتی سماوی‌اش سه چیز داشت: مشتی خاک، دانه خرما و مرغی با ۵پنجه. او مشت خاک را در دریای قدیمی ریخت و مرغ‌ها را روی خاک گذاشت. مرغ همانطور که به اطراف می‌رفت و خاک را خرش می‌داد، در سراسر جهان پراکنده شد. مرغ‌ها یک جا ایستاند – که نیجریه امروزی نامیده می‌شود – و آن را مرکز جهان اعلام کردند.

قرار بود که اودودوا دوباره به آسمان‌ها و به خانه‌اش بازگردد. الوروم، خدای بزرگ آسمان، او را مانند پدری که فرزندش را برای صرف شام صدا می‌زند، صدا زد. اما اولدودوا جهان را دوست داشت، او مرغش را دوست داشت، پس تصمیم گرفت همانجا بماند. ادودوا دانه خرما را کاشت و درختی با ۱۶شاخه متولد شد که از هر کدامشان پسران و نوه‌هایش متولد شدند. ادودوا و فرزندانش، که خون خدایی در رگ‌هایشان جاری بود، به حاکمان یوروبا تبدیل شدند.

منبع: راهنماتو

۳
نظرات بینندگان
اخبار مرتبط سایر رسانه ها
    سایر رسانه ها
    تازه‌‌ترین عناوین
    پربازدید